در سوگِ آن یل گردن فراز؛ اشکریز مردی از تبار دانش و سخن
مرحوم استاد دولتشاه اشکریز یک آموزگار بود؛ و فطرتش بدون این که اراده کند آموزش بود، هر ازگاهی که در مجلسی صحبت میکرد، نوع بیان و ارائهاش به گونهی بود که حتا اگر موضوع بحث مجلس هم تازهگی نداشت، او با بیان مسئله و پرداخت به آن، برای مخاطب یا مخاطبانش چیزی تازهی میداد. دقیقأ این ویژهگی بخشی از شخصیت یک معلم است، زیرا آموزگاران واقعی نخست برای خود درس میدهند و فطرتأ به این خود آگاهی درونی میرسند، بنابراین در مجلسی که عضوی آن باشند، به صنف درسی تبدیل میشود و در گفتوشنودی که صورت میگیرد دیگر اعضای مجلس حتمن چیزی نو فرامیگیرند و می آموزند. با این ویژهگی میتوان استاد اشکریز را شمع مجلس خواند و به فانوسی میماند که هرکجا میرفت روشنایی را با خود حمل میکرد.
هیچگاهی تکبیتی از یک شعر سعدی شیرازی که در صنف هفتم مکتب در ساعت درسی مضمون فارسی دری، استاد اشکریز مرحوم برایمان بهخوانش گرفت و معنای شعر را شرح داد از ذهنم نمیرود، حتا گاهی که به این بیت بر میخورم، نجوای صدای استاد در گوشم طنین میاندازد.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار
راستش پس از آنکه مرحوم استاد دولتشاه اشکریز، معنای این بیت را تشریح کرد، ریشههای جهانبینی، اندیشه و فکر کردن درباره بزرگی خداوند و عالم هستی و و و در من که آنهنگام تازه سنن کودکی را داشتم به پایان میرساندم در خاطرم ریشه دوانید و جوانه زد، تا با گذشت زمان به یکی از دغدغههای بسیار جدی در زندهگی ام مبدل شد و هیچ نتوانستم و به یقین میتوان گفت که تا آخرین رمق حیات نخواهد بتواند از پرس جو در این خصوص دست بردارم.
استاد اشکریز مرحوم بود که سبب شد بعدها بروم و مسئله را دنبال کنم که آیا خدا و بزرگی و قدرت خدا را میتوان در دایره ادیان، کیشها و کتابی یا کتابهای خلاصه کرد.
اما هرگاهی و در هر حالتی روحی و روانی که روی هستی و قدرت خداوند پرس و پال میکردم و میکنم این بیت سعدی شیرزای با صدای استاد اشکریز در ذهنم زنده میشود و به قول خداوندگار بلخ:
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست!
حال که نزدیک به 27 سال از آن روزگار میگذرد، هنوز هم صدای استاد در گوش جانم طنین انداز است که در رابطه معنای آن بیت میگفت؛ هر برگ درخت و هر آنچه در ماهول ما وجود دارد کتابی است که بزرگی و عظمت خدا را به معرفی گرفته است و اگر میخواهید بزرگی وقدرت خدا را بدانید، آنچه در اطرفتان موجود است را با دقت ببیند و به ساختار هر یکی از آنها فکر کنید.
استاد اشکریز در پهلوی این که اهل ادبیات و قلم بود و زندهگی و افکار سخنسالار زبان فارسی دری فردوسی را بلد، میدانست، اشعار حافظ شیرازی را با چهارده روایت معنا میکرد، شخصیت خداوندگار بلخ را با چهار ابعاد میدانست، فلسفه و ریشههای فکر حجت جزیره خراسان حضرت پیر سید ناصر خسرو قبادیانی بلخی بدخشانی در ذهن و ضمیرش جا داده و از چگونهگی رویدادی از ( بلخ تا قونیه) را که حکایت و تاریخ یک مبارزه با بهخاطر نهادینه ساختن یک ارزش انسانی برجوامع را بازگو میکند به خاطر سپرده بود.
عمق فهم استاد از مسائل سیاسی نیز بسیار فربه بود، استاد اشکریز مرحوم، ناشکفتن تاریخ افغانستان و نابرابریهای اجتماعی و نارساییهای را در این جغرافیا به صلابتی آن خوانده بود و از همه نابرابریها و برتری طلبیها جاری در رنج بود که زنده یاد محمد بدخشی آن را خوانده بود و بهخاطر تحقق آرمانهای بلند و مقدس خود جام شهادت نوشید و در سینههای مردم عارف این دیار مسکن ابدی گزید.
با آنچه در بالا گفته شد، میتوان اذعان کرد که استاد اشکریز معلومات جامع در همه بخشها داشت؛ تاریخ میفهمید، تاریخ سیاسی معاصر جهان را خوانده بود و معلومات تفصیلی از آن داشت، تاریخ ادیان زندهی جهان را بسیار خوب میفهمید و بارها پای صحبتهای شان به همرای دوستان عزیزم بیژن جان همراز، یما امانی و گلخان سفری نشستیم و چیزهای بسیار من از صحبتهای شان آموختم و تاثرات بسیار شگرف بر زندهگی من صحبتها، تحلیلها و معلومات شان داشته است.
با تاکید میتوان گفت که استاد اشکریز نه تنها از نظر فهم و دانش آدم صاحب سرمایه معنوی بود، بلکه از نظر اجتماعی نیز استاد اشکریز دارای شخصیت فروتن و بزرگ بود که نمیتوان همه اوصاف او را در این یادداشت کوتاه گنجانید و به آن پرداخت. از برخوردش با افراد در اجتماع به خوبی پیدا بود که به گونهی عمیق جامعه شناسی خوانده؛ استند چهرههای بسیار در این کره خاکی که به پیمانهی بسیار کتاب خواند، اما در عمل چیزی دیگری آنهای میابی، ولی ویژهگی استاد این بود که آنچه را آموخته و مطالعه کرده بود، از نظر جامعه شناسی در گرفتار، رفتار و کردارش در اجتماع به معنای واقعی آن را پیاده میساخت، فقیرانه میزیست بدون هیچ تکبری بر سر سفرهی خان و غریب زانو میزند و بدون هیچ تعارف و تشریفاتی همکاسهی فقیر ترینها میشد، به همین دلیل همیشه همسایههایمان دوستش داشتند. با این اوصاف به پنداشت این قلم، در جغرافیای ذهن پهناور استاد، افقهای بیمرز و لایهتنهایی از اصالت و صمیمیت بود که در آن فاصله و مرزی میان آدمهای دور برش وجود نداشت.
تفاوتاش با دیگر آدمهای دور و بر و همسایهها و قومهایمان در آن روزگار این بود که او یکی از افرادی تحصیل کرده و چیز فهم بود که با دانش نوین و مکتبهای فکری آشنایی داشت.
استاد یگانه فردی نبود که دارای تحصیلات عالی و مسلکی بود، اما او از انگشت شمار آدمهای در روستا و حتا به سطح ولسوالی اشکاشم بود که ادبیات میفهمید و در پهلوی آن فکر کنشگری داشت و صاحب اندایشهی بود که عدالت، برابری و تنوع کثرتگرایی دایره باورهایش را میساخت و ایمان و عبادت را در عملی کردن این پدیده میدید و به آن نیز باور کامل داشت.
همین ویژهگیهای عظیم استاد سبب شده بود که او همیشه خود را تنها در جامعه احساس کند و به این درک رسیده بود که آنچه مذهب و ایمان آدمی را تکمیل میکند و تعریفی واقعی از دین میتوان یافت؛ اخلاق انسانی است.
با آنکه او با همهگی روابط صمیمی داشت؛ از قریه تا مکتب و بعدها که در نهادهای مدد رسان، آغاخان کار میکرد و پس از آن در حکومت کار گرفت، همهگی دوستش داشتند و هیچ کس نمیتوانست در میان یک جمع در بارهاش چیزی حرف منفی بگوید، زیرا مشخص بود که استاد تخمی دوستی و صمیمیت کاشته و کام دلی همهگان را به بار آورده است و با واکنش سخت روبرو خواهد شد، اما خود استاد این را به تمام معنا درک کرده بود که همه همزبانش استند و همهگی دوستش دارند، ولی کمتر آدمها همدل و هم کیشش استند، به همین دلیل تنهاست و زبان اندیشه، باور و به باوروری و بلوغیت فکری که دارد، سبب شده است که خود را تنها احساس کند که این مسئله متاسفانه سبب شد که استاد همیشه رنج ببرد و گنج گرانبهای که در افکارش داشت را او را رنج میداد و آهسته آهسته استاد را منزوی ساخت و به خاطر رهایی و عبور از تنهایی و تاریکی به دخمهی تودرتو کشاند و دنبال چیزی بود که زخمش را مداوا کند، اما با تاسف و هیهات به چیزی پناه برد که به جای مداوای زخم ناپیدای درونش آن را ناسورتر کرد.
قابل ذکر است که روستا و زندهگی روستایی با آنکه خوبیهای بسیار دارد و در بیشتر موارد میشود، حس همپذیری و مفهوم صمیمیت را در اجتماعات و در میان روستا نشینان که اکثریتشان با وصف این که کمتر درس خوانده و مکتب رفته اند میتوان یافت و برخورد و روابط شان با همدیگر صاف، صادقانه و پر از مهر و عاطفه است، اما با این ویژهگیهای مثبت به دلیل آنکه دیگر اندیشی و چیز فهم بودن در برخی موارد در روستاها کمتر وارد فرهنگ اجتماعی شده و دیگر گونه فکر کردن و متفاوت زندهگی کردن نیز حتا برای شماری از روستا نشینان قابل پذیرش نیست و زمینه تبادل فکر و اندیشه میان آدمها کمتر فراهم است، آدمهای صاحب اندیشه و دانش خود را تنها احساس میکنند و به قول معروف ( همدلی از همزبانی بهتر است) به همین دلیل صاحبان فکر در چنین جوامعی کمتر رفیق هم دل پیدا میکنند که این مشکل سبب انزوا و رنج آنان در زندهگی روزمره میشود که متاسفانه این مصیبت دامنگیر زندهگی روزمره و اجتماعی مرحوم استاد دولتشاه خان اشکریز شده بود.
به هر ترتیب و با پذیرش همه دشواریهای که استاد اشکریز در زندهگی روزمرهاش با آنها دست و پنجه نرم میکرد و کوله باری از ناملایمات، خم پیچها و ناهمواریها را با خود حمل میکرد، او اما یک الگو بود؛ الگوی برای چندین نسل پس خودش حتا تا امروز برای جوانانی که مصروف خدمت به جامعه خود و انتقال دانش به کودکان و جوانان دیارش استند در راستای کسب آموزش و دانش است.
درگذشت استاد اشکریز مرحوم واقعأ ضایع بزرگ در دیارم اشکاشم بود و این نیز میتوان از واکنشهای که نسبت به درگذشت او در صفحات شبکههای اجتماعی از سوی اقشار مختلف آن جامعه نشر شد، درک کرد که استاد چقدر تاثیر گذاری در میان مردم داشته است. او برای چندین نسل در اشکاشم به عنوان یک آموزگاری که تحصیلات عالی و مسکلی داشت، الگو بود و برای جوانان این انگیزه را نیز داده بود که به درس خواندن ادامه دهند و صاحب تحصیلات عالی و مسلکی شوند. استاد اشکریز سبب شد، در روزگاری که اقدام کردن برای ادامه تحصیل بسیار دشوار و پر مشقت بود، بسیاری از جوانان پس از فراغت شان از مکتب با پذیرفتن همه مشکلات به ادامه تحصیل بپردازند و سند تحصیلی شان را از بخشهای مختلف به دست آورند که امروزه هرکدام شان در بخشهای مختلف جامعه مصدر خدمت به مردم و همدیاران خود استند.
روح استاد عزیز را ایزد منان شاد داشته باشد و برای همه خانواده نجیب شان صبر جمیل استدعا دارم !