شعر

آتش وحشت

خـون خلـق از خنجر افـراط فـوران می زند

گرگهای گُشنه خون و گوشـت انسان می زند

طالب و داعش بود محصول پنجاب و سعود

تیغ زهـرآلـوده بر روح و دل و جان می زند

داکتر و بیمار و مجروح را به آتش می کشد

تـیـر بـر قلـب پلیس شــهـر و دربـان می زند

منبـع علـم و معــارف را کـنـد از بـن خـراب

آتـش کـیــن و تعـصـب در دبـســتـان می زند

نوجوان وپیر وکودک را کشد درخاک وخون

گُله هــای آتـشـیـن در چـشــم گـریان می زند

گوشـت انسـان را کند در آتـش وحـشت کباب

این بلای جهل و نفرت گوشت بریان می زند

آفــت پـایـیـــــز و تــوفــــــان بـــلا مـی آورد

دســت رد بـر ســیـنۀ سـبـز بهــاران می زند

کـــــودکان بی گـنــــه را انتـحـــاری می کند

زهـر در الطــاف مـادر مهـر دامـان می زند

مسجد و منبر به آتش می کشد در شـهر و ده

پشـت پا بـر سـوره هـای متـن قـرآن می زند

آشــیـان چـوچـگان را بـرکـنـد از شــاخـسـار

باغ ویــران می کـنـد بـم در گلـستان می زند

قصـد افــراطی بـود جنگ و تـرور و انهـدام

جغد وحشت ناله در شهرهای ویران می زند

آن که بـا افـــراط پـیــونــد رفـاقـت می کـنــد

تیـشـه در بیخ وطـن در عمق وجدان می زند

در کشـاکش های قـدرت ها شود میهن خراب

هریکی در جسـم زخمی چنگ و دندان میزند

۹/۳/۲۰۱۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا