نگاهی به کتاب پروندهی ناپدید
رفیق خیبر شهید هرگز رهبر نه، بل عضو رهبری بودند. کتاب محاکمهی!؟ ببرک کارمل بزرگ از قلم کوچک سیاسنگ چاپ شده، نه پرداختن به شهادت استاد خیبر.
این روز ها در پهلوی ده گره پیچیده و تابیده بر گلوگاه افتاده از رمق سیاسی، استقلالی، اقتصادی و اجتماعی و کشوری، یک غایلهی تصنعی دگری از بازار مکاره های سیاسی چپی بلند شده برای براندازی های شخصیتی رهبران دیروز چپی و جاگزینی اهداف محیلانه با استفاده از نام این یا آن شخص و سیاس یا کیاس. کتابی از قلم آقای صبورالله سیاهسنگ نقل مجلس و محفل خرده گروهی شده است که خود ها را سکاندار بزرگی و مناعتی میتراشند به بهانهی نام استاد میراکبر خیبر شهید بزرگ. استفاده های ابزاری و کاربردهای کرداری از نام شخصیت های بیتکراری چون استاد خیبر نه میتوانند افق روشن تاریخ را به خواست مدعیان دادخواهی به تاریکی سوق و سیاق بدهند. نه من و نه او و نه هیچ کسی حقنه داریم مانع گفتار و اندیشهی دیگران شویم و آنان را به پاییدن در دایرهی سانسور مجبور بسازیم. ولی هرگز بسنده نه میکنیم ما زنده باشیم و دگری تبری بردارد و تابوت های رهبران بزرگ کشور مان را برای گرم کردن بازار منفعت خودش ریز ریز کند و در آتش افروختهای تابوت ها خودش گرم کند و جفنگ بسراید. من به شخصه از جملهی خردترین، نادانترین و ضعیفترین عضوی از جریان سیاسییی بودم و استم که باذعبور از تنزل و تطور فراوان تا اقتدار سیاسی و اجرایی و نظامی و کشوری رسید و به همان موازات زودتر در نابودی اش از درون خودش و توسط ناباب های خودش نابود شد. تا آنجا که حالا به پنجاه شاخه تقسیم شده، این شاخه ها هم هرگز رنگ و بوی منحصر به فرد سیاسی نه دارند بلکه بیشتر به رنگ زمانه لباس میپوشند و آشکارا تبارگرایی سیاسی دارند و نه سیاست سیاسی.
پیشا پرداختن به حلاجی و ندافی کتاب آقای سیاسنگ، به سبیل عادتی که دارم رُک و راست مینویسم و از کسی هم کینهیی به دل نه دارم و با کسی هم الفتی جزء مهر همرزمی و سیاسی نه دارم و از کسی هم هراسی نه دارم و انتظار پاداشی را هم از کسی نه دارم. در کلیگویی های توصیفی نه میگنجم و با اندیشههای خود سانسوری یک سره در ستیزم. با ستیزهجویان قلم در آوردگاه رزم با قلم میروم و با منکران حقیقت سیاست دیروز به نبرد استدلال میروم. پسا ببرک کارمل بزرگ کسی را هم رهبر نه میدانم، همان گونه که فراموش نه میکنم شهید نورمحمد ترهکی هم یکی از دو رهبر بزرگ حزب بودند و دگران به شمول استاد خیبر رکابدار شان. البته پرواضح و روشن است که نقش افراد و اشخاص را نه میتوان در سریع سازی و بطی سازی یک روند نادیده انگاشت. فعالیت زیاد، کاردانی زیاد، فداکاری زیاد برای پیروزی یک پروسهی خودخواسته مبین آن نیستند که نقش رهبری را به دگری ببخشاییم و از خود حاتم طایی کاذب بتراشیم. پیشا دسترسی من به کتاب پرونده، وقتی نام آن را از زبان رزاق مأمون شنیدم، بیدرنگ در ذهنم همه آن چه را نسبت به حزب شنیده بودم و پسا عضویت به آن دیده بودم در ذهن من تداعی شدند و غیر ارادای به خودم حکم آگاهی دادم که این کتابگونه در حقیقت یک صورت دعوایی است نه به همه حزب که تنها بر علیه شادروان ببرک کارمل. حوادث پسا انتشار کتاب را دنبال کردم و دیدم که حدس من کاملاً درست بود. نشست های عاجل پسا انتشار کتاب به بهانهی سالیاد شهادت استاد رفیق خیبر نشان دادند که همان حدس من درست بود. بهتر میرود آقای سیاسنگ و مشاوران شان و هم نگاه ها و همدستان شان در این ماجرا نام این کتاب محاکمهی کارمل نام میگذاشتند. دلایل آن را یکی پی دیگر برای شما باز خواهم گفت.
آگاه شدهام که کتاب در ( ۲۸۶ ) صفحه از سوی انتشارات ( شاهمامه در هالند ) چاپ شده و هزینهی اصلی خرید آن به اروپا 30 یورو است و فرستادن آن از مبدا تا محل مثلاً از هالند تا ایسن آلمان 13 یورو است که جمعاً 43 یورو بامالیات آن میشود. شاید در فاصله های دورتر پرداخت هزینهی انتقال بلند برود. من که با آقای سیاسنگ از ورای نوشته های عالی شان آشنا هستم و نه بیشتر چهره و سیمای شان را در محتوای کتاب یا نوشته های شان در ذهنم تجسم میدهم، دلیل مشخص ناگفته در کتاب پروندهی شان را نه میدانم. ولی هم آقای سیاسنگ میدانند و هم اهالی علم و اندیشه آگاه اند که نوشتن چنین کتاب ها هرگز بدون دخیل بودن یک یا چند عاملی مطرح نیست. یعنی این گونه کتاب ها یک داستانپردازی تخیلی و حماسی یا عشقی و جنونی یا اجتماعی یا مسلکی مرتبط به کدام مورد عام غیر از سیاست نیست که هر چه و چی ماحصل تراوش ذهنت بود روی کاغذ بیاوری. اگر این کتاب یک اثر پژوهشی است، پس آقای صبورالله سیاسنگ با پیشینهی راستگرایی محکوم شدهی محکمه به زندان توسط نظامی که پیروان و همرزمان شهید استاد خیبر، روی کار آمده بود، چه نیازی به پرداختن آن قدر سعی بلیغ و کوشش غلیظ داشتند تا در تاریخ شناسی جناح مخالف خود شان آن هم در مورد یک شخص خاص بپردازند؟ در حالی که گند و کثافت ویرانکاری های رفقای راستگرای آقای سیاسنگ کشور را تباه کردند.
بخش دوم-آقای سیاسنگ در این مورد خاص اجیرِ استخدام شده اند:کتاب آقای سیاسنگ پسا طی
طریق طولانی به دستم رسید. من در نقد کتاب از محتوای خود کتاب استفادهی بهینه میکنم و آنچه را خودم میدانم و قبلاً نوشته ام کار میگیرم. برخی موارد ایجاب هماهنگی برای جمع آوری فاکت ها را میکنند. میدانم که دوستان و بزرگان زیادی در این مورد واکنش نشان خواهند ولی این را هم میدانم که تعداد محافظه کاران بیشتر از نترس ها خواهد بود. به هر حال اگر هوش کمکی بفرماید تا برخی فاکت ها برایم بفرستد یا منابع آن را نشانی بدهد که با یافته ها و داشته ها و استنتاجات خودم یک جا عصارهی زهرآگین رد گفتارِ آقای سیاه سیاسنگ و دگران را تولید کنیم چه بهتر. چون بحث در مورد تاریخی است که سرنوشت سیاسی و نظامی وطن را رقم زد و سلسله برانداز نظام قبیله سالار خانهوادهگی نادر غدار و داود خان آخرین سلطان جبار در نقش رئیس جمهور گردید، کرکتر های راوی یا مصاحبه شونده های شامل در سریال نا تمام و دنبالهدار آقای سیاسنگ همه و همه باید متناسب به اهمیت شخصیتی و جایگاهی شان کم و بیش از غربال نقد گذشتانده شوند تا سیه رو شود هر که در او غش باشد. شدت عمل عصبیت در این کتاب چنان فوران میکند که خوانندهی آگاه استنباط میکند این کتاب در یک تصمیم استعجالی با وامگیری های جانبی و واکرد های نوشتاری نویسندهی اجیر برای دگر واره سازی های تاریخی اقبال چاپ یافته است. دراکان سیاست و اندیشه های مسلکی به ورود در آغاز کتاب به پدیدهی صحنه سازی های جرمی بر میخورند که برخی عناصر داستان در پوشش وانمودسازی تاریخ پیشاپیش هوش خواننده را از سوی خود شان یا گروه شان به سوی دگران جلب کنند. این دغدغه های غوغاگرانه را بیشتر جنایتکاران میداشته باشند و برپا میکنند. پروندهی ناتمامِ ناپدید، در حقیقت پوشش پایانهیی است بر ختم غایلهی یک جنایت در وجود چهرهنمایی و چهرهسازی های دخیل در جنایتی که به دست خود مسببین و رهبران آن بودند. پیشا ورود کامل به متن کتاب لازم است کاری را کنم که آقای سیاسنگ نه کرده اند. یعنی استاد خیبر شهید را کوتاه به نسل نو حزب معرفی کنیم. جمالالدین موسوی گزارشگر بی بی سی در یکی از برنامه های خود به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۷ – ۱۷ آوریل ۲۰۱۸ مینویسد:
(… میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. او بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهههای سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد. از این به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه و چه علنی به نفع جریانهای فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیتها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگر از چهره سیاسی چپگرا آشنا شود.
بعد از آزادی از زندان تماسها و روابط خیبر با همفکرانش گستردهتر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند و تلاش کردند تا حلقههای کمیته تدارک کنگره موسس یک حزب را سازمان دهند. میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب که همان “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” بود به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح “پرچم” تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبر عضو کمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. از این به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح “خلق” و “پرچم” در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت.)
تمام اسناد و مدارکی را که تاریخ سیاسی پنج دههی پسین برای ما ارایه میدهد یک حقیقت در آن ها نهفته است که استاد خیبر شهید بیوقفه تحت زعامت و رهبری شادروان ببرک کارمل فعالیت داشته اند و این انگیزه پسا آشنایی شان با مرحوم ببرک کارمل در زندان و دگر مبارزان راه آزادی های سیاسی و حاکمیت مردمی و طرد انحصار قدرت خانهوادهگی و رفتن به سوی مدنیتگرایی بود. اختلافات گذرای نظریه پردازی در یک سازمان و جنبش مترقی تازه ایجاد شده و کهنهکار هرگز به معنای دشمنی های نظریهپردازان و رفقای همنگاه نیستند. تمام اسناد و مدارک منتشر شده از سوی راستی ها و هر دو جناح چپی سیاسی افغانستان شهادت رفیق خیبر را در لابلای واژه پراکنی ها و بستن اتهامات بر یک دیگر یا در بهترین حالت برگردن داود خان و در بدترین حالت هم به گردن مرحوم ببرک کارمل انداخته اند. یعنی یک شهادت و هزار قاتل خیالی. این مورد پسین بخشی از توطئه های درون سازمانی و سیاسی و گاهی جناحی ح.د.خ.ا بود. به دلیل نه داشتن شخصیت های ثابت و انسانی افرادی چون قدوس غوربندی که خودش یک قاتل حرفهیی بود نه میتوان به دلایل آنان اتکاء کرد، اگر نوشته های ثریا بها را هم نادیده انگاریم و یا نوشته های سرور یورش، سلیمان لایق، ذبیحالله زیارمل، بارق شفیعی، زیرۍ ، آقای نور که انصافاً اینجا بسیار شجاعانه صحبت کرده اند و ده ها صد ها نوشتهی دگر را برای داشتن پهلو های غرض آلود یا حدس و گمان های غیرعمد نادیده انگاریم، بهترین فصل شهادت دادن بر شهادتِ lاستاد خیبر همین خود کتاب آقای سیاسنگ است. به خصوص که دستگیر پنجشیری پسا نشر دیدگاه وحید مژده، پرونده را مختومه و قاتلان را شناسا اعلام کردند.
بخش سوم- در بحث تشخیص ماجرای جانگداز شهادت رفیق خیبر و دست داشتن این یا آن فرد، گروه یا سازمان مهم آن است تا پژوهش ها به گونهی مسلکی صورت گیرند نه آماتور. در کتاب آقای سیاسنگ هیچ چیزی جدیدی دیده نه میشود جزء هیاهوی رسانهیی. به دلیلی که هر گوشهی از تاریخ های نوشتاری و ثبت شده در گوگل را مرور کنی سال ها پیش از این کتاب عین محتوا ها نوشته شده و همه پرسیده اند چرا تحقیق آنچنانی که لازم بود پیرامون این قتل صورت نه گرفته؟ و ملامتی به صورت خاص هم به دوش رفقای حزبی رفیق خیبر انداخته شده است. انتقادی که به صورت کامل و کُل وارد است. اینکه گمانه ها برای اقدام نه کردن روشن سازی ماجرا در دوران حاکمیت حزب از هفت ثور ۱۳۵۷ تا سقوط هر کسی را نشانه میگیرند و ماجراجویان خاصتاً به سوی رفیق کارملِ بزرگ انگشت های شان را نشانه میگیرند و یک نقل قول از مادر اناهیتا که امین قاتل خیبر است را مرتب تکرار میکنند ولی از قبول قتل توسط حفیظالله امین انکار. در این کتاب برخی ها وقتی داستان ها را روایت میکنند، بدون آن که بدانند، نشانه هایی از خود به جا گذاشته اند پیش میروند. که به هر کدام خواهیم پرداخت. جالب ترین بخش این کتاب روایات سلیمان لایق و دو گانهگی رفتار بارق شفیعی است که نه میدانم توجیه آن چی خواهد بود؟ شاید آن زمان لایق یا بارق فراموش کرده بودند که اسنادی از خود به جا مانده اند. آن هم نه یک نامهی نثری که دو نامهی نظمی. دو سندی وجود دارچد که سلیمان لایق در لابلای سرودهیی خطاب به بارق هی مینالد و هر کسی را نشانه میگیرد، گویی بارق شفیعی یار و یاور لایق و مقام بلندپایه و تصمیمگیری در حزب بوده که لایق برایش اطلاعیهی جاسوسی گونه در قالب شعر فرستاده است. این نامه توسط محترم مسیح پیکان دریافت و در تارنگاشت های برون مرزی از جمله تارنگاشت وزین بازتاب حقیقت به مدیریت محترم رفیق حبیبی نشر شده است که به دلیل اهمیت تاریخی آن به عنوان یک دستنویس اقراری از سوی خود رفیق لایق علیه رفیق کارمل، من آن را بازنشر میکنم:
(… از نشرشدههای چهار سال پیش، غرزی لایق:
تأريخ از پيوستهگىِ با تدبيرِ زنجيرهى پيشآمدها و حادثهها در گذشته رنگ میگيرد و در يك كُلِ واحد
تصوير عبرتانگيز ديروز را بر روى ديوار زندهگى جارى حك میكند. در ديروزِ ما، در ديروزِ نهچندان دور ما، هنوز حلقههاى بیشمارى در اين سلسلهى ناپيداها قدراست ايستاده اند كه نقاشى تصوير كامل از گذشته را تا روزهاى ما ناممكن و نا ميسر میساخته و هر مهرهى مفقود بهانه براى گمانهزنى تازه و جعل نوبتى را حيات مىبخشيده است. بيشترينه وابستهگان همان حزب نگونبخت دموكراتيك خلق/وطن تا روزهاى ما با همان باورهاى آغازين و پرستش بتهاى جاكرده در مخيلههايشان بر روايتها و قصهها تكيه میكنند و گاهی در خواندن و شنيدنِ راستىها شوكه شده و بر باورهاى خويش بدگمان میگردند.
چندى پيش سرودهى از پدرم را به آدرس همتاى عزيزش محترم بارق شفيعى به شكل نا مكمل نشر كردم كه واكنشهاى زيادى در پىداشت. روزگاريست كه سروده در شكل تكميل شدهى آن در اختيارم قرارگرفته و خواستم آن را با خوانندهى فرزانه شريك سازم. در لابلاى بيتهاى اين سروده، نخستين بار است كه پرده از رخسار ناگفتههايى فرو مىافتد كه ديرها ما را چشمبهراه ساخته و جهانى از ندانمگرايى و اتهام به آدرسهاى غير را زمينه ساخته بود.
اين سروده در همين شكل آن توسط محترم غرنى شفيعى، فرزند استاد بارق شفيعى به استاد رسانده شده است.
سليمان لايق
دوست گرانمايه بارق!
زمان همچنان میگذرد و ما را به درد بیدرمان فرقت شما مىآزارد. « همدمى با بخردان و صاحبدلان چون قربت با چراغ و آيينه است كه هم دليل راه مىشود و هم بهخودشناسى رهنمون میگردد.» اى واى از تنهايى كه در فرود زبونى آورد و در فراز خودگرايى و اين هر دو ، انتهاى وحشتناك است.
من درين فرود و فراز خود را به تجربه گرفتهام و براى حفظ تعادل انسانى به دوستانم روى مىآورم. با انانیكه چون شاعر بزرگ بارق شفيعى از خود بر آمدهاند و به پختهگى و كمال رسيده اند.
همراه با اين پيام، شعرى به شما هديه كردم شايد قبول خاطر ان بزرگوار واقع گردد.
از لايق به بارق:
“راز ونياز دو همتا”
باز آمدم به كلبهى ديرينه زيستم
آواز مقدمت نه شنيدم گريستم
از كوى وبرزنت نه تراود صداى شعر
هر شب به درب بستهی آن خانه ايستم
جانا تو رفتهیی و سخن مرده در وطن
من يك درخت خشكم و بىبار و زيستم
از حسرتِ نبود تو دل مرده در برم
محكوم بى زبانى و سرگشتهگیستم
در غيبتت درون وطن بىوطن شدم
بى همزبان و همدل و هملانه كيستم ؟
يك روح زنده كو كه رهاند مرا ز من
از چون تو عارفان وطن منزویستم
من آمدم كه واجب كشور كنم ادا
گرگان به حيرتند كه من گرگ كيستم
بهر چه آمدم ؟ به تناب كى بسته ام؟
جاسوس جان فداى كدام اجنبیستم؟
بارق ، چه تلخ میگذرد طعن دشمنان
بر من كه از عيوب غلامى بریستم
نى مير قاتلانم و نى يار مخبران
نى پيرو امينم و نى كرملیستم
زين هر دو اهرمن دل شيدا بريده ام
با هر دو در مجادله و جنگ زيستم
برق مقام خيره نهكردست چشم من
مفتون جان و مال و زر و خانه نیستم
پابند فرقِ سمت و تبار و زبان نهيم
آزاد ازين حماقت بيهودهگیستم
تاتار و ترك و ازبك و پشتون و تاجكان
يك ملتند و خادم اين جملهگیستم
در ذهنِ قاتلان چو عظيمى و ديگران
يك مرد خود تبارم و يك هتلریستم
همچون تو شاعرِ سخن روزگار ما
آماج تير بیوطنانِ دنیستم
بارق ز طعن و تهمت دونفطرتان منال
من نيز تيرخوردهی هر اجنبیستم
درجنگ خودپرست كبيرى چو كارمل
من شاهدت به خصلت مردانهگیستم
كشتند مرد راه و نهفتند تيغ و خون
مبهوت قتل مخفى و سوگ جلیستم
آن مرمىايكه سينۀ خيبر نشانه كرد
روشن اشاره داد كه از شصت كيستم
هرگز نه میتوان كه پى قتل گم شود
از من ، كه نصف عمر به آن جمع زيستم
از اول حكايه گواه جنايتم
بالذات استناد و گواه قویستم
راهى نهديدم اينكه سخن برملا كنم
من پاىبند مصلحت مردمیستم
در خويش سوختم نزدم نعره و فغان
اى واى من چه بندهی بيچارهگیستم
ماتم سراى هر دل بشكسته در وطن
چون كودكان در بدرِ گوهریستم
او را قصاب گونه بريدند دست و پا
جلاد اشك ريخت كه آگاه نيستم
اين قاتلان حرفهيى خودنهفته را
مسؤول كشف ريشه و جرم جلیستم
بارق مدان كه فتنه ز كيفر فرار كرد
در فكر يك گواهى و آمادهگیستم
راز درون پرده بگويم به آشكار
زيرا كه عمرخوردهشدم رفتنیستم
مرتد نهيم رفيق ! همانم كه بودهام
يعنى وطنپرست وز سنخ چپیستم
پابند صلح و خير زمين و نظام خلق
مشتاق عدل و شيوهی آدمگریستم
نى حامى مجاهد مفسد ، نه خود كُشم
نى نعره باز رسم و رهِ ببركیستم
هر مشت خاك پاك وطن سجده گاه من
فرزند حقشناس تخار و هریستم
خواهم بهدشت سوخته كارم گل بهشت
در جستجوى مُعجز پيغمبریستم
عاشقسرشت و شيفتهی حسنِ زندهگى
محو طبيعت و هنر شاعریستم
بارق شب گذشته بهيادت كشيده ام
صهباى همچو آتش و با خود گريستم
هر چند سختجانم و پيكارجوى ومَرد
تنديس سنگ نيستم و آدمیستم
دل در درون سينهی من ناله میكشد
من شاهد تباهى سرتاسریستم
شعر و شباب و سلسلهی عمر رفته را
اسطورهی گذشتهی ديو و پریستم
اندر حقيقِ گذرِ سختِ زندهگى
يك فلم مستند چو حديث سریستم
تو قهرمان نقش «پروميتِ» داستان
من راوى خشونت آن بربریستم
برگشتم از مهاجرت چند در برون
مشتاق عيش غرب نهيم كابلیستم
زان آمدم كه در غم مردم شوم شريك
بر رزم و فتحِ ميهن خود باوریستم
***
بارق شفیعی به پاسخ نامه سلیمان لایق
باز آمدم به کلبه دیرینه زیستم
این نامه را که دیدم و از دل گریستم
لایق نوشتهء تو این متن خام را
نالایقا! گسیخته اسپت لگام را
کردی زبان درازی تودر شان رهبری
ببرک که نیست مثل او دیگر سخنوری
ببرک که بود رهبر دلها خواص وعام
ببرک که بود مرد مبارز و با نظام
او را نبود خانه به جز خاک این وطن
تنها، او بود رهبر بی باک این وطن
هرگز نبود یاور دزدان اجنبی
ناموس نداد بدست اجیران اجنبی
آن رهبر فقید که مرگش فسانه بود
جنت مکان شعار او بس عارفانه بود
تا بود صلح بود و صفا بود در وطن
آرامی و خوشی و رفا بود در وطن
دیدی چگونه یار تو ویرانه ساختش
محتاج نان و سفره بیگانه ساختش
لایق زچیست این همه بیتابی شما
غلتیدن و تپیدن وبی خوابی شما
گفتی که نیستی تو جاسوس دیگری
نه سمت و نه لسان و نه افکار هیتلری
اما تعصب است به هر تارو پود تو
فاشیسم هیتلریست همه هست و بود تو
گه لینینست و گه ریس قبایلی
گه پرچمی گه خلقی گهی هم مجاهلی
شیطان پر زلاف فقد چون عزازیلی
بیهوده گو ویاوه سرا از ارازیلی
یار امین و قاتل خیبر خودت بودی
با قاتلان و دزد برادر خودت بودی
داود را ز پشت زدی خنجر بلا
خاین که خا ئف است شود چون تو برملا
آن آتش که در نهاد تو افتاد لایقا!
خاکسترت به باد فنا داد لایقا!
آن آتش وطن پرستی و صدق صفا نبود
آن آتش تعصب است ولی بی وفا نبود
دامنگیر تو بود و تورا گرمتر نمود
در مغز استخوان تو آتش اثر نمود
بوی تعصب است ازآن چنگ و دود تو
فسق وفساد ریشه نمود است به پود تو
افسوس جمله های موزون که دست توست
این نامه های لیلی ومجنون که دست توست
زهر است دروغ بر تن بیچاره ی ادب
زخمها زدی به پیکر خونپاره ادب
درواپسین عمر چنین مدعا چرا؟
یک پا بگور و پای دیگر در دغا چرا)؟
.کتاب درون گفتارهای متناقض و تقریبا یک نواخت دارد و در برخی جا ها عجیبی که دست کم همه مصاحبه شونده از خود قهرمان ساخته و ماجرای شهادت را حاشیهی بحث قرار داده اند. مثال این که هیچ کسی نه گفته خودش برای روشن زوایای این تاریکی چه کاری کرده و چه پیشنهادی یا طرحی داده است که انجام نه شده و او مسئولیت خود را ادا کرده باشد. از خانهوادهی شهید استاد خیبر گرفته تا دکترنجیب شهید. به فرضگونهیی قبول کنیم که در زمان داود امکان بررسی نه بود، پسا هفت ثور ۱۳۵۷ تا شش جدی ۱۳۵۸ چرا کسی چیزی نه گفت یا حتا یادی نه کرد؟ پسا شش جدی ۱۳۵۸ به گونهی گذرا قبول کنیم که رفیق کارمل به رسیدهگی این ماجرا کوتاهی یا فراموشی کردند. چه اسنادی وجود دارد که از لایق تا بارق و رفیق نور تا رفیق تاریک این موضوع را به جلسات کمیته مرکزی یا بیروی سیاسی یا دارالانشا مطرح کرده باشند؟ به خصوص که همه از لحاظ تباری و خانهوادهگی هم بستهگی هایی و رابطه های تنگاتنگی هم داشتند. تحقیقات مسلمی در این جا اتکا به قرینه ها دارند و توسل به قرینه ها پسا بینتیجه ماندن حدس و گمان ها میسر اند. هیچ قرینهیی دیده نه میشود که این آقایان حتا به روال یک شهروند عادی معروضهیی به مقامات حقوقی و عدلی یا قضایی کشور سپرده باشند تا دادخواهی کنند. آن زمان که فرزندان رفیق خیبر شهید اطفال یا نوجوانانی بیش نه بودند؟ باز هم اینان ما را به قرینه های دیگری رهنمایی کنند که اگر زور شان به رفیق کارمل نه رسید، پسا دسیسهی عملی شده علیه رفیق کارمل و استقرار یک سرهی قدرت پشتون سیاسی حزب تحت رهبری دکتر نجیب الله که هر مدام این آقای بزن بهادری بودند چرا تشکیل کمیتهی حقیقت یاب نه دادند و یا اکر دادند و رد شد چه وقت چه زمانی از سوی چه کسی؟ از منظر حقوقی برادران رفیق خیبر اگر داشته باشند یا عقبه ها و عصبه های بعدی شان باید این دادخواهی ها را کرده باشند. آیا سندی وجود دارد که کسی چنین کاری را کرده باشد؟ اگر دارد کجاست؟ اگر نه دارد چرا دادخواهی نه کردند؟ رفیق لایق در درجهی دوم پسا برادران شهید خیبر حتا نزدیک تر به او بودند، پس به جای پنهان شدن در خانه به روز حادثه چرا مستقیم عریضهیی حتا به خاطر خواهر و خواهر زاده های خود شان به مقامات دولت داد خان نه سپردند؟ا
تشابه ادعا های احمقانهی دادخواهان حضرت علی کرمالله وجههُ و استاد خیبر:
گروه خوارج و جعل و جهل در زمان حضرت علی ایشان را شخص شجاع، ماهر، شمشیر زن بیبدیل و قهرمان بیشکست میدانستند که حقیقت هم چنان بود. ولی بر خلاف دگران دوباره نوحهسرایی کاذب میکنند که گویا حضرت علی مورد ظلم قرار گرفته و حتا همسرش را دفاع کرده نه توانسته و هزار بهتان دگر بر مسلمانان حقیقی بستند که حتا خود جناب شاه اولیاء در حیات شان بیشترین آنان را مجازات کردند. آنانی که چنین غایله برپا میکردند درست پیروان خط ثقفی ها بودند و ماجرا جو و منافق که در دل هم به حضرت علی کرمالله و وجههُ باور نه داشتند. و بانیان اصلی جنایات بودند و جنایات شان را بر دگران میانداختند. در ماجرای شهادت رفیق خیبر هم چنان است. قاتل هم قاتل میگوید و قاتل طلب هم دادخواهی میکند. این ماجرای سبوتاژگرانه است به هدف راه گم ساختن مسیر اصلی پرداختن به قضیه. من در کتاب از گفتار های یک نواخت چنین استنباط کردم که استاد خیبر پروپا قرص طرفدار داود خان و خاندان سلطنتی بوده و مطلق طرفدار انحلال جناح پرچم به نفع داود خان. هم چنان این را دانستم که هر کسی استاد خیبر میگفته ولی هیچ کسی از دل با او نبوده، غیر از رفیق کارمل.
ادبیات بازاری که از نام امین توسط آقای زیارمل نقل شده که امین به استاد خیبر گفته « زدم ده حزب تان ص ۱۳۶ پروندهی ناپیدای کتاب صبور سیاسنگ. پس معلوم است که تعریف و توصیف های بیجا استاد خیبر سلسله های درامه ها اند و کسی به کسی احترام نه داشته … بخش هایی که اینجا میبینیم و میخوانیم، از استاد خیبر شهید یک ابزار روباتیک تصویر داده اند که هر کس هر چیزی گفت ایشان قبول داشتند و مدام انتظار بودند چه کسی در مورد سرنوشت شان تصمیم میگیرد؟ سراپای کتاب جایی دیده نه شد که مقام ایستایی و پایایی رفیق خیبر در حزب بوده باشد. آیا رفیق خیبر به آن اندازه فداکار بودند که چشم به راه تعیین سرنوشت خود توسط دیگران بودند یا به همان پیمانه ناتوان برای احقاق حقوق خود شان؟ با آن که من نقد کتاب را تا جای ممکن ادامه میدهم. ولی در مرور بار ها که طی ۷۲ ساعت اخیر بر محتوای آن داشتم، این کتاب به جای خدمت به شخصیت رفیق خیبر، شدیداً به موقعیت حتا شخصیت ضربه وارد کرده است…
در بخش بعدی:
آیا صبغتالله مجددی طراح ناشناس شهادت باجهی خود به کمک لایق نه بوده؟
ادامه دارد…