خبر و دیدگاه

دفعِ مستقیم و عریض, برتوریهء بعضی اصطلاحاتِ مبهم ومریض

 

بدانیم اگر نمیدانیم که توریه عبارت از اشتراک معنیِ قریب و معنییِ بعید بر یک لفظ اند ولی قائل معنیی بعید را قصد میکند تا باطن عبارتش را اهل غرض دریابند و بر وی اتهامی نیز مطرح نشود .

همچنان میدانیم که در تبیین اشیاءِ محتاج به تعریف, دو نوع تعریف داریم یکی لُغوی و یکی اصطلاحی. دانشمندان غربی در باب نظریات رعایت ریشه های لاتینی لغویات را ارج وافر نهاده اند تا نحوه ی که امروزه ما از ایشان تا سرحدی زیادی متاثر شده ایم و گاهی که اگر کمالی کرده ایم وکلمه ی را به زبان خود بر گردانیده ایم  کلمات را وفق تعریفات لغوی انها  ترجمه کرده ایم و در اثرِ عدمِ تجانس میان هویت ها چنین پیروی موجب شده است آنچه در باب لغویات بر ما ایجاب میکند که انرا پسند بشماریم  مکروه میشماریم.

بسیاری رسانه ها که امروز ابزار مستقیم یا غیر مستقیمِ قدرت های مداخله گر یا به عبارت دیگر نیروی هویتِ ضد هویت ما شده اند چنین اصطلاحات را چنان استعمال کرده اند که آن واژه و سوژهء وارداتی خانگی وآن خانگی بیگانه جلوه میکند.

از اینکه مکتب فکری مسلمانان شاخصه های دارد و داشته های این مکتب فکری بطور نسبی در جوامع مسلمان سائد است  این داشته ها در رسانه ها و در ادبیات مخالف یا تحریف داده شدند یا زیر هجوم اصطلاحاتِ مغرضانه قرار گرفتند  که راه تلافی ان اصرار بر اصطلاحات اصیل و متأصل درهویت خودمان میباشد.

بلی یادم نرود که تعریف دوم همانا تعریف اصطلاحی است. دراین تعریف گاهی نقش تعریف لغوی امتداد میابد و این امتداد عبارتی را شکل میدهد که انرا تعریف اصطلاحی مینامند. وگاهی هم نقش تعریف لغوی از حقیقت به مجاز انتقال میابد. و گاهی هم تعریف اصطلاحی پیوندی با تعریف لغوی نمیداشته باشد. بلکه در نتیجهء شاخصه های بارزی که فنی از فنون کمائی کرده است دست اندر کاران آن فن عبارتی را جهت تلخیص و تقریب معنی برای مخاطب به حیث تعریف اصطلاحی معرفی میدارند و مجموع این اصطلاحات را که متأثر از عرفِ اهلِ هر فن باشد مصطلحات نیز گفتند. به نظر ما کلمهء مصطلح  در افادهء قطعیت و ثبوت, نازل تر از کلمه اصطلاح جلوه میکند.

به هر حال اینجا بعضی اصطلاحات رسانه ی را به معرفی  میگیریم که بعضی ان وفق قواعد لغوی ما مسلمانان پسندیده و نیکو اند و لی عنوانی برای افراط گرایی داده شده است و بعضی ان از سوی رسانه ها در غیرِمحل خود استعمال میشود .این اصطلاحات کدام اند ؟

۱-رادیکالیزم ,رادیکالیست.رادیکال

این اصطلاح هر عمل و نظر سیاسی و اجتماعیی را که خواهان تغییرات فوری و قاطع در نهاد های اجتماعی موجوده باشد دربرمیگیرد

در پیشینهء استعمال خود بیشتر بر أعمال و نظریات دسته های چپ افراطی اعم از مارکسیست و غیر مارکسیست که خواهان تحولات اساسی و ریشه ی در نهاد های اجتماعی  بودند یا هستند بکار میرفت که حالا هم بطور نادر بکار میرود. گرچند جای خود را آهسته به اصطلاح اکستریمست  خالی کرده است و این اکسترمست نیز دور از حقیقت لغوی خود برعلیه جهات معینی بکار میرود .تعیین این وضع که آیا همه متهمین به اکسترمستی اکسترمست اند وآیا همه اتهام وارد کنندگان توسط این واژه اکسترمست نیستند بستگی به کلانی حنجره وحلقوم دارد.

یکی از نویسندگان میگوید “رادیکالهارا غالبا در جناح چپ افراطی قرار میدهند و پس از انها لیبرال ها قرار دارند که خواهان تحولات ارامتر هستند و پس از انها محافظه کاران قرار دارند که با هر تحول اساسی مخالفند و پس از انها راست های افراطی یا ارتجاعی قرار دارند که خواهان باز گشت به گذشته اند” . میگویند این اصطلاح را در انگلستان اول بار سیاستمدار معروف انگلیس چارلز جیمز فاکس برخصومش  بکار برد

پس رادیکالیزم عبارت از عموم چنین جریان است و رادیکالیست فرد متصف به ان است و رادیکال مصدرِ اشتقاقی ان است وهمانطور که گفتیم این کلمه بر جریان های سیاسیی که کلی نگر باشند اطلاق میشود. کلی نگری به این معنی که منتظرِ طیِّ مراحلِ جزئیاتِ موصل به یک کلّی نمی ایستند. و طوری که بعضی از معرفین واژه ها گفته اند هر عمل سیاسی و اجتماعی را که خواهان تغییرات فوری و قاطع در نهاد های اجتماعی موجود در یک محیط یا فرا محیط باشد شامل میشود.

اصل لاتینی این کلمه  رادیکس یعنی ریشه میباشد پس جریانی که از ریشه استمداد جوید بنا بر این اشتقاق لغوی باید زیر این اصطلاح قرار گیرد

پراگمات ها”پروگما” که نظر به منافع آنی خود را تحول پذیر و انعطاف پذیر معرفی میکنند  و پیرو نتائج میدانند  و بدینسان اگر زشت ترین چیز لذت بخش باشد نزد انان نتیجهء محمود پنداشته میشود و درحقیقت لقب غیر رسمی لیبرال ها میباشد کلمهء رادیکال را در مذمت خصوم خود که از تحول افرینی های مذموم انان بستوه امده باشند بکار میبرند همانطور که در دههء سوم قرن گذشته این اصطلاح را بر رادیکالیزم اروپایی که بشدت متأثر از “مارکسیزمِ ستالینی” شده بود اطلاق میکردند.

از اینکه تحول یک مسیرِ غیرِ منقطع در تاریخ بشر است هر از چند گاهی در ادوارِ مختلف وبه تناسبِ آفت ها از آسیب های اجتماعی جامعه حمل میگیرد و تراکمِ نا متوازن سرمایه که نیز ناشی از تحول است تحول متضاد را به اوج میرساند و انشعابی را در ارزیابی سرمایه در جامعه ایجاد میکند ومنتقدان و مستفیدان را ببار میآرد .منتقدان یا حق طلب اند که فرقی از حق تلفانِ مخالف ندارند-اپارچونیست ها-  یا در مقام داوری بر حقوق ولی غیرِ مستفید از حقوق اند – أنبیاء و صالحین- وبدینسان مستفیدان  در مقابل ارزشها قرار میگیرند و لا جرم به تحریف ارزشها میپردازند ولی دست فطرت الهی ان ارزشها را کما حقه نگه میدارد.

ارزشگرایان بر چنین فساد اقتصادی که  زادهء فساد اجتماعی است غیاب عدالت اجتماعی را نام میگذارند. و چون آسیب دیدگان قشر عظیم جامعه اند و این قشر عظیم در اثر  ازدواج مفاسد دوگانهء اجتماعی و اقتصادی شاهد تولد حکومت های میشوند که محتکر سیاست اند و فساد سیاسی را زمامداری میکنند خود را بیچاره احساس میکنند. و چون در اثر احتکار سیاسی از حق خود در ممارست سیاسی دور مانده اند نزدیک ترین حل برای “تلافی امروز” همان” دیروز” را میدانند. همان دیروز تاریخی. همان دیروزی که  تکرار عینیی ان متعذر است ولی تکرار شبیه ان بطور نسبی نا ممکن نیست .همان دیروزی که عشق به ان شاهرگ دوام ارزشها است.

اینجاست که سایهء لقب رادیکال به عنوان یک اتهام از سوی محتکران سیاست بر انان یعنی بر همین قشر عظیم آسیب دیده میافتد.

اگر مقصود از نقد یک جریان رادیکال در یک جامعه  اکتساب غور و دقت و همرکابی با تغییرات بوده باشد به نحوه ی که در سایهء این همرکابی, زمانه, زمینهء تفکیکِ تغییر مثبت و منفی را فراهم سازد و در این تفکیک همه اقشار جامعه بطور دمکراتیک سهیم باشند چنین نقد پسندیده میشود.

و حقیقتا بارها چنین نقد از زبان جریان هایی بر جریان های که از بدنهء آن  انشعابِ شورش گرایانه داشته اند به کرات و مرات تکرار شده است.  دور از نمونه های غربی و مارکسیستی رادیکالیزم  نمونه اسلامگرایی انرا در ظهور جریانی بنام حزب تحریر و  نقد اخوان المسلمین بر این ظهور و سپس نقد اخوان المسلمین بر ظهور افراط گرایان مانند القاعده و نقد القاعده بر داعش میتوان به نحوه ی مشاهده کرد بدینسان و در سایهء چنین نقد,رادیکالیزم مرادفِ تند روی میباشد.

اما طوریکه عرض کردم باز هم در رجوع به معنای ریشهء این کلمه إبهام باقی میماند. همین است وقتی پای احزاب مبتنی بر عقیدهء دینی در میان میاید أتباعِ آن گزیری از مقدس انگاری ریشه “رادیکس” ندارند چون انان درختی اند که از همان ریشه سر کشیده اند و با خشک شدن ان ریشه خشک میشوند

البته انکار مطلق اتکا به ریشه در احزاب مادی هم انقدر متصور نیست. بعضی این ریشه گرایی احزاب مادی به بت پرستی یا به عبارت درست طاغوت پرستی میانجامد و نمونهء ان را میتوان در حزب کمونست کورهء شمالی مثلا ملاحظه کرد.در جریان های منتمی به ماسونیزم خفی میتوان ملاحظه کرد و نیز در جان کیری پرستی بعضی زعامت های افغانستان ظریفانه ملاحظه کرد .

ب- أصولگرا

اصل در زبان عرب به معنی ریشه است “اصل الشجره”مرادف کلمهء جذرالشجره است ولی اصل اعم از جذر است و بنا بر همین اعمیت مدلول های مختلفی یافت که پدر ومادر را نیز اصل گفتند. زاد گاه را اصل گفتند. اصله یرجع الی درواز مثلاً .  ما سراغی از پیشینهء اطلاق کلمهء اصولی برتند رو نداریم بلکه در ادبیات قدیم اسلامی تند رو سیاسی را خارجی مینامیدند  و تند رو مذهبی را ظاهری مینامیدند من این را از عباراتی که امام علی بر علیه خوارج بکار برده است و از عباراتی که امام قرطبی و امام شاطبی اندلسی بر علیه ظاهریه بکار برده اند دانستم. امام ابی بکر بن العربی قرطبی  از شدید ترین علمائی است که ظاهریه را بر اساس اینکه تمسک به محض ظواهر نصوص کرده اند وتقصی دلالت های نصوصی که جنبه های مختلف دارند را ترک کرده اند  در کتبش محکوم کرده است.

اصل گرایی صلب اعتقاد متباقی ادیان نیز بوده است و اگر تحریفی نیز روا داشته اند اما اصل گرایی را بزعم خود ترک نگفته اند. منتها اصل گرایی عیسویت بطور مثال به نقل افرادی بر میگردد که در سایهء فشار و زجر رومانی ها و فرار اتباع مسیح و یک  قرن بعد به جمع اقوال شاگردان عیسی مسیح پرداختند .یکی از لاهوتیان عیسوی در تعریف اصولیت عیسوی  میگوید:

اصول گرایی عیسوی  همانا عبارت از جنبشی در داخل کلیسا است که اساسیات ایمان عیسوی را باز تاب میدهد که برای تبیین اساسیات ایمان مسیحی در نشستی کتابی متشکل از داوزده جلد را نوشتند تا رهنمایی برای بیان انکه چه کسی با تمسک بر این اساسات عیسوی است و چه کسی با ترک و عدم باور به ان اساسات عیسوی نیست نوشتند  .” حالا این باز تاب دهی ایمان عیسوی ممکن است نحوه های مختلفی را در بر داشته باشد . سکوت دراز مدتی برای گفتن بسیار,پنهان شدنی در عقب سکولاریزم ,وا گذشتن میدان به  خصومی که بین هم مختلف اند و سپس تسلط قویی آرام خوابیده بر جنگ اوران خسته و شکسته,

مفسر معروف  مرحوم شیخ محمد متولی شعروای که زمانی وزیر اوقاف مصر بود و کدام سمت و سوی احزاب اسلامی را نیز نداشت   زمانی در جواب خبر نگاری که  پرسید که نظر شما در خصوص اصولیین- منظورش افراطی های گروه جماعت اسلامی که اختشاش مسلحانه را بر علیه نظام در دهه های نود قرن گذشته راه انداخته بودند-  چیست؟گفت اگر مقصود از این کلمه همان مدلول لغوی ان باشد  من خود اصولی هستم اما اگر فرقه های از ان سوء استفاده کنند میگویم شما اصولی نیستید و ما اصول مبهمی نداریم.

ج – بنیاد گرا

مرادف کلمهء اصولی در فارسی  بنیاد گرا میباشد. این کلمه در افادهء مدلول لغوی خود بسیار واضح است . بنیاد گرا یعنی انکه بنیاد اسلام را قبول دارد موحد است و مؤمن به ختم نبوت است و نبی صلی الله علیه وسلم را اسوه و قدوه یعنی الگو میشمارد و اورا در تبلیغ رسالتش از حق تعالی صادق میشمارد پس بنیاد گرا مصدق است مکذب نیست و دلیل تصدیق خود را با قبول مسلمات دین اسلام که الی یوم الدین زوال عقیدتی در ان راه ندارد ترجمه میکند. چنین بنیاد گرا برای تعالی دنیوی این بنیاد میکوشد و خود را مکلف میداند و حجم هر تکلیف شرعی مسلم به را در زندگانی اش قرار میدهد پس اگر چنین بنیاد گرا سیاسی است ان بنیاد هارا کنار نمیگذارد چون نمیشود که از ساعت هفت صبح تا ساعت چهار خارج از بنیاد عقیدتی اش باشد و بعد از ان تا هفت صبح در ان داخل گردد.

رسانه ها همواره بنیاد گرایی اسلامی  را مرادف افراط گرایی مسلمان معرفی میکنند و برای مسلمان جائز نیست که چنین خلطی را مرتکب شود  هر مسلمان باید به افتخار بگوید من بنیاد گرا هستم و لی هر گز افراط گرا نیستم. بنیاد گرایی مطلوب است افراط گرایی مردود است.

د- جزم گرا . دگم اندیش

از جالب ترین نقد ها بر یک معتقد وصف وی به جزم گرایی وی در اعتقاداتش میباشد.

در تعریف  جزم گرایی که مرادف لاتینی ان “دوگما”  باشد گفته اند: دوگما یعنی جَزمیت , خشک‌اندیشی یا دُگماتیسم  که عبارت از روند غیر انتقاد پذیر در قبال باور های خود است میباشد . دگم اندیش انتقاد پذیر نیست  قاطع است بر حقانیت باور خود اصرار دارد و یا کسیست که معرفت اعتقادی خود را زیر بار آموزه های عملی نوین, دست آورد های علمی نوین قرار نمیدهد وهکذا

پس از لابلای چنین اوصاف چنین دریافته میشود که  دگماتیسم و تعصب  در بسیاری از موارد یکی اند . بعضی متقدمین مسلمان در تعریف تعصب گفته اند “هو الاصرار علی القول من غیر دلیل”یعنی تعصب عبارت ازاصرار بر یک سخن بدون دلیل است .

چنین تعریف کنندهء دگماتیسم نیز دگماتیست را برمبنای فقدِ دلیل نقد میکند . اما إشکال در این بوجود میاید که دلیل چیست؟ اتفاقی بر دلیل وجود دارد؟ بدون شک دربسا دلائل مادی اتفاق وجود دارد مانند بدیهیات و حدسیات ویا هم ریاضیات . اما وقتی مباحث عروج میکنند واز قید مشاهدات به تأملات میرسند دلائل مختلف میشوند و اتفاق بر دلیل نمیاید از “جمهوریتِ” افلاطون تا روزگار کنونی دلائل رنگا رنگ عرض اندام میکنند .

و این را قرآن نیز اشاره میدهد ( و لا یزالون مختلفین) یعنی و مردمان همینطور باقی اند در خلاف.ومیگوید. (ان ربک هو یفصل بینهم یوم القیامه فیما کانوا یختلفون) هر اینه پروردگار تو,او فصل میکند میان انان در روز واپسین و اگاه میسازد انان را در انچه که خلاف میکردند

مولانا هم میگوید

تا قیامت مانَد این هفتادو دو ..کم نیاید مبتدع را گفتگو

و این تفاوت دلیل بر اساس إبهام حق نیست بلکه بر اساس سوءِ تدبر است یا بر اساس سوءِ تدبیر است و یا بر اساس حسن تدبر و یا حسن تدبیر است ومیان هرکدام فرق لطیفی است. مثال حسن تدبر رسیدن به  حق از راه معرفت  است و مثال حسن تدبیر رسیدن به حق از راه معیتِ اهل معرفت است پس اعتقاد به حق بر اساس تقلید و بدون تشخیص دلیل نیز حسن تدبیر است . در معاملات ذات البینی انسان ها نیز چنین اند این فقط قانون گذاران اند که فلسفهء حقوق را میدانند و رعیتی که به ان قوانین ارج میگذارند مقلد اند . پس کسیکه در معرفت خالق به الحاد میرسد و روح وی با شیطان وصل میشود و در اثر قدرت بر انتخاب و اختیار وساوسی را در مقام دلیل مینشاند به سوءِ تدبر رسیده است و انکه چنین سوء تدبر خود را در قبال شریعت مقدسی قانون نافذی عرف سائدی  در ما ورای حقوق شخصی اش به پرخاشگری مبدل میسازد یعنی اعلان ردت در قبال همچو شرع همچو قانون همچو عرف میکند سوءِ تدبیر نموده است .ولی با این همه این تشخیص حسن و سوء همانطور که گفتیم مورد اتفاق نیست و غلبه و شکستِ ان را واقعیت های متشکل از أعراضِ صادره ازما, بعهده میگیرد همین است که اسلامیان انچه پلورالیزم فرهنگی نامیده میشود را میپذیرند و بر این پذیرش نصوص از دین خود دارند

پس وقتی پای باورها و اعتقادات و اندیشه های عملی در میان میاید انجا جزم وجود دارد. مکاتب انقلابی مکاتب حقوقی جزم اندیش اند حتی مکاتب اقتصادی جزم اندیش اند ورنه وجدان خود در بلعیدن اموال دیگران را چه توجیه میکنند؟

اعتقاد ها مختلف اند اعتقاد حقانی و غیر حقانی اند چه اینکه تعریف این حقانیت از سوی الله باشد چه اینکه از سوی شیطان باشد.اعتقاد حقانی شیطانی عبارت از حق انگاری باطل است که به تعریفی در میان ان نِحله و فرقهء شیطانی مبدل شده است وان تعریف پای خود را در معاملات ذات البینی گشوده است ولا جرم مورد اعتراف درحقِ وجود قرار گرفته است .مثالِ آن را در استنباط ائمهء أحناف از آیتِ هشتم سورهء الحشر میابیم که میگویند أتباعِ دار الحرب اموالِ دار الاسلام را وقتی به غنیمت گرفتند یا مصادره کردند و انرا به حوزهء خود نقل دادند مالک ان اموال میشوند به نحوه ی که اگر دوباره ان مال وارد حوزهء دار الاسلام شود صاحبان اصلی اش حق تصاحبِ مجدد ان را ندارند زیرا مال با انتقال از تسلط یک قانون به قانون دیگر حق ملکیتش را عوض میکند از همین جهت هم غنائم در نظام مالی اسلامی عبارت از ان نبود که دست هر مسلمانی به ان برسد بلکه عبارت از تسلط نظام مالی سلطانی در اثر جنگ بر اموال محاربین غیر مسلمان بود که وفق فرامین نظام دوباره برای جنگ اوران  توزیع ملکیت میگردید.

اسلام خود را جامع حقانیت معرفی میدارد و برای اثبات اشتمالش بر مصالح دنیا و مصالح عقبی شریعت خویش را عرض میدارد و مجال مقایسهء احکام شریعت اسلامی با همه شرائع محرَّفه و همه قوانین موضوعهء بشری باز است . مسلمان راستین ایمان راسخ دارد که دیانت او صرفاً یک پدیدهء بشری نیست انطور که الحادیون میگویند بلکه بندگی برای آفریدگار است و بدینسان با(ألا لِله الدین الخالص) میآمیزد و(مخلصین له الدین) را هدف میسازد .و نبی را واسطه میان خالق و مخلوق در ابلاغ میداند. پس نبی محورِ تصرفاتِ اعتقادیی وی است با این باور که نبی خدا نیست و مبلغ از خداست و در تبلیغش منتصف به منتهای صدق است. گرچند که در کنار این با تَوَغُل واستغراق در عرفان به دلائلِ تأییدی بیشتری دست یابد. دلائلی که بسان یک شَبَح در شبِ تاریک اند و تشخیص ملامحِ ان برای دیگران دشوار است ولی خود او ان شبح را دیده است.

پس چنین مسلمان لابد جازم در ایمان خود است او قاطع است قرآنِ او,اورا از چنین شک منع میدارد(أفی الله شکٌّ فاطر السماوات والارض)آیا شک در خداوند که ایجاد کنندهء آسمان ها وزمین است؟. وقتی چنین مسلمان در قبال حدود الهی در شریعت خود قرار میگیرد جزم گرا است چون او در قرآن میخواند  که (تلک حدود الله فلا تعتدوها)این مرز های خداوند است, پس نشکنید آن را. این اعتقاد است و مستند بر انواع دلائل است. اما این وقتی به تعصب بدل میشود که دیگری را که راضی به همچو اعتقاد نیست وادار و اکراه بر قبول چنین اعتقاد نماید و حق وی در اداء شعائرش را سلب کند.

اما آنچه باید دانست دائرهء جزم گرایی در اسلام منحصر در اصول و ثوابت است و در دائرهء فروعات جزم گرایی نیست چون مجال فروعات وسیع است. شامل عرصات فراخی از زندگی سیاسی اجتماعی اقتصادی انسان است. پس جزم گرایی در ان در تضاد با عقلانیتی است که جزم گرایی اعتقاد را تجویز کرده بود.

گروه های ظاهر گرا و یا مقلدینِ بسیار متأخر و بی درایتِ مذهبی از همین نوع جزم گرایان فروعاتی اند که به سرو صورت مردم هم کار دارند و ترک فضائل را مساوی ارتکاب رذائل میشمارند .

پس ادعای ثبات بر یک اعتقاد و نفی جزم گرایی بر ان تناقض است  و چنین تعبیر که من اعتقاد خود را همواره در معرض تحول میپندارم وهرگاه دلیل بهتری یافتم آن را میپذیرم نیز نمیتواند “تحول مستمر”را ارایه دهد .چون تا همان زمانیکه بر اعتقادی هستی و دلیلی در خور فهمی برای خودت داری پس مستقر بر یک حال هستی . ارتداد تو نیز منتفی نیست و ارتداد تو زوال تو از حق است نه زوال حق توسط تو (ومن ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین) یعنی وکسیکه بر میگردد به عقب خود – انطور برگشتنی که نظر او بر پاشنه های اش هست . یعنی بر گشت بی بصیرت- پس آسیب نمیرساند خداوند را در هیچ چیزی .و زودیست که پاداش میدهد خداوند سپاسگذاران را

ه- اصطلاح نفرت پراگنی

این هم یک عبارتی است که در رسانه ها و سخنرانی های سیاسیون از حقیقت خود به مجاز نقل داده شده است وبعضی سیاسیون غربی ان را بیشتر بکار میبرند و قصدشان نیز معلوم است.

نفرت پراگنی زشت است این بدیهیه است  اما ذات نفرت اصلاً زائل نیست  تنفر در طینت انسان نهادینه است  حتی گاهی بطور لا شعوری انسان ها در قبال چیز های حساسیت دارند. امراض جلدی نتیجهء حسایت های است که ناشی از تنفر جلد از نوعیت آب وهوا و گیاه اند. درقبال بعضی آهنگ های موسیقی هم چنین تنفرِ سمع میان مِلل وجود دارد .یادم میاید روزی یک ایتالیایی گیتار نواز در یک کلاس  آهنگِ استاد ساربان را از یکی از وطنداران شنید  گفت لطفا ببند. .  پس در ارزیابی های امور نیز تنفر وجود دارد و تنفر ها در هنگام ارزیابی ها نقش آفرین اند با این همه واقعیت اما حاکمیتِ تنفر پسندیده نیست. نباید بر مبنای تنفر حق وجودیی  انسان منفور را سلب کرد. ولی چون منفور و مرغوب مساوی نیستند مِلل رغبت ها و نفرت های خود را در حاکمیت های سیاسی علی السویه نساختند آنچه را که مرغوب میپنداشتند اولیت و اولویت دادند.

و انچه از این عبارت یعنی “نفرت پراگنی” معروف است این است که در مقام نقد تبعیض نژادی و  تبعیض اعتقادیِ مطلق, استعمال میشود  و این  نقد محمود است اما رسانه های استعمار و سیاسیون استعمار گر این عبارت را در تقبیحِ  “تنفیر از قبائحِ اعتقادی” که  نصوص اسلامی مشتمل بر ان است, بکار میبرند.  یعنی  همان تعبیر رسای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است “کلمه حق ارید بها الباطل” نفرت پراگنی یک دقیقه یک لحظه از چنین سیاسیون و چنین رسانه ها در حالیکه متوقف نیست .

تقبیحِ قبائحِ اعتقادی از صمیم رسالت ادیان الهی و شیرازهء اخلاق و زبدهء فلسفهء صالح و حقیقت عرفان است  اما به معنی سلب وجود هم نیست. مگر در قرآن نیست (ولا یزالون مختلفین) مگر در قران نیست (و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساءِ و لو حرصتم)” مگر در قران نیست (حتی تضع الحرب اوزارها) مگر در قران نیست (فان جنحوا للسلم فاجنح لها)و نمونه های از این قبیل؟

اگر پرسی که پس (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله) را چه میگویی مگر سلب حق وجودی منفور از راه حاکمیتِ دین الحق نیست؟ میگویم نه چنین نیست چون اگر چنین باشد حق بقیه ادیانِ متصف به قبحِ ناشی از تحریف, در بقاء مسلوب میبود در حالیکه چنین نیست یعنی مسلوب نیست و آیت بر ان وجود دارد.پس معنی ظهور همانا غلبهء تبیین است نه غلبهء قهر .با این اشاره که کلمهء علی الدین کله نیز میرساند که تمامی گرایش ها چه مادی چه معنوی چه صحیح چه سقیم دین شمرده میشوند چون دین به معنی دینونت است پس میتوان گفت : در دین لیبرالیزم مثلا

و- تقابلِ سنت و مدرنیته

این اصطلاحیست که بار ها در ادبیات رسانه ی در نقد مفاهیم بنیادی جامعهء مسلمان بکار برده میشود و ظاهرا زرق و برق ظاهری این عبارت جوانانی را نا خود اگاه به تکرار ان طوطی وار سوق داده است .یعنی که .. از چه ای کل با کلان آمیختی ..تو مگر از شیشه روغن ریختی؟

بیاییم ببینیم این دو کلمه چیست؟

سنت به معنی روش اعم از اینکه نیک باشد یا بد باشد.

مدرنیته هم طوریکه بهتر میدانید  از اصل لاتینی مدرن گرفته شده است معادل ان در ادبیات اسلامی را میتوان تجدید نامید و فرقی هم میان جدید و تجدید است.

مدرنیته عبارت از نو اوری است عبارت از بدعت است بدعت به معنی لغوی ان که اصلاً متصل در نهاد بشر است. انسلاخی از مدرینیته در عرصهء إعمار و أبزار و أفکار نیست. کسی زمانی شتر سوار میشد اکنون موتر سوار میشود پس در عرصهء ابزار مدرن شده است اما اصل مطلب که انتقال از مکان به مکان است زائل نشده است. در عرصهء افکار دانشمندان نهضت اروپایی برای رفاه جوامع خود نسخه افرینی کردند مدرن گرایی کردند مدرنیته را از سنت های قبلی سلخ کردند ایا بر حق بودند و یا نبودند؟ نه کلاًّ بر حق بودند نه کلاًّ نا حق بودند.  ارزیابی و تفکیک حق و نا حق انان بستگی به قِوام سنت های ما قبلِ نهضت اروپایی و دورهء اقطاع اروپایی داشت  و بستگی به ارزیابی دست آوردِ اخلاقی وحقیقتِ بشر دوستی و نحوهء جامعه سازی ما بعدِ نهضت اروپایی, نیز دارد. پس مدرینته خود در تحول است و خود در موقعیت ارزیابی و محل ارزیابی است.وچون مدرینیته عبارت از نو اوری است انسان ها در ترک گذشته ها نظر به ماهیت گذشته ها متفاوت اند. از همین جهت ما به حیث مسلمان مشترکاتی با مدرنیته آفرینان اروپایی داریم ومخالفت های با انان نیز داریم همانطور مشترکاتی در سنت های جوامع پیشین اروپایی داریم و مخالفت های با سنت های انان نیز داریم.مدرنیته مانند ظرفی است که ما مظروف آنیم. مظروف گزینه ی جز استقرار در ظرف ندارد و لی این حجم  ظرف و حجم مظروف است که مناسبت میان هردو را ایجاد میکند .عکس این مناسبت به ان میماند که کسی جامهء گشادی را بر تن کند یا خود را در جامهء تنگی جا زند امروز در افغانستان بطور مثال جامه گشاد مدرینیته که وارد کنندگان ان برای إعمار نیاوردند بلکه برای فسادِ افکار اوردند باعث شده است تا خلائقی بیشماری دوباره بسوی سنت گرایی بروند که بیشتر از وصال با اسلام فراق با اسلام دارد – همان نظریهء تقابل روستا و شهرِ ابن خلدون- به هر حال.

حالا ببینیم که در ادبیات اسلامی سنت مقدس است؟ میشود جامعهء سنتی را عینِ مطلوبِ قواعدِ اسلام در جامعه سازی نامید ؟

نه چنین نیست چون سنت در اینجا به معنی هر انچه قدیم است هست و هرچه قدیم است مطلوب نیست بلکه بعضی آنچه قدیم است مطلوب است . مثلا درقدیم نظام برده داری وجود داشته است اسلام قواعدی برای ان بخشید و ان قواعد حق و حقوق بردگان را در خورد و نوش و عدم تحمیل کار فوق طاقت و عدم تفریق میان اقارب انان اگر نیز برده میبودند وضع کرد و اصلِ برده داری را امر حلال ولی حلال مبغوض شمرد حالا ان برده داری بشکل کلاسیک ان وجود ندارد و خوب است که وجود ندارد و حقیقتا انسان هم نمیتواند در یک اپارتمان دو سه اطاقه برده ی را نان دهد و جا دهد پس ماشین جای برده را گرفته است و انسان خود بردهء ماشین شده است پس حالا که انسان چنین حالت خود را اخلاقی معرفی میدارد میگوییم خانه آباد همین هم خوب.  پس ان منفعتِ سنتی امر مطلوب نیست که دنبالش بگردیم بلکه مطلوب این است انرا بزدائیم.

همینطور در عرصهء تزویج دخترِ خرد سال که سابق نظر به سنت ها وجود داشته است و سنتِ مسلط بر ان ناشی از موضوعات بیم و هراس و رفع مسئولیت از نگهداری دختری که در اثر عدم دوامداری امنیت و عدم ثبات اقتصاد, کثرتِ انتقال, قلتِ کار , رواج داشت و ان رواج نیز از طبقه تا طبقه و مکان تا مکانی فرق میکرد.  حالا ادامهء ان وضع که سنتی بوده است امر مطلوب نیست و هیچ مخالفتی نیز با قواعد اسلام در رعایت مصالح و توفیر منافع و قدسیت ازدواج و رعایتِ ولایت ندارد. مفهوم ولایت تصرف ولی در حق مولی علیه  وفقِ منفعت است واین چیزیست که فقها نیز انرا همان زمان بیان کردند و تحقق منفعت جوهر نیست بلکه عَرَض است پس متحول است ولی اصل عفت و رعایت اصول اعتقاد در ازدواج و تزویج,امرجوهری است متحول نیست

و یا مثلا ممانعتِ زن از انتخاب و کاندید شدن در پست های سیاسی و سپس همچو ممانعت را که خلاف عقل و خلاف مقتضیات نقل است سنت اسلامی معرفی کردن.بعد کسی بیاید بگوید که پس چرا در عربستان زنان حق کاندید شدن را ندارند مگر ان جامعهء اسلامی نیست؟ بلی جامعهء اسلامی است ولی جامعهء اسلامی بودن به معنی انطباق همه عناصر فقاهت اسلامی نیست. عربستان تا دیروز برای زنان حق کاندید شدن در مجالس محلی را نمیداد و علت انرا میگفت که ما جامعهء محافظه کار هستیم  ولی حالا میدهد و انرا اسلامی میگوید  فردا بیشتر از این خواهد کرد عربستان برای زنان حق رانندگی نمیدهد و لی در ایندهء نزدیک میدهد پس همان ذهنیت مانع حق زن در رانندگی را ما غیر اسلامی و محکوم میشماریم .چون برای ما همین کافیست که ما نص تحریمی در این باب نداریم نه اینکه نص تحریمی نداریم بلکه دلالت های تاییدی نیز داریم قیاس ها داریم و بعدا اسلامیت ما بسته به پیروی از ایران و عربستان و هندوستان و پاکستانی نیست .

اگر کسی بگوید پس این همه استدلال های که جهاتی و کسانی در منع  کاندیداتوری زنان میدهند نص نیست چیست؟ میگوییم نص نیست, نص تعریف اصولیی خود را دارد اینها همه استنباط های اند که در تناقض و تضاد با مقاصد شرع و کرامت انسانی و حقوق مسلم زن قرار گرفته اند .و بیشتر ان هم ناشی از سنت گرایی منفور است بطور مثال در همین افغانستان در جاهای که بعضی ملاهایش مانع رای دهی زنان اند وقتی رقابت میان کاندید قوم قبیله و سمت خود را با قوم و قبیله و سمت دیگر میبینند و میدانند که کاندید قومیشان سکولاری بیش هم نیست باز هم برای وی رای میدهند بلکه با وصف داشتن سلاح مانع رای دهی زنانشان به همچو کاندید نمیشوند  به نحوه های این عمل را در میان همه طبقات افراط گرا و سنتگرا ی افغانستان میتوان در یافت. مثال ها در این باب بسیار اند.

در باب جامعهء سنتی توجه به یک موضوع دیگر هم خیلی مهم است و ان اینکه  حاکمیت سکولاری در جوامع اسلامی همواره میکوشد تا سنت را مرادف قواعد اسلامی معرفی کند و بعد زیر نام همچو تعمیم و همچو ابهام چیز های را بر دارد و چیز های را که بی معنی هم هستند بنام سنت باقی گذارد  اینجاست که اسلام ستیز ترین افراد سیاسی مشاهده میشوند که دست منسوبی به مرجعیت مذهبی یا تصوفی یا طریقتی را میبوسند و یا حاکمیتی بعضی عادات و عنعنات سمتی قبائلی و حوزَوِی را اسلامی تعریف میکند در حالیکه هیچ ربطی به اسلام ندارد و چنین ائتلاف سنت گرایی و سکولاریستی قومی بشدت در افغانستان نسخه داده میشود .

پس وقتی یک رسانه میاید در نقد مفاهیم ثابت اعتقادی و بر جسته سازی انچه در مدرنیته مثبت میانگارد عبارت تقابل سنت و مدرینیته را بکار میبرد بیشتر مغرضانه است تا صادقانه زیرا اگر صادق باشد بسیاری از سنت ها را وفق قواعد اسلام نقد میکند و بسیاری از مدرن گرایی را وفق قواعد اسلام ثابت میسازد ولی میکوشد چنان وانمود کند که هر انچه در اسلام است سنت گرایی است در حالیکه چنین نیست.

و ضمنا جامعهء صد فیصد اسلامی به جز عصر نزول وحی وجود نداشته است چون أخطاء توسط وحی تصویب میشد بعد از عصر نبوت مرحلهء تنفیذ  قواعد وحی امد  ومعاصی اجتماعی اندک اندک رشد کرد پس هر جامعهء که اکثریت قواعد وحی در ان تطبیق داشته باشد جامعهء اسلامی گفته میشود و ان جامعهء که در ان کمترین قواعد وحی تطبیق گردد باز هم در تناسب با جامعهء که هیچ اثری از قواعد وحی در ان نباشد  اسلامی گفته میشود . جامعهء حقوقمند هم امروزه چنین است. کشور ناروی مثلا قانونمند تر از امریکا است کشور مالیزی قانونمند تر از اندونیزی است مثلا. قانونمندی  لب و لباب تحقق معروف و اجتناب منکر و توزیع ادوار است که باید به ان رسید. پس از همین جا به مفهوم عبارت متداول دیگر نیز میرسیم که “اسلام ناب محمدی وجود نداشته است”. اول اینکه وجود داشته است. و دوم اینکه رسیدن به عینِ ان در اثر امتداد زمان نا ممکن است و نصوص هم بر نا ممکنی این گواهی میدهد ولی این عدمِ امکانِ ان به معنی ترک جستجوی ناب ووصول به شبیهِ ان نیست از همین جهت در باب اسلامیت فردی پیروی فضائل سموِ ایمانی میباشد و در باب حاکمیت اسلامی رعایت کلیات اسلام ناب محمدی در عرصهء تقنین, تکلیف شرعی میباشد .

ز- جامعهء مذهبی

این هم عبارتی است که در رسانه ها کار برد دارد و معنای مبهمی را ارایه میدارد

ح – جامعهء دینی

این هم عبارتی است که در ادبیات نوشتاری منتقدان اسلام رائج است و برخی از جوانان مسلمان طوطی وار ان را بر زبان میرانند.

هدف تکرار کنندگان این عبارت دو چیز است  اول قرار دادن دین در مقابل دنیا. و این در اعتقاد ما غلط است ما جامعهء دینی نداریم و نمیپذیریم  ما جامعهء دنیوی متأسی از دین هستیم .ما کهنوت نداریم رهبانیت نداریم “لا رهبانیه فی الاسلام .

دوم,هدف تکرار کنندگان این عبارت خاص تر است و ان اینکه چون محور همچو عبارت جوامع اسلامی است و چون بسا نهاد های تحقیقاتی برون مرزی در همین راستا فعالیت دارند نویسندگان وابسته به این نهاد ها میهراسند که اگر جامعهء اسلامی بگوییم و نقد کنیم  خواب رفتگان بیدار میشوند و نقد ما بی اثر میشود فلهذا باید نام از مجموع دین ببریم و اسلام را نیز مضموم ان سازیم و طبیعی است وقتی در جامعهء اسلامی جامعهء دینی بگوییم ذهنیت شنونده به همان اسلام میرود و لی از راه دور به بودائیزم یا هندو ئزم و یا عیسویت نیز میرود و میگوید خوب وقتی انها منقود اند ما هم منقود باشیم چه اشکالی دارد بیخبر از اینکه امکان دارد همان نهاد فعالگر در زمینه ی مثلا عیسویت باشد . به هر حال انچه این عبارت سازگاری ندارد این است که اسلام خاص است و دین عام است برای ارایهء همچو خصوص و عموم فرمود(ان الدین عند الله الاسلام) و فرمود (و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین) پس در مباحثات نباید التفاتی به ان عبارتی شود که گوید جوامع دینی اینطور اند یا انطور اند… باید گفته شود.. جامعهء اسلامی چطور باشد یا نباشد  محور بحث باید با چنین عبارت واضح و صریح باشد. جالب اینکه بودائی ها نمیگویند جامعه دینی میگویند جامعه بودائی اسرائلی ها نمیگویند جامعه دینی میگویند جامعه یهودی ولی در عمق جوامع اسلامی همواره کسانی برای اسلام ستیزی این لفظ مبهم را بکار میبرند

ط – نو اندیشی

این عبارت بسیار منتشر شده است و شکل دیگری از همان عبارت سنت و مدرنیته میباشد. نو اندیشی اگر به معنی تجدید در پرتو اصول است پس اکثر ائمهء دین اسلام نو اندیش اند چون مجتهد اند و اجتهاد بذل منتهای تلاش برای استخراج معنی از لفظِ نص است پس مجتهد قائل به نص است مؤمن به نص است عامل به نص است  مصداق کلی نص را هر چند در استخراج معنی دور برود زائل نمیسازد و ممکن در استخراج معنی دچار اشتباه شود ولی در اشتباه خود معذور است پس نو اندیشی به این معنی مطلوب است و نیاز است .

اما نو اندیش دینی معاصر کیست؟ نو اندیش دینی معاصر هر ان  کسی است که در تخریب نص فعال باشد و فعالیت خود را علنی بسازد تا محور رسانه های معلوم الحال شود من نو اندیشی دینیی معروفی سراغ ندارم که سرو کارش از دین جز به اسلام نباشد. نو اندیشی دینیی معروفی سراغ ندارم که افراطیت موجود  در اسرائل را به نقد بکشد به تروریزم منسوب به بودائی برمه بپردازد به اوضاع رقت بار ایگور های چین یا همان ترکستان شرقی بپردازد  به صد ها صدها ملیارد دالر سرمایه واتیکان در گوشه و کنار دنیا بپردازد نو اندیش دینی که سراغ دارم در مقام ناسخ است. نسخ اعتقاد. و عجیب است که با ساده لوحی تمام عیار برای این نوع ناسخان اعتقاد و مبطلان نصوص صریح اسلامی لقب مجتهد هم داده شود و یاچنینیانی را معتزلهء معاصر بنامند مگر اعتزال و اصول اعتزال و جمهور اعتزال مخفی اند؟ خداوند میگوید (ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه)خداوند برای کسی دو دل در درونش نیافریده است .یعنی مقصود تعدد انتماء است که انسان در ان واحد نمیتواند متضاد باشد گرچند میتواند متنقل از تضاد به تضاد باشد .

انچه در باب نو اندیشان دینی میگویم ساخته و پرداختهء من نیست ببینید بطور مثال کسی بنام حامد عبد الصمد است این حامد عبد الصمد اصلا از مصر و مقیم یک کشور اروپایی است  کتابی در بارهء همسران پیامبر اسلام  – امهات المومنین- نوشته است و اهانت و دروغ پردازی و فانتازی کاری وی در ان کتاب به سرحدی است که من روزی یک مرد المانی را دیدم ان کتاب را میخواند برای من گفت من که این کتاب را میخوانم در باره محمد شوک شدم… این حامد عبد الصمد است او در رسانه ها به حیث نو اندیش دینی معروف است و همواره در برنامه های تبشیری که اعتراض بر قرآن و پیامبراسلام سر خط ان است  به حیث تایید کننده حاضر میشود و با اندک ترین معلومات انسان از زیف و دروغ و جعل کاری اش اگاه میشود . او بر انچه میگوید متیقن است ولی در باب انچه نقول اسلامی است شکاک میشود حالا او امام رسانه هایی در غرب است .

اما از نظر ما نو اندیشی اسلامی معاصر دکتر قرضاوی است  دکتر محمد عماره است  شهید علی شریعتی بود ,مرحوم علاّمه محمد باقر الصدر بود, علاّمه اقبال لاهوری بود,امام سید جمال الدین افغانی بود مرحوم  دکتر رمضان بوطی بود,  از این قبیل شخصیت های که به تجدید مفاهیم پرداختند و غبار از گوهر ثمین زدودند .چنین تجدید مطلوب است و در حدیث به روایت ابی داود است که “ان الله یبعث لهذه الأمه علی رأس کلّ مأه سنه من یجدد لها دینها”خداوند در رأس هر قرن کسی را میانگیزد که دین این امت را برایش تجدید میکند نه ان مرتدی که حکایتش را مولانا در مثنوی میارد که میگفت

کانچه میگوید رسولِ مستنیر

مر مرا هست آن حقیقت,در ضمیر

پرتوِ اندیشه اش زد بر رسول

قهر حق آورد بر جانش نزول

پناه میبریم به خدا از شرور چنین فتنه و جسامت چنین مفسده که مردمانی را هلاک و نماز ها و روزه هاشان را با کلمه ی باطل میکند

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

چند این آتش در این خرمن زنی

ی- دگر اندیشی

این عبارت در ارایهء مفهوم خود واضح تر از نو اندیشی است با کلمهء نو اندیشی میتوان با تاویل و حسن نیت سازگاری نمود اما دگر اندیشی دگر است. سر نخ اندیشه در دگر اندیشی گم است. ایا میشود یک کس هر لحظه عمر خود را در نقد دیروز خود بکار برد ؟ پس مسئولیت وی در قبال وظائف اداری,اصدار احکام, تقنین, معاملات اقتصادی که ناشی از اندیشه ها اند چه میشود؟ دگر اندیشی مثلا قاضی باشد و حکمی بر اساس فلسفهء جزائی بر مجرمی صادر کند و فردا در قبال ان فلسفه جزائی دگر اندیش شود  پس وجدان خود را در قبال ان حکمی که صادر کرده است چگونه راحت خواهد کرد؟

چنین دگر اندیش اگر بگوید مسائلی از این دست  ثابت اند و من در قبال اعتقادات دگر اندیشی میکنم لابد ان اعتقادات میتافزیق باشد و اگر چنین کند پس وی یا منکر است یا شکاک است و ثابت بر اعتقادی نیست و کسی هم ملزم به شک پرانی وی نیست

دیگر, در اینحال زیاداتِ وارد بر وجود را نفی نمیکند  اگر چنین کند سهل است مشکل ما با چنین دگر اندیشی این است که چنین  “دیگر” در اینحال کلیی را میخواهد جایگزین کلی بسازد  در همچو حال اجزاء این کلی در قالبِ “دیگر”, غیر اجزاء ان کلیِّ که”دیگر” برای دگرگون سازی ان امده است میباشد ان دیگر میگوید (اجیبوا داعی الله) این” دیگر” میگوید “لا تجیبوا داعی الله”.ان دیگر میگوید لعلکم تفلحون این “دیگر” میگوید مفلحون چه و گپ چه؟

حتی همین کلمهء دگر اندیشی در ارایهء تغییر شباهت دارد به کلمهء دگر باش .. دگر باشان جنسی معروف اند و چون در غایتِ تقابل با جنس گرایی طبیعی انسان که میان مرد و زن است قرار دارند دگر باش نامیده شدند.

ک – متولیان دینی

این عبارت در نقد علمای مسلمان بکار برده میشود  کمی رشخندی را نیز در بر دارد و از همین جهت بعضی اقلام انرا با اشتها بکار میبرند رشخندی به این معنی که برای کسانی که یگان قبر یگان زیارت را حفاظت میکرد یا انجا مجاورت میکرد و یا روضه خوانی میکرد و کلید ان را حمل میکرد متولی میگفتند  استعارهء ان وضعیت خرافی برای علمای اسلام نوعی از رشخندی است

اما این به معنی این نیست که علمای دین همه صالح اند نه بلکه بسیار فاسد و مفسد هم اند. خداوند در قران در نقد سوءِ استفادهء علمای دین یهود و نصاری از اموزه های دینشان انان را ارباب نامید و از بدترین صفاتی که بر همچو اربابان ایراد کرد سرمایه اندوزی انان و حق پوشی انان برای حکام بود

پس  ما در عوض این علماء داریم که منقسم به  صالح و فاسد اند و به همین جهت کلمهء  روحانی را نیز شایسته نمیدانیم

ل – اسلام سیاسی

اساسا بحث سیاسیت اسلام انقدر مورد اتفاق مذاهب بوده است که شیعه و سنی با ان همه اختلاف بر ان اختلاف نکردند گرچند یکی امامت نامید و تسلسل ان را بر توصیه امام  به امام داد و یکی ان را خلافت نامید که چون منظور از هردو ادای حاکمیت بر مبنای تأسی از اسلام بود هردو مذهب امام بودن خلیفه بودن سلطان بودن شاه بودن امیر بودن و بالآخره رئیس جمهور بودن حکام منتمی به خود را پذیرفتند

ربط اسلام به سیاست یک موضوع است و سوء استفادهء سیاسی از اسلام یک موضوع است

م- دین در خدمت انسان است

این عبارت هم بر نوک بعضی زبان ها متداول است .موقف شرعی ما  در قبالِ این عبارت چیست؟ اول اینکه این عبارت تا زمانیکه به همین قالب باشد برای ما بی مفهوم است .بی مفهوم است چه از بابت قبول چه از بابت رد. چون چه بسا ادیانی که بر ضرر بشر است .انگاه این عبارت برای ما مفهوم میابد که قالب خود را تغییر دهد و بگوید اسلام در خدمت انسان است.  اینجاست که نظر به تبیین ان را قبول یا رد میکنیم . چون این عبارت میتواند بسیار مؤمنانه باشد و میتواند بسیار فاجرانه باشد پس تبیین ان باید بر چنین وجه باشد

خداوند میفرماید( وما امروا الاّ لیعبدو الله مخلصین له الدین)یعنی و امر فرموده نشدند مگر اینکه بپرستند خدای را در حالیکه خالص کرده اند اسلام را برای او. و کلمهء اسلام کامن در الف لام کلمهء دین است و این از نوع “الف لام عهد ذهنی” است  مانند لئن اکله الذئب.که گرگ منظور یعقوب در ادعای دریدن یوسف معلوم بود و شواهد ان بسیار است.و خداوند میفرماید(وما خلقت الجن والإنس الاّ لیعبدون) یعنی نیافریدیم انس و جن را مگر برای عبادت.و میفرماید (و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه) یعنی کسیکه بر گزیند جز اسلام دینی را پس پذیرفته نمیشود از وی.وبعد از این همه شریعت با احکامش مشخص گردیده است و شاخصه های شریعت به همین دلائل ثابت کنندهء اصل شریعت ثابت شده اند و حکمت اصلی این در نزد الله است که در همین باب گفت (انی اعلم ما لا تعلمون)بی شک من میدانم انچه شما نمیدانید . پس دین برای صلاح و فلاح است و رأس فلاح حصول رضایت الله است و عبادت و لزوم ان در شرائع بر همین اساس است فلهذا از این منظور که دین اسلام آرندهء صلاح و فلاح است میشود گفت که در خدمت است و این خلیفه یعنی حضرتِ انسان از ان استمداد میجوید

اما اینکه غرض این باشد که دین در خدمت انسان است یعنی اسلام در خدمت انسان است و این انسان هر انچه را که برای خود منفعت تشخیص داد و لذت این منفعت اورا به چنین تشخیص وا داشت که حکم صریح اسلام را در قبال ان زائل بداند و بدینسان به قیاسی رسد که بر بنیاد ان قیاس مجموع احکام اسلام را در قبال منافع ظاهریِ متعارض با ان احکام ملغی سازد پس بسیار یک عبارت فاسدی است که گویندهء ان توبه بکشد که نقض ایمان خود کرده است اگر از اهل ایمان به اسلام است .در همچو عبارت و تعمیم ان الوهیت انسان در مقام إلهِ واحد حق است که این انسان است و جز انسان نیست و خالق منافع و متصرف منافع و آمر و ناهی خود خود اوست ونعوذ بالله من ذالک. قطع نظر از اینکه چنین ادعا یعنی ازادی انسان در گزیدن مطلق منافع به حکمِ قانون انسانی در امتداد زمان نیز ممتنع بوده است و با قیاس بر این امتناع, حقانیتِ تدخلِ شرع در تشخیصِ منافع برای انسان نیز ثابت میشود  و همینجا است که انسان نه منفصل از ارشاد اسلام است نه مستغنی از قانون است .با تعقل خود در مجالاتِ باز درعرصاتِ پهن باید قانون بسازد واین  یعنی همین عبارت اخیرشبهِ بدیهیه ی است که متاسفانه بسیاری از افراط گرایان نمیفهمند

ن – ماند افراط گرایی

رأس مصائب, قلب فتنه ها, صلب بغاوت ها هتک حرمت ها در افراط گرایی نهفته است.امت مسلمه از این غائله تباه است .

افراط ضد قسط است یعنی ضد عدل است.افراطی مقسطی نیست که الله به ان امر کرده است .به صراحتِ صیغه یکی از اعتراض های قرآن بر اهل کتاب غلو انان بود(یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم)ای اهل کتاب غلو نکنید در دین خود. افراط و خشک دماغی از صفات ذمیمهء است که پیامبر از ان دور داشته شد(فبما رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظاًّ غلیظ القلب لانفضوا من حولک) پس به اثر رحمت الهی نرمی کردی با ایشان و اگر درشت سنگدل میبودی از کنارت میرمیدند.

درک نکردن توان مردم و وضع تکالیف شدید بر انان افراط است و قرآن میگوید (ما جعل الله علیکم فی الدین من حرج)خداوند نگردانیده است بر شمایان در دینتان حرج را یعنی مشقت را.

رعایت حالات و اوقات مردم افراط است چون زمانی حضرت پیامبر شنید که معاذ رضی الله عنه نماز پیشین را برای مردم در یک مسجد دراز میخواند و مردم از کار تاخیر میشوند گفت”افتانً انت یا معاذ)آیا فتنه جو هستی ای معاذ؟ یعنی که مردمان را در فتنه واقع میسازی در حالیکه نیت تو خیر است.و در روایت صحیح از رسول خدا سات که فرمود من گاهی میخواهم نماز را دراز بگیرم ولی صدای گریهء کودکی را چون میشنوم التفات ذهنی مادرش به وی را مراعات میکنم و کوته میگیرم.از همین جهت بعضی فقهای احناف میان نماز سر بازار و نماز خانه ویا مسجد غیر بازار در درازی و کوتاهی نماز توصیه به مراعات کردند

رعایت نکردن بسیاری از مشترکات میان مذاهب و حکم به اخراج یک مذهب از اسلام بر اساس فرق در بعضی مشترکات ثانوی – نه اوّلی- افراط است . مگر میشود فرقهء از مسلمین را مساوی با یهود و نصاری و یا بد تر از انان شمارید برای اینکه در احترام به شخصیتی در نتیجهء زیغ و ضلال بد زبانی کردند ؟ این خلاف منقول و خلاف معقول است

فضائل را در مقام وجائب قرار دادن افراط است و دلیل واضح بر فرق یک عمل غیر واجب عدم صراحت نص است هر انجا که نص از صراحت بیرون شد کسی دیگری را به استنتاج ضمنیِ خود ملزم ساختن افراط است

قیاس کردن های که موجب حرج و مشقت شود به بهانهء اینکه گویا جنبهء خیر تقویت شده باشد ضد خیر است . قیاس برای منافع است نه برای مشاق . مگر انجا که علت جلی ویا شبه جلی باشد که انجا با قیاس میتوان حرمت ایجاد کرد

مهم ترازهمه عرصهء فقه حاکمیت است  مدعی حکومت اسلامی وقتی مکروهات را و یا حتی بعضی “محرمات لغیره” را که میان رعیت منتشر میبیند  بداند که راه منع ان دعوت است نه منع.و منظور از منع نیز عدم اصرار بر گنجانیدن ان در قانون است بلکه عرصهء منع قانونی را برای محرمات قطعی از قبیل زنا و لواط و مسکرات و حجاب شرعی غیر شامل روی و کف و قدم خلاصه داند

تضییق بر حقوق زنان مسلمان که نیم جامعه اند در بابت, تعلیم همه علوم,کار در هر عرصه,رأی دهی,کاندید شدن, مخالفت با تسهیلات حقوقی زنان در عرصهء انتخابِ مفیدِ زندگی خانوادگی, مخالفت با منع تزویج خرد سال,,مخالفت با  تسهیلات شروط خُلع و طلاق و حضانت,تحول شروط زن در اول ازدواج به حق قانونی,قطع دست مجالس عرفیی از زجر واذیت زنان که بارها خلاف اصول شریعت بر ضرر زنان حکم صادر میکنند ,افراط است.همانطور که نپذیرفتن واقعیتِ مرزها وفق تعریف حقوق بین المللی,افراط است و این به معنی عدم مطالبهء مناطق و ساحات و اقالیم اشغالی نیست که ان مطالبه خود یک حق مورد اعتراف حقوق بین المللی است

وقتی میگوییم افراط است حقیقت اسیب ان را مسلمان متعقل درک میکند و درک بسیاری ان نیز به غلبیل فقهی نیاز دارد

فلهذا اصطلاح افراط گرایی منحیث یک اصطلاح معقول است اما اینکه مصادیق ان در نزد یک رسانه بنیاد گرایی باشد پس از مفاسد ان رسانه است گرچند اصل این اصطلاح قبول باشد .

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا