شعر

شاعران آزاد در قفس

  رابعه بلخی

moskee-toren7
نویسنده: محمد مجدددی

   شرح حال رابعه بلخی را نمیدانم از کجا شروع نمایم . اولین شاعر زن ثبت شده در تاریخ ادبیات فارسی دری یا اولین زن شاعر که به جرم عاشق بودن شاهرگش را قطع کردند و یا بلخ ام البلاد زادگاه رابعه بلخی . همه صحیح مینمود اما نوشته باقر معین برایم جالب آمد که بازبان روان وساده مثل اینکه قصه بگوید؛مینویسد:« در ایام نوروز امسال  فرصتی پیش آمد که در بلخ باشم و شبی را  با آشنایان اهل فرهنگ  بگذرانم. برای من بلخ حال و هوای غمزده ای دارد. با اینکه نباند چنین باشد. درخت های بلند و سر به فلک کشیده.  دشت هموار و سبز و مردمی با گام های آهسته. بلخ اما شهر ویرانی هاست.  دیدن ویرانی ها و شنیدن داستان ها از زندگی سرآمدان آین شهر و دیار، بیشتر برای عبرت آموزی خوب است  تا شاد شدن.  با آشنایان به زیارت رابعه بلخی می رویم. گورش مثل خودش افتاده  است و تنها.  لابد چون زن  بوده درخور زیارتگاه و بارگاهی نبوده. چون در کنار گور او آرامگاهی است بس با شکوه اما نیمه ویران از خواجه پارسا.مزار رابعه یک متر بالای زمین و یک متر زیر زمین است. از پنجره ای دولا می شوید و به زحمت پایین می روید. اتاقی کوچک، دلگیر و تاریک.  گور رابعه این اتاقک را پر کرده و شما را به یاد داستان هایی می اندازد که در شب اول مرگ از فشار قبر می گویند… زنان و مردان جدا جدا به درون مزار رابعه می روند و می آیند. زنانی را دیدم که با شوق به درون می رفتند و با اشک بیرون می آمدند. پیش خودم می گفتم که شاید آن ها هم مثل رابعه درد عشق داشته اند. و راز دل خود را به رابعه گفته اند. رازی که لابد با خود آنها به گور خواهد رفت.»

     مزار رابعه بلخی بیانگر درد و رنج زندگی و سروده های عاشقانه که با رنگ خون در شهادتگاهش نقش گردید  ؛ میباشد . رابعه اولین شاعر زن فارسی دری است که تواریخ معتبر نام او را با فخر و عزت ثبت نمودند . پدرش کعب قُزدادی  که کولبار را از سرزمین عرب بردوش کشیده و به خراسان مسکن گزین و حکمروای بلخ ، سیستان ، قندهار وبست  شد . تاریخ دقیق تولد و در گذشت رابعه بلخی مثل ده ها شاعر دیگر معلوم نیست . به گفته عطار نیشابوری با رودکی دیدار ومشاعره نموده است. رابعه پیش از رودکی یعنی سال ۳۲۹ هجری قمری  جهان فانی را وداع کرده است .
     رابعه بلخی نامش در اولین صفحات تاریخ ادبیات فارسی دری اقبال ثبت یافته است . هر چند این سعادت بزرگی مینماید که نام یک شاعر زن شاید هم برای اولین مرتبه ثبت تاریخ گردیده است اما داستان غم انگیز و ظلم وستم غیر انسانی وقطع نمودن شاهرگش به جرم عاشق بودن صفحه غم انگیز وناگواریست که اشک به چشم می آورد و خشم ،قهر و نفرین را نثار آنهای مینماید که این بلبل خوش الحان را در قفس داغ حمام زندانی وشاهرگش را قطع نمودند که مظلومانه جان داد.
     هرچند از زندگی شاعران زن در طول تاریخ معلومات کافی در دست نیست زندگی رابعه نیز  ازین قاعده دور نیست . از  دوران کودکی و نوجوانی رابعه اطلاعی کافی  در دست نمیباشد .  عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتابِ الهی‌نامه ، چهارصد و اندی بیت پیرامون زندگی رابعه بلخی آورده است. آنچه از گفتار عطار کسب میشود . استعداد ، ذکاوت وتوانائی رابعه بی نظیر و در هنر و فنون مهارتی داشت که پدرش کعب  اورا با لقب زین‌العرب (زینت قوم عرب) خطاب مینمود. عطار نیشابوری  رابعه را در سرودن شعر و هنر نقاشی به غایت با استعداد  وتوانا و در شمشیرزدن و سوارکاری بسیار ماهر گفته است.
محمد عوفی در لباب الالباب، رابعه بلخی را چنین توصیف نموده: « رابعه بنت کعب القزداری، دختر کعب، اگرچه زن بود، اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع، پیوسته عشق باختی و شاهدبازی کردی و اورا «مگس رویین» خواندندی و سبب این نیز آن بود که وقتی شعری گفته بود:

خبر  دهند   که  بارید  بر سر ایّوب
ز آسمان، ملخان  و  سرِ همه  زرّین
اگر ببارد  زرین  ملخ بر او از صبر
سزدکه باردبرمن یکی مگس رویین
 
   سوز و شور اشعار رابعه بلخی را بزرگانی جنبه عرفانی و صوفیانه خطاب نموده اند . ابوسعید ابوالخیر داستان زندگی و عشق رابعه بلخی را از جهان مجازی به دنیای عرفانی وصل میدهد.«من این جانب رسیدم و از حال دختر کعب پرسیدم که عارف بوده است یا عاشق؟ جواب دادند اشعاری که بر زبان او جاری بوده دلیل این است که در عشق مجازی، ایجاد اینقدر سوز و گداز ممکن نیست، در شعر او هزل اصلا وجود ندارد بلکه در همه جا او ذات قدیم (جلَّ شأنهُ) را خطاب کرده است»عطار نیشابوری که زندگینامه رابعه بلخی را در چهارصد بیت در الهی نامه سروده است گفتار ابوسعید ابوالخیر را پیرامون رابعه بلخی  نیز چنین نظم نموده است .

ز  لـفـظ    بـوسـعـیـد   مـهنه    دیدم
که او گفـتـست  : من  آنـجا   رسیدم
بپـرسیـدم    زحـال   دخـتـر    کعب
کـه عـارف بود اویـا عاشقی صعب؟
چنین گفت او  که  معلومم  چنان شد
که آن شعری که برلفظش  روان شد
ز ســوزِ عـشـقِ مـعـشـوقِ مـجـازی
بنگشاید  چنیـن  شعـری  بـه  بازی
نداشـت آن شـعر با مخلـوق  کاری
که  او را  بـود با حـق روزگـاری
کمالی  بـود   در   معنـی   تمامـش

بـهانه بـود  در راه   آن  غــلامــش

 

عطار توانایی رابعه در سرودن شعر را چنین توصیف می‌کند:

بلـطـفِ  طـبعِ  او  مـردم   نبـودی
که هـرچیـزی کـه ازمـردم شنـودی
هـمـه در نـظـم  آوردی به یک دم
بپیوستی  چـو  مـرواریـد  در هـم
چنان درشعرگفتن خوش زبان بود

که گوئی ازلبش طعمی در آن بود

 


     حضرت نورالدین عبدالرحمن جامی در بخش زنان صوفی نفحات الانس ، رابعه بلخی را ثبت نموده است  و بیانات  شیخ ابوسعید ابوالخیر را چنین آورده است :«دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد» حیدر ژوبل ادبیات شناس شناخته شده کشور در مورد شعر رابعه می گوید که:«شعر عرفانی رابعه بنیاد تصوف در ادبیات دری است»

رضاقلی‌خان هدایت، داستان رابعه بلخی را زیر عنوان بکتاش‌نامه در کتاب مثنوی گلستان ارم در بیش از دوهزار و ششصد  بیت به نظم درآورده است.  در مجمع الفصحاء درباره رابعه بلخی چنین می‌گوید: «رابعه‌ی مذکوره، در حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیده‌ی روزگار و فریده‌ی هر ادوار، صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارِسِ میدان تازی و فارسی بوده است. احوالش در نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفان مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار، جمعی از حالاتش نظما مذکور. اورا میلی به بکتاش غلامی از غلامان برادر مفرد به هم رسیده و انجامش به عشق حقیقی کشیده، بالاخره به بدگمانی، برادر او را کشته و حکایت اورا فقیر نظم کرده و نام آن را گلستان ارم نهاده، معاصر آل‌سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو می‌فرموده.»
   رابعه را مادر شعر پارسی دری خوانده‌اند . اشعار که از او مانده بین هفت تا یازده غزل و قطعه گفته اند . ادعا چنین است که اکثر اشعارش را حارث از بین برده است  . هر چند تمام اشعار رابعه بلخی در دست نیست اما آنچه باقی مانده است بیاگر استعداد عالی ، ذوق سرشار وتسلط قوی او بر اوزان عروضی میباشد حتی او را بانی وزن جدیدی میدانند 
 
 
شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم عقیده دارد که رابعه بلخی  در بیت زیر بحری بر بحور فارسی دری افزوده است (بحر مسدّس مخنّق):

ترک از درم درآمد، خندانک

آن خوبروی چابک، مهمانک

 

همچنین درین اشعار:

 

مرا  بعشق   همی  متهم   کنی به   حیل
چه  حجت  آری   پیش  خدای   عزوجل
به عشقت  اندر عاصی  همی  نیارم  شد
بذنبم   اندر  طاغی  همی   شوی   بمثل
نعیم بی تو نخواهم جحیم  با تو رواست
که بی توشکّرزهراست وباتوزهرعسل
بروی  نیکو  تکیه  مکن  که  تا  یکچند
به  سنبل  اندر  پنهان  کنند  نجم  زحل
هرآینه نه  دروغ  است آنچه گفت حکیم
فمن   تکبر  یوماً    فبعد    عز       ذل
همچنین :
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین‌دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

این غزل نیز بدو منسوب ‌است:

ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت
 
جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
به می ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر
که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم
نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت
و نیز:
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند

      آنگاه که کعب حکمروای بلخ ، سیستان ، قندهار وبست جهان فانی را وداع وبه رفیق اعلی پیوست سایه پر مهر محبت پدر از سر رابعه کوتاه و حارث برادرش در مقام پدر بر اریکه قدرت نشست و سرپرستی رابعه بلخی به او تعلق گرفت . حارت در محافل بزرگ پادشاهی خواهر خود رابعه بلخی را نیزمیبرد  در یکی ازین بزم‌های شاهانه چشم رابعه بر صورت  بکتاش افتاد و به اصطلاح یک دل نه به صد دل عاشق بکتاش گردید . بکتاش را غلام ویا از کارگذاران نزدیک حارث گفته اند که در اکثر مجالس و محافل  حارث را همراهی مینمود  . عطارنیشابوری  بکتاش را کلیددار خزانه در دربار حارث کفته است .
      رابعه بلخی دختر کعب دلباخته بکتاش غلام ویا خدمتگار دربار برادرش حارث میگرددو این  روزنه زندگی رابعه را بسوی قفسی آزار دهنده باز مینماید . رابعه راز نهانی دل را از بکتاش پنهان کرده نمیتواند و دایه رابعه بین این دو واسطه میشود . رابعه احساسات نیکو پسندیده عاشقانه خود را در لابلای اشعار زیبا میسراید و توسط دایه خود اشعار ، نامه های عاشقانه و رسم تصویری از خود را به بکتاش میفرستد بکتاش نیز عاشق رابعه و نامه ها را صمیمانه لبیک میگوید .  بین دو دلباخته نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه دارد . میگویند: روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟» رابعه از او آستین می‌افشاند که «عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر» و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.
     گفتیم که رابعه در شمشیر زدن و سوار کاری مهارت خاص داشت .عطار نیشابوری در الهی نامه داستانی را پیرامون عشق رابعه به بکتاش ومهارتش در شمشیر زدن وسوارکاری چنین مینگارد: روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد میرود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس که شناخته نشود و روی پوشیده، پنهانی از عقب سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در این نبرد  زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را خون آلود و در خطر می‌بیند، شمشیر از نیام کشیده و داخل محرکه و پیکار میشود و با مهارت و شهامت شمشیر میزند و تعدادی از سپاهیان دشمن را ازپای در آورده ، پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مرگ نجات می‌دهد:

بگفت این وچومردان برنشست او
از آن مردان  تنی را ده بخست او

برِ بکتاش آمد، تیغ  در کف
وزآنجابرگرفتش بردباصف

نهادش پس نهان  شد در میانه
کس‌اش نشناخت ازاهل زمانه

     عطار نیشاوری راجع به شاعری رابعه بلخی نیز مطالب جاب را ثبت الهی نامه نموده است . رابعه بلخی در راه سفری به بخارا با رودکی  دیدار می‌کند. رودکی بر استعداد وقریحه شکوفای  رابعه تحسین نموده و هردو با هم مشاعره مینمایند عطار نیشابوری آن واقعه زیبا مشاعره را به شکل احسنی در الهی نامه بیان میدارد :

نشسته   بود  آن  دختر    دلفروز
براه و رودکی می‌رفت یک روز

اگر بیتی  چو آبِ زر بگفتی
بسی دختر ازآن بهتر بگفتی

بسی اشعار گفت آن روزاُستاد
که آن دختر مجاباتش  فرستاد

زلطف طبع آن دلداده دمساز
تعجب ماند آنجا رودکی  باز

     از داستانهای زیبای زندگی رابعه بلخی راز عشق او با بکتاش میباشد که برادرش حارث از آن اطلاع ندارد . سرانجام این راز به این ترتیب فاش میگردد . رودکی بعد از همراهی با رابعه بلخی به بخارا میرسد  و در محفل باشکوهی در دربار امیر سامانی شعرزیبای از رابعه بلخی را قرائت میکند که بر دل همه مینشیند و مورد تحسین وتعقد واقع میگردد . امیر سامانی از شندیدن این شعر بسیار لذت میبرد و راجع به رابعه وزندگیش معلومات بیشتر طلب مینماید . رودکی با انتهای صداقت و صمیمیت داستان عشق رابعه و بکتاش را برای امیر سامانی میگوید در حالیکه هیچ اطلاع ندارد که از بد روزگار حارث برادر رابعه بلخی نیز درین محفل حضور دارد و از داستان عشق خواهرش رابعه با غلامش آگاه میگردد . حاث با شنیدن داستان عشق خواهرش رابعه با غلامش بکتاش  آتش قهر و خشم  در رگهایش موج میزند و با شتاب و عجله به طرف بلخ روان میگردد . حارث با سپاه و خدم به اتاق  بکتاش حمله مینماید و تمام وسایل زندگی بکتاش را زیر روی مینماید  و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار و نامه های عاشقانه رابعه ، به گمان و باور ارتباط نامشروع بین رابعه بکتاش به سپاهیان خود فرمان میدهد تا بکتاش را به زندن اندازند و رابعه را در بین حمام  گرم و سوزان انداخته رگش راقطع مینمایند و دروازه حمام را با سنگ و گچ مسدود میکنند . رابعه در حالیکه خون از وجودش میرود انگشتش را باخون رنگین وبر دیوار حمام این شعر را مینویسد وبا فروتنی در حالیکه جان از وجودش میرفت برادر را چنین دعاکرد:

 

دعوت من بر توآن شدکایزدت عاشق کناد
بریکی سنگین دلی نامهربان چون خویشتن
تا بدانی دردعشق و داغ مهر و غم خوری
تا به  هجر اندر بپیچی  و  بدانی  قدر من

 
     رابعه بلخی به جرم عاشق بودن شاهرگش قطع گردید وقطرات خون در بین حمام داغ از وجودش داستان غم انگیز عاشقانه را وخشم وقهر جاهلانه برادرش را در ذهن تاریخ ثبت مینمود . رابعه به چشم سر میدید که جانش میرود و آخرین قطره خون از شاهرگش لکه ننگ و نفرین را برپیشانی برادرش نقش و آهسته آهسته در بین حمام تنهای تنها جان داد.
    روز بعد که دروازه حمام را باز مینمایند نعش خون آلود بی جان رابعه را که مظلومانه نکته ختم یا شروع عشقش  را با اشعار بر دیوارهای حمام نگاشه است ؛یافتند و آن اشعار ناب را تا امروز خاکیان با اشک وخون میخوانند . داستان عشق رابعه در کتاب شاعران آزاد در قفس شروع غم انگیزی است که درد آنرا هر که با تیر عشق دلش زخمی وتپیده باشد  تا آخرین لحظات این جهان  حس خواهند کرد.
  بکتاش در پشت میله های زندان در بین آتش عشق میسوخت و بگواه متنوع تمام احساسش نیرو و قدرت شد و  دام زنجیر و قید سپاهیان را شکست و خود را به حارث رساند و با خنجری از درد و غم رفتن رابعه سینه حارث را شکافت و  با حالتی افسرده آخرین قدمها را بسوی قبر رابعه برداشت و کنارش ناله وفریاد کشید و دیگر هیچ علاقه و محبتی به زندگی را در دلش احساس نمیکرد و هیچ طلوع را بر شام تارک زندگیش نمیدید و با جهانی از درد وغم کنار قبر رابعه بر زندگیش نکته آخری را گذاشت و تراژی عشق رابعه و بکتاش را جاویدانی ساخت.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

پاسخ دادن به Takeo

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا