خبر و دیدگاه

نامه‌ی سر گشاده به رهبری حزب افغان ملت

با سلام و احترام فراوان!
هر چند می‌دانم که اکنون حزب شما در محور اقتدار سیاسی قرار ندارد و نیز همه‌ی کسانی که به دولت «تک قوم محور» باور دارند، عضو حزب شما نیستند؛ همین‌گونه، امروزه بسیاری‌هایی که تأکید بر ایجاد ملت واحد (در محور قوم پشتون) به نام «افغان ملت» دارند، از سنت‌هایی ایدیولوژیک متفاوت با حزب شما، وارد صحنه شده‌اند؛ همین‌طور، اینانی که هم اکنون داعیه‌دار شعار‌های دیروز حزب افغان ملت (خصوصاً «داعیه‌ی پشتونستان‌خواهی») گشته‌اند و به دلیل عمل بی‌باکانه‌ و افراطی‌شان «افغان ملتی‌های جدید» نامیده می‌شوند، نسبت ارگانیک با حزب شما ندارند، بالاخره، هر چند حزب شما -از نظر تاریخی- مبدع و موجد آن‌چه را که در بالا عنوان کردم نیست، جرقه‌های نخستین این افکار، ابتدا در دماغ شیرعلی‌خان خلجان نمود، سپس این عبدالرحمان خان بود که آن‌ها را به عنوان اصول دولت‌داری خویش قرار داد؛ ولی گام‌های عملی در این راستا را نادرخان، برادران و اخلافش برداشتند.
با این حال، از آن‌جایی که حزب شما، به مثابه‌ نخستین حزب سیاسی، سه موضوع فوق را از اصول و اهداف مرامی خویش قرار داد و برای تسجیل و قانون‌مندشدن آنان جد و جهد به خرج داد، جا دارد از شما بخواهم که در این موارد به کنکاش بنشینید و با سعه‌ی صدر آن‌ها را بازبینی کنید. چون کم نیستند کسانی که هم‌سو با این قلم، عوامل سه‌گانه‌ی مذکور را از چالش‌های اصلی در راه اتحاد، توسعه و امنیت می‌دانند. بدون شک، بازگویی نتایج حاصله از پنجاه سال کار منسجم و ثبت شده‌ی حزبی، روی بینش و روش دسته‌هایی که بیرون از حزب افغان ملت،‌‌ همان اهداف را دنبال می‌کنند، قابل محاسبه است. امیدوارم پس از این اقدام، دیگران نیز به شما تأسی جویند. به یاد دارم که احسان طبری -یکی از رهبران پرآوازه‌ی‌ حزب توده‌ی ایران- چند دهه کارزار و فعالیت آن حزب را در کتابی زیر نام «کژراهه» به نقد کشید؛ بی‌گمان، او با این کارش نه تنها به سرگردانی نسل خودش پایان داد، بلکه نسل بعد از خویش را نیز از دنباله‌روی آنان برحذر داشت.

و اما تفصیل آن سه موضوع:

۱. تلاش برای آن‌چه را که در علم انسان‌شناسی «همرنگ‌سازی اجباری» می‌گویند و غرض از آن کوشش برای تحلیل هویت‌های فرهنگی متفاوت، در هویت یک قوم می‌باشد، امری غیر معقول و عبث شناخته شده است. تلاش و تقلا برای ایجاد هویتی به نام «ملت افغان» از همین مقوله بوده، بنا بر این امر بیهوده است؛ چون بر هیچ کس پوشیده نیست که این فراگرد، به معنای محو ممیزات فرهنگی سایر اقوام، در قوم افغان یا پشتون است. به عباره‌ی دیگر، تلقی غیر پشون‌ها از «افغانیزم»،‌‌ همان «پشتونیزم» است. بیش از یک قرن را در این راه صرف کردیم، ولی از روی تجربه دریافته‌ایم که هر قدر برای تحقق این هدف بیشتر تقلا کنیم، به‌‌ همان اندازه اسباب افتراق و دوری اقوام را فراهم کرده‌ایم. درج عبارت «بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه‌ی افغان اطلاق می‌شود» در قانون اساسی، نه تنها کمکی برای تأسیس «ملت افغان» نکرده، بلکه این عبارت یکی از تفرقه‌زا‌ترین موارد در اسناد دولتی افغانستان محسوب می‌شود. آیا تمام اهالی تاجیکستان تاجیک هستند و می‌توان بر آنان «کلمه‌ی تاجک» اطلاق کرد؟ همین گونه آیا تمام اهالی ازبکستان ازبک، تمام اهالی قزاقستان قزاق،… هستند؟
هنوز فرصت آن است که از قاعده‌ی کهنه‌ی‌ «همرنگ‌سازی اجباری» به نفع قاعده‌ی «چند فرهنگ‌گرایی» یا به نفع «فرهنگ شهروندی» – که کاربرد سنت‌های گوناگون قومی را تشویق می‌کند- بگذریم و بیش از این وقت، امکانات و انرژی کشور را صرف امر بیهوده‌ی تحقق‌ناپذیر نسازیم.
حقیقت این است که «ما همه» نمی‌توانیم «افغان» باشیم؛ افغان نام تاریخی یک قوم شناخته شده است، که به زبانی مسما به «زبان افغانی» یا «زبان پشتو» سخن می‌گوید. اینان به سختی ثلث نفوس کشور را تشکیل می‌دهند. در افغانستان اقوام متعددی با فرهنگ‌های‌ گوناگون و با زبان‌های جداگانه زنده‌گی می‌کنند. اینان- روی هم- بیش از دو ثلث جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. نادیده‌گرفتن، یا کم‌بها دادن به ارزش‌ها و آفریده‌های عظیم فرهنگی و میراث جهانی این مجموعه‌ که جزو دیدگاهای رسمی حزب شما بوده، یکی از آشکار‌ترین جفاکاری‌ها در حق فرهنگ این کشور بوده است.
همان طوری که می‌دانیم، در کشور ما اقوام دیگری هم زنده‌گی می‌کنند که به زبان‌های شناخته شده‌ای چون شاخه‌های گوناگون زبان‌های ترکی، نورستانی، بلوچی، پشه‌ای، پراچی و چند تای دیگر سخن می‌گویند؛ هیچ کدام اینان افغان نیستند. ‌ در حالی که «این‌ها همه» می‌توانند به ساده‌گی خود‌ها را «افغانستانی» بنامند، چه نیازی به «همرنگ‌سازی اجباری»؟
۲. تلاش برای‌ برپایی «دولت قوم‌محور»، به درگیری و خشونت می‌انجامد؛ زیرا این نوع نگرش، بی‌عدالتی یا تبعیض را در توزیع منابع اقتصادی، عدم رعایت اصل شایسته‌گی را در تمثیل اقتدار سیاسی (در توزیع کرسی‌ها و فرصت‌ها) و نگرش مسما به «پیش‌داوری» را (که در علم انسان‌شناسی به معنای کم‌ارزش انگاشتن، پست‌دانستن دیگر گروه‌ها است)، در روابط اجتماعی حاکم می‌سازد. در یک نسخه از مرام‌نامه‌ی حزب افغان ملت، تأکید شده که رییس‌جمور کشور باید «افغان» باشد. این تصریح، مصداق‌‌ همان «پیش‌داوری» است که تذکر دادم. از کنفرانس بن بدین‌سو، به خصوص در تعاملی که برای تشکیل دولت وحدت ملی انجام یافت، از همین قاعده استفاده شده و در حال حاضر رییس جمهور غنی و هم‌نشینان‌اش در ارگ، بیش از هر وقت دیگر به اقتدار مبتنی بر «قوم‌محوری» چسپیده‌اند و می‌بینیم که موج عظیم مخالفت علیه آنان به پا خاسته، چندان که کشور را در پرتگاه نابودی قرار داده است.
بعید نیست که به سرنوشت سوریه سردچار گردیم: در آن‌جا دولت فرقه‌گرای‌ فاقد پایه‌ی ملی را برخی از قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای حمایت می‌کنند، در حالی که قدرت‌های دیگر، مخالفین آن دولت را. حالا همه می‌دانیم که وضع در کشور سوریه چگونه است. در افغانستان نیز، دولت قوم‌محور بی‌پایه‌ی ملی را بعضی از قدرت‌های جهانی حمایت می‌کنند، بعید نیست که موج به پا خاسته‌ی مخالف آن را قدرت‌های دیگر حمایت کنند؛ در آن صورت وضعیتی شبیه به اوضاع سوریه پیش خواهد آمد. وضعیتی که از شنیدن اخبار و دیدن تصاویرش مو بر اندام‌مان راست می‌شود. با این حال، هم دولت سوریه و هم دولت افغانستان خود‌ها را «دولت ملی» می‌دانند.
آری، یکی از موانع اصلی تأسیس دولت ملی، همین نگرش نادرست بر مفهوم اصطلاح «ملی» است. وقتی در رأس سازمان امنیت ملی فردی غیر پشتون قرار داشت، یکی از کژنگران بر مفهوم «ملی»، بر رئیس جمهور کرزی فریاد می‌زد که «ریاست امنیت را، ملی بسازید!»
برای اجتناب از این پی‌آمد نا‌خوش‌آیند، به ساده‌گی می‌توانیم از داعیه‌ی «دولت قوم‌محور» – که به‌‌ همان اندازه‌ی «یک‌سان‌سازی اجباری» بیهوده و غیر عملی است- به نفع قاعده‌ی‌ «دولت مردم‌سالار» بگذریم. قاعده‌ای که حقانیت خود را – به خصوص در کشورهای کثیرالملیتی- به اثبات رسانده و این‌جا مجال پرداختن به جزییات آن نیست.
۳. داعیه‌ی پشتونستان‌خواهی یا انکار رسمیت خط دیورند به عنوان مرز افغانستان با پاکستان را که بلافاصله بعد از تجزیه‌ی شبه‌قاره‌ی هند و تأسیس کشور پاکستان، خانواده‌ی شاهی افغانستان عنوان کرد و کسانی چون محمد‌هاشم میوندوال، صدیق فرهنگ و دیگران آن را نشانه‌ی‌ وطن‌خواهی خواندند، حزب افغان ملت دستورالعمل خویش قرار داد. این ادعا که مرز تاریخی‌ افغانستان، رود سند است، نزد بسیاری حیثیت «ناموس ملی» پیدا کرد و منکر آن، خاین ملی خوانده می‌شد؛ برای‌ حقانیت این ادعا، بسی قلم‌فرسایی شد و برای اقناع اهالی آن‌سوی مرز به این که آنان جزو افغانستان‌اند، چه پول‌ها که به مصرف نرسید.
این داعیه را چهار انگیزه سیراب می‌کرد: نخست- جنگ سرد و دو قطبی شدن جهان: شوروی وقت و هند، پاکستان را که متحد غرب و عضو پیمان‌های‌ نظامی با آنان بود، باید مزاحمت می‌کردند و از آن جمله تهدید به تجزیه؛ دوم- خانواده‌ی‌ سلطنتی که خود را در برابر کرده‌ی‌ جدشان (سلطان‌محمد خان طلایی) شرم‌سار می‌یافتند، با سر دادن شعار پس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته، اعاده‌ی حیثیت می‌کردند؛ سه- احزاب، جریان‌ها و اشخاصی که داعیه‌ی‌ برتری‌جویی قومی داشتند و می‌پنداشتند که با الحاق «اراضی از دست‌رفته‌ی‌ آن‌سوی خط نام نهاد دیورند» به افغانستان، از نظر کمی نیز این برتری تسجیل خواهد شد؛ چهار- تعدادی هم (از هر تباری)، این داعیه را معادل‌ وطن‌خواهی می‌پنداشتند، امثال غبار و فرهنگ از این دسته بودند.
همان طوری که گفتم، برای‌ اثبات حقانیت این ادعا، حرف بسیاری گفته و دهل بسیاری کوبیده شد (و هنوز هم گفته و کوبیده می‌شود)؛ اما با گذشت هفتاد سال، آن «اراضی‌ از دست رفته» هم‌چنان جزو قلمرو حاکمیت پاکستان است و هیچ نشانه‌ای دال بر تمایل اهالی افغان‌تبار آن دیار به پیوستن به افغانستان وجود ندارد. هر چند برخی از حامیان انگیزه‌های بر شمرده در بالا، هنوز هم زنده‌اند، ولی هم شرایط جهانی و هم منطقه‌ای دگرگون گشته و هم پاکستان از حالت دفاعی قبلی (در برابر این ادعا‌ی‌ افعانستان) بیرون آمده و عملاً نه تنها بر اراضی دو سوی خط دیورند، بلکه بر همه‌ی افغانستان اشراف دارد. چندان که گفته‌ی نصیر‌الله بابر که «دهل دا پشتونستان ز مونژ را، از این‌سو بهتر می‌توان زد»، مصداق بیشتر یافته است.
هر چند رهبر حزب افغان ملت در اواسط دهه‌ی نود میلادی، در یکی از مقاله‌های خویش، از طرح این داعیه پا پس کشیده و گفته بود که «جامعه‌ی جهانی تغییر مرزها را نمی‌پذیرد»، ولی از آن‌جایی که در دوره‌ی‌ حاکمیت رییس جمهور کرزی، این داعیه دو باره گُل کرد، وی جرأت پیوستن به مخالفین آن را نیافت.

حاصل داعیه‌ی هفتاد سال پشتونستان ‌خواهی، دو چیز بود:

یک- دشمنی با پاکستان و پی‌آمدهای ناگوار آن (که البته در جای دیگر باید بررسی شود)؛ دو- تعطیل پروسه‌ی تأسیس «ملت افغانستان» یا ایجاد «فرهنگ شهروندی». تعطیل این داعیه‌ی انسانی (و در عین زمان ملی)، به دلیل ترجیح نهادن «افغانان اصیل» آن‌سوی خط دیورند، بر «افغانان نا‌اصل» این سوی خط (به عباره‌ی‌ دیگر: ترجیح «خارجیان هم‌زبان»، بر «هم‌وطنان ناهم‌زبان») بود.
برخی‌ها ادعا می‌کنند که مبانی ناسازگاری دو کشور پاکستان و افغانستان، فراتر از اختلاف آنان بر سر خط دیورند است؛ اما حامد کرزی رییس جمهور پیشین افغانستان گفته بود: پاکستان در ازای‌ صلح دو چیز از ما می‌خواهد، به رسمیت شناختن خط دیورند و تجدید نظر در مناسبات‌مان با هند.
با توجه به نتایج پشتونستان‌خواهی که در بالا بیان شد، آیا منطقی و عقلانی نیست که پس از این، این ادعا را از حوزه‌ی‌ سیاست داخلی و خارجی دولت افغانستان بیرون سازیم؟
این طور که دیده می‌شود، حزب افغان ملت، در محور ایتلافی زیر نام جبهه‌ی ملی نوین افغانستان قرار گرفته و به دلیل نارضایتی‌اش از وضع موجود، تلاش‌های وسیعی را به راه انداخته، در این صورت برای نیفتادن در دور باطل و اجتناب از تکرار رویکردهای گذشته، آیا وقت آن فرا نرسیده که حزب افغان ملت در رویکرد‌های بعدی خود- چه در محدوده‌ی فعالیت‌های حزبی و چه در عرصه‌ی وسیع‌تر ایجاد جبهه، از طرح سه مورد فوق چشم بپوشد.

بقلم داکتر مهدی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا