روح چیست؟
بخش داوزده
بشر از بدو خلقت دنبال چیستی روح است. عطش ناسیرای درک و دراکیت های هستی بوده که انسان را متحول ساخته و در برهه های خاص زمانی به انکشافات فراورده های پژوهشی دست یافته است. یکی از دغدغه های بی پایان در این گیرودار ها و کشمکش ها دریافت پاسخ منطقی برای موجودیت روح در بدن انسان یا هر زنده جان است. در این زمینه بشر دو گروه شده و هر کدام بنیادی برای ثابت ساختن دیدگاه خود ارایه کرد. گروهی که پیدایش روح را مقدمتر بر جسم یا ماده میدانند و گروهی که پیدایش ماده را مقدم تر از پیدایش روح میدانند. البته هر دو گروه، فلسفه و جهانبینی های خود شان را نسبت به دیدگاه های شان داشتند و دارند. مکتب های فکری شان هم به نام های ماتریالیسم و آیدیالیسم شناخته شدند. وجه مشترک شان در هر دو نظریه پردازی آن بود که موجودیت روح را نفی نه میکردند. یعنی پرخاشگری شان در بود و نه بود روح تمرکز نه داشته و منحصر به مقدم و مؤخر پیدایش روح است که کار در پژوهش ما را ساده ساخته است. وجه مشترک دیگری میان دو گروه بیشتر یاد شده آن است که تعریف خاصی از روح نه دارند. مخمصهیی که همه سرگردان آن اند. تفاوت مکتب اولی با دومی آن است که مکتب اولی دیدگاه های نزدیک به داروین گونه دارد. یعنی انسان را چهارپای دوپا شدهی بدون مداخلهی خالق و خود روییده در نگین رخسار شهر هستی میبینند و چون کرامتی به انسان قایل نیستند، بر نسل های تمدن یافتهی شامپانزی ها متعلقاش ساخته اند تا هرگز از رگبار ظلمت حیوانیت خارج نه شود. هر نوع تحولی در وجود انسانی اندیشمندان روح تقدمی، بنیاد پافشاری بر حیوانیت انسان دارد. البته نه انسان ناطق. در علوم نقدی و تجربی به دیدگاه هایی که اصالت را به مادّه می دهند و آن را بر امور غیرمادّی مقدّم می دارند، ماتریالیسم گویند. ماتریالیست ها، امور غیر مادّی مانند روح و معنا را زاده و پروردهی مادّه دانسته و معتقدند که این گونه امور تابع و طفیلی مادّه اند. ماتریالیست ها وجود ماورای مادّه را نه پذیرفته و همه هستی به شمول روح را محصولی از مادّه میانگارند. ماتریالیست ها میگویند، تنها آنچه در دگرگونی است و در بستر زمان و مکان روی میدهد، واقعی است و آنچه از بدنهی احساسی حواس بشر بیرون است، وجود ندارد. کتب مختلف فلسفی، الهیات و روح شناختی در مورد هر دو مکتب نوشته شده، ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد و مفسران بزرگی استدلالات خود شان. را دارند که در بعد ها برخی ها را بر میشمریم و مبنای نوشتهی من هم همان دیدگاه اند، واژهی فرانسوی ماتریالیسم در حوزهی جامعه شناختی همان مکتب فلسفی است که دنیای خارج را واقعی و حقیقی و بیرون از شعور انسان می داند. ماتریالیست معتقد است که ماده مبداء و اساس است و حس و شعور و اندیشه فرع و زائیده ماده است و درک خاصیت ماده انکشاف یافته و عالی و انعکاس خارجی دنیای مادی و ضابطه های آن در مغز می باشد. داده هایی از واژه نامه های مختلف و معتبر از جمله فرهنگ معین و دهخدا تعریف های مشخصی از دید خود شان نسبت به روح و ماده دارند. که این دیدگاه ها یک معلومات اجمالی و گذراستند نه پژوهشی کامل. بیگمان که جایگاه خاص علمی این واژه نامه و استادان نویسندهی آنان به صورت قطع در بلندای مرتبت علمی قرار دارند، مخصوصاً که مبتدیان نادانی مثل من را آگاه میسازند. من همان بخش هایی از ویکی پدیا را شکافتم که استناداتی به توضیخات فرهنگ معین در مورد ماتریالیسم دارد. شناسهی ماتریالیسم به بخش های گونهگون تقسیم شده و ما همان هایی را کار میبریم که محور بحث ما یعنی روح و پیدایش آن اند. البته در بخش های بعدی برخی کتاب های بینالمللی نوشته شده در مورد روح را اساس قرار خواهیم داد.
ادامه دارد…
درود به عثمان نجیب!
موضوع خیلی مهم و حیاتی را عنوان گرفته ای! این سوال که آیا بعد از مرگ انسان روح باقی میماند و یا به مجرد مرگ انسان روح انسان هم میمیرد؟ از زمانهای قدیم تا حال وجود دارد. آنچه امروز بنام بقای روح در دین اسلام عزیز وجود دارد، بر گرفته شده از نظر افلاطون میباشد. افلاطون انسان رو موجود دوشقی میدانست. یعنی انسان از روح و جسم تشکیل گردیده است. البته جسم پایدار نیست، میمیرد و نابود میشود، اما روح کل یا دانائی کل ابدی است. افلاطون میگفت آنچه در جهان ما دیده میشود، نمونۀ آن در دنیای مثل (روح کل) وجود داشته. به این حساب روح آدمی برای ابد باقی است چون روح کل یا عقل کل که در ادیان مختلف بنامهای مختلف یهوه و خدا و یاالله یاد شده است باقی میباشد. عرض شود که عشق عرفانی هم از همین نقطه نشئت کرده است. افلاطون میگفت همینکه انسان میمیرد روح او میل و یا عشق دارد که به مبدا اصلی خود یعنی روح کل یکجا شود.
بهر صورت تا امروز بقای روح بقوت خود باقی است. در حالیکه تحقیقات علمی امروز نشان میدهد که روح توسط فعالیت های ذات البینی سلولهای مغزی تولید میشود (البته مغز انسان تا 1500 گرام وزن داشته و از ده ملیارد نیرونها و یکصد ملیارد سلولهای چسپی که نیرونهارا بهم وصل میسازد، تشکیل گردیده است) طبیعی است همینکه انسان میمیرد سلولهای مغزی هم از کار می افتد و چیزی بنام روح تولید نمیگردد. البته فیلسوفان مشلئی از جمله فارابی به این عقده است که روح از مغز بیرون میشود. همچنان ملا صدرا هم به این باور است که روح از مغز بیرون می آید. بدلیل اینکه روح از هیچ نمیتواند بوجود آید. منتها ملا صدرا به این باور میباشد که روح همینکه از مغز بیرون می آید تکامل نموده و در حالت پختگی مستقل میشود . فروید نابقه روا ن شناسی میگوید تقریبا اکثریت مطلق مردمان دنیا به بقای روح بعد از مرگ باور دارند ولی در زمینه تا حال نتوانسته اند برهان قناعت بخش ارایه بدارند.
خلاصه بقای روح یک موضوع غیر علمی و عامیانه میباشد. ولی متاسفانه که اکثریت قاطع به بقای روح ساده لوحانه باور دارند. و در اظهار تسلیت زمان مرگ شخصی همیش روحش خشنود باد میگویند. در حالیکه چیزی بنام روح از او شخص وجود ندارد .