مردمِ وطن ما درچه حال بودند
درماه اسد سال ۱۹۶۳درلیسۀ زرغونه اتفاق تکان دهندۀ رخ داد، که کابلیان را به گریه آورده ونفرت شانرا به خاندان غدارِ نادری بیشترکرد. بعد تفریح دختری به پته های زینه ازصحن حویلی مکتب به طرف صنف خودکشان کشان روان بود، توگویی که حالا ضعف میکند. مدیرمکتب زرغونه خانم آصفی (شوهرش عبدالصمد آصفی عکاس مشهور) برای شاگردش میگوید، اودخترمثل که نان نخورده باشی، تیزتیز قدم بردار، شاگرد به گریه می افتد ومیگوید امروزسوم روزاست که نان راندیده ام، استاد دستش راگرفته به اداره مکتب میبرد وازهوتل برایش غذا می خواهد، بعداَ مجلس معلمین فیصله میکنند، تا صندوق مهتاجین دایرشود.
فاصلۀ ارگ پادشاه با این مکتب فقط 5 دقیقه بود، روزانه بدین منوال صدها واقعه درپای تخت وطن دیده میشد، حال ولایات به مراتب بدتر، درهمسایگی ما درده مزنگ فامیلی بود، سال ها روی میوه را نمی دیدند.
مردی نزدی طبیبی می رود، داکتربرایش خوردن ویتامین سی را توصیه می کند. مریض می گوید. پول ندارم. داکترمی گوید رشقه بخور، مریض چشمانش پراشک شده می گوید، من حیوان نیستم. داکترمی گوید، جانم برای اینکه رشقه زیاد ویتامین سی دارد، وارزان است.
خودم به چشمم درشهرتاج قرغان دیدم، مردم بته های گندلی را می خوردند.( گندلی بتۀ خیلی بد بوی است) ولایت تاج قرغان یکی ازپرحاصل ترین ولایات شمال می باشد.
محترم محمد یوسف مرد دانشمندی، مدیرلیسۀ نجات شخصیت صاحب عزت، استاد توانا، هزاران شاگردشایسته به جامعه تقدیم کردند. برای ما دردفترمسجد مهاجرین واقع لندن شتراسی شهرهامبورگ قصه کرد. درعهد سلطنت داؤد تقدیرنامه ای به من تفویض شد، معلمین خارجی وداخلی برایم تبریکی دادند، ضمنا خواهش مهمانی دردرۀ سالنگ کردند، دوستان سرگرم توپ بازی وتینس شدند، من بالای کوه بچۀ بالاشدم، چشمم به پبرمردی افتاد، که بته های را جمع میکند، پرسیدم کاکا چه میکنی؟ گفت این بته هارا برای خوراک دخترم گرد می آورم، همان لحظه بجانم آتش افتاد دویدم به طرف دیگ یک غوری نان برای شان آوردم.
بلی خوانندۀ گرامی ازاین مثال ها زیاد است، درسال 1969/70/ و71 حکومت نوراحمداعتمادی وداکترظاهرقحط سالی به وطن ما رخ داد، وطن که باید صدها ملیون انسان را نان بدهد، اگر چند بیل سمنت، جهت مهارکردن وتقسیم بندی آب دریاهای ما که قسم رایگان به مما لک هم جوارمی ریزد، دروطن بکاربرده شود. چنانچه ازعرصۀ 50 سال به این طرف بند سلما درولایت هرات، نسبت دخالت حکومت ایران وبند دریای لغمان نسبت دخالت حکومت پاکستان ساخته نمی شود.
مردم ما مخصوصا درولایات نیم روزوفراه اولادهای خودرا به مبلغ یک یا دوهزارروپیه فروختند. درهمین حال شاهزاده احمد شاه رئیس حلال احمرچطورچپاول گری درصندوق پول آن میکرد.
محترم میرمحمد نبی مشرف دراتحادیۀ خیریه ای باما درشهرهامبورگ هم کاربود، گفت کمک های به ما رسید، من رئیس هيئت کمک رسانی وسرطبیب درولایت فراه بودم، ازما لست اجناس را نادیده امضاء طلب کردند، برای شان گفتیم این لست کمک ها راما قبول نداریم ازروی اموال که بماتحویل میدهید رسید میدهیم. هرچه آنها پا فشاری کردند، قبول نکردیم، نمایندۀ شان راسا با شاهزاده تماس گرفت، احمد شاه برایم گفت داکترصاحب شما مارا دزد می پندارید، گفتم نه اماهیئـت کورکورانه کار نمی کند، وقتی اموال را بازکردیم به مراتب کمترازلست بود، این خیانت را برای ما مرد خدا دوستی قبلا گفته بود.
( محمدنظیر سراج هم ازاین واقعه درکتاب خود ص 55 یاد اوری کرده می نویسد، درولایات بدخشان غور،چخچران وفراه خشک سالی رخ داد تعدادی مردم ازگرسنگی جان سپردند که به کمک اردواین مشکل رفع شد).
من ازشهزاده احمدشاه خواهش کردم یکروز یک ساعت توسط طیاره درولایت چخچران رفته ازمردم دلداری کند، برایم گفت من رفتنی هندوستانم مرا درگیرپدرم نه دهید، عجب تراین بود که وی یک هفته بامیان برای تفریح رفت، بعدا به هند.