فصل های سوختهٔ عشق
نکند از دلت آهنگ بهاری رفته
فصل گل نغمهٔ زیبای قناری رفته
نکند خاطره های تو ترک برداشته
یادت ازجشن گل سرخ مزاری رفته
یاد داری که پر از زمزمهٔ من بو
خالی از دغدغهٔ بودن و رفتن بود
پشت دیوارک باغی که به هممی دی
تو سراپا غزل مست تپیدن بودی
قصهٔ جویک باریک و چمن یادت هست
نسترن چیدن و دنیای سخن یادت ه
گل شبدر که به گیسوت زدم از سر
چهچهٔ مرغک خوشخوان وطن یادت هس
چقدر عشق به چشمان دوتا مان می
چقدر شوق به لبهای دوتا مان می
از سر صبح فقط شعر به هم می گفت
شعر عاشق که غم و غصه ز دلها می
یاد داری که به هر پنجه چناری ه
می کشیدیم گل و قلبک دیوانهٔ ما
دلت آیینهٔ من بود و دلم خانهٔ
چه صفایی ، چه هوایی چقدر مهر و
یاد داری شب برفی که به هم می د
توت و تلخان ز سر ذوق به هم می
ماه از پنجره می دید و من تو با
خواب یک عمر پر عشق به هممی دی
شب که می شد تو پر از قصه و افس
سوختن بود و من و شمع و تو پروا
دختر شاه پری گفته و بر شانهٔ م
تا دم صبح تو مهتاب سر خانه بُ
یاد داری چقدر همدل و همرنگ بدی
همه مان مظهر دنیای پر از رنگ ب
شاد بر مرزعهٔ عاطفه ها می رفتی
مردم ساده ولی عاشق فرهنگ بدیم
یاد داری وطنی را که بهارانش خو
مردم سادهٔ از فقر پریشانش خوب
حاکم شهر اگر پیَرو ضحاک چه باک
جملهٔ مرد و زنش ، سفرهٔ مهمانش
جنگ تا سایهٔ اش افگند وطن مرد
عزت و شوکت و دنیای وطن برد دگر
افتخاری که ز تاریخ کهن بود نما
یاد داری که چه زخمی به جگر خور
نه شرف ماند و نه احساس وطنداری
همه را برد همان دشمن بیداری ما
سنگ تاریخ به سر خورد و خراسان
روزها خون و شب اندوه عزاداری م
کودکان قصه ای از دود به هم می
از دل تنگ و غم آلود به هم می گ
عشق ها بر سربازار جهالت مردند
همه از وحشت پردود به هم می گفت
یاد داری چو پرستو همه کوچانده
ماو تو قصهٔ یک فصل بجا مانده ش
غربت از بسکه دهان باز نمود و ر
تخم گندم که به هر گوشه پراگنده
عشق ماخاطره ای ماند و زمینگیر
از فراقی که شکستیم چقدپیر شدیم
پشت این شیشهٔ بیجان که به هم م
چقدر درد کشیدیم و زغم سیر شدیم
دسامبر ۲۰۲۲
اورلیان فرانسه