کابل در نهیب مرگ وضجه درد
در اینجا آسمان افسرده و زمینیان پژمرده اند. حدیث زندگی یاس است و درد غم و نا باور کردنی ، راستی باور کردنش مشکل است. آژیر امبولانش حامل جسد پارچه شدۀ فرزندانت را بشنوی. دل نمیخواهد و روح نمی پذیرد وچشم توان دیدن را ندارد. اما این غمنامه تلخ با خون فرزندان این سرزمین، با استخوانهای در هم شکسته، تکمیل وغیر قابل انکار است.
غم تنها نیست افتضاح سیاسی واخلاقی توام با فساد مالی واخلاقی از سر چشمه رهبری موج میزند و گلوی زنده های پاک دل وپاک طینت را می فشارد اما چه سود؟ که در روح جسارت نباشد ودر جسم حرکت ودر وجدان بیداری همه به خواب فرو رفته اند .شبه سیاه دروغ واستبداد چون سقف وحشتناک بر زندگی مردم سایه افگنده . نهیب مرگ وضجه درد مادرانِ پسر گم کرده گوش ها ودل هارا میخراشد و ارواح آزاده را می آزارد. قصه زندگی درین سر زمین دود وخاکستر قصه درد ورنج وداد وفریاد است و این داستان کده را کابل گو یند کابل که در هر صبح وشامش غم را روایت میکند.
سوگ برای خیلیها فقط چند قطره اشک است که بیتاب روی گونهها میلغزد، برای خیلیها، اما بریدن از دنیاست. تلخی مرگِ عزیز، گاهی حتی تا پایان عمر در کام آنها میماند و آنوقت میشوند آدمهایی که گرچه حیاتشان از نظر زیستشناسی با بالا و پایین رفتن قفسه سینهشان تائید میشود، اما در حقیقت از همان زمان که انسانهای با وجدان وبیدار زنده بودن را از دست دادهاند، مردهاند .حالا شهروندان کابل یا همه مرده اند ویا مرگ تجربه زندگی شان است. اینجا نهیب مرگ وضجه درد عصاره زندگیست، زندگی جهنمی !
عامل این همه بد بختی ها چیست، به عقیده من شخص گرایی یا شخصی کردن قدرت، و از طریق روابط شخصی حکومت کردن رهبران افغانستان برای تصاحب و تحفظ قدرت شخصی ضمن به کارگیری ابزارهای کارآمد همچون نیروهای امنیتی نهاد های قانون گذار و محاکم برای احیاء کامل قدرت شخصی و بدست آوردن نقش مسلط در دستگاه حکومت استفاده میشود نه برای منافع ملی و مردم نزدیکترین افراد به رهبران دولت اگر با کفایت اند یا بی کفایت پر نفوذ ترین افراد حساب میشوند. اکثر آنها در حلقه درونی بشدت تنگ و انحصارطلبانه قدرت کارساز و کارآمد محسوب می گردند.
نتیجه و عواقب این همه خود کامه گی ها :
وقتی یک رژیم، یا یک شخص یا تعدادی از زمامداران خودکامه و خود باور میشوند، جریان خودکامگی و مطلق العنانی، کشور و این اشخاص خودکامه را تا سرحد ویرانی و نابودی ارزش ها و معیار های انسانی سوق میدهد. وقتیکه خلاف قانون زمامداران میگویند وظیفه تعیین و اجرای سیاست ملی و بین المللی بدون قید و شرط به عهده ماست با مشوره ضرورت نداریم و هیچ وقت لازم نمیدانند از خود بپرسد، آیا فهم دانش و اطلاعات ما مطلق و بینهایت است، که تا این اندازه به خود جرأت میدهیم که سیاستهای ملی یک کشور و مردم را بدون مشارکت آنها و نهاد های قانونی تعیین کنیم، سیاست ملی یک کشور، امری تام و تمام است که تعیین و اراده آن از سوی رهبران نا عاقبت اندیش جز جنون جاهطلبی و خودکامگی نمیتوان نامی بر روی آن گذاشت.
زمامداران افغانستان باید بدانند انسان هرقدر دانش داشته باشد و هرقدر هم بتواند و بخواهد از دیگران و نزدیکان خود مشورت بگیرد، چگونه میتواند سیاستهای ملی یک کشور را تعیین کند؟ دوم اینکه، مشورتها در سیاست خودکامگی، صوری است. مشاور باید امیال خودکامه را تصدیق کند. چنین نیست که چون ماکیاول در کتاب شهریار رهنمود دهند، که شهریاران باید مشاوران خود را از میان اپوزسیون خود برگزینند. با آراء ماکیاولی دشمن باشیم یا دوست، اما به همین دلایل است که او را بنیانگذار سیاست و فرهنگ بورژوایی در غرب میشناسند. به عقیده ماکیاول، شهریار نباید گوش به حرف چاپلوسان بدهد «و اگر ببیند کسی به هر دلیلی حقیقت را از وی پنهان میکند، خشم و غضب خود را نشان دهد و او را مجازات کند بر عهده گرفتن چنین وظیفهای آن هم بدون هیچ مسئولیتی، جز در ناکارآمد کردن نظام اداری کشور ممکن نیست. به همین دلیل است که وقتی نظام اداری یک کشور که ستون پایه قدرت سیاسی محسوب میشود، پیش از هر چیز و پیش از همه توسط خود شخص خودکامه رو به ویرانی گذاشته میشود.
خودکامگی و ناکارآمد کردن مردم سالاری و حتی ناکارآمد کردن ستون پایه قوت های مسلح، منجر به یک فساد گسترده و در نتیجه ضعف مضاعف نظام مردم سالاری میشود. این یکی از نتایج روشن نظامهایی است که خودکامگی را پیشه خود میگردانند. اکنون اگر شرح و تفصیل فسادهای اداری بی عدالتی دزدی بد اخلاقی قتل و قتال که در زمان حاکمیت موجود وجود دارد در گنجایش این مقاله امکان پذیر نیست.
اما آنچه که گفتم و اشاره کردم به همین اندازه کافی است. ادامه این وضعیت آتش را که بر افروخته شعله ور تر و ویرانی ها را ویرانه تر خواهد ساخت.