درد چیست
غایت ازین مرقومۀ کلام « درد » در راستی مسئله ــ بازشناسی انگیزه های مادی ومینویی دردِ فردی ، خانوادگی وگروهی مردم ما ــ درسه سده اخیر رویداد های تاریخ سیاسی کشور خراسان ــ افغانستان می باشد.
چون جُستاروسخن راندن در مورد مولدین «درد » در کره خاکی ما لزوم گسترده و قابل پژوهش بیشتر ژرف تر می خواهد ــ که تا پای سیاست اقلیمی و اقتصادی کشورهای پیشرفته جهان را ، به دادگاه سنجش جنایت علیه بشریت بکشاند .
اما بگونه ویژه سخن وجدانی دراین نوشته ، بازکاوی واژه « درد » و نفوذ منفی و دلخراش آن بالای مردم ما را به دادگاه پیمایش احساس اخلاقی شهروندان درد کشیدۀ کشور خویش قرار می دهیم :
ــ درد ، سوزش جانکاه و سُهش متداول جسم است که از مغز آغاز می شود وبه جایگه آفت می نشیند.
ــ درد ورود گزند ،آزار ، خدشه وخُسران ؛ ولذت ورود گوارای ، خوشایندی و سازواری برمزاج وجود زنده است.
ــ درد ، برآیند کاریست که خلاف سرشت عامل به اجرا درمی آید و مولد رنج ، زجر ، ماندگی ، سختی ، خستگی ، مشقت و در نهایت به بندگی منجر می شود .
ــ درد گونه ای از ادراکات ذهن مان است که از آسیب نخاع (مغز تیره ) و التهاب پرده های نخاع یا در نتیجه درگیری رشته های اعصاب (تاروپودهای ) بدن ایجاد می گردد که از جای ابتلاِ ، سوزش ، مورمور و گزگز جسم می آغازد تا ژرفای وجود انتشار می یابد . پس درد ادراک ملموس است در جسم زنده ویا رنج تن است در دائره دریافت ، سُهش و شور.
ــ درد ، اذیتِ ناخوشایند ومخوف است که مراتب نفوذش از ناموزونی وجود زنده آغاز می گردد وبه مرگ آن پایان می یابد.
ــ به تائید فکربرخی اندیشمندان که درد را به درد جسمانی و نفسانی دسته بندی می کنند . مگر درک وپنداشت ما درمورد ، تأکید براین اندیشه است که ، سرشت جسمانی انسان مانند یک ساختار زندۀ یگانۀ کُل است ــ بدین اساس دستگاه تمییز ونیماد ، هوش وفراست در وجود انسان هرگونه درد راهمواره درمغزگزینش می کند . پی بردن درد درچنین یک ساختار پیچیده منجربه انتخاب احساسی (شورمند) است که ازهردو بخش جسمانی وروانی وجود بازتاب می گردد .
جستجو و تأمل واژه درد درتاریخ دانش فلسفی ، بهداشتی وروانشناسی ، خیلی بااهمیت وقابل توجه دریک جامعه است. گستره درد درامورزندگی دارای فرامون بسیار است . اما توجه ما در این بخش ازگفتگو، اهتمام ورزیدن به دوگونۀ اساسی درد مبذول است .
ــ درد جسمانی
ــ درد روانی
نخست درد جسمانی :
درد جسمانی گونه ای از درد های بافتی وجودی هستند ، که همواره به دو شکل درجسم پدیدار می شوند ، یکی درد تند وتیز است که ناگهان به نسبت اتفاقِ یا رخدادیِ بُروز می کند ، مانند زنبور زدگی ، سوختگی ، زخمی شدن درکار گاه ویا درآشپزخانه ، پیچ خوردگی مچ پا در رفتار وغیره بوده که پس ازتداوی ودرمان بهبود می یابد .
دیگری درد دیرینه وریشه دار که سالها می تواند وجود مارا همرایی کند . مانند درد نقرس ، قند خون بالا ، برخی از بیمارهای ویروسی ، سکته قلبی ، بی خوابی ، سکته مغزی وغیره بوده که از سنخ بیماری های مزمن تلقی می شود که کمیت گستردۀ از مردم جهان را زیر درآیش خود قرار داده است.
اساسی ترین سازه های گروهی ای که مولد درد جسمانی وروانی درجامعه شده ودست وپاگیر انسانهای بی وسیله درزندگانی می گردد ، انگیزه وبن مایه آن بستگی به جایگاه اجتماعی ، سیاسی واقتصادی فرد یا خانواده در ساختار قدرت وحاکمیت دولتی در یک نظام ، جامعه واجتماع دارد .
برای روشن شدن مسئله ، داستان یک خانواده مستمند ومفلس ازدست فروشهای خیابان گرد کابل را بیان می کنیم .
مرد 36 ساله سرپرست خانواده به نسبت درآمد ناچیز ، کاردست فروشی خیابانی را رها می کند . وبرای بدست آوردن مُزد بیشتر، ناگزیرمی شود که به بابت سربازاجیربه خدمت اردو روی بیآورد .
این جوان پس از سپری شدن سالی در جنگ های ساختگی حامد کرزی واشرف غنی احمدزی ، در استان هلمند بوسیله تالبان افغان بقتل می رسد .
وازین خانواده یک بیوه وچهار نفرپسربچه های یتیم ازسن نهُ ســاله تا دوساله بی ســرپرست باقی می ماند . پسربچه نُه ساله نان آورخانه پس از فوت پدر ، براثرجاسازی یک بمب ازجانب یک خُودکُشانه تالب افغان درشهرنوکابل نیز بقتل می رسد .
نگاه کنید که سرچشمۀ پیدایی درد از کجا برمی خیزد ، وبوسیله کدام نیرو ها وگروه های قومی بدست اجرا گذاشته می شود ، وچگونه کشورما وخانواده های آسیب دیده ناشی ازجنگ وجنایت ، درد را تحمل می کنند وزندگی شان جبراً قربانی سیاست های ضد انسانی حاکمیت ناسیونالیسم دولتی قوم افغان می گردد.
جای بسا تأسف است که این مردم ستمدیده وغمکشیده ای سرزمین ما ناگزیردرگیرو دار ــ درد جنگ وجنایت ، درد بی شوهری ویا بی پدری ، درد بی خانگی یا بی نانی وبی لباسی ، درد بی نوایی ودر بدری ، درد فقر وگرسنگی ، درد ستم ملی و ده ها درد جانسوز دیگر را بدوش بکشد.
تفسیر درد شناسی دراین داستان یک نمونه ای از هزاران هزار دردیست که مردم ما درجریان 275 سال اخیر همه روزه وهمه ساله با خون وپوست ، گوشت واستخوان خود لمس کرده ومی نمایند . داستان غم انگیز قتل سرپرست خانوادۀ دست فروش خیابانگرد در جنگ هلمند و کُشته شدن پسر بچه نُه ساله وی دریک پیش آمد ناگوارخُودکُشانه (انتحاری ) تالب افغان در شهر نوکابل ، می تواند در فرآیند مستدام بد روزگار افزون بر تولید درد نیازمندی وفقر ، زایندۀ ده ها گونه درد جسمانی ودرد روانی دراین خانواده گردد .
دوم درد روانی :
گردش انگیزه درد های روانی در انسان در دومسیر وانمود گراست . یکی درد روانی که از بیرون بداخل دنیای نهان انسان وارد می شود ــ ودیگری درد روانی ای که ازداخل دنیای نهان انسان به بیرون درایش می کند . وآن انگیزه اجبار وناهمگونی های اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی ، فردی وخانوادگی ایست که میزان سلسله های نابرابری زیست جامعه را دگرگون می سازد.
هردو زنجیره درد درمیدان کنش وکار در جسم و روان انسان از یک انگیـــزه مشترک متألــــم اند . وبنام « روان گسیختگی » یاد می شوند. ودرموقعیت های نامناسب جسمی وروانی درانسان رسوخ می کنند ومسبب پـیدایی کیفیات وچگونگی : از خود بیگانگی، مسخ خودی، دیوانگی یادیوزدگی، مجنون یا جن زدگی وغیره در وجود انسان می گردد.
دراین بخش دو نمونه ای ازپهلوهـــــای مختلف « روان گسیختی » را در قالــــب هــــــای ســـلوکی « از خود بیگانگی » و« مسخ خودی » ، بتأمل می گیریم .
ــ حالت از خود بیگانگی :
درسالهای 2010 میلادی ، مدتی دردفتر پزشک (Dr.Rudolf Harvarik – Neurologe) درهامبورگ در پهلوی کار رسمی ام ــ درهفته یک روز به بیماران روانی پارسی گویان بگونه اختیاری ترجمانی می کردم . از جمله ده ها داستان بیماری های « از خود بیگانگی » را که درجریان بازپرسی روان پزشک از بیماران شاهدش بودم ، اینجا یک نمونۀ از آن داستانها را به تفسیرمی گیریم :
درجریان بازپرسی روانپزشک از یک بیمار روانی که مرد سی وهشت ساله ای بود ، او سرگذشت زندگی خودرا چنین روایت می کرد : ” مدت ده سالی میشود که خانم دوست داشتنی ام بدون کدام مشکل من را ترک کرده است و دورازمن زندگی خود را پیش می برد . این رخداد مرا ملول وسرگشته و هاج و واج ساخته است. … ”
از تفسیر داستان مرد سی وهشت ساله روانی پیداست که مشکل جدایی و برهم خوردن شیرازه زندگی مشترک این دو زوج جوان تأثیر ژرف وشگرف بالای روح وروان این مرد گذاشته بود که منجر به پدیدار شدن مشکل وخـیم « ازخود بیگانگی » در وی گردیده است.
مرد بیمار در یک دیدار دیگرش با روان پزشک می گفت : ” که من گاه گهی آوازی را از درون وجودم می شنوم و خبر می شوم که خانم ام در چنگ یک انسان پولدار و نیرومند قراردارد واذیت می شود . باید برای نجات و بدست آوردن دوباره آن از هر وسیلۀ کار گرفت . ”
روان پزشک درجریان گفتگو از وی سوال کرد : ” خوب به قرار گزارش پولیس وخانواده ات ، هفته پیش شما ! درخیابان نزدیک خانه خود ، بوسیله میله آهنین به چند خودرو خسارت وارد کردید . این اقدام با جریان خانم شما چه پیوندی دارد . ”
بیمار روانی بجوابش گفت : ” من از درونم آوازی شنیدم که همۀ این خودرو ها ازآن مرد است که زن من را در چنگ خود دارد ، به این نسبت به همه آنها آسیب رساندم … ”
اینجا دیده می شود که مرد بیمار به نسبت این پیشامد روانی که عاید حالش گردیده ، عقلش را از دست داده ، خودش نیست ، بلکه در قالب یک موجود زندۀ فاقد فراست که جاگزین هویت انسانی وشخصیت او شده است ــ نمایان می شود.
و وی در این داستان همچو سربازی فرمان آواز نامریی را در یک وضعیت خود فراموشي واز خود بیگانگی ، بدون چون و چرا اجرا می نماید . ”
بلی این مشکل از خود بیگانگی که ناشی از« روان گسیختگی » در وجود انسان است ، در جامعه ما وجهان مبتلایان زیادی دارد . بازکاوی ما در مورد اینست که منشاء این همه آفات و درد وبلا در جهان ــ ناشی ازفقدان تقسیم ناعادلانه ثروت وتداوم تک محوری قدرت وحاکمیت ناسیونالیستی واستمرار جنگ وجنایت در جوامع بشری است که مولد درد فقر ، دردنیازمندی وده ها گونه درد گروهی دیگر شده و زندگی میلیارد ها انسان بینوا را از مسیر درست انسانی آن بسمت بیراهه سوق داده است .
ــ حالت مسخ خودی :
دراین نمونه مشاهده می کنیم که چگونه « درد عشق » می تواند به بیماری روان گسیختگی در قالب مسخ خودی جلوه گر شود .
یک جوان ــ پسردهقان کم زمین وفقیربه نسبت بیکاری و تنگ دستی ازشهرستان غوربند استان پروان جهت کاروکاریابی به کابل سفر می کند . وی پس ازمدتی پُرس وپال در چهاردهی کابل در یک خانواده توانگر ومستغنی به حیث باغبان مشتغل بکارمی شود .
دارنده باغ مرد 72 ساله ویک خانم 66 ساله ودختر بیست ساله داشت . اما دوپسراین مردسالخورده ، خانه وزندگی مستقلی درمرکزکابل داشتند وبه تجارت وسیاست مشغول بودند.
این پسرجوان پروانی باغبان پس ازچند ماهی درکاروبار خانه بلد شد . آهسته ، آهسته تمایل یک جانبه به دخترجوان خانه پیدا کرد. سالی نگذشته بود که وی دیوانه وارعاشق ودلباخته دخترشد . باغبان جوان شب ها وروز ها در کشیک بود که چگونه می تواند با دختر خانه هم سخن شود .
یکروزی که وقت ساعتِ یک شب بود ، باغبان جوان جهت دیدار دختر در کنار ایوان خود را پنهان کرده بود . ناگهان شرفه پا راشنید خیلی دست وپاچه شد ، درجای خود آرام مراقب احوال بود . دید که مردک پیرآرام آرام به اتاق دختر جوان وارد شد وتا سپیده دم آنجا بماند . فردای آن روزباغبان جوان با درد گلوگیر وتالم وناخوشی ازین رخداد ناموسی ، تلاش کرد که درکنج وکنارخانه با دختر جوان مقابل بشود وجویایی این راز گردد ، مگر موفق نشد.
مدتی ازین پیشامد اندوهگین سپری شد وباغبان هر روزبد تر از دیروزغمگین تر ومجنون تروشیدا ترمی گردید. یک روزی از روزها اتفاقی باغبان دردهلیز خانه با دخترجوان تلاقی شد وآهسته وهراسان ازوی سوال کرد که این ارباب پدرشمااست. دختر گفت:” نخیر، اعضای خانواده ام درجنگهای دوره اول تالبان کشته شدند ومن کودکی بیش نبودم . این مرد مرابه فرزندی گرفت . اما اکنون پنهان اززنش با ترساندن و تهدید کردن به مرگ ، مرا وادار می سازد که باوی همبستر شوم . ومن از ترس و واهمه شدید نمی توانم این درد واین بی آبرویی وجنایت ونجاست این پیرمرد را بکسی بیان کنم .”
پس ازین رخداد وشنیدن این داستان ، باغبان جوان که دلبسته ، مجذوب ومجنون دختر جوان شده بود ، روز تاروز زار وزبون وسست وبیمار می شد. ودربرابر مردک پیر وموقعیت برتر او خودرا خیلی ناتوان یافت ، بدین اساس دیوانگی و پریشان مغزی اش بالا گرفت ــ خانه را ترک کرد وسربه بیابان گذاشت. دوسال تمام باغبان جوان درعالم از روان گسیختگی ومسخ خودی وجنون زدگی ، در کوچه وخیابان زندگی غم آلود وپرازمشقت خودرا سپری کرد. وبراثراین درد عشق ونیاز وناتوانی ــ زهره ترک شد وچشم ازتماشای جهان درد پوشید . بتوفیق خدا
29 می 2023 میلادی
درود به داکتر کامجو!
درد روانی در کشور های پیشرفته هم مشکل آفرین شده است. در کشور های پیشرفته یکتعداد جوانان که تناسب درست و منطقی را میان آرزوها و عواطف و خواستهای خود برقرار کرده نمیتوانند و عواطف شان بر عقل شان غلبه می نماید، به مریضی های گوناگون روانی چون شیزو فرنی مبتلا میشوند. دولتها در این زمینه کوتاهی نموده و به مشکل روانی جوانان و اینکه چطور از بروز این مشکل جلوگیری صورت گیرد، درست رسیدگی ننموده اند.
اما در کشور های تحت ستم فرهنگ استعماری تازیان مثل افغانستان و ایران مایوسیت و نا امیدی جوانان زیادی را به مهاجرت واداشته و یا در سرزمین خود به تباهی و بربادی دست و پنجه نرم میکنند.