تاجیکان دچار بازی فرساینده از درون
قوم تاجیک در روزگار معاصر تنها قومی است که قدرت برابر با قوم پشتون میخواهد، اما اقوام دیگر در نهایت میخواهند از نظر سیاسی زیر مجموعه قوم پشتون باشند. در ریاستها در بست معاونیت و در وزارتها به چند وزارت معمولی راضی استند که در آن وزارتها فرد اجرایی و تصمیمگیرنده به عنوان رییس اداری یا معاوون اداری نیز فردی از قوم پشتون است؛ این وزیران بیشتر جنبه سمبولیک دارند و آب شان را پف کرده مینوشند تا مقام شان را در وزارت حفظ کرده باشند. اما تاجیکان به نوعی خود را تصمیمگیر میدانند و میخواهند استقلال اجرایی داشتهباشند؛ اگرچه سیاست مارشال فهیم این بود که تاجیکان در نظام سیاسی شخص دوم باشند، شخص اول پشتونها باشند. منظور مارشال فهیم از شخص دوم بودن تاجیک این بود که خودش معاون اول ریاست جمهوری باشد، شخص دوم بودن خودش معادل بود به شخص دوم بودن تاجیکان؛ زیرا مارشال هیچ برنامهریزی و نهادسازی سیاسی برای شخص دوم بودن تاجیک در قدرت سیاسی انجام نداد. ظاهرا شخص دومبودن تاجیکان نیز برای پشتونها در سیاست دردسرساز است زیرا میخواهند در امور کلان سیاسی تصمیمگیری کنند یا شریک تصمیم باشند که این کار برای تعدادی از سیاستمداران قوم پشتون قابل قبول نیست. باید تصمیمهای سیاسی را آنها بگیرند و افرادی که از اقوام دیگر در دولت استند، در همان محدوده کاری شان صلاحیتی نسبتا محدود داشته باشند.
تاجیکان پس از بن بهصورت گسترده در قدرت حضور یافتند که فقط شخص اول پشتون بود، اکثر وزارتهای کلیدی مانند دفاع، داخله، خارجه، ریاست امنیت ملی، اصلاحات اداری و خدمات ملکی در اختیار تاجیکان بود؛ اکنون اکثر این نهادها از جمله وزارت دفاع، مالیه، ریاست امنیت ملی، شورای امنیت، ریاست خدمات ملکی، ریاست اکادمی علوم و ریاست دانشگاه کابل با نهادهای موازی با وزارتخانهها که در ارگ ساخته شده و صلاحیت اجرایی بعضی از وزارتها را دور میزند به دست قوم پشتون است.
تاجیکان در آغاز شکلگیری دولت پس از طالبان هر فرمانده شان برای خود کسی بودند که استقلال خود را داشتند و بازی خود را انجام میدادند؛ غیر از استاد ربانی بهنوعی همه تازه به دوران رسیده بودند، یکباره به قدرت گسترده دسترسی پیدا کردند، فقط دنبال پول رفتند، برای سیاست و قدرت در درازمدت نهادسازی و برنامهریزی نکردند؛ معامله هرکدام شان معامله پولی و چوکی بود. فرماندهان تاجیک سرگرم معامله و چانهزنی برای سود بیشتر بودند، بی آنکه بدانند برنامهریزی حذف شان طراحی و مهندسی شده بود که بهصورت سیستماتیک حذف فرماندهان شان آغاز شد؛ این حذفها نیز طوری طراحی شده بود که به نوعی در این بازی حذف، خود تاجیکان سهم داشتند.
عدم برنامهریزی، عدم نهادسازی و ناهماهنگی سیاسی باعث شد که زیر پای تاجیکان در قدرت خالی شود؛ صلاحیتی موقتیکه داشتند این صلاحیت نیز از دست شان برود، فقط به عنوان مامور در حکومت حضور داشته باشند؛ در عرصه سیاستگذاری و تصمیمگیری سیاسی نباشند. عبدالله در سپیدار باشد، برای گرفتن یک وزارت آنهم به خویشاوندان خود با ارگ چانه بزند و برای گرفتن یک وزارت، چندین نهاد دیگر را به ارگ واگذار کند؛ در تصمیمگیری سیاسی به همین دلخوش کند که گاهی برایش اجازه داده میشود تا تصمیمگیری ارگ را در قبال رویدادی از رسانهها اعلام کند و در شورای وزیران فیصلههای ارگ را بخواند.
تاجیکها قبل از حکومت وحدت ملی، ظاهرا نقش محوری در قدرت داشتند و هر فرمانده بهنوعی سهم خود را دریافت میکرد. با رویکار آمدن حکومت وحدت ملی، نقش محوری را از دست دادند، فقط در قصر سپیدار حضور سمبلیک دارند که این حضور نیز تا چندی پیش همراه با شکایت بود و هر بار داکتر عبدالله از جایگاه بسیار ضعیف در رسانهها ظاهر میشد و میگفت که چند ماه میشود نمیتواند اشرف غنی را ملاقات کند. بنابراین استاد عطا متوجه وضعیت شد، خواست که با اشرف غنی وارد معامله برای قدرت شود اما عبدالله از نزدیک شدن عطا با غنی احساس خطر کرد؛ برای نزدیکی با ارگ اقدام کرد. عبدالله دریافت که اگر عطا با غنی کنار بیاید، همین نقش سمبولیک را که دارد، این را نیز از دست میدهد. بنابراین ارگ نیز به عبدالله گوشزد کرد که اگر طبق فرمان و همسو با ارگ حرکت میکند خوب اگرنه گزینه بازی با عطا روی میز است.
ارگ با درک وضعیت، بازی را سست و کش با هر دو طرف به پیش برد تا اینکه عبدالله و عطا را وارد بازی کرد که در نهایت به تقابل عبدالله و عطا انجامید. اگرچه پیش از این نیز چندان هماهنگی سیاسی، رهبری واحد و بازی همسو در بین تاجیکان وجود نداشت اما با تقابل عطا و عبداالله، بیشتر دچار بازی مضاعف و فرساینده درونی شدند که این بازی موجب کاهش نیرو و انرژی بالقوه درونی شان میشود. ارگ وسط این بازی مضاعف تاجیکان قرار دارد؛ گذاشته تا تاجیکان با خود شان تصفیه حساب کند؛ بعد از تصفیه حساب، از دور خارج میشوند؛ دیگر در حدی نخواهد بودند که با ارگ بازی انجام بدهند، بلکه آنگاه ارگ است که چگونه با آنها بازی انجام بدهد. شاید ارگ عبدالله را در انتخابات بعدی به عنوان معاون اشرف غنی وارد صحنه بازی کند.
ممکن هنوز زیاد دیر نشده باشد که تاجیکان خود را از این بازی مضاعف درونی نجات بدهند و به نوعی همسو شوند؛ مهم نیست که عطا در ولایت بماند یا عبدالله در سپیدار باشد؛ اصولا بودن و نبودن عطا در ولایت بلخ برای تاجیکان چندان منفعت ندارد و بودن و نبودن عبدالله در سپیدار که هیچ منفعتی برای تاجیکان ندارد، زیرا ریاست اجراییه جز بدنه اجرایی نظام نیست و هیچ نقش اجرایی ندارد؛ در آینده نیز در بازیهای سیاسی نقش و اهمیتی نخواهد داشت جز اینکه وسیلهای برای بازی در دست ارگ باشد. بنابراین بهتر است، تاجیکان به عنوان یک قوم بزرگ، مشی سیاسی شان را برای بازی سیاسی مشخص کنند و با درایت، همسوتر، هماهنگتر و با برنامهریزی وارد بازی شوند؛ اگرنه باید ابزاری برای بازی باشند و دیگر در پی قدرت برابر با قوم پشتون یا بهتر است گفته شود در پی قدرت اجرایی سیاسی و تصمیمگیری سیاسی در امور کلان سیاسی نباشند؛ زیرا قدرت اجرایی داشتن و قدرت تصمیمگیری داشتن در امور کلان سیاسی و ملی نیاز به برنامهریزی، نهادسازی، بردباری و بازی درست سیاسی دارد. همین بیبرنامهگی سیاسی در بین تاجیکان است که امروز ولایت بلخ برای شان حیثیتی شده است، زیرا ماهیت وجودی شان را در قدرت، حضور استاد عطا را در بلخ میدانند.
اساسا مشکل نظام سیاسی در افغانستان نبود حزبهای سیاسی فراگیر است؛ اگر حزبهای سیاسی فراگیر وجود داشته باشد، در انتخابات یک حزب سیاسی پیروز میشود و میتواند برای یک دوره، قدرت را در دست بگیرد و برنامههای شان را اجرایی کند؛ از آنجاییکه در افغانستان حزب وجود ندارد، بحث مشارکت قومی در قدرت پیش میآید که قدرت سیاسی باید همیشه در بین اقوام در نوسان باشد. اگر حزبهای فراگیر سیاسی وجود میداشت، در اثر مبارزات درونحزبی، افراد به پختهگی سیاسی میرسید، کارنامه و پیشینه سیاسی شان نیز مشخص بود، بهصورت طبیعی وارد نظام سیاسی و قدرت سیاسی میشدند. در نبود حزبهای سیاسی، افراد بیریشه و فراشوتی بیآنکه گذشته و پیشینه سیاسی و باور سیاسی شان معلوم باشد وارد سیاست و قدرت میشوند که ناگزیر استند برای حفظ قدرت و حضور شان در قدرت دست به هر بازی خطرناک بزنند که این بازی شامل بازیهای قومی و مافیایی و شامل بازیگری برای قدرتهای خارجی میشود.