پای خونین و فقر آلودِ دموکراسی در افغانستان


آمریکا و جامعهی جهانی آمدندکه امنیت را به افغانستان جنگ زده بیاورند و بازسازی را بر این خاکدان ویران شده آغاز کنند. نظام حکومتداری سالم و امروزین برپایه قوانین و تجربه های جهانی شکل بگیرد و مردم کم ازکم خود و انسانیت خویش را بدانند. جامعهی مدنی شکل بگیرد و فرش قانون پذیری گسترانده شود و قانون گریزی ها پایان یابد. به دنیای نو آشنای پیداکنیم و بحث انسانیت در میان مردم همهگیر و همه پذیر شود و ما از لاکهای سنگ شده و دگمایی خویش بیرون برایم و به همه منحیث انسان احترام بگذاریم و فاصله ها برداشته شود.
تعهدهاییکه گویا ما به جامعهی جهانی کردیم و چیزهایی را که آنها شرط گذاشتند برای ما، همه «نیم در دول و نیم در آسیاب ماند» نه ما بهچیزیکه میگفتیم باور داشتیم و نه آنها بهچیزیکه میگفتند جدی و کارکردی پرداختند. مارا بهگونهای تنها گذاشتندکه خودمانهم متوجه نشدیم. کارگذارانِ حکومتی ما بهچوکی، قدرت و زد و بندهای فردی غره شدند و مردمرا فراموش کردند. باآنکه در یک نظام قبیلهای این زد و بندهای تباری و فردی چیزی بسیار تازه و متعجب کننده نیست، اما خیلیهاییکه گویا از دانشگاه های آکسفورد، کمبریج،کولمبیا و سوربون پا بهمیدانهای سیاسی و نظامداری این کشور نهاده بودند چشمداشت مردم از آنها پرداختن به مسایل تباری و قبیله گرایی نبود. اما گذشت زمان بر ما آموخت که خون قبیله تنها هویت و دیدگاه های کوچک قبیلوی را میتواند بربتابد، نه چیزی بالاتر از آنرا.
سفله با جاه نیزهیچکس است
مور اگر پر برآورد مگس است
بیدل
گرچند در آغاز امید واریهایی برای مردم ایجاد شد و روزنه های رسیدن به دنیای مدرن پیدا شد ولی پسانها همه روزنه ها به گونهی بسته و کور شد. برای فرانکفورتی ها هم تعهد همان تعهد قبیلهای بود و عدالت همان یاسای چنگیزی و احمدخانی. هرچیزی را که همتبار و هم خونش انجام میداد احسن بود و چیزی راکه غیر از تبار او میکرد درکُل بد بود. جامعهی جهانی مارا میدان داد تاخویش را به آزمایش بگیریم اما نشان دادیم که شایستهی ارزشهای انسانی امروز نیستیم.
در آغاز این سنگ تهداب را کژ گذاشتند، دستبرد در قانون اساسی نخستین سنگی بودکه برپیکر عدالت و قانون همدگر پذیری در این کشور زدند. کسانیکه آگاه بودند از همان آغاز گفتندکه این وطن وطن نمیشود و این مردم ملت نمیشوند. چون ما از آغاز بایک قانون اساسی دست خورده وارد میدان سیاسی و نظام داری شدیم. ما در همان آغاز خانه را بر سر خویش ویران کردیم و سنگ ستم را بر گونهی مردم بیچاره و خوشباور زدیم و باجعل و تزویر صحنه سازی های دروغین کردیم.
باگذشت هر روز فقر مسلطتر میشود و ناامنی بیشتر. اعتماد مردم نسبت به آزادی و حکومتداری ضرب صفر شده است. باآمدن جامعهی جهانی ما نه تنهاکه از فقر نجات پیدا نکردیم بل در گرداب فقر فروتر افتیدیم و بیشتر از پیش در میان ناامیدی دست و پاگیر شدیم. جامعهی جهانی نه مارا به امنیت رساند و نه به رفاه. مشکل مارا مزمنتر کرد و دردِ مارا دوچندان. پیش از آمدن جامعهی جهانی به افغانستان ماتنها یک مشکل داشتیم اما حالا چالشهای ما مضاعفتر شده و رنجهای ما دوچندان. بحثِ عدالت خنده دارترین بحث شده و قانون گریزی و قانون شکنی به یک اصل مبدل شده است. روحیهی نیمهی دگرپذیری که داشتیم از بین رفته و دشمنی ها بیشتر شده است. فاصله هارا دگر باید با فرسنگ اندازه گرفت.
بحث حقوق بشر و حقوق زن خیلیهارا عقده مند ساخته و این پروسه را بیشتر از پیش آسیب پذیر ساخته است. دگر برای این سردمداران بیکفایت حقوق بشر و زن و… به یک شعار خندهدار مبدل شده است. بیشرمی و بی اعتنایی حکام به حدی رسیده است که دگر مردم در برابرشان معافیت حاصل کرده اند و حتا دیگر باحضورشان در جمع، پوستی خوکی بر چهره نمیکشند. مردم در یک واماندگی کامل بهسر میبرند. فرار جوانان از اثر نبود کار به کشورهای خارج و نبود علاقه به آموزش و پرورش و سیستم پوسیده و کهنهی آموزشی در دانشگاه ها و… چیزهایی هستند که مارا و آیندهی مارا بیشتر از همه خطرناک کرده اند.
دموکراتها یا دموکراسی پرستانیکه در حول و حوش ساختارها و بنیادهای حکومتی قرار گرفتند و قرار داشتند عینن همان داستان قلعهی حیوانات را در عمل پیاده کردند و آموزه های دموکراسی را با تحریف و گاهی با تخویف در ذهنیتها کوبیدند. در زیر سایهی همین حکومت به اصطلاح دموکراسیپیشه کارهای از جانب همین دموکراسی بر دوشان خرمذهب شدکه در نظام های دیکتاتوری کمتر پیشینه داشت. فساد اداری، رشوت، زور مداری و واسطه پرانی، قوم پرستی و خویشخوری، کوبیدن استعدادهای شایسته بهنام شایسته سالاری و سپردن کار به اهل، تقسیمات اداری و سیاسی و مدیریتی و آموزشی بر مبنای قوم و قبیله، حمایت از تروریزم و دهشت افکنان زیر نام برادران نا راضی و مخالفین سیاسی، توازن در زندانی سازی اقوام( یعنی اگر از یک قوم صد نفر جرم میکند و از قوم دگری ده نفر، باید 90 نفرمجرم قوم دگر رها شود)، نبود امنیت کاری و فرهنگ قانون پذیری و حتا ترویج فرهنگ قانون شکنی همه و همه در زیر چتر همین دموکراسی سبز شد و شاخ و برگ کرد و اینک به گفت مولانای بلخی این اژدهای یخ زده باگرم شدن هوا همه را در کام خویش فرو میبرد.
تغیر جغرافیای جنگ و انتقال آن بهشمال کشور چیزی نیست که ما ساده اندیشانه از کنار آن بگذیریم و گاهی آنرا بهشاخ این و گاهی به شاخ آن بزنیم. مردان سنگر ماکه فکر میشد آبدیده اند، در میدان سیاست که باخته بودند اما در میدان جنگ هم بازنده هستند اگر اینگونهای که دارند پیش میروند پیش بروند. خیلیها دراین چالش درمانده به نظر میرسند و راهِ خویشرا گم کرده اند. نیروهای امنیتی ما ناجوانمردانه در میدانهای نبردِ خود ساخته شهید میشوند و مادران و بستهگان خویش را به ماتم مینشانند.
فکر میشود راهی برون رفتی نیست و در این مانده اند که چرا ما دیگر نمیتوانیم تروریزم را کنترول کنیم و دستِکم در برابرش بایستیم. نکتهی اصلی و اساسی در اینجاست که این جنگ خلاف شعارهای 14 و 16 سال پسین از بیرون نهکه از درون نظام رَهبری میشد و میشود. قومنده طالب هم به دست حکومت داران است و فرمان نیروهای امنیتی ماهم. اینکه همیشه شبخون ها زده شد بر نیروهای امنیتی ما و اینکه همیشه از سوی کرزی روحیه بخشی شد بر طالبان و کشتن آنها را نسل کشی تلقی کردند، همه یکجا بر روان مردم و نیروهای امنیتی ما اثر منفی گذاشت، اما در برابرش روحیهی طالبان و دهشتگران را بالا برد و حتا مردم را هم نسبت به حقانیت هرکدام متزلزل ساخت.
هدف ریشهای برچیدن سران مجاهدین به ویژه بزرگان سمت شمال بودکه بهخوبی از جانب آنها پیش برده شد و حالا هدف دوم پایگاه سازی تروریزم در شمال و صدور آن به آسیای میانه است که بهخوبی در حال پیشرفت است و برنامه ها یکی پی دیگری عملی میشوند و بیجا ما سر و صدای مدنی و سیاسی راه میاندازیم. در جنگی که فرمان از یک مرجع است و رَهبری جنگ دشمن را کسی بهدوش داشته باشد که در جامهی دوست و کارگذار ما در میان ما است یقینناکه ما نامردانه شکست میخوریم و بدبخت میشویم.
نظام فعلی تنها اهداف کوچک قومی را دنبال میکند و پیرو خط خانخانی است و چیزی بیشتر از آنرا پیش نظر ندارد. ما باید هرچه زودتر بسیج شویم و خویش را ازین واماندگی و بیسرو سامانی برهانیم. وگرنه خیلی دیر خواهد شد و مار قبیله و تروریزم یکجا مارا و آیندهی مارا فروخواهد خورد. گاهی نیاز میشود تا قلم را برای حفظ قلم بگذاریم و به جایش تفنگ برداریم و گرنه دفتر و دیوان یکجا خواهند سوخت و باز میدان های انسان فروشی در پنجاب و کشورهای عربی گرم خواهد شد و تاکها و توتها آتش خواهند گرفت و لشکریان وحشی قبیله همه چیز را در هم و برهم خواهند کرد.
تا هنوز چندین مقاله ها را از مراجع مختلف مطالعه نموده بودم ، اما این مقاله تنها مقاله ایست که حقیقت را گفته است در زمن کسانیکه حقیقت را افشا نمود بالای بعضی کسانیکه نمی خواهد حقیقت را بشنود بالای شان بد می خورد در واقع آنها از حقیقت چشم پوشی می کنند و نمی خواهند حقیقت را درک کنند.
پیروز باشی جناب نیگفر صاحب عزیز
میرویس خان
دزد شما
انتحاری و آدمکش شما
سایل وگدا شما
کافرشما
مسلمان شما
رشوت خور و مفسد شما
زن فروش و همجنس باز شما
خلاصه خاین و وطنفروش شما
بی ننگی هم از خود حدی دارد.
نام مارا در تمام جهان بدکردید.
آقای گلبدین حکمتیار قبل از امضای معاهده ژنیو میان عبدالوکیل وزیرخارجه ی افغانستان و زین نورانی وزیر خارجه ی پاکستان (14 اپریل 1988م) در حالیه از حمایت پاکستان مطمئن بود و خود را حاکم آینده ی کابل می پنداشت، آینده ی افغانستان را در یک کنفدریشن با پاکستان این طور ترسیم رکد: « حکومت اسلامی {آینده} در افغانستان، تمام قیودات ویزه و پاسپورت را برای پاکستان ها رفع خواهد کرد، سرحد میان دوکشور و جود نخواهد داشت، ما میخواهیم از دوکشور، یک کشور واحد بسازیم،اگر در این راه موانع به و جود آمد، میخواهیم کنفدریشن میان دو کشور به وجود آید.» هدف حکمتیار هضم شدن افغانستان در معده ی پاکستان بود.
بارنت روبین افغانستان شناس معروف امریکایی مینویسد: « تلاش پاکستان برای تبدیل کردن افغانستان به حیث عمق استراتیژیک، ازطریق ایجاد حکومتی «گلبدینی»، و «طالبی» بیشتر کاپی سیاست فارورد پالیسی (پیشروی) بریتانیا در سده نوزدهم در افغانستان است. یعنی یک رژیم سخت گیر (تاریک اندیش مذهبی) در کابل { مانند زمان عبدالرحمان خان} برسر قدرت باشد، تا به زور اسلحه مخالفین را تحت کنترول داشته، ضمناً تضمین کند که نیروهای مخالف (ایران، روسیه، و هند) نتوانند درین مناطق جای پای پیدا کنند، یعنی از اتحاد نظام سیاسی با نظام مسجد، یا به زبان ساده از اعتقاد اسلام بنیاد گرا و ناسیونالیست های متعصب پشتون و رهبران قبایل دو طرف استفاده کند.»
کتاب: پشتونستان خواهی: عامل تباهی افغانستان
نویسنده غلام محمد محمدی
این همه شواهد و ثبوت نشان میدهد که عامل تباهی و بدبختی و وطن فروشی این کشور شما قبیله گران استید اگر کوچکترین شرم و حیا در چشمان شما و جود میداشت از شرمندگی باید بجای این همه استدلال های واهی معذرت میخواستید.
شما اسرایلی های یهود که زمانی به خراسان از طریق جزیرت العرب آمدید ماشمارا جای دادیم حالا آمدید و به ریش ما می خندید؟ میرویس خان برو گذشته ات را ببین که کی بودی بعد بیا باما حرف بزن. کابل را همین گلبیدین بیریش صوفی کرین جاسوس isiو mi6 باراکت های کورش خراب کرد و باهمه استعمارگران دست شما خاینین یهودی در یک کاسه بوده است.
میرویس جان دردت را به آهستگی بخور
شوروی را هم شما آ؛وردید. آمریکا، طالب، پاکستانی، عرب، انگلیس و… همه را شما آوردید. معامله و وطن فروشی و ناموس فروشی را هم شما کردید. به جای اینکه خجالت بکشید بازهم آمدید بی شرمانه گپ می زنید و فکر می کنید مردم ساده هستند و حرف های بی جا و واهی شما را خواهند شنید.
احمدخان ابدالی بچه بی ریش نادر افشار وقتی به خراسان آمد جنگ و چور و چپاول با او آمد. وقتی نواسه های پپندر سینگ( نادر غدار و ظاهر نامسلمان و عیاش) افغانستان و مردمش را تیکه و پاره کردند هنوزهم داری بی شرمانه گپ میزنی. برو کمی تاریخ بخوان بیچاره
چه قدر جالب است کسیکه از قلم میگویند اما تعصب دارد جنایت کاران قبیله وتبار خود را برایت میدهند ایا ویرانی وبرادی کابل بدست همین نخبه گان شما نه بود ایا همین ها نه بودند که به شورویها پروتوکول داشتند وایا همین ها نه بودند که زیر چتر بی 52 کابل را تصرف کردند واین فاجعه هنوز هم دامه دارد من میدانم که نشر نه میشود
به قلمت برکت، نویسنده محترم! واقعیت هارا طوری که هست بیان نموده اید. راستی هم اگر نخبگان افغانستان بالخصوص وارثین اصلی این سرزمین مثل گذشته(جبۀ مقاومت ملی برای نجات افغانستان) دست و استین بر نزنند و شجیعانه به بسیج ملی اقدام نورزند، این ابرهای تاریک و سیاه و خطر ناک که آینده افغانستان را به خطر مواجه ساخته اند، از فضا نروبند، حال خود شان و اینده افغانستان تباه و برباد خواهد شد.