یادی از خاطرات قدیم ها
پشتو خبری که
باری درروزنامۀ انیس مضمونی دربارۀ خاندان شاهی نشرشد وکلمۀ طرارآمده بود. جواسیس شان به هاشم خان نادرست تعبیرکرده بودند، که طراردزد و رهزن را میگویند وی صلاح الدین سلجوقی بزرگ ودانشمند، آن زمان رئیس مستقل مطبوعات وهیئت مطبوعاتی راجهت تشریح آن مضمون خواسته، آن مرد فهیم به قناعتش پرداخته وقت نمازپیشین بوده وامام آذان گفته که به نمازبایستند اما عبدالحمید مبارز، نه ایستاده بود درراه بازگشت سلجوقی صاحب ازمبارزجویای
ادانکردن نمازشده، درجواب شنیده که وضو نداشتم، برایش گفته کدام پدرل… بی نامو.. وضوداشت. نمازسرکاری بود ایستاد میشدی.
سردارنعیم خان که خود واکثردیره دونی ها یک کلمه پشتو نمی دانستند اما دکتاتوری فرهنگی شان مثل بسا دگر قوانین بی حد ظالمانه بود. آقای محترم غلام احمد عمید مستوفی ولایت کابل برایم گفت وقتی ما درهرات باستان مهد تمدن، شامل مکتب شدیم همین قانون که زبان ملی باید پشتوباشد یکی ازپروگرام های ظالمانه شاه ظاهرترسو بود. چهارسال کامل ما به باد فنا رفت، چیزی یاد نگرفتیم بالاخره این قانون لغوشد.
اما برای مامورین دولت قانونی وضع کردند که هفته ای دوباریک ساعت باید پشتو فرا گیرند وکسانیکه سمستر ششم را مؤفقانه به سرمیبردند مبلغی پنجاه اقغانی درمعاش شان افزوده میشد. بندهء الله که دروزارت زراعت ما مور فنی بودم هم شامل این قاعده میشدم . معلم پشتوی ما از ولایت لوگربود زبانم به پشتوکمی می گشت چون بعد صنف چهارم درمکتب مضمونی بنام پشتو زیاد میشد وچلی مسجد ما که ازولایت وردک بود وزبان فارسی دری را نمی دانست وپدرمرحومم مؤذن مسجد ما بود باید پشتو صحبت می کردم.
درکنج صنف ما چلم معلم صاحب بود وماهانه پنح افغانی با مامورین که علاقه به یاد گرفتن زبان پشتو نداشتند قرارداد ماهانه داشت وچند نفری معدودی که می آمدند برای من می گفت سیدا غاجانه ووایه پشتومن هم صحیح و غلط پشتو لول میدادم . معلم صاحب باچشمان نیمه خواب آلود مایل به خمار، چلم میکشید و گاه گاهی خرُ خرُ خوابش هم پیدا بود.
بعدا که دروزارت اطلاعات وفرهنک رفتم با معلم پشتوی ما هنگام معرفت پشتو صحبت کردم این معامله درگرونج معلم صاحب خورد و دوباره به وظیفه ای قدیمم مقررشدم واکثرا معلم صاحب چلم زدن میرفت یا بهانه ی فاتحه بود یا مریض دیدن بود .متلک گفتن وسید آغای معلم دیده
بعدا برایم دوستان قصه کردند که قبلا معلمی بود بد خوی پیشانی ترش بد قهر مثلی که کاپی داؤد خان باشد. روزی برای ماموری که چند دقیقه ناوقت تر ازشروع درس آمد، معلم پرسیده بود ته ووایه روزانه دلته سو خرونه رازی وی درجواب گفته بود دلته کم خره نه رازی یو خره رازی هغه معلم پشتو دی. معلم تخته پاک را گرفته ومامور چوکی را به جان هم افتاده بودند بالاخره هیئت تحقیق ازصدارت آ مده و در نتیجه معلم زبان پشتوتبدیل شد.
استاد سر آهنگ مرحوم می خواند:
زبان یارمن پشتو ومن پشتو نمی دانم
ای کاش زبانش بودی دردهانم
فلک ازبسکه غم رالژلی دی
ولی کم طاقتم زله می پرسیدلی دی
منادی میکنم درشهرکابل
که یارگم کرده ام چا لیدلی دی
اشقری