خبر و دیدگاه
اندیشه شهودی
در وجود انسان سه روش یا دستاویز برای شناخت هستی در زندگی وجود دارد :
1 ــ تفکر شهودی
2 ــ تفکر عقلانی و تجربی
3 ــ حواس پنجگانه
دوام موضوع … اندیشه شهودی
در وجود انسان سه روش یا دستاویز برای شناخت هستی در زندگی وجود دارد :
1 ــ تفکر شهودی
2 ــ تفکر عقلانی و تجربی
3 ــ حواس پنجگانه
دوام موضوع … اندیشه شهودی
درود وعرض ادب به جناب مبارک آقای قدیم .
ازابرازاندیشه بی پیرایه شما درمورد نوشته « اندیشه شهودی » تشکرمی نمایم. شاد وسلامت باشید .
ــ گرانمایه غایتم این نیست که بجواب شما بی پردازم . تنها به بیان چند گویه ای بسنده می کنم .
ــ در نوشته ها اهتمام دارم که در نهایت امکان ــ نمک اندیشه وباور خود را به آن افزون نکنم .
ــ مغزسخن بر سرشناساندن هویت فرهنگی وتاریخی نیاکان خود ماست . نه در بیان درک وتفکر مادی تاریخ .
ــ «اندیشه شهودی » گونه های از اسلوب شناخت از هستی است . وروش عارفان سرزمین ما در
رسیدن به آماج نگرش شان ، گونه های از دریافت ایقانی شناخت ذات حق است که نزد آنها خدا ونزد
دانش بشری هستی درفرآیند « بُود وشُدن » است.
ــ نزد من پیدایی عرفان ونگرش عرفانی برمی گردد به داده های مشرب زروانیسم ومیترائیسم نیاکان
خود ما نه به افلاتون .
ــ پس از استیلای تازی ها ــ پیدایی مشرب وبینش عرفانی در قدم آغازین یک گام انقلابی بمرام
پاسداری وتقویت هویت فرهنگی ایران باستان در قالب الوهیت ویکتا پرستی دینی بوده است .
ــ هر اندیشه دانشی وغیر دانشی ، مادیگری و انتزاعی ، سازگار وناسازگاری که از نیاکان به ما
بازمانده ، هویت فرهنگی وتاریخی مارا می سازد ومایه افتخار وسربلندی ماست .
ــ ما رسالت داریم که بدون هراس این شناخت را پاکیزه برای نسل دگراندیش بمفهوم دانه های
گوهربار تاریخ اجداد مان با تکریم بازگو نماییم . بااحترام
7 می 2023 میلادی
داکتر صاحب کامجو،
من نوشته های شما را همیش میخوانم. و شما را منحیث یک دانشمند با رسالت می شناسم. ولی مقاله موجود شما یک کمی مرا به تشویش ساخت. بدلیل اینکه کلمات و جملاتی چون : آلودگی ها دنیا زدگی، پاکیزه ساختن دنیای درونی، قلب سالک بدان منور میگردد، فیوضات (برکات) عرفانی،… وغیره مرا به تشویش انداخت که نشود علم را فدای خرافات سازید. صریح بگویم چیزی را که بنام تجربه های عرفانی یاد میکنند، جز خرافات چیز دیگر بوده نمیتواند. کسانیکه مسما به لقب عارف میشوند و در مجموع عرفا مردمان ضعیف و مریضی اند، که یکتعداد کلمات و جملات فریبنده را سر هم می بندند و یکتعداد مردمان سطحی نگر و عادی را دور خود جمع ساخته و بنام حلقه عرفانی خودرا بالای آنان میقبولاند و به این ترتیب هم مصروفیت به خود ایجاد میکنند و هم عطش با منزلت بودن را رفع میسازند.
شما توجه فرمائید ایا کدام عمل مفید به اجتماع و مردم را از کدام عارف تاحالا نشانداده میتوانید؟ بصورت مطلق که نه. البته در سطح کوچک اینکه بایزید بستامی گفت که اگر کسی به خانقای او آمد از دین و باورش را نپرسید و احترام اورا بجا آورید. خوب این یک کار خوب است، اما درسطح یک شخص و یا یک نفر است. اگر سخن مطهری را در نظر بگیریم که او چار سفر را به عارفان معرفی. سفر اول سفر از خود به خدا که انسان الاهی میشود. همین قسم سفر دوم و سوم و در سفر چارم میگوید سفر باخدا یکجا بطرف خلق خدا و برای نجات خلق خدا. یعنی نجات خلق خدا یعنی نجات خلق خدا از بیعدالتی و گرسنگی و بیکاری و هزاران بلاهای دیگر که خلق خدا به آن دست بگریبان اند. شاید ادم ساده ای پیدا شود و بگوید که منظور نجات از آتش دوزخ است. که خیلی مسخره و احمقانه میباشد. خدائی که دوزخ دارد او ظالم و خونخوار و بی رحم خواهد باشد که انسان را در آتش بسوزاند. دوزخ و جنت هرچه هست در همین دنیا تجربه میشود. غیر ازین دنیا منطقا” دنیای دیگری برای انسان بعد از مردن وجود ندارد. موضوع معاد یک موضوع سیاسی و استعماری است که با این وسیله تازیان حریص و ثروت پرست آنرا منحیث وسیله تخمیر مردم بکار برده اند.
از طرف دیگر اگر متوجه شویم می بینیم که اساسگذار عرفان افلاطون را در قرن چارم قبل از میلاد زندگی میکرد میدانند. افلاطو.ن باور داشت که جهان ما دو قسمتی است. یک قسمت عمده روح و قسمت دیگر جسم است. آنچه در دنیا دیده میشود نمونه و مثال او در جهان روح وجود دارد وبه اساس همان نمونه ها در جهان مادی بوجود آمده است.( مُثل افلاطون). همین قسم انسان هم موجود دوقسمتی است. یک قسمت روح او و قسمت دیگر جسم او که با احساسات بسته است. آنچه دائمی و فنا ناپذیر است همانا روح است. هرگاه انسان که میمیرد احساس او از کار می افتد و روح او میل و یا عشق دارد که به مرجع اصلی خویش روح کل که در ادیان مختلف بنام های مختلف عق کل و خدا و برهمن و غیره یاد میشود. صوفیان و عارفان هم کلمه عشق را از همین نکته افلاطون کاپی کرده اند. که پلیتونوس که در قرن دوم بعد از میلاد در اسکندریه زندگی داشت از این نکته بنام پلوتونیزم جدید عرفان مسیحیت را اساس پذاشت. پلو تینوس به روم آمد و ودر انجا مکتب مستیک عیسوی را بنا نهاد و شاگردان زیادی دور خود جمع کرد. امپراتور انوقت را به او احترام زیاد داشت با خانمش یکجا به سخنان پلو تینوس گوش میدادند. پلو تینوس گفته بو که چار بار در یک حالت عرفانی خاص با خدا یکجا بوده است.
خلاصه ابن عربی از او کاپی نموده و عرفان اسلامی را اساس میگذارد. که یکی از شاگردان ابن عربی و یا پسر ابن عربی در قونیه بامولانای بزرگ یکجاشده و عرفا ن را از او می آموزد.
خلاصه ببخشید که اینقدر زیاده حرفی کردم. منظور من اینست که نباید منحیث یک دانشمند شکار فرهنگ پوسیده تازیان شوی. البته مردم افغانستان در مجموع بیچاره و کم سواد و دین خو هستند. شما دانشمندان باید راهی را بجوئید که مردم را از تحت تاثیر فرهنگ استعماری تازی بکشید. نه اینکه مردم درد دیده را باز هم در لحاف این فرهنگ غیر انسانی بپیجانید.
باز هم از زیاده نویسی ام عذر میخواهم.