خبر و دیدگاه

تغییر نام فارس به ایران و پی آمد های آن به کشور های حوزه

partaw_naderi
پرتو نادری

دانشمندان  ناسیونالیست ایران زمانی که خواستند تا نام فارس  یا پرشیا را به ایران تغیر دهند می دانستند که با این کار بر دور خرمن  بزرگ فرهنگ، تاریخ و تمدن  یک حوزۀ بزرگ تمدنی ریسمان انحصار می کشند و همه چیز را به نام خود تسجیل می کنند. این خود گونۀ تجاوز بر حق فرهنگی و تاریخی کشور های می تواند تعبیر شود که در برپایی این کاخ بلند تارخی و تمدنی در این حوزه سهم داشته  و امرزه کشورهای جداگانه یی اند.  تا سال ۱۳۱۴ خورشیدی برابر با ۱۹۳۵ میلادی کشوری که امروز در هم سایه گی ما به نام ایران زنده گی می کند، به نام  فارس یاد می شد که در زبان های دیگر از آن  به نام‌های پرشیا، پرشین، پرس، پرسی، پرسیس و پرسیدا نیز یاد شده است.

پس از جنگ جهانی اول  در اروپا رشته اندیشه های ناسیونالیسی و نژاد پرستانه یی پدید آمدند که بعداً چنین اندیشه های نه تنها در اروپا  گسترش یافتند؛ بلکه کشور هایی را در آسیا نیز در نوردیدند.  چنین اندیشه هایی به حوزۀ  ما و افغانستان نیز رسیدند. چنان که ما خود را آریایی دانستیم و گفتم معنای آریایی یعنی نژاد « نجیب » و آریایی ها نجیب زاده گان اند.  این که آرایایی ها چگونه نژادی اند و پیش از آمدن آریایی ها در این  حوزه چه گروه های انسانی می زیستند، بحثی است که من توان پرداختن به آن را دارم و نه هم می توان بر آن نقطۀ انجام گذاشت؛  ولی یک چیز  روشن است و آن، این که از مفهوم  نجیب زاه گی آریایی ها اند یشۀ بوی ناک تفوق طلبانه قومی و نژاد پرستانه بر می خیزد نمی توان تردید کرد. دانش ثابت می سازد که هیچ  نژادی در نجیب و هیچ نژادی نا نجیب نیست. وقتی یک قوم یا یک نژاد را نجیب  می گوییم، در حقیت آن نژاد را  با نژاد های دیگر مقایسه کرده ایم ! تازه نجیب و نا نجیب مفاهیم نسبی اند. این مفهوم از ذهن من تا ذهن کسی می تواند زنگ و بوی جداگانه یی داشته باشد.

به هر صورت  حوزۀ آریانا یا ایران تاریخی را حوزه آریایی ها  یا نژاد آریا می دانند.  در نزد اورپاییان، آریانا یا ایران بیشتر به مفهوم  یک جغرافیای تمدنی مطرح  بوده است؛ اما زمانی که  از نظر تاریخی به این حوزه نگاه می کنیم  در می یابیم که این حوزه به هیچ صورت حوزۀ زیستی یک نژاد خاص نبوده است.  کشورهای و ساحات قومی جداگانه یی از این حوزه بر خاسته اند مانند: ایران، افغانستان، بلوچستان، اوزبیکستان، کردستان، ارمنستان، گرجستان، ساحات شمال غربی هندوستان و …  می بینیم که چه ساحۀ بزرگی روزگاری به نام ایران  یاد می شده است که امروزه این حوزۀ بزرگ تاریخی به یک بخش آن  مسما شده است.

همیشه نام ایران مرا به یاد آن صنعت شعری می اندازد به نام « تسمیۀ اسم کل  به اسم جز» . این جا نیز بخشی از آن ایران تاریخی  می خواهد  از تمام  این حوزۀ تمدنی نماینده گی کند و می خواهد بگوید که تمام دست آورد های تمدنی، تاریخی – فرهنگی و تمام شخصیت های علمی و فرهنگی این حوزه به این بخش تعلق دارد که همان کشور کنونی ایران است.

در زمان رضا خان ، دانشمندان ناسیونالیست ایرانی چون: سعید نفیسی ، محمد علی فروغی، سید حسن تقی زاده و شمار دیگری پیش گام  بر بنیاد یک اندیشۀ ناسیونالیستی تندوروانه ، پیش گام شدند، تا  خود را به آن ریشه های تاریخی و اسوره ای ایران باستان برسانند.  گویند سعید نفیسی که بیشتر از دیگران با رضا خان نزدیک  بود و مشاور خاص او. پیشنهاد تغیر نام فارس به ایران را با رضاخان  در میان گذاشت.

البته این پیشنهاد در همان  زمان مخالفانی نیز دانشت تا هنوز نیز مخالفانی  دارد. هنوزهم شماری از ایرانیان باور دارند که با تغییر نام فارس به ایران  نه تنها به مردم ایران ستم روا داشته شده؛ بلکه در جهت دیگر به حق کشورهای برخاسته از این حوزه  تمدنی نیز ستم شده است.

مخالفان استدلال می کردند که چه  در تمدن مصر و چه در تمدن هند و چه در کشور های غربی ، کشور آنان به نام های که پیش از این یاد شدند،  شناخته شده است و تغییر نام می  تواند رابطه های فرهنگی و تاریخی مردم را  قطع و جهان را در شناخت آنان مشکوک سازد. حتا مخالفان  استدلال می کردند که « ایران» نمی تواند آن بار معنایی ، فرهنگی و تمدنی را در  واژۀ « پرشیا» نهفته است به دیگران انتقال دهد.

به هر صورت رضا خان سرانجام به سال ۱۹۵۳ تصمیم خود مبنی  بر تغییر نام  فارس یا پرشیا را  به ایران، به کشورهای جهان و کشورهای منطقه و از آن شمار به افغانستان اطلاع  می دهد و از این کشورها می خواهد تا پس ازین قلمروی را که او بر آن حکومت می کند به نام « ایران »  بشناسند و در رابطه  های سیاسی و اسناد رسمی خود نام ایران را به کار گیرند.

من نمی دانم که کشورهای منطقه چقدر متوجه این حساسیت شده بودند که این تغییر نام رابطۀ آنان را با ریشۀ تاریخی – فرهنگی شان قطع می کند و مشکلاتی را برای  شان پدید می آورد.  برای آن که فارس با تغییر نام  به ایران تمام دست آوردها تمدنی و فرهنگی این حوزه را به نام  خود تسجیل کرده بود.  کشور ها بر سر قلمروها  در برابر هم قرار می گیرند می جنگند؛ اما تاریخ و فرهنگ نیز قلمرو است، قلمروی که زوال ندارد. گاهی دولت های بی فرهنگ و از آن شمار دولت های افغانستان نمی توانند این قلمرو با شکوه و زوال نا پذیر را ببینند و از آن پاسداری کنند. هم اکنون یک دانشجو در افغانستان ، تاجیکستان اوزبیکستان ، آذر بایجان و… زمانی که می بیند یک نویسندۀ ایرانی یا یک خاور شناس غربی  نوشته است  مولانا جلال الدین ایرانی، ناصر خسرو ایرانی ، سنایی ایرانی، جامی ایرانی،  رودکی ایرانی، نظامی کنجه ای ایرانی، مهستی ایرانی ، خاقانی ایرانی  و سر انجام میرزا عبدالقادر بیدل ایرانی ، میرزا غالب ایرانی، این سینای ایرانی، ابوالریحان بیرونی ایرانی  … نخستین پرسشی که در ذهن دانش‌جویان این کشورها می گذرد این است که این همه شخصت علمی – فرهنگی از ما نیستند؛ بل از ایران  اند. دل تنگ می شوند. یگانه کاری که می کنند این است که از استادان خود می پرسند که چرا  ایران این  شخصیت های ما را  به نام خود کرده است؟  مگر این شخصیت ها همه ایرانی اند و از ما نیستند؟ این که استادان چه پاسخی می دهند ، من نمی دانم ؛ اما برای یک دانش آموز مثلأ در درۀ یمگان بدخشان  دانش آموزی هروزه زیارت حکیم ناصر خسرو  بلخی را می بیند و حس می کند او از سرزمین افغانستان است و بعد در کتابی  یا مقاله یی می خواند که او را ایرانی نوشته اند،  پرسش هایی در ذهنش بیدار می شوند که استادش هرگز نتوانداو را قناعت دهد.

من خود بارها شاهد بوده ام و هنوزهم هستم، آنانی که به زبان، تاریخ و ادبیات از پنجرۀ غبار گرفته ای سیاست  نگاه می کنند، پیوسته با صدای بلند گفته اند: این شاعر، دانشمند و نویسنده را که نام می بری، همه از ایران اند. بعد به گفتۀ مردم کاسه  را بردار و حوض را پرکن.

دو گونه ایران را باید از هم تفکیک کرد. یا ایران را می توان از دو زاویه نگاه کرد. یکی ایران  تاریخی یا ایران شاهنامه او دیگری ایران امروزی به حیث یک واحد سیاسی مشخص. این واحد سیاسی همان گونه که گفته شد هویت تاریخی اش بخشی از هویت همان ایران تاریخی است. همان گونه که افغانستان نیز در این هویت شریک است. یا بهتر است گفته شود که هویت تاریخی افغانستان بخشی از هویت ایران تاریخی و خراسان بزرگ است.  این هر دو کشور از یک حوزۀ تمدنی برخاسته اند و ریشه های تاریخی – فرهنگی مشترک و یگانه دارند. وقتی فردوسی از ایران، ایران زمین  و ایران شهرسخن می گوید هدفش همین ایران امروزی نیست؛ بلکه هدفش  همان حوزۀ بزرگ تمدنی است که هم ایران، هم افغانستان  و هم کشورهای دیگر را در بر می گیرد.  می دانیم که امروزه این حوزۀ بزرگ تمدنی به کشور های گوناگونی  تقسیم شده است. چنین است که این کشورها در تمام دست آورده های هنری، علمی، فرهنگی و تمدنی این حوزه شریک اند و هیچ کشوری حق ندارد، ادعا کند که او یگانه وارث این حوزۀ تمدنی است. به زبان  دیگر حق ندارد ادعا کند که آفرینندۀ تمام دست های فرهنگی و تمدنی این حوزه است.

شاعران دوران غزنوی ، سلطان محمود امپراتور غزنه را  به نام خسرو ایران ستوده اند، مگر غزنی ایران امروزی است، نه بلکه آن شاعران  به آن ایران تارخی نگاه می کنند. وقتی شاعران ، شاهان سلسلۀ درانی در افغانستان را به نام شاهان خراسان توصیف می کنند، نگاهی به تاریخ  و به روزگارانی دارند که این سرزمین بخش بزرگ خراسان بود.

شاید سال ۱۳۵۴ خورشیدی بود ، تازه به شعر روی آورده بودم. رویداد های فرهنگی را دنبال می کردم ؛ ولی هوز در نشست ها راهی نداشتم. روزی سخن رانی استاد عبدالحی حبیبی را در یکی از کنفرانس های که در انتر کانتیننتال کابل راه اندازی شده بود، از رادیو می شنیدم که می گفت: زمانی که حکومت فارس تصمیم گرفت تا نام خود را به ایران تغیر دهد و از تصمیم خود افغانستان را آگاه ساخت، من همراه  بامیر غلام محمد غبار و چند تن از روشنفکران و دانشمندان عرصۀ تاریخ به نزد فیض محمد ذکریا که در آن روزگار  وزیر خارجۀ افغانستان بود رفتیم و گفتم که افغانستان حق دارد تا در زمینه اعتراض کند و این نام را نپذیرد. پی آمد های این تغییر نام را برایش یاد آوری کردیم . استاد حبیبی می گفت نمی دانم چه دلایلی وجود داشت که افغانستان در زمینه هیچ واکنشی نشان نداد.

شاید دولت افغانستان با آن سکوت شرمسارانه دو دسته تمام تاریخ وتمام شخصیت های تاریخی و علمی فرهنگی  این آب و خاک را دو دسته  به ایران بخشید که نماد بزرگ وطن فروشی است.

شاید این یک سکوت آگاهانه بود ،چون پس از آن دیدیم که شماری از عربده جوبان تفوق طلبی زبانی، زبان دراز کردند که این زبان پارسی زبان بیگانه است. میر محمد صدیق فرهنگ در خاطرات خود می نویسد که در تصویب قانون اساسی ۱۹۶۳ افغانستان شماری از متعصبان زبانی،  زبان در کام هم کرده بودند و عزم را جزم تا یک قلم زبان پارسی را  به نام زبان بیگانه از خط رسمیت در افغانستان بیرون کنند، او می گوید وقتی من چنین دیدم از  پارسی ، دری انتخاب کردم  که هرد دو  یک زبان است، این جا بود که دیگر بهانه یی در دست آنان باقی نماند و چنان شد که دری و پشتو به گونۀ زبان های رسمی در کشور  به تصویب رسید.

حال که ایران  و ترکیه می خواهد تا مثنوی معنوی به حیث اثر فرهنگی این  دو کشور در یونسکو ثبت شود، دقیقاً از همین تفکر تفوق طلبانۀ ایران بر می خیزد. برای آن که آنان بلخ آن روزگار نیز بخشی از ایران می دانند ؛ اما نمی خواهند به این نکته اذعان کنند که از ایران تاریخی تا ایران امروز فاصله زیاد است. اگر به گذشته بر گریدم، ساحات وسیع ایران امروز و ساحاتی از افغانستان و از آن شمار بلخ بخشی از قلمرو سلطان محمد خوارزم شاه بود و در آن روزگار این سرزمین به نام خراسان یاد می شد.

بسیار خوانده ایم که خراسان را چهار شهر بزرگ بود:  بلخ، هرات، نیشابور و مرو. بلخ در آن روزگار مرکز مهم تمدن، دانش و معارف اسلامی بود. آن رالقب های « قبته الاسلام» و« ام البلاد» نیزبود. امروزه بلخ یکی از زیبا ترین و توسعه یافته ترین شهر های افغانستان  نیز هست. اگر به آن حساب هم  که بر گردیم، مولانا یک خراسانی است و خراسان  نام دیگر افغانستان و آن شهر خراسان بخشی از افغانستان.

در تاریخ گره های هست که نمی توان آن را گشود، چنگیز و چنگزیان با سپاه خشمگین سرازیر شده بودند تا سلطان محمد خوارزم شاه را با خیره سری های که داشت، از اورنگ بر اندازند و شهر ها را خاک و خاکستر سازند. مگر پدر مولانا صدای سم اسبان چنگیز را شنیده بود که تا او از مرز ها می کذرد و به بغداد می رسد  دیگر شهر آبادان  بر جای نمی ماند.  آنان تا از آمو دریا گذشتند مردمان را از تیغ کشیدند، دانشمندان را کشتند و شهر های آبادان را به آتش می کشیدند و به یاد می دادند. سلطان العلما ویی این همه حوادث را یده بود که پای در رکاب سفر گذاشت.  او در این سفر تاریخی در حالی که مولانای ۱۲ سال با او بود، در نیشابور در ۶۱۶ با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد.  زمانی درازی نگذشته بود که آن شیخ بزرگوار به سال ۶۱۸ در شهر شادیاخ به وسیلۀ سپاهیان خون ریز چنگیز کشته می شود. گویی چنگیزیان گام گام کاروان سلطان العلما را دنبال می کردند.  آن سال ها سال های فروپاشی شهر ها و به خاک افتادن اورنگ نشینان بود چه در ایران امروز و چه در افغانستان امروز. نه در ایران مرکزیتی برجای ماند نه در افغانستان.

حال مولانا خورشیدی است که روشنایی اش به همه جهان رسیده است؛ اما این خورشید جهان تاب از بلخ  سر به در آورده و در  قونیه اصطرلابی ساخت از عشق و سخن. حال چگونه می توان زمانی که میراث فرهنگی او به میان می آید ، افغانستان  این خراسان دیروز را نا دیده گرفت؟

این که ایران و ترکیه پیشنهاد تثب مثنوی معنوی را به حیث یک اثر فرهنگی جهانی به یونسکو داده اند کار شایسته یی هست، چون چنین چیزی هایی در کلۀ دولتداران ما نمی گذرد. کار نا خوش آیند این که این دو کشور چگونه بدون هم آهنگی وتفاهم با افغانستان چنیین کرده اند؟ چگونه خواسته اند تا سهم افغانستان و همه کشور های حوزه را در این امر بزرگ نادیده گیرند. من امید وارم  این بار دولت افغانستان چون گذشته گان خویش ،خاموش نماند در غیر آن باید منتظر بمانیم که فردا  و پس فردا شخصت های دیگری را از دست  دهیم ،  شاید فردا رحمان بابا، خوشخال خان،  حمید مومند  و دیگر بزرگان ادبیات پشتو هم به نام پاکستان شناخته شوند، بعد ما بمانیم و گزافه هایی از ۵۰۰۰ سال تاریخ وهیچ و بعد همسایه و جهانیان ما را به نام هیچستان یاد کنند!

 

جوزاری ۱۳۹۵   کابل

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. بنا مستندات تاریخی دولت وقت ایران هیچگاه نام کشور را تغییر نداده است و تمام مکاتبات دولتی داخلی باحکام محلی ازجمله امیران افغان در سده هیجده ونوزده میلادی – و خارجی با عثمانی، هند گورکانی ، روسیه تزاری و انگلیس و دیگر دول در دولتهای صفویه تا قاجار و پهلوی در انشای عناوین “دولت ابد مدت” و “ممالک محروسه ایران” نام برده شده است و فارس همیشه در دولتهای مزبور بعنوان یکی از ایالات همانند آذربایجان یا خراسان بوده است پس بنابراین خلط این دو موضوع امکان ندارد در ثانی دولت رضاه از ممالک خارجی خواست بجای پرشیا که معادل ممالک محروسه ایران بوده نام ایران را در مکاتبات و نقشه ها استفاده کنند همچنین مزید اطلاع بد نیست بدانید در تاریخ شرق نام آریانا بجز موارد دولتی افغانستان جایی استفاده نشده است وفقط در یونان باستان بعضا به محدوده هرات ویا بزرگتر به قلمرو اشکلانی اطلاق میشده است واز همه گویاتر ۱۸۰۰ سال پیش به محدوده سرزمینهای سند و فرغانه تا فرات نام ایران اطلاق میشده که حتی مورخین وجغرافی دان مسلمان عرب باین محدوده کم وبیش اذعان داشته اند بنابراین در ایرانی بودن تاجیک ، پشتو ، کرد، بلوچ بنا به هم ریشه زبانی ودیگر سنتهای فرهنگی مشترک شکی نیست وحتی در خصوص اختلاط ترکان با ایرانیان محلی در آذرباجیان ،اوزبیکستان و اناتولی ورجحان مشخصه فرهنگی ایرانی هم توسط متخصصان فرهنگی پیش از هجوم استعمار روس و شیوع پان ترکیست قابل بحث واثبات میباشد. در این خصوص تمامی شهروندان ایران کنونی باین مهم واقفند که تمدن کنونی مشترک وکهن ایران میراث مشترک همه باشندگان ایران زمین از سند وفرغانه تا فرات است وهمه در این افتخار سهیم هستیم و بنظر ما شهروندان ، افغانستان و تاجیکستان هم باید در میراث مولانا و تمام مفاخر پارسی رسما شراکت داده شود ولی از شما که به بلخ بعنوان مهد اولیه ایران مفتخرید انتظار میرود در بسط و غنای مشترکات فرهنگی و اعتلای نام ایران دریغ نکنید که این نام در تسخیر سیاست و سیاستزدگی نیست وبیش از اینکه سیاسی باشد قرنها بدون استیلای سیاسی واحد زنده مانده است و امروز پاسداشت فرهنگ ایرانشهری میتواند زمینه اشتراک و پیوند دهنده ما در جهت تعریف منافع مشترک و همسویی بیشتر برای نیل صلح وثبات در منطقه بوده و پایانی برای درگیریهای قومی و وحدت و انسجام درونی و اتحاد منطقه ای و مشارکت در تمدن سازی امروز جهان برای همه ما باشد.

    بامیدبرقراری مردم سالاری، صلح پایدار ، اتحاد مردمان ایران زمین و شکوفایی دوباره فرهنگ مشترک

  2. یک امر مسلم میباشد که زمامداران افغانستان عمدا” افتخار نام ایران را به دولت فارس آگاهانه تحفه داد. این کار بر بنای فکر و نظر شئونستی و فاشستی افغانی آنها صورت گرفته است. در این نوشته امده است که در “که در تصویب قانون اساسی ۱۹۶۳ افغانستان شماری از متعصبان زبانی، زبان در کام هم کرده بودند و عزم را جزم تا یک قلم زبان پارسی را به نام زبان بیگانه از خط رسمیت در افغانستان بیرون کنند،” حال اگر توجه نمائید خوب در میابید که زمامداران افغانستان تا کدام حد متعصب و فارسی ستیز و بی خرد بوده اند. در صورتیکه بیخردان و ادمان برتری جو جلو سیاست یک کشور را در دست داشته باشند،حال یک کشور همان میباشد که حالا هست. حالا حتی علیه طالب قاطعانه نمیرزمند. با وجودیکه میدانند طالب مزدوران پاکستان میباشند و پاکستان توسط طالب میخواهد یوغ بردگی را بر گردن مردم افغانستان باندازد. ولی باز هم زمامداران وطنفروش افغانستان انرا ترجیح میدهند. این ذلیلان حذف اقوام دیگر ساکن افغانستان را به هرقیمتی حتا قبول نظام طالبی پاکستانی، خواستگار میباشند. تا زمانیکه دیگر اندیشان قوم پشتون با دیگر اقوام افغانستان متحدا” جهت برقراری یک نظام متکی بر اراده آزاد مردم افغانستان و متکی بر خردورزی در افغانستان، اقدام جدی و انقلابی ننمایند. افغانستان ازین ذلت و احتیاجی و بیچارگی رهائی یافته نخواهد توانست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا