تانیا عاکفی، خراسانیزادۀ ان ال زمین
هرکس و هرشاعری که از این سرزمین میرود، شاید میخواهد بخت خود را در آن سوی آب های شور، در زیر این آسمان آبی بیازماید. هرکس و هر شاعری که از این سرزمین میرود، افغانستانی در ذهن دارد. رنگینی این افغانستان ذهنی وابسته به اندازۀ تجربهها و به اندازۀ عشقی است که هرکس به این آب و خاک دارد.
امروزه این افغانستان ذهنی در چهار گوشۀ گیتی پراکنده شده است. چون هرکس که رفته، افغانستان ذهنی خود را با خود برده است. من نمیدانم حس و عاطفۀ هم میهنان در آن سوی جهان نسبت به زندهگی چه رنگ و بویی دارد؛ اما این قدر میتوان گفت: آنان هرکجایی که باشند، کشتی نشینان سرگردان همین دریاچۀ متروک اند.
دوری از سرزمین در هر حال اندوه بزرگی است، جایی مینویسی که دیگران زبانت را نمیفهمند و یا هم به زبان تو اهمیت نمیدهند. شاعر با مخاطب خویش است که قامت می افرازد. هرچند امروزه این جا مخاطبان ما را نیز دزدیده اند. گویی ما همهگان هر کجایی که هستیم بیمخاطب شده ایم، چنین است که خزیده ایم در جزیره های انزوای خویش، در تنهایی و بیهم زبانی خویش! شاید هم ما را به جزیره های دور انزوا تبعید کرده اند بی آن که بدانیم.
تا نیا عاکفی نیز رفته و افغانستانی را در ذهن با خود برده است. افغانستان او کهن سال نیست، سیزده سال داشت که همراه با خانواده هفت اقلیم خدا را زیر پا گذاشت و سرانجام رسید به سرزمینی که شاید نمیدانست کجاست! جوان میشود؛ اما به دنبال کودکی هایش سرگردان:
در امتداد این شب رسوای بیحیا
بر روی جاده های بلوغی که زود بود
من پرسه میزدم
من پرسه میزدم
دنبال کودکی
او به کودکیهای خود می اندیشد؛ اما خاطرههای کودکی تداعی کنندۀ دردهای بزرگی است. کودکانی را به یاد می آورد که جنگ آنان را بلعیده است.
درجنگ خانه سوز
نمردیم و زنده ایم
در آن شب سیاه
صدها هزار کودک دیگر به خاک شد
شعرهای تانیا عاکفی از نظر فرم گوناگون اند، غزل میسراید، قطعه میسراید، مثنوی و شعر آزاد عروضی و بعد میرسد به آن چه که ما میگوییم سپید!
در شعر کلاسیک با غزل انس بیشتری دارد. چیزی که از نظر فرم برای من در شعر های او بیشتر توجه برانگیز بود، شعرهایی اند که شاعر به در آمیختن فرم های گوناگون در یک شعر پرداخته است از کلاسیک تا آزاد عروضی، سپید و چیز های دیگر. چنین چیزی ممکن از نظر آنانی که به معیارها و ضابطههای ادبی سختگیرانه پایبند اند امر خوش آیندی نباشد؛ اما همان گونه که زندهگی درنگ را نمیشناسد، حرکت و دگرگونی در هر پدیده یی نیز یک امر ذاتی است. این که تانیا با در آمیختن این همه فرم ها در یک شعر به دنبال چه هدفی است و کدام نیاز او را ناگزیر به چنین چیزی ساخته است من نمیتوانم توضیحی داشته باشم. من خود نه چنین تجربهیی داشته ام و نه هم این جا در این سالها با چنین تجربههایی روبهرو شده ام.
همان گونه که زندهگی دیگر نمیتواند به گونۀ تک بعدی در یک خط حرکت کند و انسان نیز نمیتواند انسان تک ساحتی باشد به همان گونه شاید دیگر گونههای ادبی نیز نمیتوانند تک بعد و تک ساحتی باشند.
وقتی زندهگی دگرگونه میشود و ابعاد رنگ رنگ پیدا میکند، دریافت ها و بازتابها از زندهگی نیز دگرگون می شوند . شاید زندهگی امروزه آن قدر کثیر الجوانب شده است که شعر نمیتواند دیگر در بیتهای جدا از هم، یا هم در فرم های مشخصی که داریم بیان شود. من نمیخواهم به نکوهش برخیزم که به گفتۀ مردم بگویم تانیا چرا پایت را از گلمت درازتر کرده ای؟ برای آن که وقتی ذهن شاعرانۀ کسی نمیتواند در پشت قالب های از قبل تعین شده متوقف شود یا میخواهد در فرمی جدا از فرم های معمول شعر بسراید؛ نباید روی خط سنت ایستاد و به مخالفت پرداخت. امیدوارم تانیا چنین گام هایی را با آگاهی و با هدفمندی برداشته باشد!
این نخستین گزینۀ شعری تانیا عاکفی است . زمانی که چشمم به نام « حراسانزادۀ ان ال زمینم » خورد، برایم بسیار توجه بر انگیز بود. برای آن که در گذشته یک چنین نامی را بر کتابی ندیده بودم . شاید این جا نیز شماری به مخالفت بر خیزند که چرا چنین شده است. من فکر می کنم عاکفی در نام گذاری کتاب از همان شیوۀ در آمیختن چند فرم در یک شعر، استفاده کرده است. او در شعر « خراسان زادۀ ان ال زمینم » مفهوم انسان را بزرگتر از آن میداند که بتوان کلیت آن مفهوم را از روزنۀ قوم، زبان و مذهب و چیزهای از این دست دید .
من فکر میکنم که در نام گذاری کتاب حقیقتی هم نهفته است. شاعر از خراسان دیروز و افغانستان امروز چنان پرندهیی بال گشود و رسیده است به سرزمین گل ها یعنی هالند. او بدون تردید خراسانی زادۀ ان ال زمین است. در این نامگذاری در یک جهت به تعهدات شهروندی خود در دهالند تاکید کرده و در جهت دیگر به ریشه های تاریخی و اصلی خود بر گشته است. شاید هم با این نام گذاری خواسته است از شیوۀ در هم آمیختن چنیدن فرم در یک شعر، به گونهیی دفاع کند.
او حس، عاطفه و شم شاعرانۀ زیبایی دارد؛ اما این زیبایی گاهی آن گونه که شایسته است با واژگان در نمی آمیزد. یعنی گاهی چیدمان واژگانی در شعر هایش نا استوار و نا پیراسته است. تانیا میتواند در پیوند به زبان شعری اش سخت کوشی های بیشتری داشته باشد.
زبان در شعر اهمیت بزرگی دارد، میشود گفت که هستی شعر بر میگردد به چگونه گی زبان. چون هر تحولی در شعر بدون تحول زبان ممکن نیست. تا زمانی که عاطفهیی، عشقی، دریافی و حسی بازتاب زیبا و درست در شعر نداشته باشد، ما نمیتواتیم با شعر زیبایی رو به روشوم.
در شعرهای تانیا عاکفی بیشتر این حس و عاطفۀ شاعرانه است که چره مینماید. دانش و آگاهیهای ادبی او در جایگاه بعدی قرار می گیرند. این نکته روشن است، آنانی که از خیال هنری و ادبی بهرۀ کافی ندارند، دشوار به نظر می آید که بتوانند راهی به سرزمین سبز پیروزی داشته باشند. تکنیکهای ادبی و هنری را میتوان فرا گرفت، زبان را میشود فراگرفت، چنین چیزهایی به دانش های ادبی وابسته است؛ دانش را میتوان فراگرفت؛ اما هیچ کسی هیچ گاهی به جرگۀ شاعران راه پیدا نخواهد کرد تا از تخیل و ملکۀ ذهنی شاعرانه برخوردار نباشند. همین تخیل و ملکۀ ذهنی شاعر است که او را از کس دیگری متمایز میسازد. روزی دوستی بازبان طنز آلود گفت: شاعران دیوانه اند. گفتم : درست میگویی، خوبی و زیبایی شعر هر شاعر وابسته به میزان دیوانهگی اوست. به گفتۀ بیدل: « گیرم که عقل کل شده ای بیجنون مباش!»
من باور دارم که تانیا عاکفی روزی بر پارهیی از مشکلات تکنیکی که دارد پیروز خواهد شد و خواهد توانست که حس و دریافتهای زیبای خود را که از آن جنون سرچشمه میگیرد، در زبان استوارتر و پیراستهتر بیان کند!
در شعرهای او زنده گی جلوه های گوناگونی دارد، گاهی این جلوه ها روشن است و گاهی تاریک. گاهی شیرین ، گاهی تلخ و در هر حال، آن افغانستان که در ذهن دارد او را رهایش نمی کند.
مادر گریه مکن
این جا عقربۀ ساعت
تک تک انفجار را هدیه نمی آورد
و کودکان همسایه
دوشیزهگان نه سالۀ شب زفاف
نیستند
زن در شعر های او جایگاه گستردهیی دارد. از مصیبت زن میگوید، از وفای زن، زیبایی زن. وقتی هم که به بیان خشونتهای جامعۀ مردسالار می پردازد، دیگر شعر را هم برای بیان این درد کار ساز نمی داند :
من از شعر تکراری زنی به ستوه آمده ام
که پیوسته از ناتوانی و بیکسی اش حرف می زند
من سراغ زنی ام
که روی زمین استوار راه میرود
و فارغ از آیههای آسمانی است
تبیعض در میان دختران و پسران در بیشتر خانواده های افغانستان و کشور های مانند افغانستان، نوع حس خویشتن برتر بینی برای مردان و خویشتن کمتربینی برای زنان را به بار آورده است. البته چنین چیزی به گونهیی میتواند در همه جهان وجود داشته باشد؛ اما در جامعههای مانند افغانستان میزان آن میتواند بلندتر باشد.
کودکی نافرمانی که خلاف همه قانون خدا
پسر خواستۀ مادر و بابا نشدم
جنس زن بودم و دختر به زمین آمده ام
ناف بی مهر مرا
چو بریدند ز مادر
هوس مرگ مرا
از خدا خواسته اند
زنان در سرزمین ما قربانیان همیشهگی سنتهای سنگهای سنگ شده اند. عشق برای آنان ممنوع است، اگر خطایی کنند، خانواده با خون او آن ننگ را می شوید.
خورشید میدهیم، شب و شام میخریم
هرچه بد است، خوب نظر می کنیم به او
قتل ستاره را ز لب بام میخریم
ممنوع ست عشق در وطنم
کشتن است روا
سر میبریم خواهر خود را به جرم مهر
از خون او به خانۀ خود نام میخریم
از نظر او، زن پای بند وفاست و نمیتواند از مرز عشق خود پای آن سو تر گذارد؛ بلکه تا پای جان روی تعهد عاشقانۀ خود ایستاده است.
دریای تنم را
به آتش میکشم
اگر دریانوردی غیر تو شنایم کند
بازهم در شعر دیگر بی وفایی مرد است که در برابر با وفای زن بیان میشود.
دیشب که هم آغوش خودم بودم
فهمیدم
که چه دنیایی دارد آغوشی
که هیچگاه برایت دروغ نگفته است
زن سر چشمۀ زیبایی و زندهگی است، باید عاطفه، عشق و پیوند او را آن سو تر از زیبایی های ظاهری اش پیدا کرد!
به یلدای زلفم مپیچ
فردا برایت خورشیدی می زایم
از جنس زیبایی
گاهی هم با گونهیی برداشت فلسفی انسان را در تغییر هستی چنان توانمند میداند که ناممکنی برایش نمیتواند وجود داشته باشد.
در کتابی که من خوانده ام
همه چیز شدنی است
و هیچ چیز
واقعی تر از چیز دیگری نیست
تانیا عاکفی شاعر جوان و با پشت کار است و میدانیم که این پشت کار، عشق و علاقه، میتواند او را به جایگاه های بهتر و بلندتری برساند و من در این امرتردیدی ندارم. همه چیز ادامه کار پیگیر و هدفمند است و تانیا در این راه گام گذاشته و عشق او به شعر او را می رساند به آن جا هایی که باید برسد!
میزان 1393
شهر کابل