خبر و دیدگاه

داستانهای همسو با تصوف

mystic
نویسنده:نصیر احمد رازی

 توجه به دین اسلام : اهل ظاهرصوفیه رابه مبانی دین اسلام بی اعتقاد دانسته وکتب متعدد در ردطریقت آنان تالیف کرده اند. درصورتیکه نزد صوفیه، اصل توجه به دیانت وطاعت بوده ودر بارۀ زهد ومبالغه درعبادات اینان درآثارصوفیه داستانهای بسیار نقل شده است. نهایت اینکه برخی ازمشایخ این طایفه باملاحظۀ خیل ریا کاران، طاعت وعبادت رابه تنهایی وسیلۀ معرفت وتقرب به حق ندانسته اندبلکه تزکیۀ نفس، صفای درون، ایثار، محبت، عشق، خدمت، تسلیم وتوکل رانیز درین راه موثر ولازم شمرده اند، وگفته اندکه انجام داده فرایض دینی وترک دنیا غایت مراد نیست، وحتی ممکن است تکیه براعمال وغروری که ممکن است ازین راه دردل حادث شود، حجاب راه سالک گردد واو راازحق دورسازد.

خواجه عبدالله انصاری (۴۸۱ه) دررسالۀ مقولات به این نکته چنین اشاره کرده: بیرازم ازآن طاعت که مرابه عجب آرد، بندۀ آن معصیتم که مرابه عذرآرد.

درراه خدا دوکعبه آمد حاصل   یک کعبۀ صورت است یک کعبۀ دل

تا توانی زیارت دل ها کن     کافزون ز هزارکعبه آمد یک دل

همین نکته رامولاناجلال الدین بلخی به نحوی دیگربیان داشته است:

طواف کعبۀ دل کن اگردلی داری    دل است کعبۀ معنی توگل چه پنداری

هزار بارپیاده طواف کعبه کنی  قبول حق نشودگردلی بیازاری

(دیوان شمس)

صوفیه گفته اند: آنکه درمقام مشاهدۀ حق واقع شد وجزیادحق اندیشۀ به دل راه نداد، اعمال ظاهرراتنها شرط تقرب به حق بشمارنخواهد آورد. این همان معنی است که درقرآن کریم نیزبدان اشارت رفته است(ولذکرالله اکبر)عنکبوت۴۶. والبته یاد وذکرخداوندبزرگتراست. حافظ گوید:

همه کس طالب یارند چه هشیارچه مست

همه جاخانۀ عشق است چه مسجدچه کنشت

مقصودازعبارت درک حالت روحانی وپیوندمعنی باپیشگاه الهی است وگرنه بسیاربودندکه اعمال وطاعات رادام راه کرده باتاویلات ناصواب ازقرآنکریم بیه بیراهه رفته اند. بنابرین صوفیه برآن بودندکه باجلب عنایت حق وتصفیۀ باطن و دمیدن خُلق وخوی آدمیت درمردم، آنان را به خدانزدیکتر سازندوچنانکه میدانیم درهمه آثاراین طایفه به قرآن کریم واحادیث نبوی استنادشده، وهمین کتاب مثنوی راازکثرت استشهادبه آیات وتفسیرآنها وهمچنین احادیث وروایات، قرآن فارسی خوانده اند. نزدیک کردن شریعت وطریقت به یکدگر و رد این نکته که تصوف ازدین جداست، به کوشش غزالی، هجویری، قشیری وچند تن دیگرازمشایخ این قوم انجام پذیرفته که برای تعدیل افکاربرخی از صوفیان ومصون ماندن این طایفه ازتکفیر وآزار فقها به این مبادرت ورزیده اند، و زده و ریا راسخت نکوهش میکردندوعبادتی راکه برای پاداش دنیوی واخروی انجام پذیرد، مردود میشمردند.

داستان حق نمک : قبل ازآنکه به داستان حق نمک بپردازم، سخنی چند درین موردبه قلم آرم . نمک درکشورهای شرقی علاوه برچاشنی غذاها، مفاهیم اجتماعی گوناگون نیزداردو نزدصوفیان وعیاران و جوان مردان حتی ازتقدس خاص برخورداراست. دربرخی موارد نمک بجای نان بکاربرده شده واین احتمال به علت آنست که درتهیۀ نان نمک را به خمیرعلاوه میکنند. بهرتقدیر خوردن نمک بادیگران به معنی نوعی عهدبستنن به رفاقت ورعایت آدابی بوده که به آن حق نمک گفته اند.

نمک درضرب المثلهای گوناگون زبان فارسی نیزبامعناهای متعددی آمده :

۱- نمک کسی راخوردن به معنی ازنعمت خوان وسفره وحمایت کسی بهره بردن است، ۲- نمک پرورده به معنی مدیون ونیزبه مفهوم حرمت ودست پرورده است، ۳- باکسی نمک خوردن به معنی رفیق شدن و برخورداری ازدوستی وموّدت. سعدی میگوید: رفیقی داشتم که سالهابا هم سفرکرده بودیم ونمک خورده وبیکران حقوق صحبت ثابت شده، ۴- نمک ناشناسی یعنی رعایت نکردن حرمت تعهدات اخلاقی که شخص درقبال بهره گیری ازنعمات صاحب نعمت دارد. نمک کور نیز باهمین مفهوم بکاررفته است، ۵- نمک حرام یعنی ناسپاسی وبی وفایی وحق ناشناسی وخیانت راگویند، ۶- داشتن دست بی نمک یعنی کسی که در ازای لطف ومحبت به دیگران باجور وجفای اوروبروشود، ۷- نمک گیرشدنیعنی زیردَین کسی رفتن وبه اومدیون شدن. حکایت:

حکایتی که عوفی درجوامع الحکایات ازرعایت حرمت نمک عیاران نقل کرده گرچه به نظراغراق آمیزومبالغه می آید، امانشان میدهدکه عیاران تاچه اندازه به این اصل پایبند بوده اند: یکی ازطرّاران (دزدان) ماوراالنهر به نیشاپورآمد وشبی به خزانۀ ملک مؤیّد نقبی زد وازطلا و جواهر هرچه توانست برداشت. درتاریکی چیزی دیدکه میدرخشید، گمان بردکه گوهرشب چراغ است، چون آنرابرداشت نتوانست ماهیت آنرا دریابد، زبان برآن نهاد تابه حس چشایی معلوم کند، ازشوری آن متوجه شدکه تختۀ نمک است، آنراسرجایش نهاد وازآن زر وجواهر که جمع کرده بود چیزی برنداشت . روزدیگر به ملک مویدخبر دادند که شب پیش به خزانه زده اند اماهیچ نبرده ان، ملک درشهر ندا داد که هرکس این کار راکرده، درامان است، بیاید وبگوید بااینکه می توانسته طلا وجواهرات راببرد، چراهیچ چیزی نبرده است.

عیارآمد وگفت: این دستبردمن زده ام وعلت اینکه نتوانستم چیزی بدزدم اینست که چیزی دیدم سپید وروشن وچون زبان زدم ومعلوم شد که نمک است، باخودگفتم که نمک پادشاه چشیدم، ازمروت به دور باشدکه حق نمک نشناسم، پس ازدستبردمنصرف شدم.(سیدالدین محمد عوفی ۱۳۸۰)/ (دنباله دارد)

منتشرۀ امیدشماره ۱۰۲۰ مورخ ۲۰ جون ۲۰۱۶

 

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. ﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﻯ یک ﭘﺴﺮ
    ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﯾﻨﻬﺎ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﻯ ﭘﺪﺭ ؟
    ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻫﯿﭻ ﻛﺎﺭ
    ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺩﯾﻨﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ .
    ﭼﻮﻧﻜﻪ آوردیم ﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﺟﺪﯾﺪ
    ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﯾﺪ …
    ﻛﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺪ
    ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﺷﺪ …
    ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﯿﻦ
    ﺑارﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺩﯾﻦ ،،،
    ﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﻧﻪ ﺗﺮﺳﺎ ﻧﻪ ﺟﻬﻮﺩ
    “ﺳﺮ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﻋﻘﻞ ﻣﻰ ﺁﺭﻡ ﻓﺮﻭﺩ
    ﻋﻘﻞ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﻛﻪ ﻋﯿﺶ ﺑﯿﻜﺮﺍﻥ
    ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﻰ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ !
    ﺩﯾﻦ ﻭﻟﻰ ﮔﻮﯾﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﻥ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ
    ﮔﺮ ﺑﺮﯾﺰﻯ ﺍﺟﺮ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﯿﻜﺮﺍﻥ !!!
    ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﯾﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﺁﺧﺮ ﺁﺩﻣﻨﺪ
    ﺩﯾﻦ ﭼﺮﺍ ﮔﻮﯾﺪ ﻛﻪ ﻣﻬﺪﻭﺭ ﺍﻟﺪﻡ ﺍﻧﺪ؟
    ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ ﻋﻠﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻛﯿﺶ
    ﺗﺎ ﻧﺮﯾﺰﻡ ﺧﻮﻥ ﻫﻤﻨﻮﻋﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ،،،
    ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ “ﺧﺮﺩ”
    ﭘﯿﺮﻭﻯ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺖ ﺑﺮﺩ …
    ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﯿﻦ
    ﺩﻭﺳﺘﻰ ﻛﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖﺍین
    مولانا

  2. اگرچه من کوشیدم تا خودرا قانع سازم تا صوفی گری را منحیث یک شیوه نزدیک شدن و رسیدن بخدا بدانم ولی هیچ عقل من قد نداد و به این نتیجه رسیدم که چیزی بنام عرفان و صوفیگری که وجود دارد میتواند دو منبع داشته باشد:
    ۱- منبع اول شیزوفرنی
    ۲-منبع دوم کسانیکه از زندگی خسته و به هیچ چیز دست نیافته اند خواسته اند ازین طریق یکتعداد مردم صاف دل را بفریبند و دور خود جمع نمایند و ازین طریق برای خود بازار و توجه جلب نمایند.
    دلیل عمده من هم اینست که ما در تاریخ بشریت دست آوردی که بنفع جامعه باشد از صوفیان و صوفیگری ندیده و لمس ننموده ایم. اشراق و شهود وغیره که بزبان آورده اند همه بی اساس و فریب و یا یکنوع مریضی خواهد باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا