کوتاه سرایی سیاسنگ در « های آذرشین»
پیش از این که در پیوند به کوتاه سرایی صبور سیاسنگ چیزهایی گفته شود، بهتر است تا بر یک اشتباه و دریافت نادرست درنگی داشته باشیم.
من، بارها و بارها از زبان شماری از شاعران به اصطلاح پسا طالبانی در گفتوگوهای شان یا هم در نوشتههای شان، این جا و آن جا شنیدهام و خواندهام که گویا صبور سیاسنگ و حضرت وهریز از پایه گذاران شعر کوتاه مدرن در افغانستان اند. حتا واژۀ مدرن را هم به یک سو میاندازند و با گونهیی از مطلقگرایی حکم تمام می فرستند که این دو شاعر پایهگذاران شعر کوتاه در افغانستان اند.
شاید سیاسنگ و وهریز هنوز با چنین گفتوگوها و نوشتههایی برنخورده اند، چون باور دارم که اگر چنین میبود واکنشی میداشتند.
نخستین گزینۀ شعری صبورسیاسنگ «های آذر شین» نام دارد که به سال 1377 خورشیدی به وسیلۀ مرکز نشراتی صبور در شهر پشاور پاکستان انتشار یافته است.
این گزینه بیشتر در برگیرندۀ نیماییهای اوست، همراه با چند سرودۀ کوتاه و ترجمههای چندهایکو و شعرکوتاه.
سیاسنگ در آغاز شعر را با غزل و چهارگانی آغاز کرد و بعد رسید به چهارپاره؛ اما به زودی از این گونههای شعری گذشت و به تعبیری خیمه یا بنای شاعری خود را بر قلمرو شعر نیمایی برپا داشت.
سیاسنگ در اواخر نیمۀ دوم دهۀ شصت خورشیدی در حلقات ادبی – فرهنگی کابل به حیث شاعر، داستان نویس و روزنامه نگار با استعداد و آگاه شناخته شد. البته این زمانی بود که او پس از هفت سال زندهگی دشوار و طاقت فرسا از زندان پلچرخی رها شده بود. در آن سالها شعرها و نوشته های او بیشتر در اخبار هفته، ماهنامۀسباوون، فصلنامۀ ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسنده گان افغانستان و نشریههای دیگر در کابل نشر میشدند.
او باری در پیوند به آغاز شعر و شاعری خود در گفتوگویی که با من داشت، چنین گفته بود: «در مورد شعرهایم نیز باید با همان صراحت بگویم که وقتی در اواسط سال1360 خورشیدی به زندان رفتم و با روشنفکران، شاعران، نویسندهگان و هنرمندانی که در زندان به سر میبردند،آشنا شدم. در اثر نشست و برخاستها و گفت و شنودها با آنان، دریافتم که سرودههای من از سال 1357 تا 1360 خورشیدی همه در حکم تکرار سراییها بوده، یعنی چیزی در حد همان سپیدار، پنجره، چکاوک، اقاقیا، روزنه، پرستو و حرفهای بسیار معمول که به همه روشن است.»
آن گونه که سیاسنگ خود میگوید کار شاعری او با آگاهی و مسؤولیت در زندان آغاز یافته است و به دهۀ شست خورشیدی بر میگردد. در حالی گذشته کوتاه سرایی در گونۀ مدرن آن به دهۀ چهل خورشیدی میرسد.
سیاسنگ آن گونه که گفته شد بیشتر شاعرنیمایی است. نیماییهای او گاهی شعرهای بلندی اند که زبان روایی دارند. این گونه شعرهای او از نظر فرم ذهنی و بیرونی همیشه از استوار خاصی برخوردار اند. در نیماییهای او آن چه را که محور عمودی خیال گفته اند، بسیار برجسته و قابل توجه است.
از نظر کاربرد زبان، او شاعری است که وسواس بیشتری نسبت به زبان دارد. چنین است که شعرهای او همیشه در حال حرکت به سوی فشردهگی بیشتر زبانی است.
بدون تردید این فشردهگی زبان که فشردهگی تصویر را نیز در پی دارد در کوتاه سرایی شاعر برجستهگی بیشتری پیدا میکند و واژگان به حجم کوچک و به هم فشردهیی بدل میشوند.
دیریست گالیا
در سوگ دوریت اشکم نمیچکد
چه بار آخرین
– گاه گریستن –
جای دو قطره اشک
یک جفت چشم داغ
بر دامنم فتاد
(های آذرشین، ص 5)
این شعر با یک بیان پارادوکسال آغاز میشود و تا پایان شعر ادامه مییابد :« دیریست گالیا / در سوگ دوریت اشکم نمیچکد».
وقتی این دو سطر کوتاه را میخوانی در انتظار یک خشم شاعرانه یا یک بدرود همیشهگی می مانی! یا هم این حس برای خواننده دست میدهد که شاعر دیگر اعتنایی به گالیای خود ندارد.
در انتظار میمانی که بخوانی، من از دوری تو درد و اندوهی ندارم؛ اما بر خلاف انتظار وقتی به پایان شعر میرسی سرت به سنگ یک درد بزرگ میخورد. درنگ میکنی، می اندیشی و درد بزرگ و عاشقانهیی را حس میکنی.
زمستان میرود؛ اما
پرستو بال نگشاید اگر در پیش چشمانم
برای من بهاران فصل باران است
زمستان است
زمستان است
(همان، ص 6)
بهار تنها برگشت فصلی از سال نیست که با قرار گرفتن خورشید بر برج حمل آغاز میشود. بهار در ادبیات ما نماد زندهگی و پویندهگی است، نماد امید است که از راه میرسد تا زندهگی دوباره سبز شود.
پرستوها پیام آوران بهارانند. اگر این فصل بدون پرستو بیاید باز چه؟ دیگر چیزی نیست جز ادامۀ زمستان.
در این شعر درد بزرگی نهفته است. اگر با زبان فشرده پیام این شعر را بیان کنیم این است که این جا در این سرزمین، سال یک فصل دارد و آن هم فصل زمستان است. این جا همه فصلهای سال ادامۀ زمستان است. فصل کرختی و انجماد و صدای شلاقبادهای ویرانگر است که همهجا میپیجد. بهاری هم که پس از زمستان بدون پرستوها میآید، زمستان است، فصل باران است، فصل باران یعنی فصل گریههای همیشهگی. در نهایت این جا زندهگی بهاری ندارد.
در شعر دیگری شاعر چیزی از خوشبختی نمیفهمد. چون خوشبختی مردم را تاراج کرده اند. همانگونه که خوشبختی یک امر اجتماعی است، بدبختی در این شعر نیز یک بدبختی اجتماعی است.
زمن مپرس که گلها چگونه میخندند
زمن مپرس، بهار از چه راه میآید
ز من بپرس که بلبل چگونه میمیرد
زمن بپرس که تندر چگونه میبارد
(همان، ص7)
این شعرها در ظاهر گویی هیچ گونه بار معنایی اجتماعی ندارند؛ اما در پشت نمادها میرسیم به روزگاری که مردمان در آتش جنگهای نیابتی سرخ و سپید میسوزند. به زبان دیگر در میان دو آسیا سنگ آرد میشوند.
زنجیرپارهها گونۀ دیگری از کوتاه سراییهای سیاسنگ است که به سال 1363 خورشیدی در زندان پلچرخی سروده شده اند. این شعر ترانههایی اند که محتوای یگانهیی آن را با هم پیوند میزند.
شاعر در پیوند به این شعر نوشته است:« به عبیدالله لهیب، یار روزگار دشوارم.» عبیدالله لهیب برادر کهتر علی حیدر لهیب – یکی از شاعران مقاومت و انقلابی دهۀ پنجاه خورشیدی – بود که پس از کودتای ثور1357 زندانی شد. او در جریان تحقیق در زیر شکنجه جان سپرد.
ز پشت میلهها کردم نظاره
به لوح آسمان پرستاره
به جای “آفتاب” خفته در خاک
همی رخشید چند الماسپاره
ز پشت میلهها بر سقف تیره
همه زندانیان خوانند خیره
دو حرف یادگاری از شهیدی:
“بگردد بر سیاهی نور چیره”
ز پشت میلهها آن کوه پیکر
به دهلیز دلش غم بسته لشکر
نه از بیم طناب و چوبۀ دار
به یاد زخمیی تنها به سنگر
به پشت میلهها شیری به زنجیر
به ناخن کرده بر دیوار تصویر
هوا پیما و تانک آتشافروز
تفنگ چقمق و جنگندۀ پیر
به پشت میلهها دیدم کتابی
همش خنجر، کمان، تیری، طنابی
به آن راهی که “او” میرفت سوگند
ز هر حرفش چکد خون عقابی
ز پشت میلهها آید به گوشم
ز زندانی و زندانبان خروشم
ز یک سو بانگ “میهن میپرستم”
ز یک سو بانگ “میهن میفروشم”
به پشت میلهها با خط زشتم
سرود واپسینم را نوشتم:
گر اعدامم کنی باکی ندارم
به قلب عاصیم ارمان نهشتم
به پشت میلهها اشکی، نمازی
به یاد کشتۀ گردنفرازی
چه میراث شگفتی جا نهاده:
پیام کوتهی، راه درازی
(همان، ص 42-43)
بخش دیگر کار سیاسنگ در پیوند به شعر کوتاه، تر جمههایی اوست از شعرکوتاه جهان و هایکوها که در گزینۀ آذرشین، آمده است.
اینجا هایکوهایی ترجمه شده است زیر نام « هایکوهایی برای کابل» از شاعر جاپانی به نام «کاترینا».
عشقه پیچان شگفته
هربامداد مرا بیدار میسازد
اگر خود زیر تایر نشد باشد
عشقه پیچان این جا نماد زندهگی و عشق است بامدادان میشگوفد و شاعر را برای زیستن بیدار میسازد؛ اما همیشه چنین نیست. عشقپیجانها خود در زیر ارابههای جنگ له میشوند، یعنی جنگ زندهگی را نابود میکند با این حال باید زیست، باید زندهگی کرد!
چادرهای شستۀ دختران
روی طنابها – زیر آفتاب – در اهتزار
یعنی: امروز جنگ نیست
ترکیب در اهتزار گذشته از این که وزش باد را در ذهن بیدار می کند، می تواند ما را هراس دختران از آن و ضعیت نیز بیان کند. سالهای جنگ که مکتب ها هرگز به گونۀ منظم به روی بچهها و دختران مکتبی بار نبود.
راکتها می افتند
دسن آخ، دسن آخ
و بهار را قطعه قطعه نابود میکنند
مترجم در پیوند به مفهوم واژۀ « دسن آخ» نوشته است:« این واژۀ در زبان چاپانی صدای فیر، انفجار و اصابت راکت است.»
ای نسیم بهاری پغمان
تو به خانۀ غیر مسکون گذر کن
زیرا دیگر من آنجا نمیتوانم رفت
(همان، ص69)
این هایکوها هرکدام ذهن خواننده را به دوران جنگهای خونین تنظیمی در شهر کابل میکشاند. وقتی شاعر از نسیم پغمان میخواهد تا سری به خانۀ او بزند و ببیند که بر خانۀ او چه آمده است؟ در حقیقت او خانۀ خود را به نمادی بدل میکند برای همه خانههای ویران، برای همه خانههای دیگر صدای خندههای کودکان در آنها نمی پیچید. باشندهگان یا کشته شده اند یاهم به گفتۀ مردم سر خود کرده اند و ملک خدا. در کلیت خانۀ او نمادی میشود برای شهر جنگزدۀ کابل.
سیاسنگ در یادداشت پایانی کتاب در پیوند به «هایکوهایی برای کابل» و سرایندۀ آن نوشته است: «این هایکوها به زبان چاپانی سروده شده اند. برگردان دری از متن انگلیسی آنها به کمک شاعر صورت گرفته است.
کاترینا Catherine بیش از ده سال در افغانستان زیست او در جریان جنگهای 1993- 1994 در شهرکابل ناپدید شد.»
بدین گونه کابل هایکو سرای جاپانی خود را از دست داد. حس میکنم ترجمۀ این هایکوها اهمیت بزرگی دارند. اگر این ترجمهها نمیبودند، شاید دیگر هیچگاهی تاریخ کوتاه سرایی افغانستان نمی توانست نام کاترینا را به یاد آورد.
زنی که ده سال در این سرزمین در شرایط دشواری خدمت کرد و بعد جنگهای تنظمی، او را همراه با هزاران شهروند کشور بلعید.
در همین چند هایکو حس میکنی که این بانو چقدر با درد و رنج شهریان کابل در آن روزهای خونین آشنا بوده و این دردها گویی با خون او آمیخته بودند.
همانگونه که گفته شد سیاسنگ شعرهایی را نیز از یک شمار شاعران غربی و هندی نیز ترجمه کرده است، از آن میان شعر « سپاهی گمنام» از شاعر امریکایی «مارک ستراند» را این جا می آوریم.
آهای رهگذر بیگانه
آیا دو حرفی از ما
به اهالی این سرزمین گفتن میتوانی
1) در زیر خاک آرمیده ایم
زیرا فرمان پذیر حرفهای شما بودیم
2) اگر نهفت آن سوی گفتههای شما را می دانستیم
دیگر نباید اینجا،
این چنین
در زیر خاک بودیم
(همان، ص 72)
گاهی گفته اند که شعر کوتاه، در چند واژه باید مفهوم بزرگی را در خود داشته باشد. این جا، این شعر یک پیام بزرگ را در خود دارد.
یک پیام جهانی را. شاعر گویی به همه شهروندان جهان. هشدار میدهد که گروههای استفاده جو و دولتها به بهانههای گوناگون و به هدف پاسداری از سود و مقام خود، همیشه جنگ افروزی میکنند. مردمان را میفریبند و به سنگرها میفرسند و خودشان؛ اما در کاخها زندهگی را و لذت را آن گونه تجربه میکنند که میخواهند.