شعر

عشق در فرگشت شدن

 

عـشـق با راز بقـا آهـنگ دل را سر کند

مردوزن را تابه فرگشت شدن همسرکند

جـذبۀ عشق و صداقت را رفاقت پرورد

نـطــفـۀ مهـــر پـدر را کـودکِ مادر کند

بی خلـوص عـشق پیونـد محبـت می کَند

حلقۀ عـشق و محـبـت را وفـا زیـور کند

عشق نیروی بـزرگی را بـه جنبش آورد

انـقــلاب بی کــرانـی در دل پـیـکـر کند

جنگ قومی و نژادی راکند صلح وصفا

وصل و دی اِن ای، اقوام را بـرابـر کند

زیرنام مکتب ودین مسلخ انسان کُشیست

عـشـق نـور هـمـدلی را جـنّـت دلـبر کند

تا که از اخبار در گـوش بشر آیـد دروغ

عالـم دل راستی و اخلاص را بیشتر کند

سازهستی را ز شوروشوق مستی پرکنید

تا که دل درزبزم انسان شعر ترازبر کند

عشق ومستی وطرب دل راانرژی میدهد

خاطـر آشفـته حالان را بـدان خوشتر کند

رخت ماتـم در تن انسانیت پـوسیده گشت

جامۀ نـو بـه که شـوق زنـدگی در بر کند

رقـص امـواج طبـیعت بـر لـب دریا نگر

دردل پاک صدف بس جلوه ها گوهر کند

زنـدگی در وحدت ذرّات گـردد جلوه گـر

اصل بـودن را گهرافشان بحـر و بـر کند

چشم سـوم را فـروغ حـس ششم گـر کنید

عـقـل زرّیـن گـوهـر شبتاب را رهبر کند

بندها را بگسلاند، هفت خـوان را بگـذرد

مهر و مه را در سیه چال شبان افسر کند

هست وبودم در دل هستی تکامل می کند

دانش از قـعـر عـدم بـنـیـاد نیسـتی برکند

قصـر هـسـتی را کنید گـر خـانـۀ انسانیت

چـشم وجـدان از ثـریا سیل بر منظر کند

اتّحـاد و هـمـدلی هـا گـر به آزادی رسـد

بی مهابا سربرون خورشید از خاور کند

تـیغ خـون آلـودۀ افـراطـیـت را بشکـنـیـد

تا قلم صلـح و صـفا را شـامـل دفـتر کند

محتسب در زیـر نام دیـن شلاق می زند

حرص قـدرت را به جای گفتۀ داور کند

غمـزۀ مـژگان و شـوق بادۀ چـشـم خمار

زاهـد خلـوت نشین را مایـل سـاغـر کند

ناوک دلدوز مژگان گـر شکافـد سینه را

شیخ و واعظ را هوایی بر سر منبر کند

ترس وتردید ازدرون عاشقان زایل شود

عقل اگرعشق وصفای دل را محور کند

دل اگر شوق تماس و گفتگو دارد به دل

حـلـقـۀ پـیــونــد دل هـا را زنگ در کند

مهر و احساس دل شیدا را حس می کند

دل اگر از راستی بر عشق دل باور کند

27/9/2023

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا