دل نبشته یی به استقبال مطلب یک دوست فرهیخته
دریغ و درد که در این بشکن بشکن سرا؛ شکست هم شکستِ ما را نشکست.
مرحوم عی شریعتی در یکی از نوشته های خود می گوید، شکست، شکست مان را شکست. زمانی این سخن او در ذهنم تداعی کرد و کم کاری ها، جفا ها، سرد مهری های رهبران و خورده رهبران گذشته و کنونی جهاد و اوضاع جاری کشور در موجی از بازی های سیاسی ناکام و مقطعی به سان پرده ها در ذهنم عبور کردند. متوجه شدم که حتا شکست ها هم شکستِ مان را نه تنها نشکسته است؛ بلکه برکوله بار شکست های مان بیشتر افزوده است. آنقدر ما را شکسته است و در زیر بار از خود بیگانگی ها ضجه می کشیم و چنان اسیر ثروت و قدرت شده ایم که حتا برای رسیدن به قدرت و ثروت حتا از دنباله روی آنانی دریغ نمی کنیم که دیروز را چوب تکفیر و چماق اتهام های گوناگون او را از خود می راندیم و بروی ابراز خشم و انزجار می نمودیم. چه بسا تاسف که به چنین ذلت و خواری آنانی تن داده اند که دیروز تصورش برای هر شهروند افغانستان بویژه برای مجاهدین دیروز راۀ آزادی کشور محال و خیال بود. آنان هرگز فکر نمی کردند که رهبران و خورده رهبران و فرماندهان آرمان های انسانی و شجاعت ها و حماسه آفرینی های آنان را این گونه ارزان به حراج می گذارند و روی آن تن یه ذلیل ترین معامله های سیاسی می دهند.
آنهم مردان پابرهنۀ دیروزی که با نداشتن عادت کرده بودند و حتا رنج داشتن در ذره ذره یی از وجود شان زبانه نمی کشید و غبار بی هویتی در توفانی از استبداد آنان را به گروگان گرفته بود؛ اما آنان توانستند تا به هم رکابی مردان سرفراز و ملتی باشرافت و سربلند و با قامت های استوار صاحب نام و نان شدند که از عنقا های بلند پرواز قله های هندوکش و بابا باج می گرفتند و حماسه آفرینی های شان قامت کاجستان های غرور را می شکست؛ اما امروز چنان در پای ذلت افتاده اند و زبون شده اند که برای رسیدن به قدرت؛ همه چیز شخصیت،عزت، ایمان، هویت وغرور گروهی، حیای سیاسی و پیشینۀ خوب و پسینۀ زشت خود را خیلی قشنگ و بی پروا به حراج گذاشته اند؛ آنهم نه برای خدمت به مردم و کشور؛ بل برای غارت های بیشتر و دست یابی به ثروت های دیگر حاضر اند، تا با پذیرش هرگونه زبونی در پای آن ذلیلانی بیفتند و برعکس سخن سعدی بزرگ” دُر دَری را در پای خوکان می ریزند” و با این ریخت ها ذلت از سر تا پای شان موج می زند و سیاه کاری ها، کارکرده گی های فساد آلود و وابستگی های آنان به شبکه های استخباراتی شرق و غرب از کا جی بی تا ام آی 6 بریتانیا به همگان آشکار است.
اشاره بر سخن مرحوم شریعتی در بالا تایید یا تردید دربست افکار او نیست؛ زیرا او هم انسان بود، انسان چون کامل نیست و به قول معروف جایز الخطا است؛ اما این جایز بودن معنای ابدی فرار از اشتباه و خطا را ندارد، تنها تا آن زمان جواز دارد که پی از متوجه شدن به خطا و کوتاهی، با توبۀ نصوح ۱۸۰ درجه عقب برگردی و در غیر آن کمترین بخشش و گذشت گناه از چنین مردانی به قول پیامبر حتا بدتر از اشتباۀ گزیده شدن از یک سوراخ دوبار بوسیلۀ مار است؛ پس آن مرحوم هم از اشتباه بیرون نبود، اما آنچه مسلم است و او را از سایر انسان ها متمایز گردانیده است، تعهد، صداقت، وفاداری، درک رسالت، ادای مسؤولیت و کارنامه های فکری و فرهنگی او است که او را جاودانه کرده است. او زنده گی خود را چه با آغاز آموزش های ابتدایی از روستای کاهک، سبزوار تا دبیرستان فردوسی مشهد و آموزش های عالی از دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد و دانشگاه سوربن فرانسه، وقف آرمان های والا و انسانی خود نمود. او در فرانسه به آموزش های جامعهشناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با استادان بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر و… آشنا شد.
مرحوم شریعتی تا پایان عمر به آرمان حسین و انقلاب حسینی باورمند ماند و سخن از سکوت چهل سالۀ علی در نخلستان های مدینه زد و فریاد های در گلو شکستۀ او را که از فرط درد و ناچاری و حفظ شیرازۀ اسلام، در چاه می دمید، عاشقانه به تصویر کشیده است و با نوشتن کتاب ” علی یک بار دیگر” در حضور معنوی او احساس آرامش می کند. او تا پایان عمر به به مبارزۀ خستگی ناپذیر داد در نماد هابیل و بر ضد بیداد در نماد قابیل وفا دار ماند و در نماد انقلاب حسین آن را به دیدگاۀ ویژۀ تاریخی خود بدل کرد.
مرحوم علی شریعتی دیدگاۀ ویژه یی نسبت به تاریخ دارد و می گوید، تاریخ مبارزۀ داده است برضد بیداد؛ این مبارزه تا پایان گیتی ادامه دارد؛ اما در هر برهه یی از تاریخ داد قربانی بیداد در نماد ابوسفیان های تاریخ می شود و سرنوشت انسان مظلوم به بازی گرفته می شود. وی فلسفۀ تاریخ را از قصۀ هابیل درنماد داد و قابیل در نماد بیداد گرفته است که درهر برهه یی از تاریخ تلاش ها و نبرد انسان مظلوم در نماد هابیل را در قربانگاۀ تاریخ در زیر پای قابیل به تصویر می کشد. مرحوم علی به تاریخ از نگاۀ فلسفی و علمی می نگرد و آن را تقدیر هم پیوند می دهد. مراد او را از تقدیر علمی تاریخ از این جملات میتوان یافت” مشیت الهی که به شکل قانون علمی در طبیعت و در تاریخ حاکم است و «تقدیر الهی» که به شکل «تقدیر علمی» تجلی دارد…” شریعتی تیوری تهاجم و تدافع توین بی را مورد تامل قرار داده و آنها را عامل رشد وتکامل فرهنگ بشری را نتیجۀ این تدافع وتهاجم می خواند که پی هم تمدن های جوان به رشد و کمال و پیری می رسند و در رویارویی با نیروی جوان قرار می گیرد. (1) هرچند شماری نظریۀ فلسفۀ تاریخ مرحوم شریعتی را تیوری نامنقّح و مشوّشی می خوانند و مدعی اند که او هیچ دستگاه منسجمی در این باب ارائه نکرده است. می گویند،با آن که قسمتهایی از سخنان او، البته محکم است، ولی ثمرۀ عملی ندارد و قسمتهایی هم که میتواند ثمرۀ عملی داشته باشد، از استحکام برخوردار نیست و از درون هم، سازگاری و انسجام چندانی ندارد؛ اما در این میان آنچه مسلم است و مرحوم شریعتی را مردی استوار و متفکری آگاه می نمایاند که او با تمامی دشواری های زنده گی چه پیش از تحصیلات و چه بعد از پایان تحصیلات وبازگشت از فرانسه، از زندان قزلقلعه در تهران، استاد در دانشگاۀ مشهد، مسؤولیت فرهنگی حسینیۀ ارشاد، زندان کمیتۀ شهربانی، پس از رهایی از زندان و سپری کردن روز های سخت و دشواری همراه با تهدید های شکنجه های روحی و جسمی پیهم ساواک استوار و خلل ناپذیر در راۀ رسیدن به باور ها و آرمان های ولای انسانی خود گام برداشت و لحظه یی هم مسؤولیت انسانی و اسلامی خویش را فروگذار نکرد.
این پایمردی و ثبات شریعتی بود که او توانست با همه دشواری ها با ناملایمات و پیشامد های زنده گی مبارزه کند و توانست که بالاخره دراین رویارویی ها شکست را با ناقوس شکست، بشکند. بدون تردید راز پیروزی او در آگاهی های ناب انسانی و پایمردی هایش بود که او را چون دژ استواری در برابر مبارزه با دشواری ها مقاوم گردانیده بود و دشمنانش ارمان آه گفتن او را با خود در گور بردند. چنانکه می گوید، چون عین القضات شمع آجینم کنند و چون حلاج به دارم آویزند، دشمنانم آرمان آها گفتن را با خود در گور خواهند برد.
شریعتی از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود.[۱] ابوذر، بلال و سلمان از الگو های انقلابی او به شمار می رفتند و آنان را از راهیان راستین علی می دانست. دیدگاه های عدالت خواهانۀ او در تاریخ بر بنیاد نبرد حق و باطل او را یاری کرد تا نگرشی نوین به تاریخ و جامعهشناسی اسلام عرضه کند. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد میکرد.[۱۱] شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، بهدلیل کارنامهٔ فعالیتهایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت دارد. هرچند وفاداری شریعتی به علی او را در آغوش تشیع افگند و سخن از تشیع حقیقی زد و اما باز هم وحدت تشیع علوی و تسنن محمدی را منهای تشیع صفوی و تسنن اموی حیاتی و مهم خواند.
چه بسا جای تاسف است که سردسته و خورده دستۀ کاروانیان دل شکسته و بال پرپر شدۀ جهادی های خودخواندۀ امروزی و منادیان جهادی دیروزی ما اندکی همت شریعتی ها را می داشتند و یک جو از غارت و تاراج و معامله گری و ثروت اندوزی و قدرت خواهی کم می کردند و سال های سال با عزت و سرفراز و فارغ از عذاب دردناک وجدان می بودند. در آن صورت مردان گردن فراز و دراز دستی می بودند که امروز سر بر آسمان ها می افراشتند و در سایۀ عزت و شکوۀ شان، انسان و انسانیت رنگ معنا به خود می گرفت و انسان و انسانیت در بلندای حضور معنوی شان مجال پر زدن به آسمان های استغنا را پیدا می کرد. در آن صورت این آقایان دیگر تابوت بردار قافله های فساد پیشگان و بیگانه زده ها و نوکران اجنبی نمی بودند، بل قافله داران راستینی می بودند که در خط خونین آن مردان سرفراز و سر به کفت و آزاده گان بی هراس و با شهامت قرار می گرفتند و با خون خط کشیدن به سوی شفق تاریخ، عاشقانه و استوار تا رسیدن به منزل سرانجامی ها شتاب می کردند و تا رسیدن به منزل مراد و به آغوش کشیدن آن لحظه یی هم دلهره و شکست را به خود راه نمی دادند.
بالاخره چقدر بجا و معقول بود که این آقایان بجای بودن در پشت قافله سرقافله و بجای کشتی نشینان ناخدا، بجای بلندگو تصمیم گیرنده، بجای دنباله رو دنباله شکنی، معمول عامل وبالاخره از خویش نمی بریدند با خویش بودن را در حاکمیت خود تجربه می کردند؛ اما افسوس که این آقایان چنان کوچک بودند که زود به بازی گرفته شدند و خیلی زودهنگام در گودال وسوسۀ قدرت و ثروت افتادند، از خود تهی شدند و خود بودن را در تاق نسیان گذاشته اند و راهی دیاراز خود بیگانگی های دردناک شدند که امروز همه چیز برای شان به کابوسی بدل شده است و سخت در پچال، سودایی و بیچاره شده اند و به قولی قاطر هایی شده اند که خیال اسپ بودن ها و “شیهه” زدن های دی را تنها در خواب تجربه می کنند؛ زیرا چنان احساس ذلت می کنند و پر و بال خویش را شکسته احساس می کنند که در رکاب دیگران بودن را بر خود فخر و مباهات دانسته و آن را روپوشی برای پنهان کردن زبونی های شان تلقی می کنند و به قول معروف دارند، خرسوار از پیش چشمان مردم عبور می کنند.
هزاران دریغ و درد که این دلالان و معامله گران و ثروتمندان زبون امروز و پا برهنگان دیروز، سال ها خون مردان با عزتی را به بازی گرفته اند و نخست به آنانی به ویژه به ولی نعمت شان آن شهید بزرگ و به آنانی جفا روا داشتند که به همت شجاعت و چکاچک شمشیر های شان بزرگ ترین حماسه های قرن را با خون های پاک شان نبشتند؛ اما این آقایان و سایر رهبران، خورده رهبران و رهبرچه های تنظیم های جهادی که دیروز نقاب های قشنگی به رخ کشیده بودند و مردم بیچاره و خوش باور ما در نهایت صفایی و پاکی آنان را قبله و کعبۀ خود تلقی می کردند؛ اما صد افسوس که این آقایان خوش الحان و خوش اندام و خوش خط و خال وطوی های خوش سخن برمصداق حکایت مثنوی معنوی ” طوطی در میان قفس هر کس را که می دید و بالایش فریاد می زد، مگر بر سر شما هم روغن ریخته است” دچار خودکم بینی و کوتاه اندیشی و پیش داوری های کشنده شده اند. این جهاد زده گان رهبر و رهبرچۀ نمای تنظیمی آنقدر سیاه کاری ها نموده و با خون های پاک مجاهدین جفا ها کرده اند که حتا به گله و شکوه هم نمی ارزند؛ اما به این حرف های پایانی نبشتۀ آقای منصوری تحت عنوان ” نمایشنامۀ مضحک بلخ” بسنده می کنم. هرجند با آقای منصوری از نزدیک آشنایی ندارم و آشنایی من با او به فضای مجازی بر می گردد که گاهی نوشته های مسؤولانه و دردمندانۀ شان را می خوانم و تنها همین دو کلمه جدا از سلیقه ها و تمایل های فکری دیگر، ممکن بیشتر وسیلۀ پیوند معنوی میان مان باشد تا او را به قول مرحوم شریعتی شفع خویش یابم. شریعتی از رابطۀ خود با یک جوان مبارز، با درد و با احساس الجزایری سخن می زند که در فرانسه با او آشنا شد. وی پایمردی، صداقت، استواری، مسؤولیت پذیری، احساس وطن دوستی و میهن پروری او را می ستاید و او را شفع خود می خواند. در قسمتی از مطلب “نمایشنامۀ مضحک بلخ” چنین آمده است،” و بيشتر از همه به مظلوميت طيف وسيعى از روشنفكران خوشفكر و صادق دو طرف مى انديشم كه چه خوشباورانه با شيادانى همراه و همگام شدند كه فقط خود را مى خواستند و به هيچ هدف و آرمان پاك و مقدسى پابند نبودند.” بسنده می کنم؛ زیرا از فرط درد گلویم پراز بغض شد و با ریختن چند قطره اشک یاس با آن گذشته های پاک، صمیمانه و بی ریا تجدید پیمان کردم و قلم زدن و قدم زدن تا رسیدن به آرمان های پاک و آرزو های انسانی و اسلامی آنان را بر خود اتمام حچت پنداشتم و بر پرپر شدن آن آرزو های پاک و انسانی هزاران انسان مظلوم و آزاده، در اوجی از اعتماد و باور های راستین و بی ریا اظهار یاس کردم….یاهو
1 – (مآ ۱۷، صص ۵۱ و ۵۲)