خبر و دیدگاه
دلم میخواهد برگردم به قریه!
اضافه تر از پانزده روز است که در خانه قرنطینم، گاهی از این کلکین بیرون را نگاه می کنم و گاهی از آن کلکین. در آشپزخانه میروم همراه خانم خود بی بی حاجی در شستن ظرف ها کمک می کنم، در جاروب کردن خانه هم توسط ماشین گاهی که فرصت میشود همکاری می کنم. سخت خسته ام، نه درس است و نه دانشگاه، سیاست هم رنگ و روغن باخته و به درد کسی نمیخورد، چون همه سیاسیون خیره سر اند و منافع شخصی را بر منافع ملی مقدم میدارند.
خیلی خسته شدم، دلم پشت هوای ولایت، ولسوالی، قریه و پشت یورت پدرم تنگ شده است… دلم میخواهد از راه بامیان به زادگاه ام یعنی ولایت غور، ولسوالی تیوره، قریه سموچک بروم؛ مثل گذشته چندتا مرکب با کرند و تناب پیدا کنم، بچه ها را خبر کنم، صبح وقت برویم پشت هیزم. راه ما دور است، باید نصف شب به راه بیفتیم، از “سنگ سفید” یگانه کوه قریه ام، سه و چهار قریه و دشت و کوتل عبور کنیم تا به مقصد برسیم.
دلم میخواهد چندتا نان تنوری یا چندتا چپاتی در چنته خود بگذارم با کمی دوغ؛ تنها نان و دوغ مرا مرد خواهد ساخت، دشت ها و کوههای وطنم مرا مرد خواهد ساخت… به قول ارد بزرگ: اگر از تنبلی و بی عرضه گی مُردی برگرد به کوهستان تا به سر غیرت بیایی.
ما بطرف جای که باید هیزم بیاوریم روانیم، ساعت نُه روز است؛ با بچه ها خرسواری کرده تازه به هیزم جای رسیدیم، کمی عرق به پیشانی داریم ولی خسته نیستیم، از نصف شب که به راه افتاده بودیم بعضی ها بشمول خودم بالای مرکب یا خر خواب شان برده بود، من یکبار از بالای مرکب به پایین افتادم، اما آنقدر قوی و پر انرژی بودم که خیستم و به راهم ادامه دادم… دلم میخواهد به بهانه هیزم گل سرخ و لاله بچینم، تمام گل لاله های کوه و دشت را.
دلم میخواهد بچه ها را خبر کنم، سنگ ها را در داخل دامن پیراهن خود کرده و نشانه زنی کنیم؛ داو را ببریم بخاکی دامن پیراهنم غیچرک و پاره پاره میشود.
دلم میخواهد بچه ها را خبر کنم با دکمه های شان در پیتوی مسجد قریه جمع شوند، دکمه هل بدهیم روی تاوه سیاه، داو را ببرم بخاکی پیراهن مادر بزرگم بی دکمه میماند.
دلم میخواهد سه پاره (قاعده بغدادی)، پنج کتاب، حافظ و شروط الصلات را بگیرم بچه ها را خبر کنم به مسجد برویم، دوست دارم همین روز اول مرا ملا فلک کند. کف پایم پشت شلاق ملای مسجد قریه مان تنگ شده است، بخاکی مریم و فاطمه و احمد به من بخندند.
دلم میخواهد گندم ها را به آسیاب آبی ببرم، حتی شب را هم تا سحر داخل آسیاب صبح کنم، آسیاب آبی که در ساعت ده من گندم آرد می کند. دلم میخواهد خودم آردها را با دستان خود داخل جوال کنم، بخاکی سر و رویم سفید می شود.
دلم میخواهد یوغ، تیش، کُنده و جفت گاو را از سر صبح بگیرم تا شام زمین شخم بزنم، دلم میخواهد گندم های تخمی را در دامن پیراهن بیندازم و با مشت بر زمین بپاشم، دلم میخواهد با غرور روی ماله ایستاد شوم و تمام کلوخ های زمین شیار را ماله کشی و نرم کنم، بخاکی حاصل هم ندهد.
چون از شهر خسته شده ام.
شرح برخی لغات:
۱- کرند: وسیله ی برای کندن هیزم از کوه، چیزی بزرگتر از تیشه.
۲- یورت: منزل و مسکن
۳- چپاتی: نان نازکی که بر روی تابه پخته میشود
۴- چنته: کیسه، کوله پشتی
۵- نشانه زنی: بازی محلی
۶- داو: نوبت و روند بازی
۷- غیچرک: پاره پاره
۸- پیتو: رُخ به آفتاب
۹- جوال: کیسه یا گونی مخصوص گندم و آرد
۱۰- یوغ: چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می گذارند
۱۱- تیش: فلز تیزی که بر گاوآهن نصب میشود برای شخم زدن.
۱۲- کُنده: گاوآهن، وسیله ی برای شخم زدن زمین بدنبال گاو می بندند
۱۳- ماله: تخته ی که بدنبال گاو میبندند و زمین را هموار می کنند