اسلام سیاسی و ناکارآمدی و شکست آن در جهان اسلام
اسلام سیاسی کمونیسم را به موزۀ تاریخ برد؛ اما پس لرزه های آن قامت اسلام را شکست
پیش از آنکه وارد بحث اصلی شوم و از چون و چند جنگاوران جهادی در برابر ارتش شوروی سخن بگویم که چگونه اسلام سیاسی کمونیسم را به موزههای های تاریخ فرستاد. بیرابطه نخواهد بود که از پس لرزه های حادثۀ سقوط شوروی سخن بگویم که در نتیجۀ اختلاف های شخصی و قومی و گروهی و دخالت آی اس آی پاکستان و درگیری های تنظیمی در کابل چگونه کمر اسلام را شکست و اسلام سیاسی نوزادهای حرامی را در نماد القاعده و طالب و داعش تولد داد که منطق اش واسکت انتحاری و زبانش آشتی ناپذیر با زن و حق کار زنان و آموزش دختران است. پیش از وارد شدن به اصل بخث لازم است تا در نخست اندکی به اسلام سیاسی اشاره شود.
اسلام سیاسی برای نخستین بار بوسیلۀ سیدجمال الدین افغان در برابر اسلام سنتی مطرح شد که بر مرزبندی های بین و دنیا و دین نقطۀ پایان گذاشت. این نگرش دین را به عرصۀ عینی و عملی کشاند و دین را وارد سیاست کرد. این نگرش زمانی مطرح شد که در سدههای ۱۹ و ۲۰ ورود ارزش های غربی و تاثیر پذیری آن در جهان اسلام و نا پاسخگویی اسلام سنتی به ارزش های جدید نگرانی ها را برانگیخت. این نگرانی برای نخستین بار قرائت های جدیدی را در جهان اسلام بوجود آورد که منجر به بوجود آمدن قرائت سلفی بوسیلۀ عبدالوهاب نجدی پس از سال های ۱۷۰۳ و بعد قرائت دبوبندی بوسیلۀ محمد قاسم النانوتوی، رشید احمد گنگویی، ذوالفقار علی دیوبندی و شیخ حاج عابد حسین در سال ۱۲۴۵ گردید. به دلیل ناپاسخگویی این قرائت های یادشده سید قرائت اسلام سیاسی را مطرح کرد که بعدها بوسیلۀ سرسیداحمد در هند نیز مطرح شد. وی در برابر مدرسۀ دیوبند دانشگاۀ علیگره را در هند بنیاد نهاد که خلاف اصول درسی دیوبند، علوم معاصر نیز در آن تدریس می گردید. سرسید احمد نه تنها با ارزش ها و آموزش های غربی دشمنی نداشت و آموزش آنها را ضروری می پنداشت.
در واقع ناتوانی اسلام سنتی و قرائت های سلفی و دیوبندی در تقابل با وضعیت پیش آمده در جهان اسلام، شرایط را طوری رقم زد که رجوع به اسلام سیاسی یگانه نسخه برای نجات کشور های اسلامی تلقی شد. این نگرش در نخست با غرب چندان در تقابل قرار نداشت، بلکه سیری تعامل پذیر با تمدن غرب را دارا بوده که بعدها در نتیجۀ مداخلۀ غرب درامور کشور های اسلامی تقابل جدی با آن را در کارنامه خود دارد. تعامل با غرب از سوی سیدجمال و محمد عبده آغاز شد. این تعامل ارزشهای غربی را، تبدیل به اصولی کرد که مسلمانان در پی انطباق و تشبیه ارزشهای خود با آنها بودند. تلاش برای تشبیه شورای اسلامی با دموکراسی غربی، نمونهای از تحمیل این نگرش است؛ اما از اواخر قرن ۱۹ اسلامگرایی از در تقابل با غرب پیش آمد. این نگرش اسلام را صاحب الگو در عرصه های مختلف تلقی نمود و دموکراسی اسلامی و سوسیالیسم اسلامی مردود شناخته شد. این نگرش مدعی است که اسلام، اسلام است که شخص باید تصمیم بگیرد و تن به حاکمیت طاغوت ندهد یا با آن مماشات کند و به احکام خدا پشت بدهد. سید قطب، حسن البنا، مودودی، شریعتی، مطهری، بهشتی و خمینی از این دست رهبران اسلام سیاسی بودند. هنوزهم بسیاری از جنبش های اسلامی به استثنای جنبش اسلامی تونس به رهبری غنوشی و تا حدودی سودان به رهبری داکتر ترابی با وجود مخالفت با قرائت سلفی به نگرش بالا وفادار مانده اند. نظریه پردازان یاد شده در مقطع خاصی از تاریخ با ارایۀ این نظریه می خواستند، جهان اسلام را از سیطرۀ کشور های استعماری مثل انگلیس و فرانسه و آمریکا و دیگران نجات بدهند. به باور آنان اسلام سیاسی توانایی بسیج و وحدت بخشی مسلمانان را در آن مقطع تاریخی دارا بود؛ اما آنان دشواری ها وچالش هایی را دست کم گرفتند که در نتیجۀ دخالت دین در سیاست به بار می آید. از سویی هم آنان افراطیت اسلامی را نادیده گرفتند که با حاکمیت ولایت فقیه و امارت هایی از نوع طالبانی و داعشی و القاعده ای در نتیجۀ دخالت دین در سیاست پدید آمده است. این گروهها اکنون به مثابۀ افعی ها به جان اسلام افتاده اند و قامت بلند اسلام را خم کرده و کمرش را شکسته اند. این گروهها با رویکرد های اسلام ستیزانه شتابزده تر از غربی ها پیشاهنگ اسلام زدایی شده اند. از این رو حکومت ها و گروههای اسلام دشمن غربی همکاری و تعامل با گروههای افراطی مانند طالبان را ارزانتر از هر برنامه ای برای اسلام زدایی تلقی کرده اند.
به یقین که هرگاه نظریه پردازان اصلی اسلام سیاسی در قید حیات می بودند، بدون تردید نوشته ها و دیدگاههای شان را در بارۀ اسلام سیاسی مورد تجدید نظر قرار می دادند. هرچند اسلام سیاسی در مقطعی از تاریخ در زمان تهاجم شوروی به افغانستان توانست تمامی نیرو های اسلام گرای سلفی و دیوبندی و اسلام سیاسی را در محور جهاد افغانستان بسیج نمود و هزاران داوطلب اسلام کرا و رهبران آنان چون اسامه و عبدالله عزام را از سراسر جهان به پشاور پاکستان کشاند. این جنبش توانست، پوز ارتش تا دندان مسلح شوروی را به زمین بکوبد و با فرستادن کمونیسم به موزۀ تاریخ برای همیش فاتحۀ آن را بخواند: در نتیجۀ این نبرد جمهوریت های شوروی از اسارت این کشور رهایی یافتند و دیوار برلین فرو ریخت و با پایان یافتن جنگ سرد و از هم پاشی شوروی، جهان یک قطبی شد و آمریکا آقای جهان گردید؛ اما پس لرزه های سقوط شوروی چنان سنگین و خطرناک بود که امروز کمر اسلام سیاسی را بشکسته و با ظهور و حاکمیت گروههای تروریستی حتا فلسفۀ وجودی اسلام را زیر سوال برده است.
هرگاه نظریه پردازان اسلام سیاسی زنده می بودند و جنایت های انسان ستیزانه و زن ستیزانه و آموزش ستیزانۀ طالبان را در افغانستان و جنایت های داعش در عراق و القاعده را در سوریه می دیدند. در آن صورت خیلی جرات مندانه بسان داکتر غنوشی رهبر جنبش اسلامی سودان ها چند گام پیش گذاشته و از اسلام سیاسی تبرا می جستند و به اردوگاۀ نظریه پردازان معاصر اسلامی چون ابوزید، عبدالرزاق مصری، جابری، ارکون، سروش، شبستری، بازرگان و دیگران می پیوستند. اندیشمندان یادشده نظریه های جدید وقابل تامل در مورد اسلام و حکومت و شریعت و آیات قرآنی دارند. دراین میان غنوشی یگانه رهبر یک جریان اسلامی است که پس از بهار عربی و سرنگونی حکومت زین العابدین بن علی و تجربۀ یک دوره حکومت به گونۀ آشکارا با اندیشه های اخوان بدرود گفت و اعلان جدایی سیاست را از دین نمود. وی دخالت دین در سیاست را مردود و نابکار و به نحوی سکولاریسم را پذیرفت. بربنیاد نظریه سكولاریزم اصولا دین و سیاست همچون دو خط موازىاند كه هیچ نقطه تلاقى با یكدیگر ندارند و مسیر آنها جدا از یكدیگر است و هر یك، به نهایت و پایانى غیر از آن چه كه مقصد دیگرى است ختم مىگردد. این نظر دین و سیاست را دو حوزۀ خاص و جداگانه میداند و سیاست را تدبیر امور جامعه و دین را یك رابطه شخصى بین انسان و خدا تلقی میکند؛ اما مخالفان جدایی دین از سیاست مدعی اند که در تعالیم اسلام، دین و سیاست پیوندی نا گسستنی دارند؛ اما استعمار با هدف سلطه بر دیگر کشورها خصوصا کشورهای اسلامی، جدایی دین از سیاست را ترویج میکند.
غنوشی دریافت که در نتیجۀ دخالت سیاسی دین در امور حکومت، دین ابزاری برای تامین خواست ها و سلیقه های حاکمان خودخواه و جاهل و مزدور قرار می گیرد و ارزش های انسانی و کرامت بشری زیر پرسش می روند. با سیاسی شدن دین افراد حکومتی مانند طالبان حتا وارد شدن بدون اجازه به خانه های خواب مردم را شرعی و اسلامی می خوانند و زیر نام شریعت هرگونه جنایت و خیانت و تجاوز به عزت انسان ها را شرعی و اسلامی بخوانند. غنوشی درک کرد که حامیان اسلام سیاسی حریم های مقدس را حتا نقض می کند و تجاوز جنسی را با زبان ملکیت برخود جایز بپندارد. او درک کرد که اسلام سیاسی دشنۀ زهرآلود است که تنها با خون سیراب می شود و از کشتن و بستن و تجاوز و تخطی و جنایت های بشری لذت می برد.
پیش از غنوشی گولن ترکی بحث اسلام سباسی و اجتماعی اسلامی را مطرح کرد. گولن اسلام را امری قلبی و جدایی از سیاست میداند؛ اما حاميان اسلام سیاسی جدایی دین از سیاست را با اسلام بیگانه میخوانند. دیدگاههای گولن و اسلام سیاسی در مورد دموکراسی تقریباً بههم نزدیک میشود و هر دوی آنها دموکراسی را میپذیرند. با تفاوت اینکه اسلام سیاسی تیپ ایرانی دموکراسی و انتخابات را تحت مرجعیت ولایت فقیه قبول دارد؛ اما گروههای افراطی مانند طالبان و القاعده و داعش با تایید مرجعیت زیر نام امیرالمؤمنین با هرگونه انتخابات مخالف اند.
مخالفان اسلام سیاسی می گویند که اسلامی بودن حکومت تا کنون نتوانسته برای جامعه فضایل اخلاق بیشتر و فساد کمتر به ارمغان آورد؛ به گسترش نوعی اخلاق سیاسی برتر و متفاوت و بهدور از نیرنگ و دروغ منجر نشده است؛ اقتصاد اسلامی رفاه، پیشرفت و سطح زندگی مطلوب برای مردم به بار نیآورده است؛ دستگاه قضایی اسلامی نسبت به نظامهای قضایی دیگر کارایی و عادلانه بودن خود را ثابت کرده نتوانسته است؛ اقلیتهای مذهبی و سایر گروههای مردم نتوانسته اند در سایه حکومت اسلامی از حقوق و آزادیهای دینی و فرهنگی برخوردار شوند؛ وضعیت آزادی بیان، شفافیت سیاسی و فعالیت احزاب، انتخابات و گردش دموکراتیک قدرت از چاله چالش هایی اند که اسلام سیاسی به آنها پاسخ نگفته است؛ حکومت دینی نتوانسته، به کرامت انسانی و آزادیهای فردی و شهروندی احترام بگذارد و زندان های حکومت دینی مثل ایران و افغانستان پر از زندانیان عقیده تی و سیاسی است.
با تاسف که تا حالا جنایت های بی شماری زیر ریش اسلام سیاسی صورت گرفته و این فاجعه زمانی بزرگتر شد که طالبان در کابل به قدرت رسانده شدند. جنایت های طالبان در حق مردم افغانستان زیر نام شریعت آنقدر مشمئز کننده و ننگین است که اسلام را برای چندین قرن به عقب افگند. طالبان با رویکرد کنونی شان دستان تمامی دشمنان اسلام را باز نمودند و زمینه های رفتن اسلام به موزه های تاریخ را خیلی قشنگ و بدون درد سر فراهم کرده اند. یاهو
جناب مطهر من نمی خواهم شما را توهین کنم و این ضرب الممل معروف « کاسه چینی که صدا می کند، خود صفتی خویش ادا می کند» به حال جناب شما بسنده است؛ اما لطف کنید و بگویید که من چه مدتی را در دروازه حکمتیار و در کجا و چگونه سپری کرده ام. یا نوشته ای را سند بیاورید که ادعای شما را ثابت کند.
این لوده عمر خود را در دروازه حکمتیار گذرانده و حالا آمده چیز هایی می گوید که هیچ معنا ندارند. نشخوار کردن سخنان تیوریسن های استخباراتی غرب را نمی شود فکر و اندیشه خواند.
1 _ ” درگیری های تنظیمی در کابل” من نمیدانم جناب شما چرا بغاوت علیه دولت جوان اسلامی برامده از شورای اهل حل و عقد را ماله کشی نموده و آنرا درگیری های تنظیمی تنظیمی نامگذاری میکنید. در کابل ما فقط شاهد یک درگیری نظامی هستیم و آنهم در گیری میان اتحاد اسلامی تحت رهبری شیخ الحدیث استاد سیاف و حزب وحدت اسلامی برهبری شهید مزاری بود. که آنهم حل گردید. باقی هرچه که در کابل بوده بغاوت علیه دولت جوان اسلامی بوده که همسایه های بدنیت مثل پاکستان و ایران گماشته های خویش را هدایت دادند که علیه دولت جوان اسلامی به بغاوت بپردازند.
2_ شما آغاز گر اسلام سیاسی را سید جمال الدین افغان معرفی میکنید. واقعیت تلخ تاریخی میگوید که اسلام سیاسی توسط خود محمد پیامبر اسلام اساس گذاشته شد. بدون شک شما تاریخ اسلام را مطالعه نموده اید در تاریخ اسلام بصورت واضح نشان میدهد که محمد (ص) در سیزده سال فعالیت و جهد خود بخاطر اشاعه و تقویه اسلام از راه موعظه و رهنمائی و اخلاق و نیکخوئی به نتیجه ملموس نرسید و حتی مجبور به مهاجرت به یثرب گردید. در آنجا بود که محمد(ص) فعالیت های خود در مکه را باز بینی نمود و راه سیاست یعنی پیروزی به هر شیوه ممکن را روی دست گرفت. حمله به کاروان تجارتی قریش در سال دوم هجرت و بعد کوچ دادن و غصب مال غیر منقول ضعیفترین طائفه یهود و بعد غصب و کوچاندن بنی … و بعد ظبط و قتل جمعی و کوچاندن مردمان بنی قریظه همه اعمال سیاسی بود که محمد پیامبر اسلام با بکار بردن زور و شمشیر انجام داد. و بعد جنگهای مختلف بنام غزوات محمد همه بخاطر بدست آورد قدرت و ثروت بوده و اسلام منحیث وسیله استفاده شده بود.