خبر و دیدگاه

محمود طرزی و جای‌گاه او در شعر مشروطیت

محمود طرزی به روز اول سنبله ۱۲۴۴ خورشیدی در شهر غزنی در جوار مزار حکیم سنایی غزنوی چشم به جهان گشود و به روز سی‌ام عقرب ۱۳۱۲ خورشیدی در شهر استانبول ترکیه از جهان چشم پوشید و آن جا در جوار زیارت ابو ایوب انصاری به خاک اش سپردند. پدرش غلام محمد طرزی نیز شاعر و ادیب روزگار خود بود که با امیر عبدالرحمان سر مخالفت داشت تا این که امیر او را به هندوستان تبعید کرد. چنین بود که او پس از چند سال زنده‌گی در کراچی راهی امپراتوری عثمانی شد و تا اخر عمر در زیر آسمان غربت زیست و فرزندش محمود طرزی در جریان سال‌های آواره‌گی به تعبیرخودش از هر چمنی سمنی چید و آن‌گاه که در زمان امیرحبیب‌الله با خانواده به افغانستان برگشت مردی بود آگاه، دانش‌مند، صاحب تدبیر و آشنا با فن رهبری و مدیریت. به گونۀ فشرده می‌توان شخصیت محمود طرزی را این گونه دسته‌بندی کرد:

  • طرزی،اندیشه‌گر بزرگ سیاسی، مبارز مشروطه‌خواه،
  • طرزی،پایه‌گذار روز‌نامه‌نگاری نوین در افغانستان،
  • طرزی،پایه‌گذار جنبش ادبی مشروطیت.

در این بحث ما بیشتر به بُعد سوم شخصیت او می پردازیم؛ اما پیش‌  از آن که در پیوند به جای‌گاه ادبی و چگونه‌گی شعرهای او چیز‌هایی گفته آییم، بهتر آن است تا یکی دو نکته را در ارتباط به این پرسش که محمود طرزی در کجای جنبش مشروطیت قرار داشته است؟ نیز روشن سازیم. شماری از پژوهش‌گران با نقش و اهمیتی که سراج الاخبار افغانیه در انتشار اندیشه‌های مشروطیت داشته، محمود طرزی را رهبر و پیشوای جنبش مشروطیت می‌دانند. این دسته از نویسنده‌گان براین باور اند که پس از سرکوب مشروطیت نخست، محمود طرزی با پایه‌‌گذاری سرج الاخبار و پخش اندیشه‌های تحول طلبانۀ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در حقیقت رهبری مشروطیت دوم  را نیز بر دوش می‌کشید. این سخن از این‌جا آب می‌خورد که سرج الاخبار تنها و تنها یک نشریه نبود؛ بل‌که چنان کانون یا انجمنی از اندیشه‌های آزادی‌خواهانه و تحول‌طلبانه هستی یافته بود. غیر از این، شماری از نویسند‌ه‌گان و شاعران مشروطه‌خواه در کانون سراج الاخبارگرد آمده بودند و به نشر دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی خود می‌پرداختند که محمود طرزی مدیر مسوُول و رهبر آن بود.

البته در این پیوند نقطۀ نظر‌های دیگری نیز وجود دارد و آن این که محمود طرزی با درکی که از وضعیت سیاسی – اجتماعی افغانستان و منطقه داشته، نخواسته است که رسماً به عضویت جنبش مشروطیت در آید. بر بنیاد چنین دیدگاهی طرزی با هرگونه حرکت تند روانۀ اجتماعی- سیاسی مخالف بوده و با اضافه روی‌های جناح رادیکال مشروطه‌خواهان نیز سر سازگاری نداشته است. البته این امر بدین مفهوم نیست که طرزی با حرکت پیش روندۀ جریان‌های سیاسی مخالفت می‌کند، بلکه او هنوز افغانستان را آمادۀ حرکت‌های سیاسی – اجتماعی ریشه‌یی نمی‌بیند و بیشترعلاقمند به حرکت‌های اصلاحی و بدون سر و صداست. بر بیناد چنین دیدگاهی محمود طرزی در میان جنبش مشروطیت و شاه به گونۀ یک پل پیوند قرار داشته است. او در یک جهت به شاه تلقین می‌کند که جنبش مشروطیت را بپذیرد، اندیشه و دیدگاه‌های آن‌ها را تحمل کند. در جهت دیگر به هم‌کاران و دوستان مشروطه‌خواه خویش تاکید می‌‌‌‌کند که راه‌ اصلاحات گام به گام را پیشه کنند و از تند رویی‌های انقلابی دوری گزینند! شاید محمود طرزی چنین شیوه‌یی را از آن جهت انتخاب کرده بود که سرکوب خونین مشروطه‌خواهان نخست را شاهد بوده و نگرانی داشته است که مبادا بار دیگر چنین حادثه‌یی به میان آید.

با این‌حال از همان آغاز، در سراج الاخبار شاعران و نویسنده‌گانی چون عبدالهادی داوی، عبدالرحمان ‌لودین، شیر احمد مخلص، عبدالعی مستغنی و چند تن دیگر از مشروطه‌خواهان و اصلاح طلبان گرد آمده بودند. شاید موجودیت یک چنین شخصیت‌های روشن‌فکر و صاحب اندیشه در سراج الاخبار بود که امروزه پژوهش‌گران این نشریه را  یکی از سرچشمه‌های تفکر سیاسی -اجتماعی و فرهنگی در کشور می‌دانند و حتا از تاثیر گذاری آن در هند و آسیای میانه نیز سخنانی وجود دارد. با این‌همه مشکل عمده‌یی که در تعیین موقعیت محمود طرزی در جنبش مشروطیت می‌تواند وجود داشته باشد این است که این جنبش هیچ‌گاهی تشکیلات منظم سازمانی نداشته است تا به ساده‌گی دریابیم که گرداننده‌گان اصلی جنبش در چه جای‌گاه‌هایی قرار داشته اند. این که گاهی محمود طرزی را رهبر جنبش مشروطۀ دوم می‌دانند، نمی‌‌تواند پذیرفتنی به نظر آید. طرزی پایه‌گذار جنبش مشروطیت در کشور نیست؛ بل‌که این جنبش و اندیشه پیش از آن که او از ترکیه به کشور برگردد، به گونه‌یی بذر افشانی شده  و قد بلند کرده بود.

با این‌همه طرزی در شعر جنبش مشروطیت پیش‌گام ترین شاعر است و حتا می‌توان او را پایه‌گذار و ره‌گشای شعر مشروطیت گفت. او با شعر برخوردی داشت که می‌توان آن را گونه‌یی بر خورد پر گماتیستی گفت. عنصر مفیدیت سیاسی – اجتماعی در شعر برای او اهمیت بیشتری داشت تا عنصر زیبایی شناختی. او علاقه داشت تا شعر به گونۀ صریح و عریان آن گونه سروده شود تا شنونده و خواننده بدون تأمل به اهداف و اندیشه‌های شاعر دست یابد. او از شعر ارادۀ آن را داشت که این گونۀ ادبی بتواند به ترقی اجتماعی و بهبود زنده‌گی  سیاسی – اجتماعی یاری رساند. از این نقطه نظر او به مضمون شعر توجه داشت تا به فرم آن. طرزی عمدتاً شاعر مضمون است. او کوشیده است تا خواننده از طریق شعر بادست آوردهای دانش و فن آوری و تحولات سیاسی – اجتماعی آشنا شود. چنین است که اهمیت دانش و سواد، وطن‌دوستی، آزادی و آزاده‌گی، اتحاد جهان اسلام، همبسته‌گی ملی، همبسته‌گی کشورهای خاور زمین و به همین‌گونه توصیف دست آوردهای فن آوری مانند ماشین، ریل، تلگراف،هواپیما، ذغال‌سنگ و پدیده‌هایی از این دست موضوعات شعری او را می‌سازند. شاید طرزی با شعر و نوشته‌های خود و هم‌کاران‌اش می‌خواسته است تا زمینۀ فکری پذیرش مدرنیته درکشور را فراهم سازد. برای آن که بدون موجودیت یک زمینه فکری، پیاده سازی هرگونه اصلاحات سیاسی دریک جامعه بسیار دشوار و حتا گاهی ناممکن به نظر می‌آید. می‌توان گفت بدون زمینه سازی فکری پیاده‌سازی میکانیکی هرگونه تحول اجتماعی – سیاسی و فرهنگی واکنش‌های منفی و شدید جامعه را بر می‌انگیزد. افغانستان در تاریخ معاصر خود مزۀ یک چنین تجربه‌های تلخ را باربار چشیده است. این نکته را باید در نظر داشت که شعر و شاعری تنها یک بُعد شخصیت فرهنگی محمود طرزی می‌سازد؛ اما او شعر را برای بیان اندیشه‌های سیاسی- اجتماعی اش می‌خواهد. این که شماری بر بنیاد شعر زیرین به این اشتباه اندر شده اند که گویا طرزی مخالف با شعر و شاعری بوده است، سخن دقیقی نیست!

وقت شعر و شاعری بگذشت و رفت

وقت سحر و ساحری بگذشت و رفت

وقت اقدام است و سعی و جد و جهد

غفلت و تن پروری بگذشت و رفت

عصر عصر موتر و ریل است و برق

گام‌های اشتری بگذشت و رفت

کیمیا از جمله اشیا زر کند

وقت اکسیر آوری بگذشت و رفت

تلگراف آرد خبر از شرق و غرب

قاصد و نامه‌بری بگذشت و رفت

سیم آهن درسخن آمد چو برق

تیلفون بشنو، کری بگذشت و رفت

شد هوا جولانگا ه آدمی

رشک بی‌بال و پری بگذشت و رفت

گفت محمود این سخن  را و برفت

سعی کن تنبل‌گری بگذشت و رفت

شجاع خراسانی، شعر معاصر پارسی‌دری، ۱۳۸۶، ص ۴۰-۴۱

 شاید بتوان گفت که این شعر محمود طرزی همان مانفست ادبی یا مانفست شعر دوران مشروطیت است. در این شعر به هیچ وجه محمود طرزی در برابر شعر قیام نکرده است؛ بل‌که به همان تصویر پردازی‌های دور از ذهن شیوۀ هندی، بیان مفاهیم انتزاعی و شخصیت دهی به چنین مفاهیمی در شعر اشاره  دارد که از نظر او دوران یک چنین شگردهایی به پایان رسیده است. او که می‌خواهد شعر را با زنده‌گی و روی‌داد‌های مشخصی پیوند زند؛ آن‌گونه شگردهای شاعری را سحر می‌داند و شاعر آن را ساحر، نه آن شگردهای شاعری خود و یاران خود را. اگر طرزی شیوۀ شاعری خود را هم سحر می‌دانست در آن صورت برای بیان این‌همه اندیشه‌ها و انتقادهای اجتماعی و سیاسی  به شعر روی نمی آورد.

نکتۀ دیگری که درمورد محمود طرزی باید گفت این است که او تنها یک اندیشه پرداز محض نیست؛بلکه چه در زمینۀ اجتماعی و چه در زمینه‌های فرهنگی – ادبی، زمانی که اندیشه‌یی را مطرح می‌کند در گام بعدی در تلاش آن می‌‌شود تا آن اندیشه‌ها را در عمل پیاده سازد و چه بسا که خود در این زمینه پیش‌گام می‌‌شود. چنان که در پیوند به تحولی که طرزی در زمینۀ شعر در نظر داشت، منتظر واکنشی شاعران و جامعۀ ادبی آن روز گار افغانستان نماند؛بلکه با شور و هیجان به سرایش شعر در چارچوب اندیشه‌های پیشنهادی خود پرداخت. با این‌همه تحقق پیشنهادهای طرزی نیاز به یک حرکت گروهی داشت. از این رو  او نیاز اجتماعی سرایش این گونه شعر را با شماری از پیش گامان شعر آن روز گار در میان گذاشت و از آن‌ها خواست تا شعرشان را از مضون‌های کهنه بپیرایند. شماری از شاعران هم‌روزگار طرزی به پیشنهادهای او پاسخ مثبت دادند. چنان که ملک الشعرا قاری‌عبدالله، عبدالعلی مستغنی،عبدالهادی داوی، عبدالرحمان ‌لودین و چند تن دیگر پیشنهادهای طرزی را در شعرهای خود کمابیش پیاده کردند.

طرزی که دراین عرصه چندگام پیش‌تر ازدیگران به جلوتر می‌راند، سرایش به این شوه را با جدیت و مسووُلیت بیشتری پی‌گرفت و نمونه‌هایی را در سراج الاخبار انتشار داد. البته تحولی را که طرزی در زمینۀ شعر پدید آورد با رشته مشکلات و موانعی نیز رو به رو بود که گاهی این تحول نتوانست برچنان مشکلاتی غلبه کند.

نخست این که کم‌بها دادن به جنبه‌های زیبایی شناختی و توجه بیش از حد به مضمون، سبب شد تا شعر طرزی و شماری از هم‌سنگران ادبی او تنها در حد کلام موزون و مقفا باقی بماند. اگر چنین شعری با جنبه‌های روشن‌گرانه اش دریک جهت توانسته بود خواننده را با مسایل اجتماعی – سیاسی و پدیده‌ها و دست آوردهای دانش و فن آوری آشنا سازد؛ در جهت دیگر نمی‌توانست نیاز عاطفی خواننده‌گان را بر آورده سازد. بدون شک آن شمارخواننده‌گانی که از شعر هدف‌های زیبایی شناختی و ارضای نیازهای روانی خود را جست و جو می‌کنند، نمی‌توانند با شعر این شاعران رابطۀ ذهنی و روانی داشته باشند. شاید موجودیت چنین امری بوده است که شیوۀ طرزی در میان شاعران بعدی علاقمندان چندانی نیافت و این شیوه به تداوم منطقی خود نرسید.

دو دیگر این که تحول ادبی طرزی در زمینۀ شعر معاصر افغانستان همان‌گونه که گفته شد، نهایتاً تحولی بود در مضمون و این تحول مضمون نتوانست فرم مناسب خود را پیدا کند. ظاهراً طرزی متوجه چنین امری بوده و تلاش‌های نیز در جهت نوسازی فرم داشته است؛ ولی تلاش‌های او دراین زمینه بسیار اندک است. شعرهای او از نظر تکنیک، تصویر پردازی، ترکیب واژگانی و صور خیال و جنبه‌های عاطفی اهمیت چندانی ندارد.

می‌توان گفت بازتاب مضمون تازه در چنان فرم‌های کهن و آن هم بدون ارائه‌های ادبی، گونه‌یی تناقض در تحول شعر مشروطیت بود. چنان که این تناقض نهایتاً سبب شد تا طرزی و هم‌فکران ادبی‌اش نتوانند به مفهوم دقیق کلمه‌ جریان نوی را در شعر معاصرافغانستان پدید آورند. این نکته باشد به جای خود که تنها با به کارگیری اصطلاحات عرصه‌های گوناگون دانش، فن آوری، سیاست و اجتماع نمی‌توان به کار نوسازی شعر پرداخت. کار نوسازی شعر کار همه‌جانبه است که باید تمامی ابعاد هستی شعر را در برگیرد.

سه دیگراین که پیشنهادهای طرزی بیشتر در مقابله با آن شاعران نظیره‌گویی قرار می‌گرفت که علاقه داشتند تا به تقلید از استادان مکتب هند و خاصتاً بیدل، شعر بسرایند. چنین شاعرانی بیشتر به بیان مضمون‌ها و اندیشه‌هایی می‌پرداختند که در شعرشاعران مکتب هند وجود داشت. مشخصاً بیدل‌گرایی آن روزگار که با حلقۀ بیدل خوانی سردار نصر الله خان نایب السلطنه در دربار بیشتر تقویت می‌گردید، خود مانعی بود در جهت رشد شیوه‌یی که طرزی و یاران‌اش به وجود آورده بودند.

با این‌همه به نظر من بزرگ‌ترین اهمیت کار طرزی در زمینۀ شعر این است که برای نخستین بار مضمون پردازی به شیوۀ گذشته‌گان و خاصتاً  مکتب هند را مورد پرسش قرار داد. شعر را با زنده‌گی و جامعه پیوند زد. خواست تا شعر به جای مفاهم انتزاعی دور از ذهن به بیان روی‌داد‌های اجتماعی و سیاسی روزگار بپردازد. شعر باید در امر روشن‌گری اجتماعی نقش داشته باشد. شعر باید با پیام اجتماعی و سیاسی خود مردم را آگاهی دهد و نقش مردم را در تحولات اجتماعی و سیاسی بیان کند. آموزنده‌گی و انگیزنده‌گی داشته باشد تا بتواند آرامان‌گرا باشد و وسیلۀ مبارزه باشد در برابر استبداد و بیگانه‌ستیزی.

این نکته که تحول مضمون در شعر محمود طرزی و هم‌فکران مشروطه‌خواهش بعداً در دهۀ بیست و سی خورشیدی که نو جویی جدی‌تری در شعر افغانستان پدید می‌آید و سر انجام فرم خود را در شعر نیمایی یا شعر آزاد عروضی پیدامی‌کند، تا چه اندازه اثر گذار بوده، موضوعی‌ است که باید به گونۀ جدا گانه به آن پرداخت. به هر صورت شماری از پژوهش‌گران عرصۀ ادبیات در افغانستان شعر دورۀ مشروطیت را آغاز شعر سیاسی و شعر مقابله در برابر بیگانه و حاکمیت مطلق العنان آن روزگار می‌دانند که از این‌جا این شعر به حوزۀ شعر پای‌داری راه می‌یابد.

به این شعر طرزی توجه کنیم که در یک جهت لبۀ تیز آن در برابر یک شاه خودکامه یعنی امیرحبیب‌الله قرار دارد و در جهت دیگر در برابر دشمن بیرونی که در کمین نشسته و هرآن در اندیشه و تلاش تجاوز بر افغانستان است. آن گونه که طرزی اشاره می‌‌‌‌کند، امیر حبیب‌الله دل‌بستۀ شکار« بودنه» بوده و پیوسته جهت شکار بودنه به جبل‌السراج می‌رفته است. این شعر از زبان طنز آلودی برخودار است و به امیر هش‌دار می‌دهد که روزگار خود را با لهو و لعب، شکار بودنه و چنین چیزها سپری مکن! که کاروان زمان با تندی می‌گذرد و جهان هم‌پا با این کاروان به سوی فن آوری، تمدن، فرهنگ و دیگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی به پیش می‌رود. افغانستان باید با چنین کاروانی هم‌گام شود.

 

بیا ببین که در جهان چگونه گشته کار‌ها

جهان جهان ریل شد، زمان زمان تارها

چه بحرها که بر شده چه خشکه بحارها

چه کوه‌ها شگاف شد، گذشت از آن قطارها

جهان جهان علم و فن، زمان زمان کارها

بس است صید بودنه میان کشت‌زارها

 

مکن تو عمر خویش را به لهو لعب صرف

که وقت هم‌چو شمس شد، گذارعمر هم‌چو برف

مذاب می‌‌‌‌کند ترا، تو خوش به مدح خود به حرف

شمال ما و شرق ما ز دشمنان چو بحر ژرف

که موج آب چرک شان گذشته از کنار ظرف

همان به‌ریختن بود چو سیل کوه‌سار‌ا

 

ندانما که همت‌ات جوان بد از چه پیر شد

نبودی غافل ازجهان جهان ترا اسیر شد

گمان برم قرین بد به حلیه دست‌گیرشد

که غافل از جهان شدی دل‌ات زملک سیر شد

مشو تو غافل از خودت که دشمنان دلیر شد

مرو به قول بدمنش که ذلت است بارها

 

در این زمانه هرطرف به فن سراغ داردا

زبهر راغ ملک خود هوای باغ داردا

پی ترقی خودش به کف چراغ داردا

برای ضبط ملک‌ها چه در دماغ داردا

خورند روم فرس را به ما بلاغ داردا

تو وقت را عبث مکن به میله و شکارها

 

چرا که وقت نقد شد ز وقت استفاده کن

چرا که نیست فرصتی به کار ملک چاره کن

چرا که دشمنان دین احاطه کرده پاره کن

چرا که مسلمین به تو امید کرده چاره کن

چرا که حاجت وطن به کار شد نظاره ها

که ملت عاجز آمده ز رنج انتظارها

 

حیات را چه می‌کنم، وطن حیات من تو ای

برای هر سعادتم، وطن برات من تو ای

اگرتو رفتی از کفم، وطن ممات من تو ای

برای دین و هم شرف وطن، حیات من تو ای

وطن تو کعبۀ منی، وطن صلواه من تو ای

محبتت به جان من چو پودها به تارها

ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم، ص ۸۲- ۸۳.

مخاطب این سرودۀ محمود طرزی، امیرحبیب‌الله است. طرزی با زبان انتقادی آمیخته با طنز او را سرزنش می‌‌‌‌کند و به او هش‌دار می‌دهد که زمان به بیهوده‌گی سپری نکند که جهان لحظه به لحظه به سوی توسعه و پیشرفت، گام بر می‌دارد. افغانستان نیز باید با این کاروان هم آهنگ شود. هم‌چنان هش‌دار می‌دهد که دشمن در کمین است و این دشمن همان دولت هند بریتانیایی است که هنوز در هوای تجاوز بر افغانستان است.

شاید ما نتوانیم دریابیم که سرودن و انتشار یک چنین شعرهایی آن هم در زیر یک حاکمیت خودکامۀ قبیله‌یی و وابسته به بزرگ‌ترین نیروی استعماری روزگار چقدر می‌تواند برای گویندۀ آن خطرناک باشد، برای آن که ما از دور دستی بر آن آتش داریم و نمی‌توانیم اندازۀ سوزنده‌گی آن را احساس کنیم. بدون تردید اهمیت شعرهای طرزی در چنین امری نهفته است و رنه سروده‌ها و نوشته ‍‌های او همان‌گونه که پیش از این گفته شد از جای‌گاه قابل بحثی ادبی بر خوردار نیستند. می‌‌شود گفت که در پیوند به ارزش وجای‌گاه ادبی سروده‌های طرزی سال‌ها پیش محمد حیدر ژوبل داوری منصافانه‌یی داشته است. او می‌نویسد:« گرچه آثار وی [ طرزی] از نظر لفظ و ادب متوسط و نظم‌اش افتاده‌تر است؛ اما از نظر معنی و مضمون حق تقدم و پیش‌روی در دورۀ تجدد ادبی افغانستان دارد.» تاریخ ادبیات افغانستان، ص ۲۴۷.

به همین‌گونه به گفتۀ واصف باختری:« داوری‌های که تاکنون در بارۀ شعر محمود طرزی صورت گرفته است، بیشترینه به گفتۀ شبلی نعمانی از مقولۀ “نقد احول”هستند. بدین معنا که منتقدین در مورد شعر او یکی را دوتا دیده اند. اهمیت شخصیت سیاسی و فرهنگی وی را تا عرصۀ شعرش تعمیم داده و او را بزرگ‌ترین شاعر این دوران نامیده اند.» در غیاب تاریخ، ۱۳۷۹، ص ۲۵.

این شعر طرزی پیش از آن که مردم را در جهت سرنگونی نظام بر انگیزد، گونۀ اندرز گویی است به شاه؛ اما اندرز تلخ و کوبنده. شاعر به امیر طعنه می‌زند که دیگر شکار بودنه (کرک، بلدرچین یا سمانی) بس است. زمان را که زمان پیش‌رفت و فن آوری است، نباید با شکار بودنه از دست داد. این خود گونه‌یی رویا رویی خطرناک شاعر است با امیر!

از این شعر طرزی و طنزهای که به او نسبت داده شده است، چنین بر می‌آید که امیر در سپیده‌دم سدۀ بیستم که جهان وارد مرحلۀ مهم از توسعه علمی، فرهنگی و فن آوری شده بود، در منطقه جنبش تحول طلبانه و آزادی‌خواهانه شکل می‌گرفت، او دل‌بستۀ شکار بودنه یا سمانی بود و هر ازگاهی چنان به شکار بودنه می‌رفت که گویی به سرزمینی لشکرکشی می‌کند. در این زمینه واصف باختری از میر غلام محمد غبار این گونه روایت می‌‌‌‌کند:« محمود طرزی در نامه‌یی به یکی از دوستان خود نوشته بود: امروز دو ساعت گذشته از نصف النهار، پادشاه دل آگاه انجم سپاه جم جاه رعیت پناه با عده‌یی از خواتین حرم و مصاحبین محتشم برای شکار سمانی عازم صیفۀ جبل السراج شدند!» در غیاب تاریخ ، ۱۳۷۹.

یکی از ویژه‌گی‌های طنز همان بیان بسیار مبالغه آمیز یک روی‌داد است به گونه‌یی که خواننده یا شنونده را با حالت غیر قابل انتظار رو به رو سازد که خندۀ طنز نیز از همین‌جا بر می‌خیزد. در این گفتۀ طرزی در آغاز تصور می‌کنی که شاه برای کشورگشایی بزرگی لشکر آرایی کرده است، در حالی که در پایان او را هم‌راه با خواتین حرم و مصاحبین محتشم در حال شکار بودنه درکشت‌زارهای جبل السراج می‌بینیم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا