شعر

من لاله ی آزادم

tulp

من لاله ی آزادم، خود رویم و خود بویم
در دشت مکان دارم، هم فطرت آهویم
آبم نم باران است، فارغ ز لب جویم
تنگ است محیط آن جا، در باغ نمی رویم

من لاله ی آزادم، خود رویم و خود بویم
از خون رگ خویش است، گررنگ به رخ دارم
مشّاطه نمی خواهد زیبایی رخسارم
بر ساقه ی خود ثابت، فارغ ز مددکارم
نی در طلب یارم، نی در غم اغیارم
من لاله ی آزادم، خود رویم و خود بویم

هر صبح نسیم آید، بر قصد طواف من
آهو برگان را چشم، از دیدن من روشن
سوزنده چراغستم، در گوشه ى این مامن
پروانه بسى دارم، سرگشته به پیرامن

من لاله ى آزادم، خود رویم و خود بویم

ازجلوه ى سبز و سرخ، طرح چمنى ریزم
گشته است ختن صحرا، از بوى دلاویزم

خم مى شوم از مستى، هرلحظه و مى خیزم
سر تا به قدم نازم، پا تا به سر انگیزم

من لاله ى آزادم، خود رویم و خود بویم

جوش مى و مستى بین، در چهره ى گلگونم
داغ است نشان عشق، در سینه ى پرخونم
آزاده و سرمستم، خو کرده به هامونم
رانده ست جنون عشق، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم، خود رویم و خود بویم
از سعى کسى منّت بر خود نپذیرم من
قید چمن و گلشن، بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیم، آزاده بمیرم من

من لاله ى آزادم، خود رویم و خود بویم

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا