آیا گوگل سبب کند ذهنی میشود؟ انترنت با مغزِ ما چه کار میکند
نویسنده: نیکولاس کَر
برگردان: جمیل شیرزاد
نشره شده در مجلهی اتلانتیک
شماره جولای/اگست 2008
در فلم سفر فضایی به کارگردانی ستانلی کیوبریک که در سال 2001 ساخته شده است یک صحنه است که در آن سفینهی فضای که توسط یک برنامه کمپیوتری رهنمایی میشود برای کاراکترِ محوری، خطر بزرگی ایجاد میکند و قهرمان، چاره ای کار را در قطع حس گرها، رابطهای هوش مصنوعی کمپیوتر و اختلال برنامههای کمپیوتر میبیند و در میان تضرعهای این اَبَر کمپیوتر، او به این کار اقدام میکند در حالیکه کمپیوتر پیوسته تکرار میکند:” این کار را نکن ، من دارم زوال هوشم را احساس میکنم.”
این زوالِ هوش را من نیز احساس میکنم، طی چند سال پسین پیوسته احساس میکنم کسی یا چیزی دارد بافتهای مغزم را مغشوش میکند. برای توصیف این حالت، زوال واژهی درست نخواهد بود، اما تاجای که من میتوانم بگویم ذهنم دستخوش تغییر میشود. درگذشته، غرق شدن در یک کتاب یا یک مقالهی طولانی برایم آسان بود؛ ذهنم با روایتِ کتاب یا تسلسل مواضع و استدلالهای موجود در متن، درگیر میشد و ساعتها را در ادامهی دامنههای پیچ درپیچ نثرِ کتابها راه میرفتم. اما حالا دیگر چنان امری به ندرت اتفاق میافتد. حالا پس از خواندن دو یا سه صفحهای یک کتاب تمرکزِ ذهنم بههم میخورد و یا بی اراده کار میکند. بیقرار میشوم، سر رشته ای روایت و یا اصلِ استدلالِ متن، از کفم در میرود و به جستجوی کارِ دیگری میپردازم. احساس میکنم گویا تمام مدتِ مطالعه، تلاشِ من این است که ذهنِ سرکش و متمرد خود را بار بار به متن باز برگردانم. مطالعهی ژرف که روزگاری برایم بسیار طبیعی بود حالا به یک نزاعِ تمام عیار تبدیل شده است.
فکر کنم عامل این تمرکز گریزی را به خوبی می شناسم. برای بیشتر از یک دهه، من بیشترین وقتِ خود را در انترنت برای جستجو، ویب گردی و گاهی افزودن معلومات به پایگاه معلوماتیی انترنت، سپری کرده ام. به حیث یک نویسنده، وبسایتهای انترنتی هدیهی الهی برای من بودند. پژوهشهای که انجام آنها در گذشته نیازمندِ روزها ماندن در میان انبوه کتابهای کتابخانهها بود امروزه به مدد انترنت طی چند دقیقه انجام میشود. چند دقیقه جستجو در جستجوگرِ گوگل و چند بار کلیک کردن بالای لینکها دربر میگرفت تا بتوانم اطلاعات تازه و نقلِ قولهای مفیدی را که به دنبال شان بودم به دست بیاورم. حتا وقتیکه کار نمیکنم، حتما به ویب سایتهای مختلف سر میزنم، اطلاعاتِ ویبسایتهای مختلف را میخوانم، ایمیل مینویسم، سرخطِ نوشتههای وبلاگها را مرور میکنم، ویدیو تماشا میکنم، نسخههای صوتی برنامهها را میشنوم و یاهم از یک لینک به لینک دیگر میروم، حتا پانویسهای پسند شده را نیز مرور میکنم. افزون بر اینها تبلیغاتِ زیادی خواسته نخواسته در انترنت حضورِ قاطع دارند و سایتهای نیز وجود دارد که باید دیده شوند.
انترنت برای من و دیگر استفاده کنندگان، به یک واسطه ای جهانی یا مجرای تبدیل شده است که اکثر معلومات ذهنِ ما اعم از دیداری و شنیداری از طریق آن ارایه میشود. فایدههای زیادی در دسترسی آنی به این منبع غنیی معلومات مترتب است که این فایدهها به صورت گسترده بیان شده است و از این نعمتِ بزرگ به صورت مناسب نیز تقدیر شده است. کلایو تامسن در یک نوشتهاش به نامِ “حافظهای شگفت انگیز سیلیکان”، گوگل را موهبتی برای اندیشیدن میخواند اما این موهبت رایگان عرضه نمیشود. طوریکه مارشال مک لوهان نظریه پرداز رسانه، در دههی شصتِ سده ای گذشته گفته بود:”رسانهها، کانالهای منفعل برای ارایهی معلومات نیستند. بل رسانهها مواد فکری ارایه میکنند اما در کنارِ آن فرایند اندیشیدن را نیز دستخوش تغییر میکنند.” کاری که انترنت به ذهنِ میکند اینست که تمرکز و ژرف اندیشیام را تکه تکه میکند. حالا ذهنِ من سعی میکند اطلاعات را به همان گونه ای که انترنت عرضه میکند دریافت کند؛ ازینرو عاشقِ عبور سریع تکههای اطلاعاتی هستم. یک زمانی من مانند یک شناگر ماهری که ذخیره ای اکسیجن باخود حمل میکند در میان امواج واژهها شنا میکردم اما حالا بیشتر به کسی میمانم که روی سطح آب به کمک ابزارهای ابتدایی و قبول زحمت خود را به سمتِ مطلوب میکشاند.
من تنها نیستم وقتی در مورد مشکلِ خواندن کتاب با دوستان و آشنایان با سوادم حرف زدم، اکثرِ انان تجربههای مشابه داشتند. به هر اندازه که آنان بیشتر با انترنت سروکار داشته باشند به همان اندازه گرفتار مشکل عدم تمرکز در نوشتههای طولانیتر میشوند. بعضی از وبلاگ نویسان که من نوشتههای شان را دنبال میکنم نیز کم کم دارند از این مشکل یاد میکنند. سکات کریپ، کسی که در یک وبلاگ در باره ی رسانههای آنلاین مینویسد به تازگی اعتراف کرده است که خواندن کتاب را کاملا ترک کرده است. او میگوید:”من حرص زیادی برای خواندن کتاب داشتم و حتا در دانشگاه مرا برای کتابخوانی ام نمونه میاوردند. اما حالا چه اتفاقی در ذهنِ من افتاده است؟ او خود برای پاسخ این پرسش پیشقدمی میکند و میگوید یک وسوسه در ذهن من وجود دارد که “چه میشود اگر تمام کتابهای لازم را تنها در انترنت بخوانم” این وسوسه ای ذهنی به خاطر دستیابی به سهولت نیست بلکه به این خاطر است که اساسا طرز تفکرِ من تغییر نموده است.
بروس فریدمن، وبلاگ نویسی که در مورد استفاده از کمپیوتر در دارو سازی مینویسد، نیز توضیح داده است که چگونه کمپیوتر عادات ذهنی اور ا تغییر داده است. او در آغاز همین سال نوشته است که:”حالا من توانایی خواندن و حفظ تسلسلِ مفاهیم مقالات طولانیتر را که آنلاین باشد یا در کاغذ کاملا از دست دادهام.” فریدمن، پتالوجستی که مدتها در دانشگاه پزشکی دانشگاهِ میشیگان کار کرده است در گفتگوی تیلیفونی با من گفت:”فکرِ من از حالت اصلی خود تغییر نموده و حالا به صورت بریده بریده عمل میکند. حالا ذهنِ من گزارههای کوتاه کوتاه را به سرعت از منابع مختلف آنلاین به صورت اجمالی مرور میکند. من دیگر نمیتوانم رمان جنگ و صلح تولستوی را بخوانم.” او میپذیرد که قدرت خواندن آثارِ بزرگ را از دست داده است و می افزاید که حتا تحلیلِ یک پست وبلاگی بیشتر از چهار پاراگراف برایش سخت و مجبور میشود آنرا اجمالا مرور کند.
حکایتها به تنهایی چیزی را ثابت نمیکند. ما هنوز انتظار داریم تجربههای درازمدتِ عصبشناسی و روان شناسی پیشگام شوند و یک تصویر مشخص از اینکه استفادهی انترنت چگونه بالای درک بشر اثر میگذارد ارایه کنند. یک مطالعهای جدید در زمینهای عادتهای پژوهش آنلاین که از سوی دانشمندان کالج لندن اجرا شده است، پیشنهاد میکند که فهم بشر در حال تغییر است و شاید ما همه در میانهی یک دریای تغییر در زمینه خواندن و اندیشیدن قرار داشته باشیم. در این پژوهش پنجساله، دانشمندان، فعالیتهای بازدیدکنندگانِ دو سایت معروف پژوهشی را که توسط کمپیوترها ثبت شده بود، مرور نمودند. رفتارهای باز دید کنندگان در دو مرکزِ بریتیش لایبرری و مجتمع آموزشی بریتانیا، ثبت شده بود که از هردو مرکز امکان دستیابی به مقالاتِ مجلهها، کتابهای الکترونیکی و سایر منابع نوشتاری میسر بود. پژوهشگران دریافتند که بازدید کنندگان این سایتها “نوعی مرور اجمالی” انجام میدهند و مدام از یک منبع به منبع دیگر میروند و به ندرت به منابعی که قبلا بازدید کرده اند باز میگردند. معمولا بازدید کنندگان این سایت بیشتر از یک یا دو صفحهای یک مقاله یا کتاب را میخوانند و بعد به منبع دیگری میروند. بعضی اوقات آنها یک مقالهای طولانی را ثبت میکند اما هیچ شواهدی وجود ندارد که آنها دوباره بیایند و آن مقالهی ثبت شده را به صورت واقعی بخوانند. نویسندگان این تحقیق می گویند:” واضح است که بازدیدکنندگانِ سایتها به معنای متعارف کلمه ای مطالعه چیزی انجام نمیدهند.” در واقع نشانههای از ظهور یک روش مطالعه و تحلیلِ جدید در میان استفاده کنندگان انترنت مشاهده میشود. استفاده کنندگان انترنت تنها عناوین و صفحات مربوط به فهرست و چکیده را مرور میکنند و انگار آنها برای جلوگیری از مطالعه به معنای متعارف کلمه وارد انترنت میشوند.
باید از موجودیتِ متن در همه جای انترنت سپاسگزار بود، شهرتِ پیامک در گوشیهای همراه، نا گفته پیداست و با این حساب، حجم خواندن در میان مردمِ امروز بیشتر از دهههای هفتاد وهشتاد سدهای گذشته است زیرا تنها عامل که میان انسان دهه های هفتاد و هشتاد و جهان وساطت میکرد تلویزیون بود. اما آنچه که امروز میخوانند نوع خاصی خواندن است که بنای آن بر نوع خاصی تفکر استوار است. حتا شاید بتوان گفت که این تفکر و خوانش، برگرفته از خودشناسی خاصی نیز است. ماریانا ولف، روان شناس رشد در دانشگاه توفتس و نویسندهی کتابِ پروست و ماهیی اسکویید: قصهها و معلوماتِ علمی دربارهی قسمتهای از ذهن که عمل مطالعه را به عهده دارد– می گوید: “ما تنها آنچه میخوانیم نیستیم بلکه کیستی ما به چگونگی خواندن مان نیز تعلق دارد.” ولف ابراز نگرانی میکند که انترنت نوع خوانشی را ایجاد کرده است که در آن به سودمندی و فوریت، اهمیت بیشتر داده میشود و این ویژگی ممکن است توانایهای تحلیل ژرفِ خوانندگان را که پس از صنعت چاپ از تعامل با نثرهای عادی و طولانی به وجود آمده بود، تضعیف نماید. ولف می افزاید وقتیکه به صورت آنلاین مطالعه میکنیم تمایل داریم که تنها واژه های موجود دریک متن را رمز گشایی کنیم، قدرت ما در زمینهی تفسیرِ متن، ایجاد پیوندهای ذهنیی که در زمان مطالعهی جدی و بدون مزاحمت شکل میگیرد کمتر بهکار گرفته میشود.
ولف توضیح میدهد که خواندن، برخلافِ سخن گفتن، مهارت غریزی انسان نیست. ما باید برای ذهن خود آموزش بدهیم که چگونه شکلهای نمادینی را که در زبان میگوییم و درنوشتار میبینیم ترجمه کند و بفهمد. رسانهها و دیگر وسایلی که برای آموزش و تمرین مهارتِ خوانش، استفاده میشوند، نقشِ عمدهای را در ایجاد جریانهای متشکل از سلولهای عصبی در درون مغز، ایفا میکند. تجربههای علمی نشان میدهد که جریانِ ذهنی خوانندگان اندیشهنگارها مانند چیناییها، با جریان ذهنی ما که زبان نوشتاریمان متشکل ازحرفها میباشد تفاوتِ فاحش دارد. این تغییر، در ساحاتِ مختلف مغز تعمیم مییابد به شمول ساحاتیکه قابلیتهای اساسی حفظ، درک، و تفسیر محرکهای دیداری و شنیداری را دارند. میتوان تصور کرد که بافتهای ذهنی ایجاد شده از استفاده انترنت با بافتهای ذهنیی که از اثرِ مطالعه کتابها و دیگر کارهای چاپی ایجاد میشود متفاوت است.
حوالی سالهای 1882، فریدریک نیچه یک ماشین تایپ خریده بود. به سخنِ دقیقتر، دیدِ چشمهای نیچه در آنزمان زایل میشد و تمرکز چشمهایش روی یک صفحه برایش کارِ طاقت فرسا و دردناک شده بود و گاه گاه منجر به سر دردهای کشندهای میشد. او مجبور شده بود که نوشتن را کم کند و حتا ترس داشت که دیگر برای همیشه نوشتن را از دست بدهد. ماشین تایپ او را از این مخمصه -دستِ کم برای مدتی- نجات داده بود. وقتیکه مهارت تایپاش بهتر شد، او میتوانست با چشمهای بسته، تنها با استفاده از سرانگشتانش بنویسد. یکبار دیگر واژهها از مغزش به روی کاغذ منتقل میشدند.
اما ماشین متذکره یک تاثیرِ لطیف بالای کارهای نیچه به جای گذاشته بود. یکی از دوستهای نیچه که آهنگساز بود متوجه تغییر در سبک نوشتههای نیچه شده بود. نثر موجز و پرمفهومِ نیچه بیشتر از پیش مختصر شده بود و صورت رمز نگاری یافته بود. دوستِ آهنگساز نیچه در نامهای به او نوشت:”با استفاده متداوم از این ماشین، نثر نویسی خودت بیشتر صورت اصطلاحات متوالی را خواهد یافت، گویی اندیشههای تو در نوشتههایت بستگی به کیفیت کاغذ و قلمت دارد.”
نیچه در پاسخ نوشت:”وسیله ای نوشتاری در نحوۀ نوشتن افکارِ ما سهم میگیرد.” یک دانشمند آلمانی به نام فریدریک ای کتلر که در حوزهای رسانهها پژوهش میکرد مینویسد:”زیرِ تاثیر ماشینِ تایپ، نثرِ نیچه از سطحِ استدلال به سطح کلماتِ قصار، از سطح بیان اندیشه به جناس سازی و از بلاغتِ پیشیبن به سبک رمزهای تیلگرام تنزل نموده است.”
تقریبا مغز انسان به صورت بینهایت انعطاف پذیر است. مردم قبلا فکر میکردند که شبکه ذهنیی ما، همان ارتباطات پیچیدهٌ ای است که در میان 100 ملیارد یا بیشتر سلولهای عصبی در داخل جمجمهای ما تا زمانیکه به جوانی میرسیم شکل میگیرد. اما پژوهشگران مغز دریافته اند که این دریافت از مغزِ انسان نادرست است. جیمز اولدز، پروفیسورِ عصب شناسی که مسوولیت مطالعات انستیتیوت کرسنو را در دانشگاهِ جورج میسن به عهده دارد میگوید حتا ذهن بزرگسالان بیشترین قابلیت تغیر و تحول را دارا میباشد. سلولهای عصبی معمولا پیوندهای کهنه را میشکند و پیوندهای تازه ایجاد میکنند. بر اساس دیدگاههای آقای اولدز مغز انسان قادر است در حالت پرواز خودش را برنامه ریزی مجدد کند و روش فعالیت خود را تغییر دهد.
جامعه شناسی به نام دانیل بیل انترنت را “فن آوری فکری” میخواند و میافزاید که این وسیله ظرفیتهای ذهنی ما را نسبت به ظرفیتهای فزیکی مان میافزاید. استفادهی متداوم از انترنت سبب میشود که نحوۀ ارایهی معلومات در انترنت بر نحوهی فعالیت ذهنِ کاربرانش اثر بگذارد.استفاده از ساعت میکانیکی در سده چهاردهم عام شد، یک نمونهی قابل ملاحظهی در این زمینه میباشد. لویس مامفورد، مورخ و منتقد فرهنگی در کتاب تکنیکها و تمدن، توضیح میدهد که چگونه ساعت، زمان را از وقایع انسانی جدا کرد و در ایجاد اعتقاد به حضورِ یک جهانِ قابل اندازه گیری مستقل، مسلسل و ریاضیکی کمک کرد. مامفورد توضیح میدهد از آن زمان به بعد بود که چارچوب تقسیم زمان به صورت انتزاعی مبنای ارجاع به عمل و فکر انسانها گردید.
گردش متداوم شماطههای ساعت در ظهور ذهن علمی و انسانِ علمی کمک کرد. اما بعضی چیزهای دیگری را از انسان گرفت. همانگونه که جوزف وایزنبام، دانشمند بخش کمپیوتر در انتستیوت فن آوری ماساچوست در کتابش به نام قدرت کمپیوتر و خِرد بشر: از داوری تا محاسبه که در سال 1976 نشر شده بود بیان کرده است. مفکوره جهانیکه از استفادهی گستردهای ابزار زمان سنج به وجود آمده بود در واقع نسخهی رنگ و رو رفته از یک اصل قدیمیتر بود که در آن واقعیت به مفهوم قدیمی، مردود شمرده میشد. در تصمیمم گیری برای اینکه چه وقت باید غذا خورد، چه وقت کار کرد، چه وقت خوابید، چه وقت از خواب باید بیدار شد، بشر اطاعت از حواس خود را پایان داد و در عوض در انجام این امور به پیروی بدون قید و شرط از ساعت آغاز کرد.
فرایند انطباق با فن آوریهای فکریی تازه در تغییر استعارههای که به منظور تعریف از خود به کار میبریم، نشان داده شده است. زمانیکه ساعت میکانیکی رسید، این پندارِ تازه به ذهن مردم رسید که شاید ذهن انسان مانند ساعت کار کند. اما امروزه در عصر نرم افزار، ما به این باور رسیده ایم که ذهنِ ما مانند کمپیوتر فعالیت میکند. اما تغییراتِ را که عصب شناسان از آن سخن میگویند بسیار عمیقتر از این استعارهها است. ما ممنون انعطاف پذیری مغزِ خود هستیم که این انطباق همچنان در سطح بیولوژیکی نیز اتفاق میافتد.
انترنت مخصوصا تاثیرات گستردهای را بر درکِ بشر به جای خواهد گذاشت. در یک مقالهای نشر شده در سال 1936، ریاضی دان انگلیسی آلن تورنگ، ثابت کرد که یک کمپیوتر دیجیتالی، که در آن روزگار تنها به عنوان یک ماشین تیوریک وجود داشت، امکان دارد برای اجرای فعالیتهای پردازش اطلاعات برنامه ریزی شود و این همان چیزی است که امروزه شاهد آن هستیم. انترنت، یک سیستم محاسبهای غیر قابل اندازه گیری و قدرتمند میتواند سایر فن آوریهای فکری بشر را در زیر مجموعهای خودش قراردهد. میتواند به صورت نقشه، ساعت، رسانهی چاپی، ماشین تایپ، ماشین حساب، تیلیفون، رادیو و تلویزیون عمل نماید.
زمانیکه انترنت یک رسانه را جذب میکند، این رسانه در تصویر انترنت بازتولید میشود. و انترنت اطلاعات خود را از طریق جاگذاری پیوندها، چشمک زدن آگاهیها و گشودن پنجرههای بازرگانی در قسمتهای مختلف این رسانه جابجا میکند و محتویات این رسانه را توسط اطلاعات رسانههای دیگری که جذب کرده است احاطه میکند. یک پیام الکترونیکی جدید یکباره رسیدن خود را زمانی اعلام کند که ما درویب سایت یک روزنامه، فهرستِ تازه ترین خبرها را مرور میکنیم. نتیجه همان برهم زدن توجه و متشتت کردن تمرکزِ ما است که به راحتی حاصل میشود.
به همینگونه تاثیر انترنت در حاشیههای صفحهی نمایشِ کمپیوترتمام نمیشود. وقتی ذهنِ مردم با این لحاف حماقتِ انترنت عادت کرد، رسانه های سنتی باید خود را متناسب به انتظاراتِ مردم عیار بسازند. برنامههای تلویزیونی، آگهیهای بازرگانی، پنجرههای افزودنِ متن، و تبلیغاتِ خودکار، مجلهها و روزنامهها مقالات خود را کوتاه کرده اند و چکیدههای موضوعات را به گونهای که اجمالا به مباحث اشاره نماید معرفی میکنند. صفحات رسانههای سنتی پر از موضوعاتی است که به سادگی مرور شوند. وقتیکه در ماه مارچ امسال، نیویورک تایمز تصمیم گرفت که صفحات سوم و چهارم شمارههای خود را به چکیدهای مقالات اختصاص دهد، تام بادکین، مسوول طراحی این رسانه در این زمینه توضیح داد که :”این چکیدهها برای خوانندگانیکه عطشِ رسیدن به اطلاعات بیشتر دارند، فرصت مرور اجمالی خبرهای روز را میدهد. و با این روش خوانندگان میتوانند زمان کمتری را صرف ورق زدن و خواندن مقالهها کنند. رسانههای قدیمی این فرصتها را برای خوانندگان مهیا نمیتوانستند اما قوانین رسانههای جدید در این زمینه کمک میکنند.”
به اندازهای که انترنت موثر است هیچگاه یک سیستم ارتباطات، تا این اندازه نقشهای متعددی در زندگیِ ما ایفا نکرده است یا تا این اندازه بر اندیشههای ما تاثیر گسترده بهجای نگذاشته است. با وجود همه آنچه که در بارهی انترنت نوشته شده است، به صورت لازم در این زمینه توجه نشده است که انترنت چگونه ما را حسبِ خواست خودش دوباره برنامه ریزی میکند و تا هنوز اخلاق فکری در انترنت مبهم باقی مانده است.
تقریبا درهمان زمانیکه نیچه استفاده از ماشین تایپ را آغاز کرده بود، یک جوان با پشتکار و جدی به نام فریدریک وینسلو تایلر، یک گاه شمار را به یک کارخانه فولاد در فیلادلفیا انتقال داد و سلسله تجربههای تاریخیی را که در این کارخانه به منظور بهبود فعالیتِ ماشین آلاتِ کارخانه انجام میشد، ثبت کرد. با تایید مالکان کمپنی، تایلر یک گروه کارگران کمپنی را استخدام کرد و آنها را به کار در بخشهای مختلفِ همان کمپنی فولاد گماشت و تمام حرکتهای آنان و مدت فعالیت شان را ثبت کرد، او همچنان فعالیت ماشینها در این کمپنی را ثبت میکرد. با تجزیهای هرکار به یک سلسله اقدامات کوچک و مجزا و آزمایش روشهای مختلف انجام این اقدامات، تایلر یک مجموعه رهنمودهای مشخص یا محاسبههای عددی را ایجاد کرد که در آن دستور کارِ هر کارگر مشخص شده بود. کارگران این کمپنی از قواعد سختگیرانهای جدید خشمگین شدند، آنها مدعی بودند که قواعد کاریی تازه آنها را به چیزی بیشتر از ماشین تبدیل کرده است اما میزان تولید کمپنی افزایش چشمگیری یافته بود.
یک سده پس از کشف ماشین بخار، انقلاب صنعتی بالآخره فلسفه و فیلسوف خود را پیدا کرد. حرکات شمرده شدهی را که تایلر با سختگیری بر کارگران تحمیل میکرد در سراسر امریکا مورد استقبال شرکتهای تولیدی قرار گرفت و پس از گذشت اندک زمانی این روش به سراسرِ دنیا تسری یافت. صاحبانِ شرکتها، با استفاده از قواعد تایلر، بر بیشترین سرعت، بلندترین حدِ سودمندی و بیشترین بازده و تولید کارگران تمرکز میکردند و مطالعاتی را بالای زمان و حرکتهای کارگران انجام میدادند تا کارِ کمپنی و نقش کارگران را مشخص بسازند. تایلر قواعد خود را به نام قواعد 1911 یا روشهای مدیریتِ علمی یاد میکرد و هدف از این قواعد را شناسایی و انطباقِ بهترین روشِ برای انجام هرکار، در کمپنیهای تولیدی عنوان میکرد. تایلر میخواست با این ترتیب روند مدیریت کارهای تولیدی و میکانیکی را علمی بسازد. وقتیکه سیستم تایلر در تمام فعالیتها و دستورالعملهای کارهای شاقهی تولیدی به کار گرفته شد، او به پیروان خود اطمینان داد که این روش نه تنها فعالیت کمپنیهای تولیدی را بسامان خواهد کرد بلکه میتواند ساختار جامعه را از طریق اتوپیای’کفایت کامل‘ نیز اصلاح کند. تایلر اعلام کرد که در گذشته انسان مقدم بود اما در آینده سیستم مقدم خواهد بود.
سیستم تایلر تا هنوز هم در میان مردم وجود دارد؛ اخلاق کمپنیهای تولیدی بر اساس همان سیستم در امریکا پایه گذاری شده است. در حالِ حاضر به لطف قدرتِ روز افزون مهندسان کمپیوتر و برنامه نویسانِ نرم افزارها بر زندگی فکریی ما، سیستم اخلاقیی تایلر آرام آرام بالای ذهنِ ما نیز اقتدار خود را اِعمال میکند. انترنت یک ماشینِ خودکار است که برای جمع آوری، انتقال و دستکاری اطلاعات طراحی شده است. و هدف اصلی گروههای که انترنت را برنامه ریزی میکنند این است که بهترین روش، دقیقترین فارمول را برای محاسبهای حرکتِهای ذهنِ استفاده کنندگان طرح کنند تا تمام زوایای کار فکری بشر را دریابند و آنرا با تردستی جهت دهی کنند.
دفترِ مرکزی گوگل در یک نمای کوهستانی کالیفورنیا، کلیسای عالی انترنت است و آیینی که در میان دیوارهای این کلیسا تمرین میشوند همان تایلریسم است. مدیرعاملِ گوگل، اریک اشمیت میگوید:”گوگل کمپنیی است که براساس دانش اندازه گیری و محاسبه ایجاد شده است.” این شرکت میکوشد تمام فعالیتهای مورد نظرش را قاعدهمند یا سیستماتیک کند. با توجه به اطلاعات عظیمی که این کمپنی در زمینه رفتارهای انسانی از طریق موتور جستجوی خود و یا سایتهای دیگر به دست میآورد، نشریه بازرگانی هاروارد مدعی است که این کمپنی روزانه هزاران تجربه انجام میدهد و نتایج این تجربهها را به منظور تصحیح محاسبههای عددی در زمینهی جمع آوری معلومات توسط استفاده کنندگان و نحوۀ گزینش معانی مورد نظر از اطلاعات جمع آوری شده، به کار میبندد. همان روشی را که تایلر برای کارهای فزیکی انجام داده بود حالا گوگل در زمینهی کار فکری انجام میدهد.
گوگل اعلام کرده است که هدفش تنظیم معلومات دنیا و در دسترس قرار دادن معلومات یاد شده در سراسرِ جهان است، این شرکت میکوشد معلومات جهان را مفید بسازد به همین دلیل میخواهد بهترین موتور جستجو را ایجاد کند به گونهی که به درستی بداند که جستجو کننده چه میخواهد و دقیقا خواست جستجو کننده را برآورده سازد. از دیدگاهِ گوگل، اطلاعات نوعی کالا و منبع سود است که میتواند با استفاده از روش سود آوردی موجود در شرکتهای تولیدی آنرا استخراج و پردازش نماید. به هر اندازه که ما به اطلاعات بیشتری دسترسی داشته باشیم به همان اندازه زودتر میتوانیم به جان کلام و اصل مطلب دست پیداکنیم و به همین ترتیب فرد خلاق و متفکر برای جامعه خود خواهیم شد.
این اراده معطوف به قدرتِ مالکان گوگل در کجا ختم خواهد شد؟ سرگئی برین و لری پیج، جوانان با استعدادی که در زمان تکمیل پروژهای دکترایشان دررشتهای کمپیوترساینسِ دانشگاه استنفورد، موفق به بنیادگذاری گوگل شدند به تکرار از اشتیاق خود برای تبدیل موتورِ جستجوی گوگل به هوش مصنوعی خبر داده اند. آنها میخواهند موتور گوگل را مانند ماشین کمپیوترهای بزرگِ هال بسازند که مستقیم به مغز استفاده کنندگان وصل شود. چندسال پیش، پیج در یک سخنرانیی خود گفته بود، موتور جستجوی نهایی گوگل چیزی به هوشمندی انسان یا باهوشتر از انسان خواهد بود. برین در یک مصاحبهای خود در سال 2004 با نیوزویک گفته بود برای ما کارکردن بالای جستجوگرِ گوگل، راهی برای کار بالای هوش مصنوعی است. “دقیقا اگر تمام معلومات جهان مستقیما با مغز شما وصل باشد، یا یک هوش مصنوعیی هوشمندتر از مغزِ خود تان را در اختیار داشته باشید، شما بهتر از حالت کنونی تان خواهید شد.” سالِ گذشته پیج در یک همایش ساینس دانان گفته بود:”گوگل میکوشد به صورت گسترده دست به تولید هوش مصنوعی بزند.”
چنین جاه طلبی با در اختیار داشتنِ یک سلسله عملیات ریاضی، مقادیرِ هنگفت پول و یک لشکر دانشمندان عرصه کمپیوتر، طبیعی و حتا قابل تحسین به نظر میآید. به تاسی از آنچه که اریک اشمیت میگوید گوگل اساسا یک شرکت علمی است و میخواهد از تکنولوژی “به منظور حل مشکلاتیکه پیش از این هرگز حل نشده بودند” استفاده کند، یکی از این مشکلاتیکه پیش از این حل نشده بود هوش مصنوعی است. پس چرا برین و پیج به سراغ حل این مشکل نروند؟
هنوز فرضیهای آنها مبنی بر اینکه اگر مغزِ ما با هوش مصنوعی تقویت و یا تعویض شود تبدیل به موجود بهتری خواهیم شد، قدری ناراحت کننده به نظر میآید. فرضیهای مذکور بر این پیشفرض بنا میشود که هوش، محصولِ یک فرایند ماشینی است یا عبارت از سلسله فعالیتهای گسستهای است که میتواند اندازه گیری، ایزوله و بهینهسازی شود. در دنیای گوگل، یا همان جهانی که ما به مجرد آنلاین شدن وارد آن میشویم، جای برای هیچ ابهام در تفکر باقی نمیماند، در جهان گوگل، عدمِ وضوح موجب گشایش بینش و بصیرت نمیشود بل دشواریی پنداشته میشود که باید رفع شود. مغز انسانی یک کمپیوتر زمان زده شمرده میشود که به پردازشگر سریع و حافظهای بزرگتر نیاز دارد.
ایدهای که ذهنهای ما باید مانند سریعترین ماشینهای پردازشگر اطلاعاتی کار کند، نه تنها در فعالیتهای جهان انترنت تحقق یافته است بلکه مدل بازارگانی حاکم بر شبکه انترنت نیز مبتنی بر همان ایده طراحی شده است. هر اندازه که بتوانیم به سرعت در سایتهای انترنتی گشت و گذار کنیم و بالای پیوندهای بیشتر کلیک کنیم و به صفحات بیشتر سر بزنیم، فرصت بیشتر برای گوگل و سایر کمپنیها مساعد خواهد شد که اطلاعات بیشتر در مورد ما جمع آوری کنند و آگهیهای بازرگانی بیشتر به خورد ما بدهند. اکثر مالکان این آگهیهای انترنتی نیز در جمع آوری اطلاعات کاربران سهم دارند و از خرده اطلاعاتیکه ما در سایتها به جای میگذاریم گرایشها و طرز تفکرِ کاربران را جمع آوری و دسته بندی مینمایند. آخرین موردیکه این کمپنیها کاربران را به آن تشویق میکنند مطالعهی آهسته در انترنت است. این به نفع اقتصادی کمپنیهاست که بتوانند سبب حواس پرتیی کاربران شوند.
شاید من بیش از حد لازم نگران باشم. همانگونه که گرایشی برای تجلیل پیشرفت فنآوری وجود دارد، یک مخالفت نیز برای توقع بدترین حالت از هر ابزار و ماشین جدید نیز موجود است. در رساله فایدروس افلاتون، سقراط از رشد خط و نوشتن شکوه میکند. او نگران است که مردم بالای واژههای نوشته شده اعتماد خواهند کرد و این صورتهای نگاشته شده را جایگزین دانشی خواهند کرد که قبلا در درون ذهن خود حفظ میکردند. به سخن یکی از شخصیتهای همان گفتگو در فایدروس:”مردم حافظهای خود را تعطیل خواهند کرد و فراموشکار خواهند شد.” از آنجای که مردم پارهای اطلاعات را بدون رهنماییهای لازم دریافت میکنند “میپندارند که دانشمند شده اند حالانکه اکثر آنها محض بیسواد اند.” سقراط بیمناک بود که :”به جای کسبِ دانش و باسوادی واقعی، مردم سرشار از غرور باسواد بودن خواهند شد.” سقراط اشتباه نمیگفت اما دقت لازم نداشت که به جای نگرانی از نوشتن از انترنت باید نگران میبود چون خط و نوشتن به گسترش دانش در میان بشر کمک شایان کرد و حالا فن آوری جدید، گاهی کاربران را به همان مشکلی روبرو می سازد که سقراط از آن نگران بود.
با از راه رسیدن ماشین چاپ گوتنبرگ در سده پانزدهم، دوره دیگری از این نگرانیها آغاز شد. نویسنده و شاعر انسانگرای ایتالیای به نام هیرانیمو سکوارسیافیکو باور داشت که دسترسی آسان به کتاب، زمینه را برای تنبلی فکری مساعد میسازد و سطح مطالعه را در میان مردم کاهش داده و ذهن شان را تضعیف میکند. گروهی دیگر مدعی بودند که روزنامهها و کتابهای که به ارزانی چاپ میشوند اقتدار دینی را در میانِ مردم کاهش میدهند و فعالیتهای ارزشمند دانشمندان و نسخههای خطی را خوار و کم بها میسازند و در برابر هرزگی و اغواگری را افزایش میدهند. همانگونه که استاد دانشگاهِ نیویورک کلی شیرکی میگوید:”بیشتر ادعاهای که در برابر ماشینِ چاپ، صورت گرفته بود صحیح از آب بدر آمدند، گویی برخاسته از آیندهنگری دقیقِ گویندگان آنها بوده اند.” اما این جماعتِ نحس پندار، از تصور هزاران پیامد نیکوی که واژههای چاپی برای بهزیستی بشر به ارمغان آوردند غافل بودند.
بنابر این، شما خوانندگان حق دارید که در مورد ادعای من نیز شک داشته باشید. شاید کسانیکه منتقدان انترنت را ندیده میگیرند و آنها را همسنگِ لودیتها [گروهی کارگرانیکه در انگلستان علیه انقلاب صنعتی شورش کردند]میشمارند، برحق ثابت شوند و از میان ذهنیتهای پرمشغله و پرخاشگر این نسل، عصرِ طلای اکتشافات فکری جدید و حکمت جهانی به وجود بیاید. اما بازهم انترنت الفبا نیست ولی امکان دارد جایگزین ماَشینِ چاپ شود، انترنت، چیزی کاملا متفاوت میافریند. نوع مطالعه ژرفی که چند صفحه نوشتهای چاپی به وجود میآورد نه تنها به اعتبارِ دانشی که از آن به دست میآوریم، ارزشمند است بلکه به سبب پژواک فکریی که واژههای متذکره در اذهانِ ما ایجاد میکنند، قابل اعتنا شمرده میشوند. در فضاهای آرامی که توسط مطالعهای ژرف، و بدون اخلالِ یک کتاب یا کدام کارِ فکریی دیگر ایجاد میشود، خوانندگان ارتباطات خود را ایجاد میکنند، مقایسه و تناسب ایجاد میکنند و ایدههای خود را تقویت میکنند. همانگونه که ماریان ولف میگوید:”مطالعهای عمیق از تفکرِ عمیق غیر قابل تشخیص است.”
اگر ما آن فضاهای آرام را از دست بدهیم، یا آنها را با محتویاتِ از هر جنس پر کنیم، ما امری که نه تنها برای خودمان مهم است بل برای فرهنگ بشری نیز دارای اهمیت است را قربانی میکنیم. ریچار فرمن، نمایشنامه نویسِ معروف، در یک مقالهای تازه اش به صورت مفصل در مورد خطرِ ازدست دادن فضاهای آرام مطالعه، توضیح داده است.
فرمن نوشته است:”من از یک سنت فرهنگی غربی برخاسته ام که شخصیت ایده آل آن در میان افراد تحصیل یافته کسی بود که دارای ساختار ذهنی پیچیده، متراکم و جامع باشد. مرد یا زنی که تمام میراث فرهنگ غربی را در درون ذهن خودش به صورت پیچیده و منحصر به فرد پرورش میداد در سنت فرهنگیی ما با سواد تلقی میشد اما حالا به شمول خودم به جای آن همه پیچیدگی ذهن، نوع تازهای شخصیت دارد شکل میگیرد که زیرِ بار سنگین اطلاعات و تاثیر مستقیم فن آوری “دسترسی فوری” سطحی و بیریخت از آب در میآید.
فرمن در فرجام میگوید:”همان گونه که ما از لایهای داخلی و سرمایهای عظیم فرهنگیی خود دور میشویم، خطرِ تبدیل شدنِ ما به آدمهای سطحی و کم عمق بیشتر میشود. شخصیتهای باسواد امروزِ ما در بعد پیوند افقی، اطلاعات شان به کمک شبکه وسیع اطلاعات انترنتی گسترشی بیش از حد یافته است اما بیشتر آنها فاقد عمق و پیوندهای ریشهای اند که در سنت فکری غرب معمول بود.”