پاکستان از بزرگ نمایی داعش در افغانستان چه می خواهد؟
آیا داعش در افغانستان واقعیت دارد؟ آیا داعش شاخه خراسان(افغانستان) با داعش خاورمیانه (عراق و شام) یکیست؟ طلوع نیوز با یک پژوهش میدانی و مستند تحت عنوان “چهره داعش در افغانستان” را نشر کرد که حاوی از حقایق جنگ های استخبارات منطقهای است. وقتی می گویم که جنگ در افغانستان، یعنی استراتژی پاکستان؛ استراتژی پاکستان از سال ۱۹۷۷م تا ۲۰۲۰م، همان که بارها تکرار می کنم، “عمق استراتژیک” است، استراتژی پاکستان در برابر افغانستان تغییر نمی کند و نخواهد کرد، این تاکتیک ها است که تغییر می کند.(استراتژی را نمایان کنید، تاکتیک ها را مخفی کنید).
داعش که در افغانستان رونمایی شد از هیچ جهتی با داعش عراق و شام همخوانی ندارد، منابع تحقیقی به این باور هستند که داعش در افغانستان هیچ ارتباطی با رهبران داعش در عراق و سوریه نداشته است. داعش در عراق و سوریه چنان زمین گیر شد که دیگر تاب فعالیت نداشت و در کشور مثل افغانستان اصلاً نمی توانست جایگاه بسازد. داعش در افغانستان تنها پرچم و اسم اش حضور دارد نه هدف و ایدئولوژی اش، منابع حمایوی آن هم به دوش آی.اس.آی پاکستان است، حسین حقانی، سفیر پاکستان در واشنگتن، به صراحت بیان کرد که داعش شاخه خراسان که در افغانستان حضور فزیکی دارد، متشکل از طالبان ناراض پاکستانی و سراج الدین حقانی می باشند که بیشترین پایگاه های شان در میرامشاه-پاکستان است، می باشند. در واقع، داعش در افغانستان، متشکل از طالبان افراطی پاکستانی هستند، که اسلام آباد فضای فعالیت و حیات را برای شان تنگ ساخته و راه را هموار ساخت که به افغانستان بروند اما آی.اس.آی هیچگاهی ارتباط خودش را از آنها قطع نکرد. در ضمن بسترهای روابط داعش را با لشکر طیبه و حقانی و جهش اسلام هموار ساخت، که در زمینه های مختلف فعالیت کنند. مثل که آقای رحمت الله نبیل رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان گفت که، از زمان فعالیت داعش در افغانستان، گروه حقانی هیچ حمله ای را بر دوش نگرفته است. طالبان هم از فعالیت داعش ناراض هستند، زیرا از یک سو توجه پاکستانی ها به آنها کم شد و حمایت آی.اس.آی هم محدود شد، از سوی دیگر آن عده طالبان تندرو که مخالف توافق نامه صلح با آمریکا بودند به طرف داعش گرایش پیدا کردند، و از همه مهمتر اینکه؛ قدرتگیری داعش به آینده طالبان که رویای ایجاد امارت اسلامی را در سر دارند، به چالش و موانع روبرو می سازد. اما اگر از یک جهت متفاوت نگاه کنیم، حضور فیزیکی داعش در افغانستان، بخصوص در شمال افغانستان، حمایت از طالبان از سوی روسیه، چین و بخصوص ایران بیشتر شد، زیرا این دولت های ذینفع به حکومت افغانستان باور نداشتند، که در این راستا کمک کنند. برای همین بهترین گزینه طالبان بودند، که از بُعد ایدئولوژیکی و منفعت محوری با داعش در تضاد بودند.
اما حمله های اخیر در کابل که داعش آنرا به عهده گرفت، به ضرر طالبان تمام شد، آی.اس.آی پاکستان هم بازی دو جانبه را در مقابل طالبان به پیش گرفته است، از یک سو طالبان را مشورت می دهد و در خیلی موارد حمایت شان می کند و از سوی دیگر آی.اس.آی بیشترین حمایت را از داعش در افغانستان می کند و تلاش دارد که روابط داعش را با حقانی و لشکر طیبه عمیق بسازد. ترور شیخ ایاز نیازی در کابل، که داعش آنرا به عهده گرفت، پشت این ترور آی.اس.آی بوده است، زیرا اشخاص مثل نیازی که تلاش دارند تعصبات مذهبی و قومی و زبانی را کاهش داده و از بین ببرند، در واقع به ضرر سیاست های پاکستان در افغانستان می باشد و از سوی دیگر، ترور تحصیل کرده های الازهر و اسلام گرایان میانهرو در افغانستان، بستر های نفوذ مدرسه های پاکستانی و عربستانی را بیشتر می سازند که متأثر از تفسیر افراطی از اسلام هستند.
اگر منشأ و اهداف و انگیزه های پیدایش داعش را در افغانستان مورد کاوش قرار دهیم، باید به صورت علمی-پژوهشی عمل کنیم، خوب در اینجا به صورت بسیار مختصر بیان میکنم. جای شکی نیست که گروه ها و گروهکها تروریستی و ایجاد جنگهای شبه نظامی همواره حاصل رقابتها، سیاستها و اهداف استراتژیکی قدرت های بین المللی و منطقه ای بوده است. زمینه ها و بستر های پیدایش گروه های تکفیری مانند داعش و لشکر طیبه را خلأ ها و شکاف های اجتماعی و مذهبی شکل می دهد. فقدان دانش هژمونیکی در جامعه، باعث این شکاف ها می شوند. علل و عوامل پیدایش داعش را در افغانستان می توان در چهار سطح مورد تحلیل قرار داد؛ که عبارت از، سطح بین المللی، سطح منطقه ای، سطح ملی و فردی-شخصیتی.
۱. سطح بین المللی
در این سطوح تمویل کننده گان و حمایتگران قدرت های بین المللی هستند که تلاش دارند به قدرت هژمونیکی برسند و یا آنرا حفظ کنند. در زمینه می توان جنگ سرد و حمایت آمریکا از دکترین برژینسکی-کارتر، اشاره کرد.
۳. سطح منطقه ای
در این مرحله کشورهای شبه پیرامونی برای کسب قدرت و حفظ قدرت شان، دست به طرح های شریر گرایانه می زنند. در واقع اینها ادامه دهنده سیاست های ابر قدرت های بین المللی هستند اما به شیوه ها و راهکار های منحصر به فرد خود شان، بیشترین تاکتیک جنگ های منطقه ای همان جنگ های نیابتی و استخباراتی هستند. مانند ایران و پاکستان در عصر فعلی.
۳. سطح ملی
در این مرحله شکاف های اجتماعی، فکری، مذهبی،مرز های ناامن ژئوپلتیکی و بخصوص وابستهگی به کشور های منطقه ای، جرقه پیدایش گروه های تکفیری و تروریستی در یک کشور می زنند. مانند عراق، سوریه، یمن و افغانستان.
۴. سطح فردی-شخصیتی
در سطح عوامل روان شناختی و جامعه شناختی از سوی سازمان های استخباراتی و اتاق های فکر بررسی شده و از بین شخصیت های عقده ای، فاشیستی، ارجحیت طلبان قومی و مذهبی و تندروان مزدور گیری یا سرباز گیری می کنند و در آینده ها از آنها به رهبران تروریستی بزرگی می سازند. مانند افغانستان و عربستان سعودی.
متأسفانه جامعه افغانستان و ژئوپلتیک ما برای چنین رفابتهای داغ آماده بوده است. میدان حائل بین ابر قدرت های بین المللی، جنگ های نیابتی و استخباراتی کشور های منطقه، فقدان دولت مقتدر و ملی و شکاف های اجتماعی و در نهایت عدم آگاهی، فقدان دانش و سواد و افراطیت مذهبی در کشور باعث شده است که میدان گرمی برای این بازیگران محور شرارت شویم. تقویت جامعه علمی-اکادمیکی می توانند ما را از هژمونی فکری و بردگی سیاسی نجات دهد!