فرهنگ و هنر

مرغ آواره

rasool poyanتا که دل در خـم زلف تـو پریشانم کرد

مـرغ آواره شـدم بی‏سـر و سامانم کرد

گرچه از سوز فراغ تو بود دیده پرآب

دل بـریان شـده آتـش بـه گریبانـم کرد

گفته بودم که دیگرشیشۀ کس رامشکن

جـبر ایـام کنون سـنگ بـه دامانم کرد

درسکوت شب دلگیر اگر عمر گذشت

صبحدم آمد و خورشـید درخشانم کرد

سال‏هـا بر لب تاریخ زدند بخـیه ولی

مُهر لب‏های فـروبسته سـخندانم کرد

در گلسـتان تمـدن نبـود حـرف نـژاد

نیـش خـار سـتم‏آلـود بـه افـغانم کرد

نـدهـم دامن آزاد سـحاری از دسـت

گر سـیه هم‏همۀ شـهر به زندانم کرد

قـلم از دسـت نیفتاد ولی عـمرگذشت

عشق پیرانه‏سر انگشت به دندانم کرد

خـندۀ سـبز بهـاری بـه لـبانم نشگفت

سوزسرمای خزان آمد و گریانم کرد

گفته بودم که دگرترک وطن نتوان کرد

دیو جنگ آمـد و از  گفته پشیمانم کرد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا