زئوس کاسۀ داغتر از آش
در هفته گذشته بخش فارسی بی بی سی در برنامه پرگار بحث جالبی راه اندازی کرد. هر دو مهمان آقایان میردامادی و کسرایی در این بحث خیلی خوب درخشیدند. خیلی خوب می بود اگر دیگر کانال ها هم به چنین بحث ها میپرداختند. بخصوص امروز که ادیان دارند صحنه را ترک میکنند. و دو جریان خداباوری و خدا ناباوری جای آنها را میگیرند. در چنین حالت چنین بحث ها از اهمیت ویژه برخوردارند. اما بنده تا آخر این بحث ندانستم که چرا آقایی کسرایی تجربه دینی را فقط و یگانه تجربه معنوی میدانند. در حالی که تجربه دینی تفسیر امور دینی و مخصوص فرهنگ دینی میباشد. اما تجربه معنوی عرفانی تابع کدام دین و آیین بخصوص نبوده و فراگیر میباشد. در دین داستان های هستند که با عقل قابل دفاع نیستند به این دلیل خداناباوران به خداباوران می تازند.و همیشه و هرجا تحت فشار قرار بگیرند داستان های چون یونس در شکم ماهی و غیره را به رخ خداباوران می کشند. اما تجربه معنوی عرفانی مخصوص کدام فرهنگ بخصوص نبوده و اصیلترین نوع خداباوری میباشد. اگر قرار باشد که خداناباوری در مقابل خدا باوری قرار گیرد نه باید به تجربه دینی بلکه با تجربه معنوی عرفانی روبرو گردد. آقای میردامادی که خودش فیلسوف است و به عقاید عرفا هم احترام دارند بهتر بود از زاویه وحدت وجودی وارد بحث میشدند. یاد مان باشد که تجربه معنوی دینی و تجربه معنوی عرفانی از هم متمایز اند. دین با عارفان میانه خوبی ندارد، از نظریات عارفان استفاده میکنند اما خودشان را کافر خطاب میکنند. اگر دست شان رسد از کشتن شان هم دریغ نمیکنند. از جهت دیگر عارفان به شرعیت پابند نیستند و راه رسیدن به آسایش دنیوی و اخروی را محبت ، اصل وحدت وجود و پلورالیزم میدانند. در عرفان ترس از خدا جایز نیست خدا را باید دوست داشت. چون او مهربان ترین مهربانان است. مولانای بلخ میگوید.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
یا در جای دیگر میگویید.
ابلهان تعظیم مسجد میکنند در خرابی اهل دل جد میکنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران نیست مسجد جز درون سروران
امروز متافیزیک فیزیک الستی هرچه از معنویت است را در ردیف تجربه دینی قرار میدهد. در حالیکه خدا باوری دینی تفسیر ذهنی و فرهنگی از حقیقت است و کسی که این تفاسیر را نقد کند لزوما بی خدا نیست. بعد به او مهر باور های ماورایی میزند و مورد تمسخر قرار میدهد. بدانید که آنها زیرکانند ولی از عقل بهره خوب ندارند. توجه داشته باشید که هرچه از قلم ، کاغذ ، دیوار ،باغ ، زمین ، آفتاب ، مهتاب و غیره وجود دارند و از وجودشان به ذهن ما خبر می رسد، هستند. اما خدا هم هست. آیا خدا به همان معنی که اشیا هستند هست؟ اینکه از وجود اشیا آگاه میشویم تجربه ذهنی است و آنچه از وجود خدا احوال میدهد تجربه معنوی است. ما خدا را مثل قلم، کاغذ و غیره دیده نمیتوانیم اما میدانیم که قدرتِ ورای قلم و کاغذ وغیره هست که چشم ما مستقیم او را نمی تواند ببیند و مجبور هستیم برای شناخت او از نیروی عقل کمک بگیریم. حالا شما بگوئید که کجای این امر خنده آور است که آقای زءوس به آن میخندند.
بدانید که هر تجربه چه دینی چه غیر دینی چه عرفانی و غیره است، اگر با علم خالص سازگار باشد توهم نیست. بلکه حقیقت محض است. اگر شخصی عالم باطن را ببیند و اسکن مغزی نشان دهد که شخص دروغ نمیگوید و به راستی چیزی را میبیند این امر به هیچ صورت توهم نیست. همچنان اگر شخصی عالم ظاهر را ببیند و اسکن مغزی نشان دهد که شخص دروغ نمی گوید این هم توهم نیست. یکی دیدن عالم ظاهر است یکی دیدن عالم باطن. همانطور که اساس علوم تجربی مشاهده حسی است. اساس تجربه عرفانی مشاهده باطنی میباشد. هردو حالت پروسه دیدن است و در این حالت در مغز تحرکات حقیقی به وجود می آید. اما چرا خداناباوران یکی را توهم و دیگری را حقیقی می دانند؟ جواب چنین است که آنها از دیدن عالم باطن محر ومند به این دلیل از روی حسادت تجربه های معنوی را توهم می نامند. بعد برای ثبوت ادعای خود تجربه اصیل معنوی را که بسیار لذت بخش و آرامش بخش است را با شیزوفرنی مقایسه میکنند. در حالیکه مشخصات تکلیف شیزوفرنی در علم روانشناسی معین است. تجربه عرفانی باعث خوشحالی، آرامش و لطافت روحی می شود در حالیکه تکلیف شیزوفرنی باعث ناراحتی روانی، ترس و وحشت میشود. هیچ انسان عاقلی این دو را یکی نمیپندارد.
بعد میگویند خدایان بر اساس نیاز جامع ابداع میشدند. آیا میشود خدا را ابداع کرد؟ بعد به اساس آن ابداع نیاز های جامع را رفع کرد؟ خداوند یکتا و یگانه همیشه بوده و خواهد بود آنچه متغیر است تعبیر ذهنی ما از آن حقیقت است. تجربه معنوی کیفیت و لطافت قشنگی دارد، آن تجربه را حضور هم گویند. اما اگر بیان شد ذهن در آن دخالت میکند. اگر کسی در حالت حضور به قوانین جامع فکر کند ذهن دخالت میکند و فضا مکدر میشود. حضرت مولانا بلخ در مثنوی معنوی در داستان فیل در اطاق تاریک به این مسئله پرداخته است. در این حالت هرچه از زبان شخص بیرون آید تعبیر ذهنی شخص است نه خود حقیقت. به این لحاظ میشود گفت که هرچه از قوانین در تاریخ وضع شده است حاصل ذهن بشر است. آنچه آقای میردامادی از تغییر فهم ما از امر الوهی گفتند حقیقت است. اگر به تاریخ نگاه شود دیده میشود که همان طور که فهم ما از ظاهر طبیعت رو به رشد بوده فهم ما از باطن طبعیت هم روبه رشد بوده است. توجه شود به کتب بنی اسرائیل بعد قران و بعد به عرفان ابن عربی و مولانا و فلسفه ملا صدرا و عرفان های نوظهور. حکم ارتداد کجا و پلورالیزم کجا. همچنان آقای میردامادی درست فرمودند که حق رازآمیزی جهان در نگاه علم زده یا بی خدایی ادا نمیشود. دلیلش این است که بیخدا فقط به ظاهر مسئله توجه دارد. وقتی انسان بداند که مغزش یک بیوکمپیوتر است و آنچه از تکنولوژی بدست آورده در حقیقت باطن خودش است که در فضا زمان ظاهر شده است. این امر خیلی رازآمیز و شگفت انگیز است.
البته ما دست آورد های علم را به دیده قدر می نگریم. اما عالمان علم فز یک بدانند که فز یک ظاهر مسئله است. عالم شبکه معلوماتی عظیم است که ظاهرش هویدا و باطنش از چشم ظاهربین پنهان است.
خلاصه آنچه در این بحث ها معلوم شد این بود که حتی بزرگان بیخدایان مثل ریچارد داوکینز و داروین خودِ شان را کاملا بی خدا نمیدانستند. اما زءوس خود را کاملا بی خدا میداند. مورچه چه باشد که کله و پاچه اش باشد.
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم
تو را هرکس به سوی خویش خواند تو را من جز بسوی تو نخوانم
امید این امانت به مستحق برسد. ۸-۷ -۲۰۱۹