حقیقت رنگین کمان آگاهی و نردبان شناخت
آنگاه که انسان پس از طی مراحل تکاملی شعور و آزمون های دشوار به آگاهی رسید؛ به مفهوم قرآن آدم با نوش جان کردن میوهء ممنوعه به آگاهی رسید و پا بر درب عقلانیت نهاد. وی فوری متوجهء شرمگاهء خود شد و با شتاب بر روی شرمگاهء خود برگ گذاشت. این انسان دیگر نمی توانست، در بهشت غریزی مسکن گزین شود؛ زیرا آن مکان دیگر برایش مکان مطلوب نبود و از آنجا هبوط نمود تا حقیقت خود را دریابد و تا باشد که به رمز و راز حقیقت در جهان آگاهی پیدا کند.
از آن به بعد حقیقت به مضمون گم شدهء انسان بدل شده است. در این تردیدی نیست که حقیقت مطلقی وجود دارد و اما این حقیقت خارج از دست رس انسان است. باور ها بر این بود که آنچه از زیر انبان آزمون های علمی بیرون می شود؛ به حقیقت می پیوندند و اما پس از رد روش علمی طرفداران کلاسیک مشاهده/استنباط (اثباتگرایان) از طریق پیشبرد روش ابطالپذیری تجربی، بوسیله ی پاپر فیلسوف اتریشی، این حقیقت به موزه های علمی سپرده شد. وی مخالفتاش را با دانش برآمده از قیاس و استدلال کلاسیک (ارسطویی-افلاطونی) و دفاع از خردگرایی انتقادی، اعلام کرد. نظریه پوپر عقلانی بودن حقیقت را زیر پرسش برد و بر دیوار های حقیقت میخ فولادین کوبید. این دردحالی است که جز عقل معیار دیگری برای شناخت حقیقت وجود ندارد. فلاسفه با مطرح کردن وجود خواستند، حقیقت هستی را ارایه کنند و فلاسفهء دینی برای توجیهء آن اصل واجب الوجود را مطرح کردند. فلاسفه به یاری عقل به دنبال پیدایی حقیقت در هستی شتافتند. این پرسش در ذهن فیلسوفان جان گرفت که آیا عقل یارای طی کردن این بادیه را دارد یا خیر. فلاسفه برای پاسخگویی به آن به دنبال شناخت هستی رفتند و فلاسفه بدین باور شدند که وجود، حقیقت هستی است. از آن به بعد
بحث وجود یا هستی شناسی به معنای “بودن ؛ آنچه هست” میان فلاسفه رایج یافت و نظریه های گوناگونی در این مورد ارایه شده است. فیلسوفان معتقد به اصالت و تقدم وجود بر این باورند که هستی موجودات دو جنبه دارد: ذات یا ماهیت، و هستی. به باور آنان زمانی که موجودی به سبب خودآگاهی بر ماهیت خود تأثیر نهاد و شناخت های ویژه یی نسبت به آن پیدا کرد. در این حالت از مرحلهٔ ذات به مرحله وجود میرسد. از این نظر وجود بنیاد و حقیقت هستی است.
با ظهور کانت، وجود اصالت خود را از دست داد و فلاسفه گفتند، شناخت از حقیقت هستی پرده بر می دارد. کانت از جمله پیشگامان این نظریه است.
از نظر کانت شناخت ، انعکاس اشیاء عینی در ذهن و حکایت صور از خارج نیست؛ بلکه شناخت ترکیبی است از ماده و صورت که ماده آن تأثیراتی است که حواس از خارج میپذیرد و ناشی از متعلق شناسائی است و صورت آن قالبهائی است که ذهن از پیش خود واجد آنها است و از لوازمات ذات فاعل شناسائی است. به باور او این مقوله های ذهن های انسان ها است که جریان حسّی را سامان می دهد و به آن همچون جوهرها، با کیفیات و کمیّات معنا می بخشد یا به عنوان علت و معلول یا در علیت متقابل ربط و اتصال می دهد.
با ظهور ویتگنشتاین زبان بحیث ابزار فهم برای شناخت حقیقت هستی مطرح شد. فلسفهٔ زبان از مهمترین جریانهای فلسفه تحلیلی است و هدف
این تفکر این است که معنا و محتوای الفاظ فلسفی با عمل زبانی تبیین میشوند. فیلسوف باید به استفاده های حقیقی واژههایی که ملازم با مفاهیم فلسفیاند، توجه نماید.
ویتگنشتاین نخست فلسفه را فعالیتی نقادی می دانست که وظیفه آن روشن ساختن اندیشه ها است؛ اما در دوره متأخر از این عقیده صرف نظر کرد و اعتقاد داشت که زبان همچون ابزار است و برای فهم معنای زبان بایستی به کاربرد آن در زندگی مردم توجه کنیم . وی بدین باور شد که ساختار زبان بیانگر نحوه اندیشه ها در خصوص عالم واقعی است و فلسفه در نظر او نوعی درمانگری است و فیلسوف کسی است که بیماریهای فهم انسان را علاج میکند
به باور او تنها زبان است که می تواند، هستی را تعریف کند و به کنهء حقیقت انسان، تاریخ و جامعه پی ببرد؛ اما هنوزهم که هنوز است، زبان نتوانسته کلافهء سر در گم حقیقت را باز کند و هنوز راهپیمایان این بادیه در دراز راهء حقیقت حیرت زده لالهان و سرگردان اند؛ اما برعکس عقل که میزان شناخت حقیقت قبول شده، خود در این بادیه پادرگل مانده و به قول مولانای روم پای استدلال در نماد عقل چوبین تر شده است. ” پای استدلالیان چوبین بود”
شناخت حقیقت از پیچیده ترین مسایل است که از گذشته ها تا کنون فکر بشر را به خود مشغول کرده است. دانشمندان از حقیقت یک تعریف عرفا و فیلسوفان و حکیمان و فقیهان هر کدام تعریف ویژه ای دارند.
پرتوگراس، شکاک معروف عهد سقراط میگوید، حقیقت عبارتست از آنچه انسان از خارج درک میکند و چون مقیاس همه چیز، انسان است، پس حقیقت نسبی و در قیاس با فهم هر شخص است. [۲۳]
به باور عرفا حقیقت به معنای وجود مستقل مطلق منحصر به خداوند است و در برابر، وجود مخلوقات مجازی نامیده میشود.
حقیقت نزد صوفیه ذات حق است٬ بی حجاب تعیّنات٬ و محو کثرات موهومه در نور ذات[۳]
فلاسفه از دورههای قدیم، حقیقت یا صدق یا صحیح را به معنای شناخت و ادراک مطابق با واقع، تفسیر نمودهاند. آگوست کنت دانشمند معروف فرانسوی و موسس پوزیتیویسم و سایر پوزیتویستها معتقدند حقیقت عبارت است از اندیشهای که تمام فکرهای دانشمندان یک زمان بر آن مطابق باشد و به همین جهت یک امر ممکن است در یک زمان حقیقت باشد و در زمان دیگر مخالف حقیقت. (۱۳)
ویلیام جیمز روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی و یکی از موسسین فلسفه پراگماتیسم و سایر پراگمایتسم ها حقیقت را شناخت و فکری می دانند که به حال بشر، اثر نیکو داشته و در عمل به نحو نیکو موثر باشد.
اگر عقل یگانه معیار برای شناخت حقیقت قبول شود. در این صورت معرفتشناسی یا شناخت
در میان تعریف های حقیقت این نظریه شایع است؛ “هر نظریهای که تجربه و عمل، موید آن باشد، همان حقیقت است.” [۲۷] هرچند این نظریه که طرفداران زیادی دارد، اما ایراد هایی به این نظریه وارد است. [۲۹] نخست اینکه حقایق تاریخی و ریاضی و… قابل آزمایش نیستند و این تعریف فقط در مورد محسوسات و امور قابل تجربه عملی ، صدق میکند و گرنه غیر از این امور کمتر چیزی در دنیا وجود دارد که قابل آزمایش باشند.(۳۰) پرسش های دیگری از این دست وجود دارند که عبارت اند از: آیا حقیقت فی الجمله وجود دارد یا انکه تمام ادراک های بشر موهوم وباطل و پوچ است؟ میزان تشخیص حقیقت از خطا چیست؟ آیا ممکن است یک چیز هم حقیقت باشد و هم خطا؟ آیا حقیقت موقت است یا دائم؛ آیا حقیقت قابل تحول و تکامل است؛ چرا حقیقت حاصل از تجربه غیر یقینی است؟ و آیا حقیقت مطلق است یا نسبی؟
پاسخ گفتن به این پرسش ها نه تنها گروهء کور حقیقت را نمی گشاید؛ بلکه حقیقت را مبهم تر و پیچیده تر نیز می نماید.
برای رفع این مشکل فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا معیاری برای تشخیص حقیقت پیدا کنند و علم منطق را معیاری برای تشخیص حقیقت، قبول کردند. قدیمیترین اسلوب مدرن آن را، ارسطو جمع آوری نمود؛ ولی در اروپای قرون اخیر، دانشمندانی مثل دکارت و هگل مدعی منطق جدیدی شدهاند که به نظر آنها ایراد های منطق قدیمی ارسطو را ندارد. [۳۲]
هرچه باشد، حقیقت کلافهء سر در گمی را ماند که هنوز سر نخ آن پیدا نیست و هر کس به اندازه ای از حقیقت دست یافته است. فاجعه بار اینکه هرکس به مقامی از اعتقاد و یا شناخت حقیقت نایل آمده و آن را حقیقت خوانده و برداشت های دیگران از حقیقت را نفی کرده است. این گونه طرز تلقی انحصاری از حقیقت نه تنها حقیقت را خدشه دار می گرداند؛ بلکه تمامی رویکرد ها را برای رسیدن به حقیقت نفی می نماید. این بینش نه تنها نگاهء کثرت گرایانه به حقیقت را نفی؛ بلکه بنیاد های تحمل پذیری و یکدیگر پذیری و ارزش های شهروندی یکسره فرو می ریزد. در این صورت تمامی راه ها نه تنها پله به پله به آستان حقیقت و خدا نزدیک نمی شود؛ بلکه تمامی راه ها به آستان حقیقت نیز بسته می شود. در این صورت کشمکش برسر حقیقت بالا گرفته و جامعه دچار آشفتگی و تشتت می گردد. این در حالی است که شمار حقیقت مساوی به تعداد نفوس جهان است و حقیقت متکثرتر از هر پدیده ای می نماید؛ اما زمانی فاجعه بار می شود که نوعی مطلق گرایی جای کثرت گرایی را بگیرد و هرکس خود را در بلندای حقیقت احساس می کند. این موضوع زمانی فاجعه بار می شود که عقیده به حقیقت جایگاهء شناخت حقیقت را بگیرد و هر کس اعتقاد به حقیقت را بجای پارهء حقیقت، برعکس کل حقیقت بپندارد. در حالی که هر باور و اعتقاد و دینی قسمتی از حقیقت است و چنین باوری حقیقت را آیینهء تمام نمای حقایق نشان می دهد. در این صورت است که حقیقت بی نهایت جلوه می کند؛ یعنی حقیقت رود خروشان را ماند که هرچه پیش می تازد، حقیقت شفاف تر و شسته تر رخ می نماید. این رازآلودی حقیقت پرده از راز پنهانی برمی دارد که راهء هرگونه فهم و دانایی به نافهمی و نادانی می انجامد و کل حقیقت در هر برهه ای از تاریخ ناشناخته و دست نیافتنی باقی می ماند. ممکن روزی حیات پایان یابد و اما حقیقت به گونهء پایان ناپذیر ادامه پیدا می کند. پس حقیقت مفهومی پایان ناپذیر و ابدی است که همیشه در بستر حقایق ساری و جاری است. بنابراین هر گونه مطلق پنداری حقیقت معنای جهل مرکب را دارد و جنگ مذاهب و ادیان و فلاسفه و فقها و حکما را در پی دارد که زیست باهمی را صدمه زده و جهان را به آشوب می کشاند. پس در فضای همه پذیری حقیقت است که در فضای رنگین کمان آن حقایق در نماد پیشرفت و ترقی و شکوفایی های تازه به تازه رخ می نماید. یاهو