Uncategorizedشعر

نوبهاری نیست

چمـن خشکـیده باغ از بر فتاده نوبهـاری نیست

پرستو کوچ کـرده نغمۀ و صوت هزاری نیست

گلان عشـق و وصل و آرزو خشکیده در گلشن

هوای دامن کهسار و طرف سـبزه ‏زاری نیست

خس و خـاشـاک بر روی لطافـت می‏زنـد سیلی

بهرسو بنگری جز تیغ خشم ونیش خاری نیست

به رود و نهر و دریا خون مظلومان بود جاری

بچشم چشمه‏ساران قطره آب خوشگواری نیست

به شهـر و روسـتا گرگان وحشی می‏درد دل را

ز آهـوبرّه‏گان در کـوه و صحرا یادگاری نیست

در میخانـه را افـراط و وحـشـت می‏کند مسدود

به هنگام بهـاران بـزم عیش و میگساری نیست

غـم و درد و تباهی می‏شـود هردم فزون؛ لیکن

رفیق همـدل و محبوب و یار غمگساری نیست

مـتــاع عـشـق در بـازار دل افـتــاده از رونــق

به دنیای تجارت وعـده و قـول و قـراری نیست

مگـو از داســتان ویس و رامین وامـق و عـذرا

ز شورعاشقی در شهر دل‏ها جز شعاری نیست

تـو گـویی رسـم عـیاری و مـردی رفـته از دنـیا

دیگـر رنــد خــرابـاتـی و مـرد نــامـداری نیست

نه تنها صلح وعشق وامنیت در دل شده مجروح

برای لقـمه نـانی در وطن هـم کارو باری نیست

حـذر از شــیـخ شـیطان مفـتـی آل سـعـودی کــن

کزآنان حاصلی جز بند زندان چوب ‏داری نیست

کُـشد عـشـق تمـدن را بـه دل هـای بشـر داعــش

از ایـن دیـوان بـد کـردار دیگـر انتظـاری نیست

پلان شوم پاکستان وطالب جنگ و ویـرانی است

برای عـشق و دوسـتی جـایگاه و اعتباری نیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا