مکتب های فکری و ایدئولوژی های سیاسی معاصر در افغانستان
مقدمه
دولت های فاقد ایدئولوژی، سزاوار قربانی ایدئولوژی های اجنبی هستند. من بار ها به این می اندیشیدم که، چرا افغانستان قرنها و دهه ها غرق در جنگ های فکری-ایدئولوژیکی، استخباراتی، سیاسی-نظامی و مافیایی دولت های بیرونی بوده است؟ و یا، در درون افغانستان چرا یک نوع منازعات و جنگ های چند دستگی وجود دارد؟ چرا در این کشور یک اتفاق ملی، واحد و یک پارچه گی فکری و ایدئولوژیکی وجود ندارد؟ هر کسی دلیل خود را داشت، بعضی ها عامل بیرونی را و بعضی ها عامل درونی را، علت این همه جنگ ها و توسعه نیافتگی فکری، سیاسی و اقتصادی افغانستان می دانند. این علل و عوامل داخلی و خارجی را که کارشناسان و صاحب نظران بیان می کنند، بجاست و صد درصد که در جنگ ها و منازعات افغانستان نقش داشته اند. به باور من عوامل عمده جنگ و کشمکشهای افغانستان، آبشخور منازعات فکری و ایدئولوژیکی قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای دولتها بوده است؛ علل اساسی آن که، چرا افغانستان همواره قربانی جنگهای فکری و ایدئولوژیکی دولت های بیرونی بوده است؟ عامل اساسی اش، عدم وجود یک ایدئولوژی سیاسی در جامعه سیاسی افغانستان بوده است. افغانستان برای اولین بار در جنگ سرد قربانی و میدان برخورد و نبرد ایدئولوژی های منطقه ای و فرامنطقه ای دولتها شد. امروزه هم افغانستان فضای فکری آن کاملاً در محاصره ایدئولوژیکی منطقه ای قرار گرفته است؛ در غرب افغانستان، ایران با ایدئولوژی اسلام انقلابی، در جنوب افغانستان، پاکستان با ایدئولوژی اسلام بنیادگرایی و افراطی. عربستان با ایدئولوژی اسلام وهابیسم و ترکیه با ایدئولوژی سکولاریسم اسلامی خود را می خوانند. همه این دولت های منطقه ای تأثیر گذار بر فضای فکری و ساختاری جامعه سیاسی افغانستان داشته و دارد. می توان گفت که ریشه های اکثر احزاب سیاسی و نهاد فکری افغانستان، متاسفانه از همین ایدئولوژی های منطقه آبشخور بوده است. این دولت ها از ایدئولوژی رقبای خود همواره در هراس به سر برده اند، برای همین سه دولت عمده؛ پاکستان، ایران و عربستان و یک اندازه هند و ترکیه، به افغانستان همواره از چشم ایدئولوژیکی خود نگاه کرده اند. که می توان آن را “نبرد ایدئولوژیکی” در افغانستان گفت!
ایدئولوژی چیست و دولت چه ضرورت به ایدئولوژی دارد؟
ایدئولوژی در حقیقت فرمول سیاست است، بدون ایدئولوژی سیاست و بدون سیاست ایدئولوژی وجود ندارد. در دستگاه های حکومتی، ایدئولوژی انرژی و روح دولت است! امروزه هیچ دولتی نیست که فاقد ایدئولوژی باشد، اما نوع ایدئولوژی و تعریف آن در نزد دولت ها تفاوت دارد. ولی در ارتباط با معنا و مفهوم ایدئولوژی، تعریف های متعددی از سوی دانشمندان و صاحب نظران و روشنفکران ارائه شده است. ایدئولوژی در لغت آرمان، مسلک، مرام و عقیده معنا شده است. در اصطلاح ادبیات سیاسی، ایدئولوژی سیستم فکری و باورمحوری است که انسان می خواهد زندگی خصوصی و اجتماعی خود را بر اساس آن بنأ کند. و در یک تعریف دیگر آمده است که، ایدئولوژی از دو کلمه گرفته شده است؛ که ایده و لوژی، ایده به معنای عقیده و باور معنا شده است، و لوژی به معنای علم تعبیر شده است، که می توان گفت ایدئولوژی عبارت از علم عقیده و باورها است. آقای “کارل پوپر” ایدئولوژی را نظام فراگیر و مملو از اندیشه های سیاسی می داند، و آنرا نوع حرکت تمامیت خواه، تعبیر می کند. اما به باور من، ایدئولوژی مجموعه عقاید و باور های درونی و بیرونی انسان ها است، که می خواهند برای آینده شان تصمیم گیری کنند. ایدئولوژی ها می تواند سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد، مانند ایدئولوژی های؛ مارکسیسم، لیبرالیسم، بروز واریسم، سکولاریسم، و… باشد. ایدئولوژی برای دستگاه دولت، همواره زایده اندیشه و افکار و تجربیات دانشمندان، روشنفکران و صاحب نظران جهان بوده است، و یا از درون اهداف و آرمان های رهبران و سیاستمداران کاریزماتیک جهان تولد شده اند. هدف عمده ایدئولوژیها، یکپارچه نگهداشتن شهروندان است. از سوی دیگر، ایدئولوژی راز بقای دولت و هسته هدف حکومت می باشد. ایدئولوژی برای دستگاه های دولت، ساختار و فکر تولید می کند تا خود را منظم بسازد و برای رسیدن به منافع و اهداف آن کمک می کند. ایدئولوژی دولت و شهروندان را از گزند بیرونی نگه می دارد. ایدئولوژی نیروهای نظامی و استخباراتی را تقویت می کند تا از منافع ملی و اهداف ملی دولت به بهترین وجه اش دفاع و پاسداری می نماید. دولت هم مسؤلیت دارد تا از پراگنده شدن ایدئولوژی و یا آمدن ایدئولوژی بیگانه ها جلوگیری کند، زیرا یکی از عوامل جنگهای مسلحانه همین پراگنده گی های خورده ایدئولوژیکی بوده است، مثال آن می توان به جنگ های سه ساله داخلی افغانستان اشاره کرد.
بیاید آمریکا را مدنظر بگیریم، پایه های دولت آمریکا بر سه مکتب فکری و ایدئولوژیکی استوار است، که عبارت از: (۱)مکتب فکری ایدئولوژی هملتونیسم؛ که بر ارزشهای آمریکا تأکید دارد و خواهان گسترش ارزشهای آمریکایی در خارج از آمریکا است، اما نه از طریق جنگ و مداخله، بلکه از طریق الگوهای کمکهای انسان دوستانه. (۲) مکتب فکری فکری-ایدئولوژیکی جکسونیسم؛ این مکتب بر دیدگاه واقعگرایانه دارد و بر سیاست قدرت محور بحث می کند، بر عکس هملتونیسم، جکسونیسم بر منافع ملی و استراتژي های امنیتی آمریکا تأکید دارد. (۳) سوم مکتب فکری-ایدئولوژیکی ویلسونیسم؛ این مکتب به شدت جنگ طلب و سلطه گرا در راستای گسترش ارزشهای آمریکایی از طریق مداخله در امور دیگر کشورها پافشاری می کند. در آمریکا هر شخصیت که از هر حزب سیاسی که به قدرت رسیدند، سیاستگذاری های داخلی و دکترین سیاست خارجی شان همواره متأثر از همین سه مکتب فکری و ایدئولوژیکی بوده است. از این معلوم می شود که هر دولتی بر اساس یک ایدئولوژی خاصی استوار است، و سیاستگذاری هایشان در قالب ایدئولوژی شان ریخته می شود.
آیا دولت افغانستان دارای ایدئولوژی سیاسی است؟
قبلاً یاد آور شدم که ایدئولوژی ها یا حاصل اندیشه، افکار و تجربیات دانشمندان، صاحب نظران و روشنفکران است، و یا از بطن اهداف و آرمانهای ملی و بلندمدت رهبران و سیاستمداران تولد می شود. اما در افغانستان شخصیت ها و سیاستمداران معدودی داریم که در مسائل داخلی و خارجی افغانستان نظریه های عمیقی و با برنامه و ساختارمند داشته باشند. بیشتر این شخصیت های افغانستان، اندیشه ها و افکار شان تحت تأثیر افکار بیرونی بوده است و این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری یک امر طبیعی می باشد. من فکر می کنم که، ما سه مکتب فکری و ایدئولوژیکی سیاسی عمدۀ در افغانستان داریم که حاصل اندیشه ها و آرمان های بنیادی رهبران افغانستان است. این جریان های فکری و ایدئولوژیکی در قالب محافظه کاری، تجددگرایی، ناسیونالیسم و ملی گرایی، فاشیسم و ارجحیت طلبی قومی، بودند که رهبران افغانستان برای جامعه امروز از خود میراث ماندند و سیاستگذاری های امروز در چارچوب همین ایدئولوژی ها و خط مش فکری ترسیم می شود. این چهار مکتب برگرفته از اندیشه ها و آرمانهای؛ امیر عبدالرحمان خان، شاه امان الله خان و امیر محمد نادر خان و ایدئولوژی رادیکالیسم اسلامی (طالبانیسم) می باشند. به صورت بسیار مختصر و فشرده می خواهم از اندیشه ها و رویکرد فکری-سیاسی این ها را در سطح کلی آن را تحلیل کنم.
۱. رحمانیسم یا مکتب فکری واپسگرا و قدرت گرا؛ این گرایش و رویکرد برگرفته از افکار و اندیشه های واقعگرایانه امیر عبدالرحمان خان می باشد. امیر عبدالرحمان خان در تاریخ لقب “مرد آهنین” را بخود گرفته است و همچنان از این پادشاه سختگیر، به عنوان “ماکیاولی افغانی” هم یاد می کنند، زیرا در تاریخ پادشاهی افغانستان، هیچ سلاطینی مانند امیر عبدالرحمان خان قدرت را به معنای واقعی اش درک نکرده بودند. عبدالرحمان خان بود که قدرت فئودال ها و روحانیون را در جامعه افغانستان به چالش کشید، مخالفان سیاسی حکومت خود را توسط سازمان استخباراتی که خود ایجاد کرده بود سرکوب می کرد و شورشیان را توسط ارتش از بین می برد. وقتی سیاست های امیر عبدالرحمان را در داخل بررسی کنید و می بینید که چگونه از دستگاه های سرکوبگرایانه در علیه مخالفان خود استفاده می کرد؛ ناگهان جمله معروف ماکیاولی در ذهن تداعی می شود که میگفت: «مردم باید از شهریار بیشتر هراس داشتنه باشند تا به او محبت ورزند، زیرا ترس مردم را از شهریار به اطاعت وادار می کند و محبت روزی باعث شورش می شود.» برای همین رحمانیسم بیشتر متکی بر دولت مقتدر مرکزی و مطلق العنان بود، از سوی دیگر، بر ارزشهای سنتی-قومی و اسلامی بیشتر تأکید می کرد. امیر در سیاست خارجی خود تلاش می کرد یک نوع موازنه قدرت را به نفع افغانستان در بین روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا ایجاد و بعد آن را حفظ کند. دکترین سیاست خارجی سردار محمد داود خان که میگفت: “من سگرت آمریکایی خود را با لیتر روسی آتش می زنم” یعنی اینکه بین شوروی و آمریکا موازنه دیپلماتیکی را ایجاد می کرد که منافع افغانستان در آن ترسیم می شد. دقیقاً این دکترین داود خان متأثر از گرایش های رحمانیسم بود و از سوی دیگر، داود خان مانند امیر عبدالرحمان خان می خواست که یک حکومتی با اقتدار مرکزی ایجاد کند که در آن رجحیت طلبی قومی دیده می شد.
۲. امانیسم یا مکتب فکری تجدد گرا و ملی گرا؛ امانیسم یا گرایش های برگرفته از اندیشه ها، اهداف و سیاستگذاری های شاه امان الله خان گرفته شده است. شاه امان الله خان خود متأثر از دانشمند بزرگ افغانستان مرحوم “محمود طرزی” بوده است، در ضمن، شاه امان الله خان در دوره حکومت امیر حبیب الله خان، در رأس یک نهضت مشروطه خواهی قرار داشت و مستقیم و غیر مستقیم، فعالیت های سیاسی و تجدد گرایی را انجام می داد. وقتی شاه به قدرت رسید اولین اقدامش استرداد استقلال افغانستان بود، که این سیاست ناشئ از حس ملی گرایی و وطن پرستی آن بود. شاه امان الله خان در ابتدا دست به اقدامات خوبی مانند؛ از بین بردن تضاد طبقاتی، تقویت جامعه رسانه ای و آزادی بیان، اصلاحات اداری و سیاسی، تقویت معارف و سطوح سواد و دانش، و سایر خدمات و فعالیت های را که انجام داد، قابل ستودنی است. شاه وقتی به کشور های اروپایی و غربی سفر کرد، یک اندازه تحت تأثیر جامعه مدرن و صنعتی شده ای غرب و اروپا قرار گرفت. بعد از برگشت از سفر، شاه برای نوسازی و ترقی و توسعه افغانستان دست اقداماتی زدند که حساسیت های جامعه سنتی و دینی-مذهبی مردم افغانستان را برانگیخت، که این احساسات از جهل و نادانی مردم نشأت می گرفت، شاه را با بن بست و عوایق روبرو ساخت. در سیاست خارجی خود مانند امیر عبدالرحمان خان نمی خواست برای حفظ قدرت اش موازنه دیپلماتیکی و یا وابسته گی با بریتانیا داشته باشد. اگر چه شاه با اتحاد شوروی روابط گرمی داشت؛ اما وابسته نبود، شاه با سه همسایه افغانستان از روابط بسیار گرمی برخوردار بود؛ اتحاد شوروی، ایران و ترکیه، شاه برای این که بتواند استقلال اش را حفظ کند، با شوروی روابط صمیمانه برقرار کرد، با ایران هم به دلیل ارتباطات فرهنگی و تمدنی و همچنان برای اینکه شاه امان الله خان با رضا شاه در یک مسیر در حرکت بودند، و با ترکیه هم به همین دلیل از روابط صمیمانه برخوردار شده بود. مکتب امان الله خان یا امانیسم، بر بنیاد تجددگرایی، ملی گرایی، توسعه گرایی، روشنفکری و روشنگری استوار است. جریان های فکری-سیاسی و اجتماعی امروز افغانستان مانند؛ جریان های چپ گرایی، لیبرالسیم، سکولاریسم، ناسیونالیسم، در واقع ادامه سیاست های شاه امان الله خان یا پیرو مکتب امانیسم هستند.
۳. نادریسم یا مکتب فکری محافظه کاری و اسلامگرا؛ این مکتب فکری که امروز بر جریان های سیاسی و اجتماعی افغانستان اثر گذاشته است، منشأ آن به سیاست ها و اندیشه های امیر محمد نادر خان برمی گردد. نادر خان که بعد از شاه امان الله خان و بچه سقاو، قدرت را بدست گرفت، خواهان اصلاحات در جامعه بود، اما نه مانند شاه امان الله خان از پایان جامعه، بلکه اصلاحات را از بالا، یعنی نهاد دولت آغاز کرد. دلیل عمده تفاوت تجددگرایان با محافظه کاران در همین است، محافظه کاران اصلاحات را می خواهان که از بالا آغاز شود و در سنت و دین تفاوت بنیادی ایجاد نشود، اما تجددگریان و انقلابیون خواستار اصلاحات یکباره در جامعه و دولت هستند. پس بهتر است که جریان های محافظه کاری که به شدت دین گرا هم هستند، پیروی آنها را به ادامه سیاست های نادر خان یا نادریسم گفت. احزاب سیاسی و جریان های راست گرایان امروز مانند؛ جمعیت اسلامی، حزب اسلامی حکمتیار، محاذ اسلامی و سایر جریانهای راستگرا همه این ها یا مستقیم و یا غیر مستقیم ادامه دهنده سیاست های نادرخان هستند. چند سال قبل، تصویر های از مقامات جمعیت اسلامی در فضای اجتماعی درز کرد که در اتاق های کاری شان تصویر های نادرخان دیده می شد، این خود باز گو کننده پیروی از آن است. از سوی دیگر، این احزاب راستگرا به شدت مخالف سیاست ها و خط مش های شاه امان الله خان هستند. پیروان خط فکری نادریسم، بیشتر با غرب و بلوک اسلامی خود را راحت احساس می کنند. با آنکه خط مش فکری امانیسم خود را با بلوک های چپی و شرق خود را راحت می دیدند. یک از مشکل اساسی این مکتب این است که فرهنگ افغانیت و اسلامیت را با هم می دانند و در جامعه افغانستان آنرا لازم و ملزوم فکر می کنند، در ماهیت خیلی از اصول عرفی افغانیت با اسلامیت در تضاد با هم باشند. ضرب المثل معروف در این باره خوب صدق می کند: دو تربوز در یک دست گرفته نمی شود! ایدئولوژی نادریسم را می توان به این صول عمده استوار دانست: محافظه کاری، افغانیت و اسلامیت، سیاست بازی با دین و مخالفت با مدرنیسم و سکولاریسم می باشد. مثل واضع آن سیاست های حامد کرزی!
۴. طالبانیسم یا مکتب فکری رادیکالیسم اسلامی و افراط گرا؛ ظهور این ایدئولوژی را می توان در سال ۱۹۹۴م، با تأسیس جنبش یک گروه اسلام گرا که خود را طالب و یا طالبان می نامیدند، در جنوب افغانستان صعود کردند، دانست. در طول جنگهای داخلی و تنظیمی در افغانستان، که مردم از جنگ و ناامنی خسته شده بودند، این گروه با شعار های که خود را “تحریک اسلامی طلبای کرام” خطاب کردند، وارد کابل شدند و قدرت سیاسی را در دست گرفتند و مردم افغانستان که خسته از جنگ بودند، از طالبان استقبال کردند. ایدئولوژی طالبانیسم را می توان گفت که متأثر از چندین مکتب فکری است، که جنبه های افراط گرایی و بنیادگرایی دارد. طالبانیسم دارای باورها و عقاید دگماتیسم و نهیلیسم مذهبی و قومی می باشد، که فلسفه و ماهیت این ایدئولوژی در برگرفته از مکتب “دیوبندیسم” و “وهابیسم” که هردو در دین اسلام است، می باشند. تحقیقات و پژوهشها نشان داد که طالبانیسم یا ایدئولوژی این گروه، نه تنها از این دو مکتب (دیوبندی و وهابیت) تأثیر پذیر بوده است، عملکرد طالبان بیشتر جنبه قومی و قبیله ای هم داشته است تا دیوبندی یا وهابیت، اینها با رفتارها و باورهای تاریخی شان، نشان دادند که به شدت رفتارهای فاشیسم هم دارند. این ایدئولوژی به مدت پنج سال زیر نام “امارت اسلامی” در افغانستان حکومت کردند. اصول عمده طالبانیسم بر بنیاد؛ اسلامیت و افغانیت، بنیادگرایی اسلامی، مخالفت با عقل گرایی و علم گرایی، ضدیت با تجددگرایی و ارجحیت طلبی قومی-قبیله ای استوار می باشد.
نکته: نباید جامعه ایدئولوژیکی دیگری را فراموش کرد، و آن جامعه ایدئولوژیکی اقلیت های شیعیان افغانستان می باشد. اگر چه تأثیر مانند سایر ایدئولوژی ها ندارد، اما باز هم نقش شگرفی در جامعه سیاسی و اجتماعی افغانستان دارند. در جریان های سیاسی و اجتماعی شیعیان افغانستان، دو خط مش فکری است که با هم در خیلی موارد اختلاف نظر اساسی دارند، که عبارت از: خط مش فکری قُم ایران و خط مش فکری نجف عراق، تنظیم های هشگانه در طول دوره های مقاومت بر علیه شوروی از این خط مشهای فکری جدا گانه تقلید می کردند. خط مش فکری قُم ایران، بر بنیاد حکومت ولایت فقیه باورمند بودند، در حالی که، خط مش فکری نجف عراق مخالف حکومت ولایت فقیه هستند. این دو مولفه فکری و یک اندازه ایدئولوژیکی، بر فضای فکری جامعه سیاسی و اجتماعی شیعیان افغانستان سایه افکنده است.
آیا دولت پسا طالبان، دارای کدام ایدئولوژی است که دولت و جامعه را رهبری کند؟
اگر بگویم که افغانستان در طول تاریخ خود کدام ایدئولوژی برای رهبری جامعه و دولت نداشته است، شاید اندکی اشتباه گفته ایم، باید اینطور بگویم که یک ایدئولوژی همه شمول و تمامیت خواه نداشته ایم، بر عکس ایدئولوژی های جامعه ما را رهبری می کردند که بر بنیاد منافع شخصی-قبیله ای و خاندانی استوار بودند. برای اولین بار جناب شاه امان الله خان غازی اقدام به ایدئولوژی سازی سیاسی برای ایجاد یک دولت مدرن زدند. شاه امان الله خان بنیاد دولت مدرن را گذاشت که ایدئولوژی خود شاه هم در تاریخ بی سابقه بوده است، هم از پادشاه هان قبل از خود و بعد از خود، زیرا شاه امان الله خان قومی، قبیله ای و سنتی مانند سایر شاهان برای افغانستان نمی اندیشید، بلکه آرزوی یک افغانستان بزرگ، متمدن، توسعه یافته و مدرن را داشت. بعد از آن افغانستان که نتواند مثل آرزو های شاه امان الله خان در افغانستان ایجاد شود، دو باره به سیاست ها و گرایش های فکری قبلی بر گشت. بعد از دهه ها گذشت زمان، یعنی دوره های ظاهر شاه و پسر کاکایش سردار داود خان، افغانستان وارد میدان جنگ های ایدئولوژیکی شرق و غرب گردید. بعد از سقوط رژیم چپی ها در افغانستان، ایدئولوژی اسلام سیاسی رهبری دولت افغانستان را به عهده گرفت که چندان دوره خوبی نبود، زیرا منجر به جنگ های داخلی و تنظیمی شد. از بطن این جنگ های داخلی ایدئولوژی دیگری، از بدنه ای اسلام سیاسی، یعنی طالبانیسم بر مسند قدرت سیاسی دولت تکیه زد و رهبری را بر مدت پنج سال به عهده گرفت که بعد از حادثه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱م، از هم پاشید و افغانستان تحت اشغال آمریکا در آمد. بعد از آن تا امروز، دولت دارای کدام ایدئولوژی سیاسی مشخصی نبوده است، این عدم وجود یک ایدئولوژی سیاسی باعث شده است که منافع ملی، فکری رهبری، کشمکشهای دخلی، دوری دولت و شهروندان، و صدها مشکل و چالش دیگر بوده است که ناشئ از عدم ایدئولوژی سیاسی و رهبری کننده برای دولت، احساس می شود. اگر چه با روی کار آمدن آقای غنی بر مسند قدرت سیاسی افغانستان و خود را به عنوان ادامه دهنده راه شاه امان الله خان تلقی، یکی از اهدافش شاید ترمیم فکر و ایدئولوژی شاه امان الله خان بوده باشد. در خیلی موارد احساس می شود که دکترین و سیاستگذاری های رئیس جمهور غنی در قالب امانیسم صورت گرفته است. اگر چنین شود که دولت باید ایدئولوژی سیاسی خود را مشخص کند که چپ یا راست، و بر اساس اصول آن استوار باشد و جامعه سیاسی را منسجم بسازد پس آینده ای بهتری در پیش روی داریم!
بهترین ایدیولوژی: هوشیاری است و هوشیاری آنست که کسی حتی کون خود را شور بدهد و تو بدانی که چی می خواهد.
نویسنده محترم:
آیدیا لوزی بر سر ازم ها(isms) میچرخد. مثل کانسروتیسم،لبرالسم، سوسیالسم، مارکسیسم، فاشیزم وغیره.
آیدیالوژی را بخاطر استعمال زیاد آن و سوء استفاده ای که ازین وازه صورت میکیرد، دشوار مینماید که درست تعریف کرد.
مکتب فکری که توسط کارل پوپر(1962) رهبری می شد. ایدیالوزی را طرز فکر سیاسی مشابه به جنبش تمامیت خواهی ترجمه کرده است. برای پوپر آیدیالوژی محاط به یک فکر بسته میباشد.
بهر صورت. بنظر من از مکتب رحمانی و امانی و نادر خانی و طالبانی که یاد کردید، کار برد واژه ایدیالوژی به آنها چندان موجه معلوم نمیشود. امیر عبدالرخمان خان نماینده انگلیس و دکتاتور بی رحم بود. آیدیالوزی بر بنای نیازمندی و ضرورت یک جامعه شکل میگیرد. که یک گروپی از اهل علم و سیاست میخواهند برای نجات و یا شگوفائی جامعه خویش فکری را طرح و برای تطبیق آن وارد عمل میشوند.
همین قسم امیر امان الله خان بدون شک تجدد خواه بود و ترقی افغانستان را آرزو داشت. ترقی را به شیوه ایکه مثلا” موسیلینی برای شگوفائی ایطالیا میخواست. اگر چنین نبود نظامنامه ناقلین به سمت قطغن به امضای جناب امیر صاحب امان الله خان توشیح و عملی گردید. که صاف و روشن یک عملی غلیظ فاشستی بود. همین قسم زبان فارسی که اکثریت نفوس مردم افغانستان به آن نوشتار و گفتار داشتند، در زمان او توسط اساسگذار نهال فاشیزم در افغانستان یعنی محمود طرزی زبان بیگانه خوانده شد. و زبان افغانی(پشتو) را زبان ملی خواند. زبانیکه تازه توسط فرمان امیر حبیب الله خان برای اولین بار شامل نصاب درسی تعلیمی مکتب حبیبیه شده بود بنام زبان ملی و زبان فارسی را که خواستگاه آن افغانستان میباشد بنام زبان بیگانه یاد شد….وغیره
نادر خان خو طور واضح گماشته انگلیس بود، بعد آن هاشم خان که گرداننده واقعی سیاست و حکومت بود، در ظلم و دیکتاتوری مثل نداشت. در زمان او بود که درسال 1319 خورشیدی برابر به 1939 میلادی زبان درسی تمام مکاتب افغانستان از فارسی به افغانی(پشتو) تبدیل کردید. کتابها ی چاپ فارسی از مکاتب و لیسه همه جمع آوری گردید و به حضور نعیم خان که وزیر معارف وقت بود حریق گردید. ده سال درسها در تمام مکاتب بزبان پشتو بود. تا انکه سویه تعلیمی در مکاتب خیلی نزول کرد و بکوشش یکتعداد انسانهای باهوش دولت مجبور گردید بعد از ده سال فرمان داد که در مناطق فارسی زبا نان میتواند دروس مکاتب بزبان فارسی باشد.
توجه نمائید شما اگر ایدیولوزی را به این خرد باخته ها استعمال نمائید، چندان خوش ایند معلوم نخواهد شود.