اعتراف بهتنهایی توفیـری ندارد
در تحلیل وضعیتِ فعلی افغانستان، بهصورتِ آشکار دیده میشود که تفاوتی اساسی میان دیدگاههای ارگ و سپیدار بهوجود آمده است. درحالیکه ارگ تلاش میکند واقعیتهای عینیِ جامعه را نادیده بگیرد و یا برای آنها توجیهاتِ آنچنانی دستوپا کند، ریاست اجرایی در پیِ آن است که به گونهیی فاصلۀ خود را از چنین دیدگاههایی نشان دهد و مطابق با روحیاتِ مردم سخن بگوید.
داکتر عبدالله عبدالله رییس اجرایی کشور در روز معرفی والی پروان در اظهاراتش اعلام کرد که دولت وحدت ملی در انجامِ تعهداتش نسبت به مردم ناکام بوده است. او در این سخنرانی گفت: «واقعیتها را به مردم افغانستان بگوییم، از کمی و کمبودِ خود اعتراف کنیم و در این وقت که هر روز مردم قربانی میدهند، جا دارد که به آنها بگوییم که ما در خدمت به شما، آن چیزی را که آرزو داشتیم انجام داده نتوانستیم».
این سخنان بیانگرِ آناند که آقای عبدالله با دیدگاههایِ توجیهگرانۀ ارگ موافق نیست و میخواهد که مردم در جریانِ کاستیهای موجود در ساختارهای دولتی قرار داشته باشند. شاید آقای عبدالله حالا پس از گذشتِ بیشتر از سه سال از عمر دولت وحدت ملی متوجه این موضوع شده باشد که ارگ نهتنها وضعیت را توجیه میکند، بل در پی انحصار یکجانبۀ قدرتِ سیاسی در کشور نیز هست؛ آن چیزیکه میتواند به عمیقتر شدنِ بحرانِ فعلی بینجامد و خطِ مردم و حکومت را از هم کاملاً جدا بسازد.
در حال حاضر، وضعیتِ کشور چیزی نیست که بتوان آن را با سخنانِ توجیهگرانه از دید مردم پنهان نگه داشت. افغانستانیها همهروزه شاهد بدترشدنِ وضعیت امنیتی، عمیقترشدنِ اختلافات سیاسی، بحران اقتصادی و ناهنجاریهای ساختاری در دستگاه دولت هستند. آنها میبینند که دولت وحدت ملی در عرضۀ خدماتِ اساسی به جامعه ناکام بوده و حتا از عهدۀ مدیریتِ کشور در سطح نازلی هم بیرون شده نتوانسته است.
واقعیتهای جامعه، خلاف ادعاهای ارگنشینان را نشان میدهد. آنها درحالیکه بهصورتِ لجامگسیخته از موفقیتهای خود در عرصههای مختلف سخن میگویند، اما واقعیتهای جامعه وخامتِ اوضاع را به تصویر میکشند. چرا چنین تفاوتی وجود دارد؟ چرا ارگ نمیخواهد و یا نمیتواند رویکردِ صادقانه و واقعگرایانه به مسایل داشته باشد؟
به نظر میرسد چند مسأله سبب میشوند که چنین وضعیتی به وجود آید: نخست، ارگ نمیخواهد به ناکامیاش در مدیریت کشور اعتراف کند؛ چون چنین چیزی به نظر آنها میتواند وجهۀ دولت را در نظر شهروندان کاهش بخشد. دوم، ارگ وضعیتِ فعلی را ناکامی نمیداند، بل باور دارد که عدهیی در درون دولت و بیرون از آن بهصورتِ تعمدی در پی تضعیفِ حاکمیت هستند. سوم، ارگنشینان هراس دارند که اعتراف به ناکامی سبب شود که طرحهای بدیل برای دولت فعلی، اساسِ قانونی پیدا کند و دیگر نتوانند که بر مسند قدرت باقی بمانند.
اینها و شاید دلایلِ دیگری که هنوز مشخص نیستند، سبب شدهاند که ارگ وضعیت را توجیه کند. اما توجیه وضعیت برای سپیدار میتواند خطرناک باشد. از یکطرف سپیدار بهدلیل اینکه هنوز کُلِ روابطش با مردم و جامعه قطع نشده، اینقدر عقلانیت و واقعاندیشی دارد که توجیه وضعیت را به سودِ خود نداند و از جانب دیگر، داکتر عبدالله احساس میکند که فاصله گرفتن از واقعیتها و توجیه آنها، فقط به سود جناح تمامیتخواه تمام میشود و رابطۀ او را نیز همانندِ ارگ با مردم کاملاً قطع خواهد کرد.
ریاست اجرایی بخشِ قابل توجهی از جناح قدرت در کشور را تشکیل میدهد و اگر این بخش بتواند رابطۀ خود را با مجموعههای بریدهشده از خود و بهویژه مردمِ عامِ جامعه که توقع بیشتری از آقای عبدالله داشتند احیا کنـد، این امیدواری بهمیان میآید که مشکلاتِ فعلی تا حدِ قابل قبولی مهار گردد. آقای عبدالله در حال حاضر حس کرده که افغانستان به سمتِ بحرانیِ غیرقابل کنترول در حرکت است و جناحی در دولت میخواهد این بحران را به نفعِ خود تمام سازد. مسلماً چشمپوشی از چنین واقعیتی، میتواند به یک فاجعۀ کلان در کشور منجر شود.
مشکل عمدۀ افغانستانِ امروز، انتشارِ نفاقِ قومی توسط حکومت به همۀ لایههای سیاسی و اجتماعیِ کشور است. در سهونیم سال حکومتداری آقای غنی، بیاعتمادیها و رویاروییهای قومی و جناحی دامنه و عمقِ شدیدی یافته است. بهترین نسخه برای گذار از این وضع و آوردن اصلاحات، «وفاق ملی» و اعتمادسازیِ مجدد در عرصۀ سیاست و اجتماع ـ اولاً میان نخبهگانِ سیاسی و ثانیاً میان آحاد جامعه ـ است.
سخنان آقای عبدالله در پروان بهوضوح نشان میداد که افغانستان در وضعیتِ مناسبی قرار ندارد. اما مسالۀ اساسی اینجاست که اعتراف به مشکلات و کمکاریها، بهتنهایی راهحل نیست و سودی هم به دنبال ندارد، بل باید با اقدامهای ملی و جسورانه به درمانِ ضعفها و کاستیها پرداخت. آقای عبدالله اگر میخواهد که دوباره به متنِ جامعه برگردد، باید در اصلاحِ اوضاع کنونی، با مردمِ خواهانِ تغییر همگام شود و دینِ خود را نسبت به آیندۀ افغانستان ادا نماید.