فرهنگ و هنر

درسیه شام جفأ

ahmadshahmassoud_photogenic

به مناسبت شام ِترور دشمنانۀ احمدشاه مسعود

 

زدل آزرده ترین شام هنوزم یاد است

نرود ازیادم ، نرود یاد شما!

شام بود، شام ِ سیاهیکه تن خستۀ خویش

همچوشبهای دیگر، به سوی کلبۀ خود می بردم

مهر در مغرب خونبار فلک ماتم داشت

وزتن وصورت اوخون میریخت

ماه در محضر ترحیم کواکب گم بود

آسمان رنگ دیگر داشت وبسی غمگین بود

نامرادی زخموشی کوه، زرخ دره ودشت و

زنامردمیها پیدا بود

خون افسوس زچشمان عطارد می چکید ومن

بیخبر از فرجام همچو روزهای دیگر در سیه شام جفأ

دل برلطف خدأ می بستم

موج درموج وسیما درسیما ،گوش من بود ودل زار من ودیدۀ تر

به یکی گفتۀ خوش که دلم شاد کند.

من ز فرجام رزم، اندران بُرهۀ دلگیر هزاران ابلیس

که رفیقی مگرم زنگ زند، یا خود از پردۀ تصویر وصدا کسب کنم

نفسم با نفس خوف ورجأ پیهم بود

بال میکشودم ودر خاطره ها، قلل خاک وطن می دیدم

که عقابان حق ، تیر بر روی کلاغان میزد

همچو روزهای دیگر شام شد شام که از بخت نگون وزقضأ

بیژن اندر چۀ ِیاران ریا، زعزیزان جدأگم شده بود.

من درین شام نحس وندرین لحظۀ یأس، گریه میکردم وبیخودبه کجأ ؟

نمیدانم به کجا؟ میرفتم ومیگفتم هردم :

« من زبیگانه نرنجم هرگز، درد من از خویشست

درد من دوریهاست، دردم از تنهائیست

من زپنجابی وسندی وغلامان فرنگ نهراسم هرگز

گله ام از خود وزخویش وز قوم خودم است

عشق من قوم من وخاک من وتاج من است

عشق من همراهیست، عشق من همدستیست

ای عزیزان برسید

دست باهم بدهید

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا