کوله باری از تنهایی بر دوش ایستاده در گذرگاه تاریخ
رها در کویر تنهایی و برهوت خویشتن پنداری
قسمت نخست
تنهایی فریادی در سکوت و حادثه ای در زمان است که فراتر از پندار چون کابوسی بر روان انسان سنگینی می کند و چنان بر روح و روان انسان تأثیر می افگند که خود را در جنگل وحشتناک تنهایی و کویر بی پایان سکوت زمینگیر و از پای افتاده احساس می کند. چقدر دردناک است، آنگاه که کوله بار تنهایی بر دوش، ایستاده و منتظر در گذرگاۀ تاریخ، در موجی از اضطراب های نفس شکن و گلوگیر و وسوسه های جگر سوز و اندوه بار در برهوتی از تنهایی چرخ زمان را به پیش بزنی و آهسته و پیوسته و شماریده به سوی پایان هایی گام برداری که ناپایانش خوانند و هیچ ندانی که با چه ماجرا های دردناک دیگر مشت و یخن خواهی گردید. در این سیر و سفر حیرت شکن و شگفت انگیز آنچه بیشتر مایۀ نگرانی است، اینکه تا چه زمانی شوربختانه این جنازۀ تنهایی و تابوت اعتزال را با شانه های زخمی تا گورستان نامرادی ها حمل خواهیم کرد و آیا روزی فراخواهد رسید که موفق به تقسیم درد گرانسنگ تنهایی با یاران و عزیزان شد؟ و فرصت یافت تا با پشت سر نهادن جنگل وحشتناک تنهایی و خروج از اعتزال، انفراد، تجرد، انزوا، گوشه نشینی، خلوت و … ؛ به مقام پیراستگی و وارستگی و رهایی از تنهایی نایل آمد. هرچند این پرسش ساده است و اما پاسخ به آن و خروج از برهوت تنهایی دشوارتر از عبور کردن از ” هفت خوان” رستم و عبور ناپذیر تر از ” هفتاد خوان تاریخ” است.
در این تردیدی نیست که انسان تنها به دنیا می آید و تنها از دنیا می رود و در آغاز و انجام تنها است؛ اما زمانیکه توهم عشق و دوستی و صفایی و ساده گی ها او را فرامیگیرد، با تنهایی ها بیگانه و از توهم تنهایی رهایی می یابد؛ اما این رهایی شکل موجی را دارد؛ زیرا عشق ها و توهم های عاشقانه گاهی انسان را تا برزخ تنهایی یاری می کند. هرچند تنهایی یک احساس انسانی و برخاسته از دنیای درون شوریدۀ او است که در هر انسانی به گونۀ منحصر به فرد وجود دارد؛ اما این کابوس تنهایی علت ها و عوامل گوناگون در میان افراد دارد. از اینرو درک علت های تنهایی و پیشگیری از آن امری ساده نیست.
شماری از پژوهشگران بدین باور اند که تنهایی با انزوای اجتماعی، مهارت های اجتماعی ضعیف، درون گرایی و افسردگی رابطۀ ناگسستنی دارد. از این نظر تنهایی دردی است، استخوان سوز که بیشتر انگیزههای اجتماعی دارد و از هم گسیختگی های اجتماعی انسان ها را به کابوس تنهایی رها می کند. با تاسف که بسیاری از شهروندان افغانستان چه در داخل و چه در بیرون درگیر این تنهایی وحشتناک اند و اوضاع اختناق آلود سیاسی افغانستان تحت حاکمیت طالبان وحشت و دهشت تنهایی را دوچندان کرده است. هرچند بسیاری از کارشناسان، تنهایی را دلیل تنها بودن نمی پذیرند؛ بلکه احساس تنهایی و انزوا را برخاسته از تأثیر تنهایی بر وضعیت روحی انسان تلقی می کنند. احساس تنهایی یک دانشجوی سال اول و احساس تنهایی یک سرباز در محل خدمت از این دست اند.
شگفت آور اینکه گاهی تنهایی آغوش گرمی می شود، برای تلطیف روان های سرگردان و جستجوگر و پریشان و پناه گاهی مطمئن برای آنانیکه در درد های تنهایی پخته می شوند و به رمز شادی آفرینی های بزرگ دست می یازند.
با توجه به این موضوع است که گاهی نهال شاد بودن و شاد زیستن در مزار تنهایی به برگ و بار می نشیند و چنان فضای عطرآگین خوشی و طراوت را در انسان به ارمغان می آورد که در عین تنهایی احساس تنهایی را از انسان می رباید.
از این رو است که تنها بودن، همیشه غمگین بودن نیست و چیز های زیادی وجود دارند که برای انسان لذت بخش اند و حتا به زنده گی نه تنها فردی؛ بلکه به زنده گی جمعی بال و پر تازه می بخشند. پناه بردن بودا در زیر بودی و گزینش تنهایی و پناه بردن پیامبر اسلام به آغوش تنهایی در غار حرا از این دست اند.
سیدارتا پس از شش سال آزمودن و پویش در مکانی بنام بودگایا زیر درختی به نام درخت بیداری (بودی) به درون پویی (مراقبه و مکاشفه) نشست و پس از چیرگی بر ترفندهای مارا، دیو دیوان، به دریافت رموز و بیداری کامل رسید و بودا گشت. به همین گونه محمد(ص) از تجربه های گرانسنگ تنهایی در غار حرا به مقام رسالت رسید و جبریل برای نخستین بار نوید خواندن یعنی اقرأ را برایش داد و او به مقام آگاهی و رسالت نایل آمد. بودا و محمد در آستان نورین تنهایی به سرزمین عشق انسان داشتن پای گذاشتند و ثابت نمودند که عشق سرنوشت حقیقی بشریت را رقم می زند. هرچند آنان به تنهایی به این عشق سیال دست یافتند و اما دریافتند که به تنهایی قادر به درک معنای زندگی نیستند؛ بلکه زنده گی در کنار دیگران معنا پیدا می کند.
گفتنی است که عرفان اسلامی هم با عبور از کوه و کتل وحدت الوجود در نماد ” همه او است” به هفت شهر وحدت الشهودی عشق عطار و بهاالدین نقشبند، یعنی ” همه از او است؛ توانست تا چنین گذاری را با عبور از تنهایی تجربه کند. هرچند عارفان در این سیر و سفر شگفت انگیز از خلق به حق در حق اطراق کردند، چون یارای برگشت به خلق را نداشتند؛ اما در مقام این ماندن عشق سیال و پر جاذبه ای را برای بشریت به ارمغان آوردند که عطار با عبور از هفت شهر عشق و مولانا در نماد عشق انسان با انسان یعنی عشق مولانا با شمس چه با شکوه و پر از عظمت در دیوان کبیر و مثنوی آنها را از خود به یادگار گذاشتند.
مردان بزرگ ثابت ساخته اند که تنها بودن چیز آزار دهنده ای نیست؛ بلکه این حس تنهایی است که آزاردهنده است. از این رو است که شماری در بین جمعیت چون رجا صاحب خود را در میان جنگل انبوهی از تنهایی احساس میکند؛ در حالیکه جمعیت بزرگی او را فراگرفته است؛ زیرا او بدترین فقر، یعنی تنهایی و دوری از دوستان را خیلی دردبارتر از گذشته تجربه می کند و حتا احساس شریف دوست داشتن را در فراز و فرود زمان در حال پرپر شدن به تماشا نشسته است. حال او ناگزیر است تا به تنهایی بایستد تا مطمئن شود که هنوز می تواند، در نبرد با دشواری ها توانایی ایستاده و مقاومت دارد. او دریافته است که تنها بودن سبب ایجاد احساس تنهایی می شود؛ اما همیشه این چنین نیست، بویژه زمانی که اوضاع سیاسی کشوری مانند افغانستان فضای اختناق آلود باشد. آشکار است که چنین فضای حاکم بر روان انسان ها فضای اختناق آور و ترور آمیز را به گونۀ ناخودآگاه تلقین می کند که حتا دید و وادید با دوستان و عزیزان را دشوار ساخته است. این تنهایی بدترین تنهایی است و انسان طوری فکر می کند که دوستان واقعی خود را از دست داده است و این بدترین تنهایی است.
در اینصورت انسان فکر می کند که تنهاترین آدم در دنیا شده است و این تنهایی کوله باری فراتر از کابوس بر روان انسان سنگینی می کند. اینجا است که احساس تنهایی بر انسان غلبه می کند و او می خواهد تنها باشد. این تنهایی به مراتب بهتر و پسندیده تر از آمیزش با افراد خودخواه، مغرور، پرخاشگر و لجوج است؛ زیرا در این حال آنانی جادۀ رنده گی را سریعتر می پیمایند که از سایۀ مزاحمت اغیار بدور باشند و به تنهایی سفر کنند. در این تنهایی می توان به ساده گی نقش آفرینی کرد، به تنهایی خندید و به تنهایی گریست؛ هرچند تنهایی سخت و تحمل ناپذیر است. از این رو گفته اند که ماه، دوست خوبی برای انسان های تنها است که با آن صحبت کنند. درست این زمانی است که تنهایی به کابوس بدل شود و انسان خود را در پرتگاۀ تنهایی احساس کند.
هرچند رهایی کامل از پرتگاۀ تنهایی ناممکن است؛ اما در این حال هنر و ادبیات می تواند، انسان را بیشتر یاری کند و او را از سقوط کامل نجات بدهد. توسل جستن به ادبیات و هنر در واقع کلیدی است برای مبارزه در برابر برهوت تنهایی؛ زیرا ادبیات و هنر دریچه هایی اند که انسان را به سوی آنچه باید بود ها می کشاند. ادبات و هنر در واقع موج شدن های بی پایان را در افکار انسان تداعی می کند و برای او نوعی پویایی و بالنده گی می بخشد. این بالنده گی به نحوی روح او را تلطیف کرده و از بار تنهایی های او اندکی می کاهد. از این رو ادبیات و هنر بستری آرام بخش برای درمان تنهایی ها است. اینکه ادبیات جان مایۀ فرهنگی خوانده شده، دلیلش این است که ستون های فرهنگ بر شانه های ادبیات استوار است و از آن شادابی و طراوت می گیرد. آنانیکه قریحۀ ادبی و هنری دارند؛ با توسل جستن به نوشتن و یا سرودن شعر و یا خواندن آهنگ و نقاشی و … می توانند، بر آتش تنهایی آب سرد بریزند تا از تهاجم تنهایی و از خطر سقوط به دامن تنهایی درامان بمانند. آنانیکه می نویسند و آهنگ میخوانند و نقاشی می کنند؛ با عرضه کردن آثار خویش راه را برای خواننده گان و شنونده گان و بیننده گان شان باز می کنند تا از خواندن، شنیدن و دیدن آثار شان اندکی تلطیف شوند و بالاخره روح آشفتۀ آنان از هجوم ویرانگر تنهایی رهایی یابد.
اما تنهایی های ما!؟
اما تنهایی های ما فراتر از این تنهایی ها است و رمز و راز آن پیچیده تر و مبهم تر از آنچه است تا کنون به آن پرداخته شده است. بویژه آنگاه که روح عصیانی یک باره خود را در زنجیر اسارت احساس کند و با وجود برخورداری از بسیاری نعمت های زنده گی بازهم خویش را به گونه ای تنها و گرفته و نوعی اسیر در چنگال تنهایی احساس نماید. اینجا است که تنهایی چون شعله های توفانزا از درون انسان زبانه می کشد و آسایش و آرامش روحی و روانی او را یکسره به تاراج می برد. این گونه تنهایی فراتر از کابوس روح او را خسته و روان او را جریحه دار می سازد که حتا تبعات خطرناکی را در پی دارد.
از آنچه گفته آمد، بحث بر سر تنهایی با توجه به علل و عوامل آن موضوع پیچیده و چندین بعدی است که نمی توان به آن از یک زاویه نگاه کرد و باید بر آن از زوایای گوناگون دید. در این میان تنهایی ما از استثنایی ترین تنهایی های تاریخ بشریت است که ریشه در کودتا های گذشته و تهاجم شوروی و بعد حملۀ آمریکا و امروز هم اشغال افغانستان بوسیلۀ پاکستان زیر چتر امارت طالبان را دارد. رگه های این تنهایی از حوادث خونین نیم قرن اخير تغذیه می کنند و اکنون به درخت کلان یأس و ناامیدی بدل شده است که جز عبوسیت آمیخته با خشم چیز دیگری از آن زبانه نمی کشد. گفته می توان که این تنهایی ما زادۀ توطیۀ بیش از نیم قرن رخداد های خونین است که از آن به می توان به عنوان ” توطیۀ تنهایی” نام برد. این توطیه برای تنها نگهداشتن مردم افغانستان از سال ها پیش آغاز شده و اکنون به نقطۀ غیر قابل بازگشت رسیده است. این توطیه با کودتای ثور آغاز شد و با تهاجم شوروی رنگ دیگر گرفت و و با پیروزی مجاهدین، جریحه دار تر شد و پس از حملۀ آمریکا به افغانستان و امروز حمایت آن از امارت مجمع تروریستی طالبان به اوجش رسیده است. این توطئه آنزمان آغاز شد که جای همدلی و همبستگی های صمیمانه و صادقانۀ مردم افغانستان را در زمان جنگ با شوروی اختلاف گروهی و مذهبی فراگرفت که پس از سقوط نجیب به اوجش رسید و به درگیری های فاجعه بار گروهی و قومی و مذهبی انجامید که اکنون داعیۀ جهاد و جنگ با شوروی را تا مرز اشتباۀ تاریخی زیر پرسش برده است. در پشت این جنگ تنها ساختن نهفته بود که از جنگ گروهی مایه می گرفت و برای مشتعل نگهداشتن آن شماری مزدوران را به نام رهبران جهادی استخدام کردند. ماموریت گروههای جهادی با اختلاف گروهی آغاز شد و پس از سقوط نجیب به ماموریت جنگ قومی بدل شد که هدف اصلی آن کشتن تخم نفاق و تنها ساختن و بی پناه ساختن مردم و بی یار و یاور کردن آنان بود. این تنهایی ما ریشه در آن اختلاف ها دارد که امروز به نقطۀ غیر قابل بازگشت رسیده است. تاسف آور اینکه همه اختلاف ها در بستر جهاد و دین ظهور کرد و کار بجایی رسیده که امروز همان دینی که نجات بخش تلقی می شد؛ امروز به افیون ملت ها بدل شده است و در واقع باور مارکس را تحقق بخشیده است. در این بازی خطرناک طالبان به مثابۀ فرزندان راستین خدا ظهور کرده اند تا تمامی ریشه های خوشی و سرور را از مردم افغانستان بگیرند. این گفته در واقع آغاز و انجام حرکت صفری را در جهاد با شوروی به نمایش گذاشت که در جنگ طالبان با آمریکا به نقطۀ صفر در صفر تقرب حاصل کرده است. امروز کار بجایی رسیده که هر کسی خواسته و ناخواسته قربانی توطیۀ اختلاف و بجان هم افگندن است تا چگونه مردم افغانستان را از یکدیگر جدا و تنها نگهدارند. حالا طالبان ماموریت یافته اند تا توطیۀ تنهایی و تنها ساختن و جدا جدا کردن مردم افغانستان را به نقطۀ اوج برسانند و امروز نه تنها رجا صاحب؛ بلکه ما همه در آتش تنهایی می سوزیم و در لهیب شعله های آن سخت در خود می پیچیم. در واقع توطیۀ تنهایی با معاهدۀ دوحه بیش از هر زمانی فربه و التهابی گردید و با تسلیمی کابل بوسیله غنی خاین به گروۀ طالبان وارد نقطۀ حساسی گردید؛ با ایجاد هیاهوی فرار از افغانستان و افتادن دو نفر از بال های طیاره به نقطۀ انفجار رسید و ماموریت دین بحیث افیون ملت ها به انجام رسید تا جای اخوت و برادری را دشمنی و کینه توزی پر کند و توطیۀ تنهایی در تار و پود جامعۀ ما راه پیدا نماید. هدف از تمامی این سناریو ها تحمیل تنهایی و رنج گرانسنگ آن بر مردم افغانستان بوده است که حالا آنان در هر گوشه ای از جهان تنهایی را به گونۀ دردباری نه تنها در افغانستان؛ بلکه در سراسر جهان تجربه می کنند.
رجای عزیز اکنون تو تنها نیستی؛ بلکه ما همه در سراسر جهان تنها نگهداشته شده ایم و گویی جهانیان با یکدیگر عهد بسته اند تا ز این تنهایی و تنها نگهداری و تنها میزبانی کردن های ما لذت ببرند. بعید نیست که جهان آسایش خود را در توطیۀ تنها نگهداری های ما جستجو می کند و رفاه و آسایش خود را در تنها ساختن ما جستجو کرده اند. ممکن دلیلش این باشد که رقابت های سیاسی و اقتصادی و نظامی قدرت های بزرگ بخاطر ضربه زدن بر یکدیگر با استفاده از جنگ های نیابتی و استفادۀ ابزاری از تروریسم و گروهای تروریستی دست به دست هم داده و آنها راز پیروزی شان را در تنها ساختن و منزوی کردن ما دیده اند.
این توطیه آنقدر پیچیده است و به کلافۀ سر در گم بدل شده که هر کس بدون آنکه به ریشه های عوامل آن فکر کنند. هرکس خود را جدا جدا قربانی تنهایی خوانده و خود را باید تنها احساس کند؛ نه تنها این؛ بلکه هر یک خود را جدا جدا در لاک های قومی و زبانی پنهان کرده و در برهوتی از تنهایی بر یکدیگر نفرت پراگنی می کنند. اوضاع آشفته و اسفبار افغانستان چنان بر همه عرصه های فکری و ادبی و فرهنگی چون کابوسی سایه افگنده است که هر لحظه موج های تازۀ تنهایی را بر روان زخمی مردم افغانستان می وزند و آرامش بازماندۀ آنان را هرچه بیشتر به تاراج می برند.
ممکن شماری خواننده گان این را هم ذهنی گری و توهم توطئه بخوانند که گویا از ناگزیری ها و ناعلاجی ها ذهن ما دستخوش تیوری توطیه شده است و با دست یازی به فراافگنی های سياسی، بجای اندیشیدن به ریشه های عوامل در داخل کشور، در پشت هر پیشامدی دستان خارجی ها را دخیل می دانیم. بعید نیست که در پشت تنهایی های ما عوامل زیادی سنگینی دارد که ریشه در داخل دارد و دلالت آشکار به این دارد که افغانستان و مردمش قربانی سیاستگری های سیاستگران خاین و فاسد و غاصب و وطن فروش اند و حالا ناگزیر شده اند تا در سوگ تنهایی” خود کرده را نه درد است و نه درمان” ناگزیرانه دست و پا بزنند؛ اما با تاسف که بازهم در پشت این سبک و سنگین کردن ها دستان خارجی ها یدک می کشند. این به معنای برائت دادن داخلی ها نیست؛ بلکه آنان مقصر اصلی ماجرا های افتان و خیزان افغانستان طی پنج دهه بوده اند که امروز مردم افغانستان در کام تروریسم افتاده و با موج سنگینی از دشواری های نفسگیر دست و پنجه نرم می کنند.
رجای عزیز با تاسف که ما هم ناخواسته مسؤول ماجرا های کنونی هستیم. این مسؤولیت پذیری از آنجا آغاز شد که ما و شما در آوان جوانی، درست زمانیکه شاگرد مکتب و محصل در دانشگاۀ کابل بودیم؛ با دهها آرزوی پاک انسانی در فکر مبارزه شدیم و به دام نهضت اسلامی افغانستان افتادیم؛ البته به این امید که نهضت یادشده پاسخگوی حداکثری از آرزو های ما و مردم افغانستان است. ما در این محاسبه بسیاری چیز ها را از جمله وابستگی های فکری، ایده ئولوژیکی، استخباراتی و زد و بند های سیاسی رهبران نهضت را دست کم گرفتیم و با خوش باوری های تمام بسیاری عوامل داخلی و بیرونی را بدون محاسبه گرفتیم. در این اشتباه ما تنها نیستیم. بدون تردید اعضای گروههای چپ هم قربانی این اشتباه شدند و با برافراشتن پرچم کارگری پای تهاجم شوروی را به افغانستان کشاندند که در واقع نقطۀ مقابل آزادی و آزادی خواهی ها است. ما اکنون هر قدر رهبران جهادی را به بار ملامتی بکشیم، ممکن ادای دین کنیم و اما دلیل بر رفع مسؤولیت ما نیست. از این رو ما به نحوی در توطیۀ تنها رها شدن ها هم دخیل هستیم که این گفتۀ معروف” خود کرده را نه درد است و نه ملامت” نمی تواند، دوای مرحم بخش آن باشد. این به معنای آن نیست که ما چنین می خواستیم؛ بلکه آنچه واقع شده، 180 درجه برعکس خواست های ما است و اما این به معنای برائت ما نه؛ بلکه ببانگر افزایش مسؤولیت ما است که در آخرین تحلیل فراتر از بار ملامتی ها به تنهایی های دردبار بدل شده است و حالا با موج سنگینی از تنهایی دست و پنجه نرم می کنیم؛ نه تنها این، بلکه به تنهایی باید باج بدهیم تا او ما را رها نکند و بی پناۀ ما نسازد؛ زیرا از بد روزگار اکنون تنهایی یار و یاور ما شده و میخ کوب شدن در دیوار های تنهایی است که ما را برای سوگواری های دوری از عزیزان یاری و یاوری می کند؛ پس حالا ناگزیر تنهایی ها را پاسدار و درفش دولت مستعجل آن را در برابر توغ امارت به ظاهر پایه دار طالبان به اهتزاز نگهداشت تا پیامی رسد از غیب که کاری بشود و دستی از غیب برون آید و کاری بکند و فال این شعر لسان الغیب شامل حال مان شود:
طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد
محترم مهرالدین مشید!
من نوشته های شما را میخوانم. در مورد این پرگراف مقاله شما (… کویر تنهائ …) میخواهم چیزی بنویسم:
“سیدارتا پس از شش سال آزمودن و پویش در مکانی بنام بودگایا زیر درختی به نام درخت بیداری (بودی) به درون پویی (مراقبه و مکاشفه) نشست و پس از چیرگی بر ترفندهای مارا، دیو دیوان، به دریافت رموز و بیداری کامل رسید و بودا گشت. به همین گونه محمد(ص) از تجربه های گرانسنگ تنهایی در غار حرا به مقام رسالت رسید و جبریل برای نخستین بار نوید خواندن یعنی اقرأ را برایش داد و او به مقام آگاهی و رسالت نایل آمد. بودا و محمد در آستان نورین تنهایی به سرزمین عشق انسان داشتن پای گذاشتند و ثابت نمودند که عشق سرنوشت حقیقی بشریت را رقم می زند. هرچند آنان به تنهایی به این عشق سیال دست یافتند و اما دریافتند که به تنهایی قادر به درک معنای زندگی نیستند؛ بلکه زنده گی در کنار دیگران معنا پیدا می کند. ”
شما دو شخصیت مهم و متضاد را در پهلوی هم ذکر نموده و ثمر تنهائی را به هردوی شان تقریبا هم سان نشان داده اید.
در حالیکه بودا از شهزادگی به تنهائی رفت و در جنگل بکمال رسید. محمد تحت رهنمائی و مشوره نوفل به خود داستان ساخت و خودرا پیامبر اعلان نمود. بودا منحیث طبیب حاذقی مریضی انسانرا تشخیص داد و برای علاج آن نسخه ای نوشت. اما محمد بعد از سیزده سال در مکه راه و روش خودرا درمدینه تغیر داد و سیاستمداری را انتخاب نمود و اسلام دیگر بمثابه هدف نه بلکه منحیث وسیله به قدرت رسیدن قرار گرفت. بودا قتل و خون ریختن زنده جانها را ناروا دانست. اما محمد قتل و خونریزی را پیشه ساخت. چپاول کاروان تجارتی قریش در سال دوم هجرت توسط محمد و کوچ دادن اجبار ی دوقبیله یهودی از مدینه و قتلبیرحمانه قبیله بنی قریضه یهودی در قدیمه و اشتراک محمد در غزوات همه نشاندهنده عمل متضاد محمد با بودا می باشد. محمد جنگ و تجاوز را بخاطر بدست آوردن چار هدف ذیل انجام می داد:
1- رسیدن به قدرت، 2- رسیدن به ثروت، 3- رسیدن به منزلت، 4- رسیدن به شهوت. در حالیکه بودا صادقانه در فکر پیدا کردن راه عملی برای نجات و زندگی آزاد انسانها بود. محمد همه کار و چور و چپاول و قتل و کشتار را زیر نام الله انجام میداد. در حالیکه بودا به هیچ قدرت ماورائی باور نداشت. محمد شیطانرا بهانه برای اجرای قتل و جور و غزوات خود میکرد در حالیکه بودا به وجود شیطان باور نداشت.
با معذرت از این نوشته شما اینطور فهمیدم که جناب شما نه بودا را درست شناخته اید و نه محمد را. بودا که جنگ را ناروا میدانست یکی از پیشوایان بزرگ دنیای بشریت می باشد.