خبر و دیدگاه

نیمۀ هستی آدم تاریک بود

 

partaw_naderi2
پرتو نادری

خداوند همه انسان‌ها را از یک گوهر آفریده است.  در آفرینش انسان‌ها تفاوتی و امیتازی نیست. نه سپید را بر سرخ امتیازی است و نه زرد را بر سیاه  و نه مرد را بر زن. انسان‌ها با هرزبانی که سخن می گویند و در هر دین و مذهبی که هستند، به هر قوم و نژادی که تعلق دارند، سر انجام به عدالت خداوندی فرا خوانده می شوند! و آن جا هیچ کس را مجال بر تری جویی بر دیگری نیست.

خداوند آدم را آفرید، آدم در باغ‌های بهشت بود، آدم تنها بود، نیمۀ هستی آدم تاریک بود و این نیمۀ تاریک، تنهایی او بود.  خداوند حوا را آفرید و بدین‌گونه آدم  از تاریکی و تنهایی رهایی یافت. باآفرینش حوا، آدم از تنهایی رهایی یافت و  خانواده پدید آمد.

چنین است که گاهی در یک تعبیر شاعرانه بشریت را به پرنده یی مانند می کنند که یک بال آن را مردان و دیگری را زنان به وجودآورده اند.  می دانیم که هیچ پرنده یی را مجال پر گشایی با یک بال نیست. پرنده گان همه با هر دو بال  پرواز می کنند. چنین است که مفهوم انسان جدا از مفهوم زن و مرد تکمیل نمی شود.  زن و مرد، سیاه و سپید همه بنده‌گان اویند. همه گان فرمان هستی از او یافته اند . هستی  مطلق اوست و همه ء هستی از اوست و اوست که هستی می بخشد و اوست که می تواند این هستی را دوباره پس گیرد.چنین است که انسان آینۀ تجلی اوست. عرفان  جهان را تجلی‌گاه هستی پروردگار می دانند و چنین است که همه چیز در نظر عارفان دوست داشتنی است و عشق ورزیدنی.

به گفتۀ بیدل:

همجوم جلوۀ یار است ذره تا خورشید

به حیرتم من بیدل ، دل از که بر دارم

 

در قرآن، درعرفان و در تمام اندیشه های انسان محور، زن و مرد هردو با هم تکمیل کنندۀ مفهوم انسانیت اند. پروردگار عالمیان هر گاهی که در قرآن، انسان و مسلمانان را خطاب می کند، این خطاب دربر گیرندۀ زن و مرد است. انسان‌ها با هم برابر آفریده شده اند، اما این چه‌گونه گی مناسبات اجتماعی‌است که بالا و پایینی ایجاد کرده است. آن چیزی را که خداوند بر فرق انسان‌ها نهاده است همان کرامت آنسان‌هاست و این کرامت تاجی‌است که بر سرهمه گان می درخشد.

با این حال انسان خود در درازای تاریخ چیزهایی آفریده است که بعد ها این چیزها چنان زنجیری بر دست و پای او پیچیده و آزادی های او را از میان برداشته است. چنان که زنجیرۀ مناسبات اجتماعی ساخته شده به دست انسان ها  او را به بنده گان چنین مناسباتی بدل می کند. انسان روزگاری  تندیس می ساخت از چوب ازسنگ ازفلز و چیز های دیگر و آن گاه بر ساختۀ دستان خویش سجده می برد! آیا این مناسبات نا هموار که انسان‌ها را در زنجیره های بنده گی و برده گی می کشد، خودهمان تندیس های دیروزین نیستند! ایا این زورمندانی که اختیار زنده گی انسان‌ها را در دست گرفته اند همان تندیس های دیروزین نیستند! انسان‌ها تا هنوز تندیس می سازند؛ اما این تندیس ها بیشتر ذهنی اند. این تندیس‌ها ذهن و روان آن‌ها را تسخیر می کند.  گویی ماهر کدام  تندیسی در ذهن داریم. شاید هم تندیس‌هایی درذهن داریم . تندیس های ذهنی که خود ساخته ایم و به  گونه یی  تندیس های ذهنی را پرستش می کنیم. گاهی این تندیس‌های ذهنی چنان اندیشه، ذهن و روان ما را تسخیر می کنند که مجال دیگر اندیشی را از ما می گیرند.

آن که تندیسی در ذهن دارد نمی تواند به دیگر اندیشی برسد. نخستین پایۀ رسیدن به دیگر اند شی همانا فرو شکستن این تندیس های ذهنی است. البته  فرو شکستن هر تندیس ذهنی به نیروی بزرگ معنوی نیاز دارد. بسیاری‌ها تندیس های ذهنی خود را با خود به آن جهان دیگر می برند و تا آخر به این معنویت نمی رسند تا تندیس ها ذهنی خود را درهم شکنند. من نمی دانم در میان آن که تندیسی را درمعبدی می  پرستد تا آن که تندیسی  را که در ذهنی خود می  پرستد چقدر تفاوت است.به گفتۀ ابو سلیک گرگانی:

 

خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آب  روی  ریزی  در کنار

بت  پرستیدن به از مردم پرست

پند گیر و کار بند و گوش  دار

 

این مردم پرستیدن به گفتۀ ابو سلیک،  پرستش همان تندیس‌های ذهنی است. چنان که از کسی تندیسی می سازیم و بعد در دام پرستش آن گیر می مانیم و بی آن که بدانیم خود به تندیس پرستی  بدل  شده ایم. اندیشه و تفکر باطلی در ذهن خود آن قدر بزرگ می سازیم که دیگر نمی توانیم از چنبرۀ آن رهایی یابیم.

دیروز طالبان پیکره‌های بزرگ بودا در بامیان را بت می انگاشتند، آن ها را درهم شکستند؛ درحالی که هر کدام خود در ذهن تندیسی و تندیس هایی دارند  و آن تندیسهای ذهنی دروازۀ هر گونه اندیشه یی را بر آنها بسته است.  بت‌های ذهنی آنان در یک تجسم مادی همان ملاعمراست. همان اسامه است . همان  باورداشت های عقب مانده و سنگ شدۀ قبیله ای آنان است، همان خشونت وجزم‌گرایی است که حقانیت هر چیزی را با آن  می سنجند. عدالت و حقیقت در نزد آنان تا آن جا می تواند وجود داشته باشد که این  تندیس ذهنی اجازۀ آن را می دهد. طالبان در پاییز سال ۱۳۷۵ خورشیدی با همین تندیس های ذهنی کابل را قبضه کردند. امروزه نیز آنان با این تندیس‌های ذهنی درتلاش دست یابی به قدرت اند و می خواهند بار دیگر به کابل بر گردند. هرچند نماینده‌گان نیکتایی پوش آنان ازهمان نخستین روزهای فرو پاشی آنان، این جا از گرداننده گان دم و دست‌گاه بوده اند، با این حال طالبان خواهان قدرت مطلق اند نه آن که آن را با حامد کرزی تقسیم کنند. حامد کرز ساده انگارانه می اندیشد که قومی سازی دموکراسی می تواند سبب شود که طالبان از او حمایت کنند، در حالی که طالبان حاکمیت مطلق خود را می خواهند  نه آن چیزی را که حامد کرزی می خواهد به آنان بدهد.

انسان تا بوده است در یک جهت بت ساخته و آن را پرستیده است و در جهت دیگرعصیان کرده و تندیس شکستانده است.  گویی تاریخ بشریت ادامۀ همین بت سازی وبت شکنی بوده است.آزری بت می ساخت و ابراهیمی بت می شکست. گویی هنوز آزر هم‌چنان بر جای‌گاه‌ست و پیوسته بت می سازد وبعد بنده گان خدا را تلقین می کند تا بر این بت‌ها سجده برند. از روزگاران بسیار دور که بگذریم،  ادامۀ تاریخ ، پیوسته پهنۀ کارزار خونین مردان بوده است با سینۀ پر از تندیس‌خانۀ هوس، و منیت  و جاه طلبی . شاید این  امر را بتوان امتیازی برای زنان دانست که از میان آن‌ها نه فرعونی برخاسته است ، نه نمرودی ، نه بوجهلی ، نه یزیدی ، نه سزاری، نه چنگیزی، نه تیموری، نه هیتلری و نه  استالینی ونه هم فاوستی نه شاه شجاعی  و نه هم حامد کرزیی…

اگر تاریخ روایت  دیوانه‌گی‌های اینان است بهتر است تا زنان در چنین تاریخی سهمی نداشته باشند! اگر تاریخ مذکر،  زن را در پشت دیوار های سیاه تعصب قرار داده است، در جهت دیگرسنت هایی دست و پاگیری که از آن سوی تاریخ می آیند نیز پیوسته هوای شفاف آزادی  وبرابری را برای زنان زهر آلود می سازند.

این سنت ها در کشور ما گاهی چنان ریشه گسترانیده است که با وجود نا هم آهنگی با  دین و شریعت و قوانین مدنی ، کماکان به هستی خود ادامه می دهند . گاهی این سنت ها در پندار مردم آمیزه یی مذهبی یافته اند. در حالی که هرسنتی ریشه در مذهب ندارد. این نکته به جای خود قابل یاد گرد است که سنت های اجتماعی گاهی بسیار انسانی اند و باید چنان سنت هایی را پاسداری کرد.

این سنت های نکوهیده چنان قفسی پرندۀ خوشبختی انسان‌ها و خاصتاً زنان را در خود زندانی ساخته است. سنت‌ها بسیارسخت جان و سنگ شده به نظر می آیند. این امر سبب شده است که جامعه آن را بدون هرگونه پرسشی بپذیرد و در چارچوب خواسته‌های آن زنده گی خود را هم آهنگ سازد. این تنها یک جهت مساله است، در جهت دیگر این سنت ها را گاهی به هویت قومی و گروهی بدل کرده و از آن نشان افتخاری می سازند آویخته بر گردن . شماری هنوز این آماده گی فکری را  ندارند تا  در جهت مخالف چنین سنت هایی گامی به پیش بر دارند. آن‌ها تصور می کنند که تخریب  سنت‌ها تخریب هویت قومی انان است.  شماری هم هرگونه مخالفت با هرنوع سنتی را نوع اهانت به مردمان یا قومی می دانند که چنین سنت هایی در میان آن‌ها وجود دارد.

باری یکی از بانوانی که چیزهایی به نام شعر نیز می نویسد وای کاش که ننویسد، نوشته یی را به مجلۀ جامعۀ مدنی فرستاده بود. او در آن نوشته به دفاع ازسنت نامیمون « بد » برخاسته بود. او بد دادن دختران را امر نیکویی توصیف کرده بود که گویا به این وسیله می توان اختلاف ها در میان اقوم، قبیله‌ها، طایفه‌ها و خانواده‌ها را از میان بر داشت. به نظر او این امر ارزش آن را دارد تا دخترانی قربانی شوند. به نظر این بانوی نویسنده! که اتفاقاً از کلمه بانوهم سخت نفرت دارد،  فلسفۀ بد دادن بر رفع دشمنی ها واختلافات استوار است و باید آن  را حفظ کرد. چنین پیداست که تمام اندیشۀ این بانوی نویسنده از دایرۀ تنگ تفکرات قبیله یی آن سو تر نمی رود و هنوز در نیافته است که نظام دموکراسی بر فردیت استوار است نه بر سنت های کهن قبیله.

نویسنده در پشت پردۀ چنین استدلال های بی  پایه می خواست این امر را ثابت  کند که همه سنت‌های  وابسته به قوم او نیکو است. حتا سنت  مزموم بد دادن و نکوهش آن به مفهوم نکوهش فرهنگ افغانی‌است!

می دانیم که در سنت‌های عقب ماندۀ قبیلوی، مشوره کردن پدر با دختر و پسردر مورد ازدواج  آن‌ها ستوده تلقی نمی شود و حتا مشوره با دختر را در چنین موردی  شرمساری بزرگی می پندارند.

این در حالی‌است که هیچ  جامعه یی نمی تواند بدون سعادت خانواده به خوش‌بختی برسد. خانواده کوچک‌ترین واحدی جامعه است. سلول های پیکرۀ بزرگ جامعه است. بدون تردید سلامتی و بیماری این پیکرۀ بزرگ وابسته به بیماری و سلامتی سلول های سازندۀ آن است. همین حالا همه روزه شماری از دختران و پسران جوان قربانی سنت های ناپسندیدۀ اجتماعی می شوند.ازدواج‌های که  بر بنیاد چنین سنت هایی صورت می گیرد، دروازه یی است که  به سوی بدبختی های بزرگ گشوده می شود .

 

تاریخ مذکر حتا آموزش را نیز بر اساس جنسیت تقسیم کرده است. مرد به مدرسه رفته و آموخته و در نهایت به علم و آگاهی دست یافته؛ اما زن در چاردیوار خانه حتا آسمان را نیز در چاردیوار دیده است.  آسمان زنان به مقایسۀ آسمان مردان همواره تنگ وکوچک بوده است. بدترین تجربه  در این زمینه، تجربۀه سال‌های حاکمیت طالبان در کشور است که  تمام مکتب‌ها، دانش‌گاه‌ها و دیگر نهاد‌های آموزشی  به روی دختران و زنان بسته شد. زنان  حق کار را نیز از دست دادند. نظام  طالبانی  در پشت پردۀ اسلام نظامی بود متبلور از تعصب قومی ، زبانی و مذهبی که تمام بخش‌های حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور به وسیلۀ مردان اداره می شد.

به حاشیه راندن زنان به وسیلۀ نظام های مرد سالار به مفهوم کشتار گروهی استعداد و توانانیی های انسانی آنان است. به مفهوم فلج ساختن نیمه از هستی جامعه است. نابودی نمیۀ تفکر اجتماعی‌است.

 

تصور من چنین است که حقوق زنان در افغانستان را نه قانون های مدنی تدوین شده؛ بلکه سنت های سنگ شده در جامعه تهدید می کند. اساساً ما در مورد سنت های اجتماعی خود ذهنیت سنگ شدۀ اجتماعی داریم. ما هنوز به آن مرحله از تفکر اجتماعی نرسیده ایم تا به باز نگری سنت‌ها و اندیشه‌ها و تصورات بازمانده از گذشته گان بپردازیم.

می خواهیم با کاسۀ شکسته و پینۀ خوردۀ سنت نوشابۀ مدرنیزم را سر بکشیم. دموکراسی می خواهیم؛ اما در چارچوب سنت های قبیله. هر حقیقتی را می خواهیم با معیار های تفکر قبیلوی بسنجیم. اگر جور در آمد خوب در غیر آن چیزی است بر خلاف فرهنگ اصیل افغانی. تازه تعریف مشخصی‌هم از این فرهنگ اصیل افغانی نداریم. امروزه حتا بسیاری از آموزش دیده گان از شنیدن حقوق زن تکان می خورند و اگر هم حقی برای زنان قایل اند، این حق نباید از چارچوب سنت های قبیله بیرون شود. گزارش‌های وجود دارد که در افغانستان به گونه یی دختران و زنان به فروش می رسند.  می شنوی و چه دردناک  که  دسته یی ازتفنگداران به گونۀ گروهی بر زنی تجاوز کرده اند، جنایت کاران پس از مدت کوتاهی به وسیلۀ حامدکرزی رییس جمهور رها می شوند. چون معامله گری آیین اصلی رییس جمهوراست. هر چند او می گوید که او چنین معامله‌گری‌ها را به هدف مصلحت های ملی انجام می دهد؛ اما تجربه نشانه داده است که جهت رسیدن به منافع گروهی، قومی، خانواده گی و شخصی خود آماده است تا تمام آبرو و حیثیت ملت را در زیر پای فرومایه گان تاریخ فرو افگند. آیا رهایی یک گروه متجاوز بر ناموس مردم ، کدام مصلحت ملی را بر آورده می سازد!

احکام دین هیچ‌گاهی در میان انسان‌ها براساس جنسیت، نژاد و زبان فرق نگذاشته‌است. در قانون  اساسی  و قوانین مدنی افغانستان گذشته از این که هیچ‌گاهی تفوق و امتیازی برای مردان وجود نداشته؛ بلکه دررابطه به برابر بودن حقوق مرد وزن همواره تاکید شده است. در قانون اساسی کنونی کشور ۲۵ درصد مجلس نماینده گان به زنان اخصاص یافته است که البته  این امر یک امتیاز نیک به زنان است. با این حال وقتی رییس جمهور متجاوزان جنسی را از زندان رها می کند  دیگر این عدالت‌خواهی او! چه مفهومی دارد جز این که او به حیثیت و ناموس مردم خود اهمیتی قایل نیست! پرسش این جاست، آن کی به حثیت شهروندان خود ارزشی قایل نیست خود چگونه می تواند در میان شهروندان از حیثیتی بر خور دار باشد!

امروزه زنان کشور در دشوار ترین  وضعیت  به سر می برند. شماری از زنان وابسته به حلقات معین به نام مدافعان حقوق زن  در همراهی با شماری از قدرت طلبان خود به نیروی  بزرگ پایمال کنندۀ حقوق زنان در جامعه بدل شده اند. از حقوق زنان سخن می گویند؛ اما این حقوق عبارت از آن چیزی است که  بتوانند منافع آنان را تا مین کند! از این جا می توان  گفت که امروزه پاره یی از حقوق زنان به وسیلۀ زنان نیز زیر پا می شود. امرزوه دفاع از حقوق زنان برای شماری  به یک حرفۀ پر درآمد بدل شده است. هنوز درک درستی از مشارکت سیاسی زنان وجود ندارد. شماری تصور می کنند که اگر آنان در دست‌گاه حاکمیت به مقامی رسیدند گویا دیگر  مشارکت سیاسی  زنان یک امرتامین  شده است. مشارکت سیاسی بدون آگا هی سیاسی نمی تواند به وجود آید.

آن هایی که مبدای تاریخ را از سقوط طالبان می دانند می توانند هزاران دست آورد برای زنان در سال‌های حاکمیت کرزی  ردیف کنند؛ اما واقعیت این است که اگر دروازۀ مکتبی به روی دختران باز شده است؛ در جهت دیگر بر اساس گزارش ها زنان کشور در این سال‌ها بیشتر از هر زمان دیگری مورد تجاوز و خشونت قرار گرفته اند. مکتب‌های آن ها را دوباره به آتش می کشند. آن ها را می فروشند و به آن‌ها به مانند کالای مصرفی رفتار می شود. صدای آن‌ها هم‌چنان در گلوهای شان خفه است.  در بخش های گستردۀ کشور آن‌ها به حقوق مد نی و بشری خود دسترسی ندارند. گاهی سوختن در میان آتش را به چنین زنده گیی ترجیح می دهند . در زیر چتر پینه خوردۀ دموکراسی اهدایی ب پنجاه دو زن بودن خود مصیبت  بزرگی است. بر چهره های دختران مکتبی اسید پاشیده می شود، زنانی  که به دفاع از حقوق بشری خویش بر می خیزند این جا و آن جا کشته می شوند؛ اما در چنین حالی گروهی پیوسته بر استخوان‌های شکسته و پر خون زنان تجارت کرده و کوشیده اند  تا خود را به آب و نانی، مقام و شهرتی  برسانند که حرام شان باد!
حوت ۱۳۸۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا