انبیق یادها
صـدای بلـبـل آبـی و شـالـیــزارانم
دوباره زنـده کند خاطـرات دورانم
ز درد و داغ غریبی کجا کنم فریاد
بگوش کس نرسد ناله های هجرانم
سـتم چونان زده بر آشـیانـه ام آتش
که از شـرارۀ آن تا هـنـوز سوزانم
سـتارۀ سـحـری می کـنـد مرا بیدار
عـروس سـرخ شـفق گلعذار خندانم
هـنـوز بـوی خـوش بام کاهگلی آید
نوای شرشر نـودان و صوت بارانم
هوای دهکده وباع وبوستان از دور
بـه یـاد آور پایـیــز و نــو بهــارانم
گل گلاب در انـبـیـق یادهـا ریـزیـد
که تا بـه محفـل یاران گلاب افشانم
خبر ز مدرسه و شوق دوستی آرید
از آن روابــط پـاکـیــزۀ دبــســـتـانم
ازیـن زمانـۀ پـرفتنه و فـساد مپرس
که از شرارت وحشیگـری به افغانم
زآز جنگ تجاوزگران جهان خونین
بـه حال مـردم بیچاره سخـت گریانم
زبیم ووحشت جنگ اتم دلم خونست
ز محـو عـالـم انـسـانـیـت هـراسـانم
میان کشور دل عشق را کنم سلطان
که عدل و صلح ومحبت بُوَد ارمانم
11/6/2023