خبر و دیدگاه

بدخشان سوگوار

 

های فقر آلوده گان  قله ی  پامیر من !

ای کدامین دست ناپیدا ز پا افگند تان  ؟

مردمی که سال ها سر بلند و با فرهنگ و با تمدن زندگی کردند . فرزندان خود را با همه فقر ودر ماندگی و بیچارگی به مکتب و دانشگاه  فرستادند تا از بدبختی نجات پیدا کنند ولی بر عکس  بدبختی و ماتم اولین بار دروازه های  آنهارا میکوبد دلیلش چیست . ؟ مگر مادر بدخشانی جگرگوشه هایش را برای مواد سوخت جنگ نا معلوم  تولد میکند    ؟ این باید فقط بدخشانی باشد که گوسفند وار در نهایت مظلومیت و خاموشی همه جا به زیر تیغ مخالفین حکومت ها فقیر و گرسنه ذبح شوند  ؟ هیچ بدخشانی به هیچ  رویی نمیتواند بپذیرد که عقب مانده و بی فرهنگ و خشونت پذیر است ولی همیشه برایش خشونت و ظلمت تحمیل میشودو همیشه در جایگاه مظلومین قرار میگیرد  و قربانی میدهد . مگر چرا ؟ .. در ماندگی و مظلومیت بدخشانی از کجا میاید ؟ امروز بدخشانی اصیل که جای پای اجدادش پنج هزار سال قبل در آن کوهپایه نقش بسته است در بدخشان یک متر زمین ندارد که کشت کند تا لقمه نانی برای کودک گرسنه خود بدست بیاورد و از فقر و قحطی و مرگ کودکش را نجات بدهد ….مالک زمین بدخشانی امروز بیگانگان بیرون از بدخشان حتی بیرون از کشور اند . امروز حتی باجوری های پاکستانی، چینایی ها و بلوچها   )آنطرف مرز)امروز  اکثریت زمین های زراعتی بدخشان  ،  قصرها و حویلی های مجلل و باغ های پر از میوه  و حاصلخیز این ولایت مال خود  بدخشانیها  نیست . بدخشانی اصیل در به در و آواره گاهی در تخار و گاهی در کندز گاهی در کابل حتی در جنوب و شرق و غرب و دور ترترین  نقطه این سرزمین وحتی  دنیا  بی سرپناه و سرگردان و آواره اند.. وقتی زمین سرپناه بدخشانی اصیل که هفتاد پشت اجدادش را گذشتانده است رانش میکند مجبور میشود تمام بدخشان را ترک کند و فرار کند به کابل بیاید یا به کندز و تخار خیمه نشین و کوچی شود چون دیگر جایی حتی یک متر زمین در آن سرزمین برای زندگی کردن ندارد . مگر به کدام جرم ؟ قصر های رهبرانش آسمان خراش ها شدند ولی برعکس اکثریت مردمش فقیر تر و بیچاره تر . نمایند گان اش در کابل از عدالت سخن میزنند وخود را داعیه دار حقوق بدخشانی ها میدانند ولی خدمت و تطبیق عدالت آنها فقط از چوکات خانواده و دوستان و خویش و اقارب خود انها دور ترنمیرود . نماینده ها ورهبران و سیاسیون بدخشانی فقط از فقر مردم آن سرزمین برای کمپاین های جمع اوری رای و حفظ  مقام خود سو استفاده میکنند . مادر بدخشانی هیچوقت نمیداند که طالب کیست و چرا فرزند فقیرش میجنگد . او فقط همین را میداند فرزندم رفته است تا مرا و خود را از فقر نجات بدهد و یا چاره به آینده  روشنتر بسنجد . چون سالهای سال  در میان آن کوهپایه های صعب العبور با تمام بدبختی های زندگی مجادله میکند و تحمل میکند تا فرزندش روزی  بزرگ شود و او را از فقر نجات بدهد در طول سالهای سال است که هیچوقت هیچ پیام را برای بهبودی زندگی اش از هیچ جایی نشنیده است  جز فرزندش که دریچه روشنی زندگی اش شده  است .

عسکر بدخشانی نه طالب میشناسد نه دشمن و نه سیاست . فقط بخاطر نجات جان اولاد اش و یا مادر رنج دیده و خانواده  فقیر اش مجبور میشود به اردو برود . چون در این کشور کار نیست . او مانند فرزندان رهبران ماستری و دوکتورا ندارد که برایشان  در موسسات  خارجی و داخلی و یا ادارات دولتی کار بدهند .  او نمیخواهد کشورش را رها کند و عقب دروازه های کشور های بیگانه خواری و ذلت را بیبیند . یا شاید هم نمیتواند برود . ولی  او میخواهد از چنگال فلاکبار فقر و بیچارگی نحات پیدا کند . خود را از اینده تاریک نجات بدهد وگرنه چی کند ؟ بگوید آن طالب و طالب خواهان  که اگر این فرزندان فقیر بدخشانیان اگر عسکر نشود کودکانش چی بخورند ؟ مادر پیر و ضعیف اش. ؟ خودش ؟ مگر در میان آن دره سنگ خورده میشود ؟. او که زمین برای کشت ندارد .. او که دارایی ازپدر ندارد که تا بزرگ شدن کودکش مصرف کند باغهای پدر و پدر کلانش را دیکران صد ها سال قبل غصب کردند . زمین های زراعتی ملک آبایی و اجدادش را دیگران گرفتند پس چی کنند ؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا