خبر و دیدگاه

از کتاب: نگاهی تحلیلی به تاریخ سیاسی اسلام

Andishmand
محمد اکرام اندیشمند

 

گزیده های از مبحث: ۱۵

دولت صفوی

 

 

گسترش و حاکمیت مذهب شیعۀ دوازده امامی در کشور ایران در زمان سلطنت صفوی ها و پنجصد سال پیش از امروز انجام یافت. در حالی که اکثریت مردم کشور فارس و یا ایران امروز مسلمانان سنی مذهب حنفی و شافعی بودند و جمعیت اندکی از مردم مذهب شیعه داشتند. از همین جا است که هیچ یک از دانشمندان و مشاهر ایران پیش از سلطنت صفوی ها شیعه مذهب نبودند و بر خلاف تصور امروز مذهب سنی داشتند. از آن پدر بزرگ شعر و زبان فارسی ابوالقاسم فردوسی تا حافظ شیرازی، سعدی، عطار نیشاپوری، عمر خیام و ………….  که هیچکدام شان شیعه نبودند.

طنز تلخ تاریخ این است که بیشترین تعداد همان اقلیت شیعه در کشور فارس آن زمان و ایران امروز، نه شیعۀ دوازده امامی که شیعۀ زیدیه و اسماعیلی بودند. شیعۀ زیدیه حتی به مذهب حنفی سنی نزدیک هستند تا به شیعۀ دوازده امامی. اما ایران در سلطنت صفوی ها که ۲۳۰ سال را از ۱۵۰۱ تا ۱۷۳۶ میلادی دوام کرد با خون ریزی و خشونت گری سلاطین صفوی به شیعۀ دوازده امامی تغییر مذهب دادند. این صفوی ها که بودند و شاهان آن ها چه اوصاف و سجایایی داشتند؟

سرشناس ترین فرد خاندان صفوی که از او در تاریخ نام برده میشود، فیروزشاه زرین کلاه است که در اوایل قرن یازدهم عیسوی (قرن پنجم هجری قمری)در اردبیل(واقع شمال غربی ایران)به سر میبرد. او علاوه بر آنکه از زمین داران بزرگ و صاحب نفوذ منطقه خود شمرده می شد اهل ارشاد و طریقت بود. مشهور ترین مرد این خانواده که نام صفوی از او گرفته شد، صفی الدین نواده پسری فیروزشاه است که در سال ۱۲۵۲ عیسوی (۶۵۰ هجری قمری) تولد یافت. حمدالله مستوفی قزوینی(۷۵۰ – ۶۸۰ هجری قمری) در اثرش “نزهه القلوب”، مذهب شیخ صفی الدین اردبیلی را، سنی شافعی معرفی می کند. در کتاب “صفوه الصفا” تألیف درویش توکلی بن اسماعیل مشهور به ابن بزاز نویسندۀ قرن هشتم هجری قمری از سنی بودن تمام ساکنان اردبیل در زمان حیات شیخ صفی الدین سخن میرود. او در جوانی غرض تعلیم و تزکیه نزد تاج الدین ابراهیم کردی سنجانی مشهور به شیخ زاهد گیلانی رهبر طریقه زاهدیه به گیلان رفت. صفی الدین مقارن مرگ شیخ زاهد  (۱۳۰۱عیسوی) که با دختر شیخ ازدواج  کرده  بود  از سوی  شیخ مذکور به رهبری فرقۀ زاهدیه  رسید. پس از آن شهرت صفی الدین بالا  گرفت  و طریقه  زاهدیه به  صفوی  معروف شد.

صفوی ها  در  میدان  سیاست  و  اقتدار:

نفوذ شیخ صفی الدین پس از مرگ شیخ زاهد گیلانی فرا تر از گیلان و آذربایجان رفت و تا درون اناتولی(بخش شمالی و شرقی ترکیه) و شام رسید. به خصوص شیخ صفی الدین در اناتولی میان قبایل مختلف ترکمن و تاتار که سپس به قزلباش ها معروف شدند، نفوذ فراوان یافت. به عقیدۀ برخی تاریخ نگاران نفوذ شیخ صفی الدین و جانشیان او  بر  قبایل  صحرا  نشین تاتار  و ترکمن  ناشی از همسانی باورها  و  رواج های “آیین شمنی” آنها با دیدگاه های طریقت صفویه بود.

پس از وفات شیخ صفی الدین(۱۳۳۴عیسوی) پسرش صدرالدین موسی جانشین او شد. وی به نفوذ خود در اردبیل افزود. خانقاه های بیشتری بنا نهاد و برای خاندان صفوی مقابر  ویژه اعمار کرد.  تسلط  خود را توسعه داد و  با زمام داران ایلخانی مغول که در حال انقراض  بودند روابط  نزدیک  بر قرار  کرد. این، در واقع آغاز  ورود  خانواده صفوی  در  حوزۀ سیاست و اقتدار  بود.

پس از صدرالدین پسرش خواجه علی مشهور به سلطان علی در ۱۳۹۲عیسوی (۷۹۴هجری) به ریاست فرقه صفوی رسید. او بر سر خود پارچۀ سرخ می بست و  مریدان وی  به خصوص  در  میان قبایل  تاتار  و ترکمن در تقلید از او کلاه سرخ  بر  سر  می نهادند   که به قزل باش یا سرخ سر  معروف شدند. در زمان رهبری خواجه علی بود که طریقت صفوی با دیدگاه تشیع ظاهر شد و خواجه علی خود را پیرو مذهب شیعه خواند.

اولین  لشکر صفوی  به  فرماندهی  شیخ جنید:

شیخ جنید در  مبارزه بر  سر رهبری طریقت صفویه  با کاکایش   شیخ جعفر مجبور به ترک اردبیل و اقامت در اناتولی شد. او در اناتولی به تبلیغ مذهب شیعه و ترویج طریقه صفویه میان قبایل  تاتار و ترکمن دست زد. وی پیروان و مریدان زیادی را از این  قبایل دور خود جمع کرد و یک  لشکر  آماده به جنگ  تشکیل داد.

شیخ جنید افکار تصوفی خود را با سیاست آمیخت و آنرا ابزاری  برای کسب قدرت سیاسی و توسعۀ اقتدار خویش ساخت. شیخ تنها در  مقام ارشاد و وعظ  قرار  نداشت، بلکه در چهرۀ  یک فرمانده  نظامی  ظاهر شد که مریدان خود را به جنگیدن در جهت گسترش افکار و  باور های خود فرا میخواند. پس  از آن پیروان  و مریدان  طریقه  صفوی در واقع  سربازان  و جنگجویان رهبران این طریقه  بودند که  با احساسات مذهبی  و عرفانی خویش برای مقاصد سیاسی آن رهبران شمشیر  می زدند.

فعالیت های شیخ جنید، زمامداران ترکمن “قراقویونلو” را در   آذربایجان که هر چند مسلمانان شیعه مذهب بودند نگران ساخت. جهانشاه قراقو یونلو  شیخ جنید را از اردبیل  بیرون راند. جنید به دیاربکر  نزد زمامداران دیگر ترکمن آق قویونلو پناه برد که سنی مذهب بودند. او خواهر اوزون حسن(حسن دراز)امیرآق  قویونلو را در دیاربکر  به همسری گرفت و با کمک امیر مذکور به اردبیل بازگشت، اما در جنگ با فرمانروای شیروان کشته شد.

پس از سلطان جنید پسرش سلطان حیدر ریاست فرقۀ صفویه را بدوش گرفت. حیدر  با “مارتا” دختر اوزون حسن امیر آق قویونلو  ازدواج  کرد. مارتا از خانم مسیحی اوزون حسن به نام “کاترینا” دختر  امپراتور روم شرقی زاده شده بود. یکی از پسران مارتا اسماعیل صفوی است که دولت صفوی را بنیان گذاشت.  برخی از تحلیل گران   حدس  میزنند که شاه اسماعیل صفوی فکر خصومت و جنگ  با دولت عثمانی را از  دشمنی  و عقدۀ مادرش  با عثمانی ها گرفت.

حیدر پس از سقوط حکومت شیعه مذهب قراقویونلو توسط سنی  مذهبان آق قویونلو (۱۴۶۷ عیسوی ۸۷۲ هجری قمری) در صدد تحکیم  اقتدار خود شد و بی اعتنا  به زمامداران آق قویونلو در انتقام خون  پدرش به جنگ امیر شیروان رفت. حاکمان آق قویونولو که سلطان  حیدر را سرکش و غیر قابل اعتماد یافتند  به دفاع از امیر  شیروان  برخاستند. سلطان حیدر در این جنگ (۱۴۸۸ عیسوی ۸۹۳ هجری) کشته شد. مریدان  و  پیروان صفوی، پسرش علی را به ریاست صفویه  پذیرفتند، اما علی  نیز توسط رستم میرزا زمامدار آق قویونلو به قتل رسید.

   اسماعیل صفوی؛بنیانگذاردولت

       صفوی(۱۵۲۴-۱۵۰۱عیسوی):

علی قبل از مرگ خود ریاست صفویه را به برادر کوچکش اسماعیل هفت ساله تفویض کرد و او را با  برادر دیگرش ابراهیم به  اردبیل اعزام داشت. اسماعیل وقتی در اردبیل تحت تعقیب حکومت رستم میرزا قرار گرفت  با برادرش به گیلان گریخت و در آنجا که   به جوانی رسید،  لشکر صفوی را غرض تشکیل دولت صفوی ها پی ریزی کرد. دوام منازعۀ قدرت میان زمامداران آق قویونلو به اسماعیل صفوی در گیلان فرصت داد تا بدور از مزاحمت و تهدید آنها لشکری  از مریدان و پیروان صفویه ایجاد کند. او در تابستان ۱۵۰۰ عیسوی (۹۰۵ هجری قمری) با هفت هزار جنگجو بر سر زمام دار شیروان (فرخ یسار) ریخت و او را در  یک نبرد سخت به قتل رساند.

میدان بعدی نبرد اسماعیل صفوی آذربایجان و حکومت آق قویونلوبود. اسماعیل در بهار سال ۱۵۰۱ عیسوی سپاه سی هزار  نفری  الوندمیرزا فرمانروای آق قویونلو را در نخجوان تار و  مار کرد و در تابستان این سال (۱۵۰۱) وارد  شهر تبریز شد، خود را پادشاه صفوی خواند و  بلا فاصله  مذهب شیعه دوازده امامی را مذهب رسمی سلطنت اعلان کرد. سپس جنگجویان هوادار خود را از قبایل تاتار و ترکمن که معروف  به قزلباش شده بودند بصورت یک ارتش منظم و گوش به فرمان در آورد.

اسماعیل صفوی با رسمیت مذهب شیعه در واقع به اقتدار سیاسی و دولت تازه ظهور خود هویت مستقل بخشید. انگیزۀ مریدان و هواداران خود را در جنگ و جانبازی بر سر گسترش قلمرو دولت و تثبیت استقلال آن در  برابر  دولت عثمانی که هویت مذهب سنی داشت، تقویت کرد. شاه اسماعیل به چیزی کمتر از ایجادیک دولت مستقل و مقتدر صفوی قانع نمی شد. رسمیت مذهب شیعه برای او ابزار و مستلزم این استقلال بود.

شاه اسماعیل در واقع به کشور فارس(ایران) پس از سقوط  امپراتوری فارس بدست اعراب مسلمان هویت مستقل و متفاوت مذهبی از جهان اسلام  و به خصوص از اعراب سنی مذهب داد. محمدرضاشاه پهلوی که در سده بیستم عیسوی به سلطنت ایران رسید گزینش مذهب شیعه را برای ایرانیان اصالت فکری آنها وطرداستیلای خلفای عرب  تلقی  می کند. او در کتاب  مصاحبه  با  تاریخ  می نویسد:

«ایرانیان از یکسو اصالت  فکری  خود را با تدوین  اصول مذهب  شیعه عنوان کردند و از  پذیرفتن  استیلای خلفای عرب سرباز  زدند و از طرف دیگر فرهنگ غنی ایرانی را از دستبرد و تسلط  خارجیان  نجات دادند.»

اما اگر اسماعیل صفوی با تشکیل دولت صفوی و تحمیل مذهب  شیعه با خشونت و خون، استقلال و اقتدار امپراتوری  فارس  را در شکل و هویت جدید مذهبی  (تشیع) احیاء کرد، اما به همان حد این کشور را از جوامع دیگر منطقه که با آنها تاریخ، فرهنگ و تمدن مشترک داشتند، جدا ساخت. به خصوص از خراسان و ماوراءالنهر. احمد کسروی نویسنده و مؤرخ ایرانی نقش دولت صفوی را بر مذهب و بر زبان فارسی  ویرانگر ارزیابی  میکند. دکترعلی شریعتی نویسنده و اندیشه پرداز اسلامی ایران معاصر ظهور و حاکمیت صفوی ها را نیز برای فرهنگ و تمدن ایران فاجعه بار تلقی می کند. آرنولد توینبی مؤرخ انگلیسی میگوید که: “شاه اسماعیل صفوی با سیاست افراطی  دشمنی  با تسنن و از بین بردن بزرگان تصوف،  بین دو منطقۀ بزرگ  نفوذ  تمدن  ایرانی  جدایی ایجاد کرد و برای مدت  چهار قرن  از زمان سلطان  سلیم  تا  دوره اتاتورک  نه تنها  رابطه  شرق و غرب را قطع کرد بلکه نفوذ تمدن و فرهنگ ایرانی در شرق متوقف شد.”

شاه اسماعیل؛ جنگ مذهب وسلطنت:

شاه اسماعیل صفوی پس از اعلان سلطنت در دسترسی به دو هدف وارد یک جنگ خونین و گسترده شد:

  1. تحمیل و تثبیت مذهب شیعه امامیه به عنوان مذهب رسمی.
  2.  تحکیم و توسعه سلطنت و دولت صفوی.

پیروان  و هوادارن  شاه اسماعیل او را  فرد مورد انتخاب  مهدی موعود یا امام دوازدهم و غایب شیعیان تبلیغ میکردند. گفته می شد که شاه اسماعیل پس از ملاقات با مهدی موعود تاج و شمشیر  و رخصت خروج را دریافت. در واقع شمشیر او را شمشیر امام زمان  معرفی میکردند تا سپاهیانش کشتار و جنایت را در توهم انجام  وظیفۀ دینی  و دسترسی به ثواب  به  سر  برسانند.

سزای مخالفت با مذهب شیعه، سرکوبی و کشتار بی رحمانه بود. شاه اسماعیل در تبریز، اردبیل و شهر طبس کشتار مذهبی براه انداخت  و  برای تغییر مذهب  از سنی به شیعه سرهای بی شماری مردم را از تن شان جدا کرد. او در نخستین  روزهای  سلطنش   مردم تبریز را که همه سنی مذهب بودند به ادای نماز جمعه فرا خواند. از آنها خواست تامذهب شیعه را برگزینند، به ابوبکر، عمر و عایشه(رض) نفرین بفرستند و مذهب سنت را ترک کنند. وقتی نماز گزاران تبریز  پاسخ رد به شاه اسماعیل دادند او جنگجویان قزلباش  را به کشتار مردم فرمان داد. جنگجویان صفوی خون هزاران نفر را در کوچه ها و پس کوچه های شهر ریختند. زنهای تبریز در معرض تجاوز آنها قرار  گرفت و اموال مردم شهر به چپاول رفت.

شاه اسماعیل دست به کشتار نخبگان و عالمان دینی اهل سنت زد تا با ایجاد فضای رعب و ترس آنها را به فرار از سرزمین شان  وا دارد.  او  قاضی میرحسین بن معین الدین حسینی ترمذی معروف به قاضی میبیدی قاضی یزد و از عالمان مشهور دینی قرن نهم را در ۱۵۰۳ عیسوی (۹۰۹هجری قمری)به قتل رساند. در هرات  قبر عبدالرحمن جامی، در بغداد قبر امام ابوحنیفه و قبر شیخ  عبدالقادر گیلانی و آرامگاه فردوسی را تخریب کرد. لعن و نفرین بر سه خلیفه اول و شماری از اصحاب پیغمبر اسلام(ص) را اجباری و علنی ساخت. شیخ قطب الدین حنفی در کتاب الاعلام شمار کشتار مذهبی را توسط اسماعیل صفوی بیش از یک ملیون نفر میخواند.

شاه اسماعیل در اولین نبرد پس از اعلان سلطنت  با مرادمیرزا  فرمانروای آق قویونلو در جوار شهر همدان به پیروزی دست یافت و تا سال ۱۵۰۸ عیسوی بغداد را از حاکمیت وی بیرون کرد و به حکومت خاندان آق قویونلو در فارس  و عراق پایان داد.

شاه اسماعیل در سال ۱۵۱۰عیسوی(۹۱۶هجری) بسوی خراسان که در دست دولت شیبانی ماوراءالنهر به ریاست محمدخان ازبک معروف به شیبک خان قرار داشت، لشکر کشید. شاه اسماعیل تا ساحل جیحون پیش رفت و بر شیبک خان غلبه یافت. شیبک خان که در میدان نبرد به قتل رسیده بود، جسدش  به دستور شاه اسماعیل صفوی طعمۀ صوفیان لشکر شاه صفوی شد. مولف جهانگشای خاقان می نویسد:

«شاه اسماعیل فرمودند هر که سر مرا دوست دارد از گوشت دشمن من طعمه سازد. به مجرد سماعی این فرمان ازدحام برای اکل میته شیبک خان به مرتبه ای رسید که صوفیان تیغ ها کشیده قصد یکدیگر نمودند و آن گوشت متعفن با خاک و خون آغشته را به نحوی از یکدیگر ربودند که مرغان شکاری در حال گرسنگی آهو را بدان رغبت از یکدیگر بربایند..»

دومین جنگ اسماعیل صفوی در خراسان (افغانستان) در ساحل رود جیحون بوقوع ۱۵۱۲  عیسوی (۹۱۸ هجری قمری) پیوست. نیروهای صفوی  که برای استقرار مجدد ظهیرالدین محمدبابر از امیران تیموری به  سمرقند وارد جنگ با نیروهای شیبانی شدند، به سختی شکست خوردند. سپس شاه اسماعیل برای تلافی این شکست به خراسان لشکر  کشید و بار دیگر  شیبانی ها را تا آنسوی جیحون راند؛ هر چند که این پیروزی پایه های دولت صفوی را در خراسان محکم نکرد. جنگ شاه اسماعیل و سایر سلاطین صفوی در خراسان در  سده  شانزدهم عیسوی به وقفه ها ادامه یافت. پس از اسماعیل، شاهان دیگر صفوی عبارت بودند از: شاه تهماسب یکم، شاه اسماعیل دوم، شاه محمد خدابنده، شاه عباس یکم، شاه صفی، شاه عباس دوم، شاه سلیمان اول و شاه سلطان حسین که در سال ۱۷۲۲ میلادی سلطنت او و در واقع سلطنت صفوی ها با یورش شاه محمود هوتکی از قندهار و تصرف اصفهان پایتخت صفوی فرو پاشید.

و اما این شاهان صفوی چه اوصاف و سجایایی داشتند؟

سلاطین صفوی؛ شخصیت و سجایا:

شاهان صفوی و مذهب:

صفوی ها مذهب شیعه امامیه را در کشور فارس (ایران) با خون و خشونت تحمیل کردند و در جهت گسترش مذهب  شیعه، علمای شیعه را از مناطق عربی  به خصوص  از منطقه جبل  عامل جنوب لبنان و از بحرین و سایر نقاط جهان به فارس (ایران) آوردند  تا  پایه های  مذهب  شیعه  در قلمرو دولت آنها مستحکم شود و در واقع  فقه شیعه و قوانین مذهب شیعه تدوین  یابد. عالمان مذهب شیعه از لبنان  و بحرین  در اصفهان و شهرهای  شیراز، تبریز، قزوین، مشهد و قم اسکان یافتند و به تدوین مذهب شیعه  و  تدریس  تعالیم  این  مذهب  در  مدارس  پرداختند. در دوره صفوی ها در واقع روحانیت  شیعه  نفوذ و  اقتدار  یافت و علمای شیعه از انزوا  و حاشیه  به مرکز قدرت انتقال یافتند.

سلاطین صفوی  اصفهان را به کانون فقه شیعه مبدل  کردند. نوعی  از سازمان  و تشکیلات  در درون روحانیت شیعه  ایجاد شد که  حاکی از اقتدار فزایندۀ فقها و  متکلمین  شیعه بود. صفوی ها با گزینش  صدر عامه  و صدر خاصه  از  روحانیون، عواید موقوفات را  در اختیار شان  قرار دادند. به آنها مناصبی  چون شیخ  الاسلام، قاضی و مفتی دادند  و  شبکۀ وسیعی از حجت الاسلام را  در  سراسر شهرهای ایران گسترش دادند. در اواخر  سلطنت صفوی  نفوذ و قدرت عالمان مذهبی به جایی رسیده بودکه محمد باقر مجلسی  معروف ترین  و متنفذ ترین عالم شیعه که شیخ الاسلام اصفهان بود  خود را نمایندۀ امام زمان  می پنداشت و سلطان حسین صفوی  را نایب خود تعین کرد.(جمهوری اسلامی ایران نمونه و مصداق آن نظام و آن تشکیلات است: مقام معظم رهبری و مقام ریاست جمهوری)

خودکامگی و استبداد با توجیهات دینی:

شاهان صفوی  رهبری دینی و سیاسی را در انحصار خود درآورده بودند. پادشاه صفوی در حالی که رهبر مذهبی(شیعه) و رئیس   طریقت صفویه  بود و برای پیروان و مریدان خود مرجع ارشاد و تزکیه شمرده می شد، منحیث سلطان و زمامدار، قدرت سیاسی و ادارۀ جامعه را در دست داشت. از این رو آنچی که او در مسند زمامداری به عنوان پادشاه و  فرمانروای  مملکت  می گفت و انجام میداد،  بالا تر  از  فرمان دولتی  در حکم یک فتوای   شرعی بود. شاهان صفوی در واقع بر جان  و مال مردم، مالکیت و حاکمیت داشتند. ژان شاردن فرانسوی که به قلمرو دولت صفوی در عهد شاه عباس اول سفر کرد می نویسد: “هیچ چیزی در برابر هوس های جنون آمیز شاهان در امان نیست. یک  حرکت  تفننی  که به شکل  سخنی از دهانشان یا اشاره ای  از  چشمانشان  سر زند، افراد  شاغل خدمات عالیه  و  با ارزش ترین موجودات  را در دم عزل و  از  ثروت  و هستی  محروم  می سازد.”  

شاهان صفوی حتا در اذهان و باور پیروان خود آدم های خارق العاده و با صفات خدایی پذیرفته می شدند.  بعضی  از سلاطین  صفوی  خود را با این  ویژگیها معرفی می کردند. شاه اسماعیل صفوی در شعری  که  بزبان ترکی  سروده بود خود را  فاعل مطلق خواند، وجودش  را  بیت الله  نامید و از وجوب سجده  بر  خود  سخن  گفت.  او  این  عقیده  را تلقین  میکرد  که  روح خداوند  در  او  حلول  کرده است.  وقتی سلطان سلیمان قانونی  در  نامه ای  به  طهماسب  پادشاه صفوی  نوشت  که چگونه اجازه  میدهید که  مردم  بر   شما  سجده  کنند، غیاث الدین حکیم  وزیر شاه صفوی در  پاسخ  نگاشت:  «حکمت سجدۀ مردم  بر  شاهان صفوی مانند  سجود فرشتگان  است  بر  جد  ما  حضرت  آدم.»

تظاهر و فساد اخلاقی:

شگفت آور این بود که سلاطین  صفوی شخصیت  متضاد  و چند گانه داشتند. آنها در حالی که با  تقوای ظاهری  می زیستند  و در انظار  و  باور  پیروان  خود  مرجع  ارشاد  و عرفان نمودار   می  شدند،  سفاک،  بی رحم  و عیاش  بودند. اگر  خشونت  آنها با قرائت  و  برداشت  خود شان   و  هوادارانشان  توجیه دینی  و   مذهبی  شود، خوشگذرانی  مفرط  و اعتیاد شان  به شراب، متعارض  با  زهد ظاهری  شان  بود.

شاه اسماعیل صفوی  بنیانگذار دولت صفوی که بر مریدان و  پیروان خود  نفوذ ژرف معنوی داشت و  در ظاهر آدم متقی  می  نمود،  اما در خفا و گاهی نهان شراب می نوشید  و  مرتکب  فساد   اخلاقی می شد.  شاه طهماسب اول که ۵۲ سال سلطنت صفوی را بدوش داشت  پیوسته  با  تقوای افراطی  و افراط  در  شراب نوشی  و فساد اخلاقی   می زیست. گستردگی فساد اخلاقی او  را میتوان از این نوشتۀ بوداق قزوینی منشی  وی  در اثرش به  نام “جواهرالاخبار” دریافت  که از  توبۀ  شاه مذکور  از آنچی که مرتکب  می شد  سخن میگوید: «توبه شاه (پرهیز از) شامل شرب  شراب، عرق، زنا، لواط  و سایر امور  نامشروعه  بود.»

شاه عباس اول از مقتدر ترین شاهان صفوی به سلاطین اروپا  شراب  صادر میکرد. باری او  در روز  نوزدهم  رمضان  به کلیسای  ارامنه جلفای اصفهان رفت  و شراب های  را که میخواست  به  پادشاه اسپانیا بفرستد چشید  و طعم کرد. او حتا وزیران و   درباریان  خود  را  که  برخی  روزه دار بودند  وادار  به  طعم شراب  کرد  تا از خوبی  و لذت  آن  تصدیق کنند که چنین کردند.

شاه صفی  که  پس  از  شاه عباس اول  به  سلطنت  رسید  دایم الخمر بود  و بیشتر  در حال مستی به سر  میبرد. شاه سلیمان   پادشاه صفوی که پس از  شاه عباس دوم به سلطنت رسید در شراب نوشی چنان  افراط  میکرد که اروپایی های مهمان  در  دربارش   را شگفت زده می ساخت. سلطان حسین پسرش  که پس از او به سلطنت رسید، بعد از  یک دورۀ زهد مفرط بسوی  باده نوشی  و   خوشگذرانی  روی آورد  و  زندگی  خود را وقف زن و شراب  ساخت. شاه طهماسب دوم حتا پس از سقوط اصفهان بدست محمود هوتکی  که برای تصاحب سلطنت  صفوی  در  جنگ  و گریز  به سر میبرد محفل عیش  و  شراب  بر پا میداشت.

حمایت از روسپیگری  یکی دیگر از روش  متناقض  سلاطین صفوی در رفتارشان  بود. در محافل پذیرایی  و  دعوت از مهمانان اروپایی از این  زنان استفاده می شد. حتا شاه صفی  زنان  روسپی  را   با خود  به سفرهای  جنگی میبرد. در  سلطنت صفوی از  روسپیان مالیات  اخذ  می شد  و میزان مالیات  متناسب  به میزان  زیبایی زنان  بود.

نابینا سازی و قتل  خانواده:

جنون در حفظ و انحصار قدرت  تا سرحد  قتل  فرزندان  و  برادران  و  یا معیوب سازی و به بند کشاندن آنها بخشی دیگر از ویژگیهای شخصیتی سلاطین صفوی بود؛ هرچند که این روش در میان سلاطین عثمانی و شماری از زمام داران جوامع دیگر دنیا رواج داشت. اولین بار اسماعیل دوم پسر طهماسب  دست به کشتار و نابینا سازی خانواده صفوی زد تا کسی مدعی سلطنت  و به عنوان رقیب او تبارز  نکند.  سپس شاه عباس اول  پدرش را از سلطنت   خلع  کرد و  بعد در پادشاهی  خویش  صفی میرزا  پسر ارشد  خود را کشت تا مبادا  آنچی  را که خود علیه پدر  انجام داد،  پسر در  حق او انجام  ندهد. دو پسر  دیگرش  را نابینا ساخت. شاه مذکور  در  خارج از حوزه خانواده اش  سفاک تر  و خشن تر  بود.  به انتقام قتل حاکم قره باغ هنگام تسخیر  گرجستان  هفتاد هزار  مردم  گرجستان  را قتل عام  کرد.  بسیاری از سران قزلباش را که به او  وفادار  و  سر سپرده بودند به قتل رساند. این شاه مشهور  و مقتدر صفوی  آدم خرافاتی نیز  بود. وقتی ستارۀ دنباله دار در آسمان ظاهر  شد پیشگویی ستاره شناسان دربار را مبنی بر مرگ  خود در  ظرف سه روز  پذیرفت  و به جای خود درویشی  را به  نام  یوسف ترکش دوز  به  تخت سلطنت  نشاند. پس از سه روز  درویش  مذکور  را بکشت  و  خود به  سلطنت ادامه داد.  شاه عباس علی رغم خرافات  پذیری  و  سفاکی،  زندگی و دربار بسیار  پر هزینه  و  پر تجمل  داشت. او جشن های مختلفی چون:  جشن نوروز، جشن گل ریزان، جشن آب ریزان، جشن مهرگان، جشن سده و غیره را با شکوه و تشریفات  زیاد  تجلیل  میکرد.

اعتیاد و افسردگی روحی:

یکی دیگر  از نکات تعجب  بر انگیز  ویژگیهای شخصیتی سلاطین صفوی اختلال و افسردگی روحی بسیاری از سلاطین به خصوص در اواخر عمر آنها بود. شاه اسماعیل اول، طهماسب اول، شاه عباس اول، شاه اسماعیل دوم  و شاه سلیمان  هر  کدام  به پیمانۀ متفاوت دچار افسردگی شدند. اسماعیل اول و طهماسب در اواخر عمر خود انزوا اختیار  کردند. شاه اسماعیل  به  شراب  روی  آورد و طهماسب  رفتار های  ضد اجتماعی  پیدا کرد. او اکثر اشیا را نجس میدانست، در مجالس  طعام نمی خورد  و  نیم خوردۀ خود را به آب  و آتش می انداخت.  

اسماعیل دوم که پس  از بیست سال  زندان  به پادشاهی رسید   به قتل  و کور سازی  تمام افراد  خاندان صفوی  و قتل مقام های پیشین  دولتی  پرداخت  و به  مواد مخدر  روی  آورد.  شاه عباس اول  مقتدر ترین  شاه صفوی در اواخر سلطنت خود دچار بد بینی  شد و  به  کشتار بیشتر  در درون خاندان خود پرداخت.  محزون و بیمار گردید. دو پسرش محمد  و امام قلی میرزا  را  کور  کرد.  شاه  سلیمان  چنان  منزوی  و گوشه گیر  شد  که هفت سال بدرون  حرم سرا  ماند.

۶ – شاهان صفوی در عرصۀ فر هنگ و دانش:

سلاطین صفوی در عرصۀ فرهنگ و دانش  پیشرفت  قابل ملاحظه  نداشتند. شعر و ادب زبان  فارسی  در عصر صفوی ها انکشاف  نیافت  و  بر عکس  به انحطاط  رفت.  تعصب شدید  مذهبی صفوی ها  که  بسوی نخبگان  و دانشمندان علوم دینی  و  علوم طبیعی  مسلمان از زاویۀ مذهبی می نگر یستند،  بسیاری از شاعران،  ادیبان  و  فاضلان  قلمرو آنها  را که سنی مذهب  بودند  مهاجر  ساخت. شعر زبان فارسی  دیگر به آن رونق پیشین عهد سامانی،  غزنوی و  سلجوقی  بر  نگشت. در شعر دورۀ صفوی  مرثیه گویی و مدیحه سرایی  رواج  یافت.  بسیاری از شاعران که سنی مذهب  بودند از  اختناق  و  ستم دولت صفوی  بسوی اناتولی،  ماوراءالنهر  و  شبه قاره هند  کوچ کردند.  مثلاً در پادشاهی اکبرشاه گورگانی، پنجاه و یک  شاعر از این کوچ کردگان  قلمرو  صفوی بود. در  عرصۀ دانش علوم انسانی  و  طبیعی نیز  صفوی ها کدام  دست آوردی  نداشتند. مراکز علمی که علوم اجتماعی  و  طبیعی  در آن  فرا گرفته  شود وجود  نداشت.

 

از کتاب: نگاه تحلیلی به تاریخ سیاسی اسلام

      گزیده هایی از مبحث ۱۴

امپراتوری عثمانی(۱۹۲۲-۱۳۰۷عیسوی)

 

 

پس از آنکه آلپ ارسلان پادشاه سلجوقی در نبرد ملاز گرد (ذیقعده ۴۶۳ هجری قمری آگست ۱۰۷۱ عیسوی) امپراتور روم رومانوس را شکست داد، سیلی از مهاجران قبایل ترک بسوی اناتولی  (بخش خاوری ترکیه) سرا زیر  شدند. این در واقع آغاز ترکی شدن اناتولی  و آسیای صغیر بود. فاز دوم هجوم و جابجایی  قبایل  ترک  در  آسیای صغیر، زمان یورش چنگیز و مغولان بود. در پیشاپیش  جنگجویان مغول،  مهاجران قبایل مختلف  از آسیای میانه و  ماوراءالنهر  و  ماورای قفقاز  بسوی اناتولی  هجوم  آوردند. ناتوانی امپراتوری مسیحی روم شرقی  در جبران شکست  ملاز گرد  و  ادامۀ جنگ  امیران  مسلمان  در برابر دولت مسیحی روم، مهاجران ترک را در اناتولی ماندگار  ساخت   و موجب بقا و تقویت دولت سلجوقی روم شد.  هر چند  فرماندهان  مغولی،  سلجوقی ها  را  نیز  مطیع خود ساختند اما عثمانی ها  بر  خرابه های دولت  سلجوقی روم، امپراتوری  خود را  بنا  نهادند که  پس از خلافت  عباسی بزرگترین، طولانی ترین و مقتدر ترین دولت و امپراتوری اسلامی بود. قلمرو عثمانی ها  در اوایل  قرن  شانزدهم  عیسوی  در حدود بیست ملیون  کیلومتر  مربع  مساحت  داشت.

عثمان خان غازی؛ بنیان گذار  دولت عثمانی:

امیران و فرماندهان دولت سلجوقی روم در نواحی مرزی که با امپراتوری روم شرقی می جنگیدند با لقب غازی  شناخته  می شدند و عثمان خان  متولد ۶۵۶ هجری (۱۲۵۸عیسوی) یکی  از این  غازیان  بود. سرزمین های بیرون از مرز در قلمرو  دولت بیزانس   دارالحرب  خوانده می  شد  که پیوسته  مورد یورش  نیروهای  مرزی  سلجوقی ها  یا  همان  غازیان  قرار می گرفت.  مناطقی  که در دارالحرب  توسط  جنگجویان  غازی  تصرف  می شد  به  قلمرو  فرمانروایی و امارت شان  مبدل  می گردید.

ارطغرل پدر عثمان خان  رئیس  قبیله قایی از قبایل ترکی  آسیای میانه پس از هجوم چنگیز با جنگجویانش به اناتولی آمد. سلطان علاءالدین اول سلطان سلجوقی  او را در مرزهای شمال غربی اناتولی امارت  داد تا در آنجا  به عنوان غازی  بجنگد.  پس از مرگ ارطغرل  پسرش  عثمان غازی  وارث  متصرفات  وی  شد.

عثمان خان  نظامی گری و خشونت قبیله ای  را با  جهاد و غزای  دینی آمیخت  و به  موفقیت های  فزاینده  دست یافت.  او  با  این  ویژگی  راه را به جانشینی  بر  دولت سلجوقی روم  که در جنگ  با دولت مغولی  و دولت مسیحی بیزانس و  در اثر اختلافات درونی بسوی  انقراض  میرفت، هموار  کرد.

عثمان خان در  جنگ با دولت  بیزانسی  پیروزی روز افزون  بدست آورد  و در  سال ۷۰۰ هجری قمری (۱۳۰۱ عیسوی) امارت   یا حکومتی را ایجاد کرد  که به نام خودش، “امارت عثمانی”  شهرت یافت.  او هزاران  جنگجوی را  که در  پیشاپیش  لشکر چنگیز و مغول ها  از آسیای میانه و مناطق دیگر  فرار  می کردند   وارد  نیروهای  خود ساخت.  سرانجام امیرعثمان در شمال غرب اناتولی پس  از مرگ سلطان علاءالدین  سوم  سلطان سلجوقی  در  سال ۱۳۰۷ عیسوی  اعلان استقلال کرد  و خود را  سلطان  نامید.

پادشاهان عثمانی:

سی و شش  نفر از منسوبین خانواده عثمانی در  پنج سده عمر سلطنت عثمانی ها به پادشاهی رسیدند. با توجه به شکل گیری دولت عثمانی و نگاه به عملکرد سلاطین این دولت و حوادث مختلف اجتماعی در حاکمیت عثمانی ها  میتوان سلطنت آنها را در چهار مرحله  یا  دوره متمایز  از هم  تقسیم کرد:

تشکیل و قوام دولت عثمانی:

در این مرحله پنج نفر از عثمانیان به امارت و سلطنت رسیدند:

عثمان غازی (۷۲۷-۷۰۰ هجری قمری ۱۳۲۶-۱۳۰۱ عیسوی)، مراد اول (۷۹۱-۷۶۱ هجری قمری)، بایزید اول (۸۰۴-۷۹۱هجری)، محمد چلبی یا محمد اول (۸۲۴-۸۰۴هجری) و  مراد دوم (۸۵۵-۸۲۴هجری).

نیرومندی عثمانی ها و تشکیل امپراتوری:

این دوران از سلطنت محمد دوم  مشهور به سلطان محمد فاتح  که در سال ۱۴۵۱ عیسوی  به عمر  ۲۲ سالگی به سلطنت رسید و قسطنطنیه (کنستانتینوپول Constantinopol یا استنابول امروز) پایتخت شرقی امپراتوری مسیحی روم را در ۲۹ می ۱۴۵۳عیسوی (۲۰جمادی الاول۸۵۷ هجری قمری) تصرف کرد،  آغاز  می شود و تا سلطنت سلیمان قانونی  (۹۷۴  هجری ۱۵۶۶ عیسوی) ادامه می یابد.  در این دوره  علاوه از دو  سلطان مذکور،  سلطان بایزید دوم (۹۱۹-۸۶۶ هجری ۱۴۸۱ عیسوی) و  سلطان سلیم اول مشهور  به یاوز (ترسناک) (۹۳۷-۱۱۹هجری ۱۵۱۴  عیسوی) به سلطنت  رسیدند. در این دوره بود  که  عثمانی ها به شبه جزیره بالکان(اروپای جنوب شرقی شامل بخش اروپایی ترکیۀ امروز، بلغاریا، یونان، رومانیا، جمهوریت های امروز یوگسلاویای سابق) دست یافتند  و بحیره سیاه را در کنترول خود گرفتند. در شمال افریقا، کشورهای مصر، تریپولی(لیبیا)، تونس و الجزیره را ضمیمه قلمرو خود ساختند. در شرق میانه و قفقاز، شبه جزیره عربستان، بین النهرین و بخش هایی از قفقاز را متصرف شدند.

دوره ضعف وانحطاط:

ضعف دولت عثمانی  پس  از مرگ  سلیمان قانونی  و  سلطنت  سلیم دوم  آغاز  شد  و تا سال ۱۸۷۸ عیسوی  ادامه  یافت.  در این  مرحله  بیست و سه نفر از خانواده عثمانی به سلطنت رسیدند. دوران ضعف و انحطاط از سه مرحله متفاوت عبور کر:

نخست؛ (۱۰۱۲-۹۷۴ هجری قمری ۱۶۰۳-۱۵۶۶عیسوی) شاهان  عثمانی هر چند به اوج اقتدار  پیشین  دست نیافتند  اما  تا حدی  قلمرو سلاطین  پیشین  خود را  حفظ  کنند.

دوم؛ (۱۷۸۸-۱۶۰۳ عیسوی) سلاطین عثمانی توانایی اداره  و حفظ  قلمرو عثمانی را از دست دادند.  

سوم؛ (۱۸۷۶- ۱۷۸۹عیسوی) شکست نیروهای عثمانی در  اروپا آغاز یافت.  بیشترین ضربه را روس ها بر دولت عثمانی وارد کردند و بیشترین جنگ را روس ها علیه عثمانی ها داشتند که شامل یازده بار جنگ می شد. ناپلیون بنا پارت  به مصر  حمله کرد. حرکت های استقلال طلبانه و جدایی خواهانه از دولت عثمانی میان جوامع عرب و مسلمان تشدید یافت.

تلاش  نا فرجام  در  بازگشت  به اقتدار پیشین:

تلاش  دولت عثمانی  در بازگشت  به اقتدار  از دست رفته با سلطنت عبدالحمید دوم (۱۸۷۸ عیسوی) آغاز  شد. این تلاش  بیشتر  در جهت  جلوگیری  از  نفوذ  تحولات فکری  و اجتماعی اروپای   غربی  بود که تبعات معکوس  برای سلطنت عثمانی داشت. سر انجام  امپراتوری عثمانی   در اوایل  سدۀ  بیستم  فرو پاشید.

در  تمام  این دوره ها سلاطین عثمانی در دو جبهه، در گیر جنگ بودند:

باامپراتوری  روم شرقی  و  اروپای  مسیحی به خصوص روسیه.

با امیران و زمامداران مسلمان در داخل اناتولی و بیرون از آن، به ویژه با دولت صفوی فارس یا ایران امروز.

مؤلفه های قوت، ریشه های

فروپاشی  و روش عثمانیان در سلطنت

الف- عوامل اقتدار:

از آغاز قرن چهاردهم عیسوی (۱۳۰۰) که عثمان غازی بنیان دولت عثمانی را گذاشت و تا آغاز قرن هفدهم(۱۶۰۰)که آن دولت به عنوان بزرگترین امپراتوری وارد دوران انحطاط و زوال شد، عثمانی ها نه تنها در میدان جنگ بلکه در نظام حربی و ابزار جنگ و در نظام سیاسی و اجتماعی  موقعیت  بهتر و برتر  از  مسیحیان  اروپایی  داشتند.  نظام  و ادارۀ آنها  در  مناطق  مفتوحه  بهتر  از نظام  سیاسی  و اجتماعی  حاکمان  اروپایی  بود.

جامعۀ  مسیحی  به  خصوص  در نواحی  دور  از شهر ها  و مراکز  قدرت امپراتوری  بیزانس  و حاکمان بالکان  زیر  ستم   شهزادگان، حاکمان، ملاکان و  کلیساها  قرار داشتند.  حیات شان در  گرو  کار مضاعف  و مشقت بار بر  اراضی و مملوکات آنها بود.  مردم بار  سنگین  اختلاف  و کشمکش های  مداوم  حاکمان  محلی  را  با امپراتوری  و حکومت های مرکزی می کشیدند. اما تسلط  عثمانی ها بر  این وضع پایان میداد. اراضی قابل کشت ملاکان  و کلیساها به دولت تعلق  می گرفت  و  مردم از بیگاری و تحویل  زیاد  محصولات  رهایی  می یافتند.  در  عوض  سیستم  مالیاتی  را  که  حتا عثمانی ها  به نام  خراج  وضع  می کردند  بهتر از  آن  بود.  ناتوانی حاکمان اروپایی  در حوزه بالکان و در  قلمرو بیزانس در دفاع از  مناطق  و جوامع خودشان، عامل استقبال  عثمانی  ها  بود.  عثمانی ها اشراف  و حاکمان محل  و هم چنان کلیسا ها را که تابعیت  دولت عثمانی را می  پذیرفتند  داخل نظام  خود می ساختند  و امتیازات  پیشین آنها  را  در عرصۀ  تصرف بخشی  از  اراضی  و ملکیت های شان حفظ میکردند. انتقال  و  جابحایی  جنگجویان  و قبایل  مختلف  ترک  و ترکمن  به گسترش قلمرو دولت عثمانی  در مناطق  بیزانسی  و سرزمین های بالکان  انجامید.

عثمانی ها  در سده  های  نخستِ شکل گیری  دولت و  گسترش  قلمرو، از زاویۀ نظامی  صاحب ابتکار  بودند.  فرماندهی  مقتدر  و یکپارچه  ایجاد کردند.  لشکر عثمانی در واحدهای  مختلفِ  چون  غلامان سلطان، ینیچری ها (نیروهای پیاده که از اسیران مسیحی  انتخاب می شدند، اسلام  می آوردند  و برای  ورود به  ارتش  عثمانی  تربیه  می یافتند)،  سواره نظام و  غیره تنظیم  شد که  سلطان بر آنها تسلط  داشت.  به  نیروهای  امنیتی در داخل قلمرو دولت که از قطعاتی چون  سکبانها  و جلالی ها تشکیل   یافته  بودند  نیز  حاکم بود.  دولت عثمانی به تمام جنگ ها حتا  با رقیبان  و  دشمنان مسلمان  خویش  رنگ  و بوی دینی دادند  تا انگیزه و روحیۀ  نبرد  را در  لشکر خود  تقویت  کنند. تأکتیک  و ابزار نظامی  دولت  در این مراحل انکشاف داشت. دولت عثمانی در سدۀ پانزدهم و بسیاری  از سالهای  قرن  شانزدهم  عیسوی  به نیروی  برتر  بحری  در  مدیترانه  تبدیل شد، اما نتوانست  ابن  برتری را  حفظ  کند  و  از  اروپای مسیحی  در  تمام  عرصه های حیات عقب افتاد.

چرا؟ ………………. ادامه

ب- ریشه های ضعف و فروپاشی:

عقب ماندگی درعرصه علم و صنعت:

در اروپا، تحول علمی و تطور افکار رشد فزاینده می  یافت، اما  در  درون دولت عثمانی  و قلمرو عثمانی جمود علمی  و فکری و تحجر اندیشی  بود.  تمدن غرب  یا  تمدن اروپایی که  با   انقلاب صنعتی، فکری، علمی و اجتماعی  سیر  رو  به  رشد داشت  به  همان سرعت، اروپایی ها را  در  تمام عرصه های حیات سیاسی،  اجتماعی، اقتصادی، علمی و نظامی بسوی برتری و غلبه بر دولت عثمانی میبرد.  در دولت عثمانی تلاش  برای اصلاحات  به  ناکامی  می انجامید  و  هیچگونه نهضت روشنگرانه  نتوانست  اصلاحات و پیشرفت  را  نهادینه  و  پایدار  سازد.  در اوایل سده هژدهم  عیسوی که صنعت چاپ کتاب در اروپا رشد و رونق گرفت  در کشور عثمانی  به آن توجه نشد.  در سال ۱۷۴۲ عیسوی  یک  چاپ خانۀ  کتب علوم بشری  و  طبیعی که در استانبول  فعال شده  بود از سوی  علمای دینی  بسته  شد.  

تقابل در درون  دولت  و جامعه  پس از بازگشتِ افراد جوان  کشور عثمانی از  تعلیم و تحصیل  در کشورهای  اروپایی  بصورت فزاینده  بالا میگرفت. دانشجویان عثمانی  در دانشگاه های اروپایی  به شدت  تحت  تأثیر  پیشرفت های  اروپا  قرار  میگرفتند  و  در  بازگشت  با اندیشه های  تحول طلبی  و ملی  گرایانه  خواهان  تحول  در  کشور  خود می  شدند.  این  جریان  تحول طلب  و ملی گرا  به ویژه  در ارتش عثمانی  نفوذ گسترده  یافت  که  به  یکی  از  عوامل  مهم  فروپاشی  امپراتوری  عثمانی  مبدل  شد.

ناتوانی  فزاینده  در  عرصه اقتصاد:

دولت عثمانی  که  در سده های  اقتدار  بر  اروپای مسیحی  چیرگی داشت  و چند بار  دروازه های  “وین”  را  در  قلب  اروپا  کوبید،  با شروع  دورۀ ضعف  و انحطاط  در میدان  اقتصاد، از اروپای  مسیحی  عقب  افتاد. این  ناتوانی اقتصادی  که ناشی  از  پسمانی عثمانی ها  در عرصۀ علم  و صنعت  و میدان اداره  و سیاست  نسبت به اروپایی ها بود،  اقتصاد آنها  را  در وابستگی  به  اروپای در حال  پیشرفت  و  اقتدار  کشاند.  در اواخر  قرن  هژدهم  و سپس  قرن  نوزدهم  در  واقع  اقتصاد عثمانی چنان  ناتوان  و بیمار  شد  که اناتولی   به  بازار  فروش  تولیدات  اروپایی ها  مبدل  گردید.  به  همان حد مواد  خام  قلمرو  عثمانی  سیل وار  جذب  فابریکات  اروپایی  می شد. دولت عثمانی  در  واقع  به  یک  دولت  صادر  کنندۀ  مواد  خام  به اروپا  و  وارد کنندۀ تولیدات  صنعتی  اروپا  تبدیل  شد که  بصورت  فزاینده  تا  گلو  در  وام های  کلان  دول  اروپایی  غرق  می  شد.

عدم توازن  میان  رشد جمعیت  و  پیشرفت  اقتصادی:

افزایش  جمعیت  و عدم تناسب آن با  زمین زراعتی  مشکل  دیگر بود  که  توقف  فتوحات  عثمانی  آنرا  به  بحران  تبدیل  کرد.  توقف فتوحات عثمانی  در  جنگ  با  اروپای  مسیحی  ده ها هزار نفر  از  لشکر عثمانی   را  بیکار  ساخت   که  بسیاری  آنها به  دسته های  رهزن   و شورشی  و  عامل  بی ثباتی   مبدل   شدند. در این اوضاع، بحران اقتصادی  و فقر  در کشور  عثمانی  تشدید  یافت.  تورم پولی  به  وجود  آمد،  قیمت ها  بالا  رفت،  سپاهیان  و  کارمندان  دولت  را  که  درآمد  ثابت  داشتند بیشتر  از  همه  متضرر  کرد.

نظام سیاسی و اجتماعی  امپراتوری عثمانی  که  یک نظام  سنتی  و متمرکز  و  متکی  بر  قوای نظامی  و  جنگ بود  نتوانست  راه های  حل  این  بحران  را  در  یک  تفکر  و  عملکرد  جدید   ارائه  کند.  نکتۀ دیگر  این  بود  که موازی  با  تحول  و  پیشرفت علمی و سیاسی در  اروپا، جنبش های ناسیونالیستی  و استقلال  طلبانه  گسترش  یافت.  دولت عثمانی  به عنوان مسلمان و  تُرک  برای  آنها  دشمن  و  بیگانه  بود.  سپس این  ذهنیت و این  جنبش ها  در  درون جوامع  اسلامی  قلمرو  عثمانی  نیز  به  ظهور  رسید.

تزلزل  و  بی نظمی  در  درون  نیروی  نظامی:

سلاطین عثمانی در مراحل رشد و اقتدار دولت  به ارتش  و جنگجویان  خود عنایت جدی  مبذول میداشتند.  به  آنها   امتیازات  خاص  چون تیول یا  اراضی  و املاک  و  حقوق  مستمری  میدادند  و نظارت  خود را  بر آنها حفظ  میکردند.  هر چند  بغاوت  و  شورش هایی  صورت می گرفت اما  به زودی  مهار  می شد. از  این رو ارتش عثمانی در  سه سدۀ نخست، ارتش با دسپلین،  با روحیه، آماده برای  نبرد  و دارای  انگیزه مادی  و معنوی بود.

در آخرین  سالهای  قرن شانزدهم عیسوی  و سده هفدهم که دولت عثمانی  به  جنگ  بقای اقتدار  خود در  اروپا  پرداخت،  نظام سیاسی  و اجتماعی  عثمانی  از  درون  بسوی  پوسیدگی   و  انحطاط   رفت.  ریشه ها  و عوامل  این  ضعف  و  پوسیدگی  عبارت  بود  از:

کاهش تسلط  و اقتدار  سلاطین  و خلفای عثمانی   بر  تمام  بخش های  نظامی  و  ملکی دولت.  

ضعف فزاینده دولت عثمانی  در جنگ های  قرن  هفدهم   که توقف  پیشروی عثمانی ها  را  در  قبال  داشت،  سلطان و لشکر را از  غنایم فتوحات  محروم  کرد.

تضعیف اقتدار سلاطین   ناشی  از  بی کفایتی  و  فساد آنها   و ناشی  از اُفت  بودجه  و  هزینه های  نظامی  موجب  بغاوت  و   شورش   در  درون  لشکر  و حکومت های ولایات شد.  ارتش دولت عثمانی که بدنۀ اصلی آن را سواره نظام  تیماری (صاحب اراضی و ملکیت)، ینیچری ها و غلامان دوسیرمه  تشکیل  میداد  بسوی فروپاشی  رفت.  در  قرن هفدهم  که ضعف  و انحطاط  دولت عثمانی  آغاز  یافت،  نیروهای  مسلح  هر کدام  در  عقب امیران  و  شاهزادگان  سرکش   و  مدعی  سلطنت   قرار  می گرفتند.  

عقب ماندگی  در عرصه  تخنیک  و تأکتیک  نظامی:

یکی از عوامل  پیروزی  سلطان محمد فاتح در تصرف  قسطنطنیه  به  برتری  نظامی وی  در هر دو عرصۀ  تخنیک  و تأکیتک  بر میگشت.  سپس عثمانیها  این  برتری  را  تا  سده شانزدهم  حفظ  کردند  و  حتا   به نیروی  برتر بحری  در  آبهای  مدیترانه  تبدیل  شدند. اما  وقتی  در  تخنیک  و  تأکتیک  نظامی  از  رقیبان  و دشمنان اروپایی  شان عقب افتادند  در  مسیر  انحطاط  قرار  گرفتند.  از همین  رو  تبعات  جنگ عثمانی ها  در  سده هفدهم عیسوی  در جهت بقای  اقتدار آنها  در  اروپا  پیامد  معکوس  بار آورد.  برغم  آنکه  دولت  عثمانی  در  این  جنگ  ها   گاهی  پیروزی  داشت؛  اما  برتری  رو   به افزایش  رقیبان  و دشمنان اروپایی آنها  در  هر  دو عرصۀ  تأکتیک  و  تخنیک  نظامی   جلو  این  پیروزی ها   را  میگرفت  و   شکست  را   بر آنها  تحمیل  میکرد.

ضعف  و  ناتوانی  های  فرهنگی  و  علمی:

امپراتوری  و  خلافت  عثمانی  نتوانست  تمدن اسلامی را در  عرصه انکشاف علوم انسانی و طبیعی متحول کند. عثمانی ها هیچگونه  مراکز  توسعه  و  گسترش  علوم  انسانی  و  طبیعی را که  در  زمان  خلافت  هارون  و پسرش  مامون عباسی  با  ایجاد  دارالترجمه ها  شکل  گرفت،  بوجود  نیاوردند.

اقتدار دولت عثمانی در  قرن   ۱۵ و ۱۶ عیسوی  به عنوان   نیروی   مسلط آسیا-اروپا  در خشکی  و بحر  ناشی  از  پیشرفت آنها  در  عرصه های  مختلف اقتصادی،  نظامی  و سیاسی بود.  اما  به توسعه  و گسترش  دانش  علوم  طبیعی  و  انسانی بمثابۀ  یک تمدن  عظیمی  که  اقتدار  و  برتری  آنها را  تضمین  کند،  اعتنایی نکردند.  هر چند  سلاطین  عثمانی  پس  از  انقلاب  فرانسه  گام هایی  را  در  تأثیر پذیری  از  این انقلاب  برداشتند  تا  دولت  را حد اقل  در عرصه نظامی  به سبک  اروپا متحول کنند و شماری  از  شاهان عثمانی   دست   به  اصلاحاتی  زدند  که  بیشتر  نافرجام   باقی  ماند.

البته توجه  و پیشرفت عثمانی ها  در  حوزۀ هنر معماری  قابل ملاحظه بود.  از معماری های دوران عثمانی  میتوان  به اعمار مساجد، مدارس  و کاخ های سلطنتی  و دولتی اشاره کرد.  بخصوص آنها با ایجاد مساجد  و کاخ های با شکوه، پیشرفت این هنر را به اوج خود رساندند.

سلاطین عثمانی در عرصۀ زبان   به  تدریج  به خصوص  پس از سلطنت محمد فاتح، زبان ترکی را به جای زبان فارسی، زبان رسمی  و ادبی  ساختند.  هر چند در سلطنت مذکور  زبان فارسی  همچنان زبان رسمی  و دولتی  امپراتوری  باقی ماند. گفته می شود که سلطان محمد فاتح  وقتی  به  پایتخت  امپراتوری  روم شرقی  دست یافت  و  داخل کاخ  امپرتوری  در شهر قسطنطنیه  شد  این شعر  فارسی  را  زمزمه  میکرد:

بوم  نوبت  میزند  بر  طارم  افراسیاب

پرده  داری  میکند در قصر  قیصر  عنکبوت

در آغاز سلطنت  عثمانیان زبان رسمی، زبان فارسی بود.  نامه های  شاهان عثمانی  به فارسی نگاشته می شد  و  برخی  از  سلاطین عثمانی  چون سلطان سلیم  و  سلطان سلیمان  به فارسی  شعر  می سرودند.  کتاب هایی  در مورد  تاریخ  و لغت  به فارسی  چاپ شد.  پس  از گسترش  امپراتوری  عثمانی  زبان فارسی  از رونق  افتاد.

فساد  سیاسی  و  مدیریتی:

در  آغاز شکل گیری امپراتوری عثمانی و پیشروی بسوی اروپا نظام و اداره آنها برای اروپایی ها بهتر از نظام و ادارۀ  امپراتوری بیزانس، حاکمان محلی  و کلیسا بود. اما سپس نظام عثمانی از درون دچار  فساد  شد.

زمامداران عثمانی  پس  از دوسدۀ نخست امپراتوری  بسوی فساد  سیاسی و مدیریتی  رفتند.  سلاطین و حاکمان عثمانی  دچار انحطاط  دینی  و اخلاقی  شدند. خوشگذرانی، بی عدالتی، تبعیض،  بیداد،  چپاول  و دستبرد  بیت المال  و ………. دامن آنها را آلوده ساخت. دیگر  آن سادگی  دوران اولیه  و اراده  و  ایمانی  که  موجب  فداکاری  دولتمردان  عثمانی  با انگیزۀ دینی  می  شد   از  میان  رفت.

در اواخر  سلطنت سلیمان قانونی  انحطاط  اقتدار  عثمانیها  آغاز یافته  بود.  سلطان سلیمان  از  شرکت  در  مجالس  شورای  دولتی  امتناع  می ورزید  و جانشینان  او  به  چنین  مجالسی  اهمیت  نمیدادند.  معیار توظیف  به مقام  دولتی  از کار دانی   و شایستگی  به تملق گویی  و  دخالت زنان  و  مردان  متنفذ  حرم سراها  تغییر  یافت.  قدرت  اصلی  سلطان عثمانی  حتا   کمتر  در  دست  وزیران  بل  بیشتر  در  دست حرم سرا های  سلطانی  پر  از  زن  و  کنیز  انتقال  یافت.

در اواخر  سدۀ شانزدهم  عیسوی  شراب نوشی  و  عیاشی  عام شد.  در سال ۱۶۰۳ عیسوی  سلطان احمد اول  مصرف  دخانیات  را   که  از سوی  علمای  دینی قدغن  شده بود آزاد گذاشت.  در استانبول  مزاح  یا جوکی  از نوشیدن  مشروبات  الکولی  رواج  یافته  بود  که  مردم  با  هم  می گفتند:

چه کسی  امروز  پول  شراب  ما  را  می دهد؟  مفتی،  قاضی  یا  خلیفه؟

رفتار و روش  رهبری  سلاطین  عثمانی:

الف – رسم  برادر  کُشی:

امیران  و شاهان عثمانی  برغم آنکه  بنیاد  شهرت   و اقتدار خود را بر غزا  و جهاد غرض  انتشار اسلام  و  جنگ  با

نامسلمانان  گذاشتند، اما در جهت تحکیم  قدرت از  ریختن خون مسلمانان و حتا قتل برادارن  خود دریغ  نکردند.  رسم برادر کُشی  را  در سلطنت عثمانی  نخست سلطان بایزید اول در ۱۳۸۹ عیسوی  مروج ساخت. او برادران خود را به  قتل  رساند  تا  برادر  مدعی  سلطنت نداشته  باشد.  پس از  او نواسه اش  سلطان مراد دوم  با  برادر  و کاکایش  جنگید  و آنها  را  بعد از  اسارت،  گردن  زد.  سلطان محمد دوم  سلطان فاتح  پایتخت امپراتوری روم شرقی  که در دنیای اسلام  پرآوازه  و  محبوب  شد، سلطنت را با  قتل برادر کوچکش آغاز  کرد. او سپس  قتل برادران شاه  را  توسط شاه  بنام برادران باغی  به بهانۀ استقرار  نظم  و آرامش  وارد قانون نامۀ  دولتی  ساخت.  سلطان سلیم یاوز  در  نخستین سال سلطنتش (۱۵۱۲عیسوی)  برادر زاده هایش  و یکسال بعد  برادرانش احمد  و  کورکوت  را به قتل رساند.  او در ششمین  سال  سلطنت  لقب  خلیفۀ مسلمانان  را بر خود  نهاد.

هر چند در  سده های بعدی رسم برادر کُشی  میان  شاهان  عثمانی  متروک  شد  و جانشینی  پسران  بزرگ  در  تخت سلطنت  رواج  یافت،  اما جای آنرا منازعۀ خونین قدرت  میان  پسران سلطان  گرفت.

ب – زنبارگی و مطلق العنانی:

سلاطین عثمانی از لحاظ رفتار و سجایا در مسند  سلطنت  برغم تشابهات زیاد،  تفاوت های  زیادی هم داشتند.  برخی تندخو، مستبد  و  خون ریز،  شماری عادل، با عاطفه،  نرم خوی و اهل  مدارا، عده ای  خوشگذران  و فاسد  بودند؛ هر چند  خوشگذارنی و لذت از  زنان  و کنیزان  حرمسرا  را شاید بسیاری  از سلاطین عثمانی  داشتند.  زنان حرم سراهای  سلطان  از سرزمین های  مختلف  دنیا  بودند:  از  زنان  چشم آبی  و  موطلایی  اروپا  تا چشم تنگ های چینی  و  مغولی  و  تا  زیبا رویان فارس، خراسان  و  خوبان فراررودی،  شاماتی  و  مراکشی.  در  درون حرام  سراها  غلامان  و خواجگان  بسیاری  از  طبقۀ ذکور  به خدمت  گرفته  می شد  که  حتا  قبل  از  ورود  به کاخ های سلاطین،  قوای  مردانگی  شانرا  مضمحل  می کردند.

پادشاهان عثمانی  در سده های نخست،  قدرت مطلق العنان  داشتند.  نه تنها  در  امور نظامی  صاحب اختیار تام  بودند،  بلکه  در اداره جامعه  و  تسلط  بر منابع  حیات  اقتصادی  مردم  از  صلاحیت مطلق  بر خوردار  بودند.  اراضی  قابل  کشت، چراگاه ها  و  علفزارها  به  استثنای  ملکیت  نهادهای  دینی به عنوان موقوفات  همه دارایی  و ملکیت  مطلق  سلطان  شمرده  می  شد.

ج – دولت  دنیوی  یا  دینی؟

دولت عثمانی  برغم هویتِ  به  ظاهر ملهم  از  مشروعیت  دینی  در واقع  یک  دولت دنیوی  نیمه سکولار بود.  شیخ الاسلام  که ارشد ترین  مقام دینی و  مذهبی  در خلافت اسلامی عثمانی ها  قرار داشت  زیر دست شاهان  عثمانی  و در خدمت آنها  بود. سلاطین عثمانی  سیاست خارجی  خود را در بسا  موارد  نه در همسویی  با شریعت اسلامی  بل در انطباق  با منافع خود  تدوین و تنظیم  می کردند.

سلاطین عثمانی  جنگ های  مداوم  خود را  با  مسیحیان   اروپایی  به  خصوص  در حوزه بالکان  جهاد و غزا  در  جهت  انتشار  اسلام  می خواندند، اما  پس  از  تسخیر  قلمرو مسیحیان  و تابعیت شان  فشاری  بر آنها  بمنظور  پذیرش  اسلام  اِعمال  نمی  کردند.  مسلم  بود  که مسلمان شدن  جوامع مسیحی،  دولت عثمانی  را از  دسترسی  به جزیه  و  خراج  محروم  می ساخت.  هر چند عثمانی ها  با اخذ  مالیات  سرانه  یا دو سیرمه  شماری از  فرزندان  ذکور مسیحیان  بالکان  را وارد  نیروی  نظامی  می ساختند و آنها  را مسلمان  تربیه  می کردند.

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. سلام درود بر شما
    اگر لطف کنید منابعی که در بخش پانزدهم کتاب در مورد صفویه استفاده کرده آید را برای بنده ارسال فرمایید .

  2. امید وارم این کتاب مفید را هرچه زود تر دستیاب و مطالعه نمایم.”نگاه تحلیلی به تاریخ سیاسی اسلام”بنظر من به هرکدام ما افغانستانی ها نیاز است که این کتاب را بخوانیم. بخاطر اینکه کسانیکه افغانستانرا ویران ساخته اند، از اسلام منحیث بیل و کلنگ استفاده بعمل آورده اند.

  3. خداوند بقلم شما برکت زیاد ببخشد، محترم اندیشمند. من به خلص همین موضوع میل خواندن داشتم. تشکر که آنرا طور خلص بمطالعه ما قرار دادی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا