حاشیههای فربهتر از متن
سخنزدن با آنانی که الگوهای رفتاری و فکریشان را از سلبریتیها و اسطورههای اجتماعی وام میگیرند، بسیار دشوار است. به همین دلیل دیروز وقتی فیسبوک را باز کردم و هیاهویی را که خلیل یوسفی با ترانۀ خراسان خلق کرده بود متوجه شدم، تصمیم گرفتم که سکوت کنم. چون چانهزدن با این همه حاشیهپردازان و قلمداران فیسبوکی ناممکن است؛ مگر مغز پولادین باشد و وقت نوح. اما برخی تذکرات و تأملهای متین و منطقی نیازمند پاسخ اند که سکوت در برابر آن این حاشیهها را ممکن فربهتر کند.
• فرمهای ادبی، در تناسب با سرشت و ماهیتشان، ناقل پیامها و محتوای ویژهیی اند. محتوای سخن به قامت فرم بیانشان، شیوه، محتوا، غلظت و رقت خود را عوض میکنند و طبیعتاً همین فرم است که تأثیر محتوا را تعیین میکند. در این مقام، ایراد برخی که ترانۀ خراسان را نوستالژیک و انتزاعی تشخیص دادند، درست است اما عیب کار اینجاست که دوستان از کارکرد ترانه و شعر و سایر فرمهای ادبی بیخبر اند. اینها متوجه نیستند که بخشی از کار ادبیات، خلق نوستالژی و انتزاع است. اشتباه این جاست که فرمهای سخن را نمیشناسند و توقع توضیح تئوریک مبحثی تاریخی را از ترانهیی مثلاً صدواژهیی دارند. این توقع بسیار نابهجا و بیمعناست اما آنچه مرا با نقد این دوستان همسو میسازد، تأثیر سرکوبگر و رفتارآفرینی است که بر جامعۀ سلبریتیپرست میگذارد. از این منظر تذکر حکایت ویرانیها و ناتوانیهای خراسان قدیم منطقی و متین است.
• اساساً نوستالژی خود تعلق عاطفی و مبهمی است که جای خالی نداشتههای آدمی را پر میکند. دریغ و حسرتی برای از دسترفتهها. زمانی که جای خالی چیزی در درونمان اذیتکننده میشود؛ این نوستالژی به کمک میرسد. فرازهای کندهشده، تکساحتی، یکلُختی از پدیدهها و روایتها که مبنای آن یا تجربۀ شخصی است و یا هم خاطرات. نوستالژی اساساً چیزی بدی نیست. نیاز روانی و مخدر است؛ مگر این که جای عقل بنشانیاش. حیطۀ کارش هم مشخص است. ادبیات، موسیقی، سینما و… هر چه از جنس غیر عقل است. اما شماری از روی اکت اغراق میکنند و به غلط جای آن را تعویض. جای نوستالژی دقیقاً همان جاست. روی یک ترانه، روی یک موسیقی. دعوا بازکردن در این مقال، اکت ابلهانۀ فرهیختهنماست که ضرورت آن را درست نمیبیند.
• تذکر رفت که حسرت خراسان آن هم روی یک ترانه، دقیقاً جای خالی یک نیاز نشسته. انکار این نیازمندی فقط مال کسانی است که شناخت درستی از این اجتماع ندارند. هویتی که عمومی و فراگیر باشد، یک ترانۀ نوستالژیک و یک موسیقی معمولی نمیتواند ریشهاش را بکشد. دعوای ارزشهای مدرنداشتن، مقابل نوستالژی خراسان هم سخنی گزافه است. برعلاوه این نوستالژی برابر ارزشهای مدرن نایستاده. بل، این هویت افغانی است که عینیت این ستیزه را دارد. عملاً در زندهگی واقعی ما تجربه میشود و منکر همهچیز است. این ترانه شخصاً برای من مدعی تغییر نام افغانستان به خراسان نیست و نه هم انتساب خراسان به قوم خاصی. بل اعتراضیست برای هویتی جعلی و کاذب. اعتراضی برای بیهویتی و سرگردانی و بیارزشی امثال من است. بار تغییر نام کشور بر اساس یک ترانه، دریافت بسیار سخیفانه و سنگین از یک اعتراض معقول است.
جالبتر از همه این که ماندهام این همه فرهیختهگان سلبریتیپسند و منتقدان ناظر بر وضعیت، این همه سال که این ترانه را در همین فیسبوک خاک میخورد کجا بودند. این تریبون ستاره افغان چه منتقدانی را که از سوراخهایشان بیرون نمیکشد!
• این بند را میخواستم برای آن گروه از مزدبگیران فیسبوکی بنویسم اما حقیقت این که، واقعاً عار دارم از سخن زدن با آنانی که کارشان خلق کیش شخصیت است و حتا در پروفایلهایشان (در فیسبوک) برای جلب اطمینان صاحبکارشان، عکسی به نام ناجی قوم و رهبر حزب میگذارند.
مطلب مرتبط: