خبر و دیدگاه

زندگی نامۀ احمدشاه مسعود

ahmadshahmassoudlookingabove

 

سخن از زندگینامۀ احمدشاه مسعود، سخن از تبلور یک اراده و تصمیم برای سربلند بودن و سرافراز زیستن یک ملت است. سخن از زندگینامۀ احمدشاه مسعود، سخن از توضیح و تفسیر یک اندیشۀ متعالی و یک مکتب رهایی بخش در رهایی از حضیض ذلت است. سخن از زندگینامۀ احمدشاه مسعود سخن از اهتزاز درفش آزادی و آزادگی برستیغستان هندوکش و پامیر و بربلندای سلیمان و بابااست. و سخن از فقدان مسعود، سخن از درد جانگداز استخوانسوز و ناله های برخاسته از سینه های شرحه شرحه از فراق است.

قصۀ حیات مسعود، قصۀ آرزوها و امیدها در رسیدن به قلۀ آزادی و عدالت است. قصۀ حیات مسعود، قصۀ اسطوره سازان شرافت انسان، داستان راست قامتان تاریخ، بیان رزم و پیکار وارستگان زمان، شرح دردها، اندوه ها و رنج های بیکران مظلومیت و حقانیت یک ملت است. قصۀ حیات مسعود، قصۀ جنگ  با تجاوز و اهریمن است. قصۀ پایداری و مقاومت، سرگذشت ایمان و حماسه، فریاد خشم و غریو تاریخ در برابر بیداد و جهل، داستان تسلیم نشدنها و کرنش نکردنها، بیان آوازهای درگلو خفه شدۀ نسل دیروز و پار و نسل گذشته های دور سرزمین ما.

قصۀ حیات مسعود، قصه ای جوانمردی و شجاعت است. قصۀ پرواز خستگی ناپذیر برفراز هندوکش پیر،  برای آزاد بودن و آزاد زیستن. داستان سختیها و رنجها در مسیر حق و عدالت برای مردم و در راه مردم، بیان راز و نجوای جاودانگی و نمادشدن در تاریخ امروز و فردای سرزمین ما.

احمد شاه مسعود در درازنای تاریخ دیار ما به ویژه درسده های اخیر این عصر یک چهرۀ استثنایی و منحصر به فرد بود. او ثمرۀ سده های متوالی ده ها نسل مبارز و آزادیخواه خراسان زمین بود که از کوه پایه های هندوکش، رمز پایداری و بیگانه ستیزی، قامت بر افراخت و با ایمان واراده ای به استواری صخره های بزرگ و قله های بلند آن، در مسیر مبارزه و مقاومت خود به نماد آزادی تبدیل شد. مطالعۀ زندگی مسعود به خصوص در دورۀ جهاد و مقاومتش فراگیری و آموزش درس عزت و آزادگی است.

این زندگینامه که با اختصار و اجمال نگاشته شده تنها نگاه گذرا به دوره های مختلف حیات آن شهید نستوه و آن آیت سترگ آزادگی و شهامت است. شناخت مشروح و مفصل دوره های زندگی وی به تحقیقات مکمل و دقیق حوادث و تحولات دونیم دهه ی اخیر در عرصه های گوناگون حیات کشور ارتباط می گیرد که آنرا باید در منابع و مراجع مختلف محققین و نویسندگان جستجو کرد.

زمان و محل تولد

احمدشاه مسعود در ۱۱ سنبله ۱۳۳۲ هجری خورشیدی مطابق به ۲ سپتمبر ۱۹۵۳ مسیحی در روستای جنگلک از توابع بازارک در وادی معروف پنجشیر چشم به دنیا گشود. وادی استراتژیک پنجشیر قبل از فروپاشی رژیم طالبان ازمناطق مربوط به ولایت (استان) پروان در سلسله کوه های هندوکش بود که اکنون به عنوان یک ولایت مستقل کشور از ولایات ۳۴ گانۀ افغانستان شناخته می شود.  مدخل وادی پنجشیر از کابل پایتخت کشور ۹۵ کیلو متر فاصله دارد.

خانواده

پدر احمدشاه مسعود دگروال (سرهنگ) دوست محمد از افسران ارتش افغانستان در دوران سلطنت محمدظاهرشاه بود. پدربزرگش یحیی خان یکی از بزرگان مردم در پنجشیر به حساب می رفت که دردوران پادشاهی امان الله خان به عنوان کارمند و مامور رسمی دولت وظیفه ی خزانه دار نقدی رابه دوش داشت. او همچنان درتشویق وجمع آوری مجاهدان و مبارزان از زادگاه خود، وادی پنجشیر برای کسب استقلال از استعمار بریتانیا در سلطنت شاه امان الله شخص فعال و پر تحرک محسوب می شد. مادر احمد شاه مسعود دختر میرزا محمد هاشم خان از خانوادۀ صاحب اعتبار و با نفوذ محلی “رخه” مرکز ولسوالی پنجشیر بود.

دوست محمد پدر احمدشاه مسعود سه بار ازدواج کرد. این ازدواجها بنا برفوت خانم هایش صورت گرفت. او درنتیجۀ این سه بار ازدواج صاحب یازده فرزند شد که شش تن آنها پسر و پنج تن دختر بودند.

احمدشاه مسعود باشش فرزند دیگر از خانم دوم و در میان آنها سومین فرزند خانواده است. پیش از او یک خواهر و برادرش یحیی و بعد از او دو برادر دیگرش احمدضیاء و احمدولی تولد شده اند. برادر بزرگ احمد شاه مسعود به اسم دین محمد از ازدواج اولی که افسر ارتش بود درسال ۱۳۶۶ (۱۹۸۸) از شهر پشاور در پاکستان ناپدید شد.

سالهای کودکی

دگروال دوست محمد مانند بسیاری از افسران ارتش و کارمندان دولت در سالهای کار رسمی بعد از هر چند سالی محل کار و وظیفه اش تغییر میافت. و از یک ولایت به ولایت دیگر مؤظف می گردید. از این رو موصوف در سالهای کارش به حیث افسر ارتش یا صاحب منصب اردو در ولایات: ننگرهار، بدخشان، بغلان، غزنی، هرات و کابل وظایفی را به عهده داشته است. او علاوه به کار در ارتش که مربوط وزارت دفاع می شد گاهی در وزارت داخله (کشور) نیز وظایف رسمی را به سر رسانیده است. آنچنانکه او در هرات چندسالی در بخش وزارت داخله سمت فرماندهی یا قوماندانی ژاندارم وپولیس هرات را به دوش داشت. بنا بر این احمدشاه مسعود همراه با پدر و خانواده به ولایات مختلف رفت و دوران کودکی و نوجوانی را در مکاتب و مدارس بیرون از زادگاهش سپری کرد.

مسعود سالهای آغاز کودکی را در زادگاهش دره ی پنجشیر گذراند. در پنج سالگی شامل صنف اول مکتب (مدرسه) بازارک گردید. قبل از آنکه صنف اول را به پایان برساند با خانواده به کابل رفت و در مکتب شاه دوشمشیره شامل شد. اما اندکی بعد پدرش در سمت قوماندان ژندارم و پولیس هرات به ولایت هرات رفت و احمدشاه مسعود صنوف دوم، سوم و چهارم را در مکتب مؤفق شهرهرات به درس و تعلیم ادامه داد. در پایان صنف چهارم با پدرش که از هرات به کابل تبدیل گردید دوباره به شهر کابل بازگشت.

دوران تعلیم و تحصیل

احمدشاه مسعود بعد از بازگشت باخانواده ازهرات به کابل، شامل لیسۀ استقلال گردید. او صنف پنجم را از لیسۀ استقلال آغاز کرد و دورۀ لیسه را در همین مکتب به پایان رسانید. لیسۀ استقلال یکی از مکاتب (مدارس) عالی پایتخت بود که مضامین آن به زبان فرانسوی و غالباً توسط معلمین فرانسوی تدریس می شد. بیشتر در این لیسه افراد متمول و منسوب به طبقات بالای جامعه و فرزندان افسران نظامی دولت راه می یافتند. مسعود تاصنف نهم لیسه از شاگردان ممتاز صنف خود بود. او سپس تاصنف یازدهم در مضمون ریاضی به مشکلاتی روبرو شد و درجۀ او در میان صنفی هایش تاردیف ۱۲ تنزیل یافت. اما با پشتکار و تلاش پیگیر به این مشکل فایق آمد و در مضمون ریاضی چنان مهارت و لیاقت کسب کرد که خود برای تدریس به شاگردان دورۀ ابتداییه کورس ریاضی تشکیل داد و سالهای بعد از محل این کورس غرض پیشبرد فعالیت های سیاسی استفاده نمود.

احمدشاه مسعود پس از فراغت از لیسۀ استقلال مصمم و علاقمند به تحصیلات عالی در دانشگاه نظامی شد. اما او در این علاقه و تصمیم با مخالفت خانواده، به خصوص پدرش روبروگردید. پدر و خانواده او را ترغیب کردند تا به جای ورود به دانشگاه نظامی، علاقه و توجه خود را معطوف به رفتن فرانسه برای تحصیل بسازد. آن زمان کشور فرانسه به فارغ یا فارغان پیشتاز لیسۀ استقلال بورس ادامه تحصیل داده بود، که احمدشاه مسعود ازسوی لیسۀ مذکور یکی از کاندید های این بورس تحصیلی بود. اما مسعود علاقه ای به رفتن به فرانسه نشان نداد و در امتحان کانکور ورود به دانشگاه در پایان سال ۱۳۴۹ مؤفق شد تا به انستیتوت پولتخنیک راه یابد. هرچند که نخست از راه یافتن به پولتخنیک چندان راضی به نظر نمی رسید اما بعداً با علاقمندی تحصیل خود را در حمل ۱۳۵۰ در پولتخنیک آغاز کرد. این انستیتوت که توسط شوروی اعمار شده بود مؤسسۀ عالی تحصیلی معادل دانشگاه کابل محسوب می شد که دانشجویان در رشته های مختلف انجنیری در آن به تحصیل می پرداختند. ولی احمدشاه مسعود که به دلایل فعالیت سیاسی مورد تعقیب دولت سردارمحمدداود قرار گرفت بیشتر ازدوسال نتوانست به تحصیلات خود در پولتخنیک ادامه بدهد.

سرگرمی و تفریح

مسعود از همان آغاز کودکی مانند بسیاری از کودکان همسال خود به سرگرمی و تفریح علاقه و دلچسپی داشت. اما آنچه که در این سرگرمی های موصوف در میان همسالان و هم صنفانش جالب به نظر میآمد، علاقۀ او به روش نظامیگری و امر و نهی به شیوه ی افسران ارتشی نسبت به همقطاران هم سن و سالش بود. شاید آن زمان این احساس و تمایل برای او از پدرش منحیث افسر ارتش ناشی می شد، اما سالهای بعد دیده شد که مسعود خود در نظامی گری و مبارزات مسلحانه استعداد و توانایی فوق العاده و شگرفی دارد. او در طفولیت و دوران ابتدایی مکتب با همسالان خود در بازیها به صفت فرمانده و قوماندان آنها ظاهر می شد. از کاغذهای ضخیم، کلاه افسران و سربازان و سایر نشانهای نظامی را می ساخت و آنرا به سرو وسینه های شان می آویخت و سپس فرمان تمرین و مانور نظامی می داد. سرگرمی های دیگر او در ایام تعلیم و دورۀ نوجوانی والیبال، فتبال و کاراته بود. وی به خصوص علاقه ی زیادی به فوتبال داشت. در دوران لیسه سرتیم، تیم فوتبالی در کابل بود. مسعود در سالهای تعلیم و تحصیل در لیسۀ استقلال و پولتخنیک پیوسته به بازی فوتبال ادامه داد. و بعداً حتی در دوران جنگ علیه قوای شوروی در دهه ی ۱۹۸۰ مسیحی گاهی با مجاهدان همسنگرش به بازی فوتبال می پرداخت. او در تمام سرگرمی ها با همبازان و همسالان خویش برخورد و رفتار صمیمانه داشت و با آنها همیشه به زبان نیکو سخن می گفت. او تیم و گروه همباز خود را از میان بچه های با ادب و دارای اخلاق خوب انتخاب می کرد، چون او از همان آغاز اخلاقیات و فضایل اخلاقی را در زندگی بسیار جدی می گرفت.

فعالیت و مبارزۀ سیاسی

احمدشاه مسعود در دورۀ لیسه با افکار و جریانات سیاسی جامعه و کشور آشنا شد. آن زمان (سالهای دهۀ چهل هجری شمسی) محیط مکاتب و پوهنتون یا دانشگاه کابل پر از تب و تاب جریانات سیاسی با اندیشه و اعتقادات گوناگون بود. در آن سالها احزاب سیاسی چپ با اندیشه های کمونیستی در محیط آموزشی و تحصیلی، به ویژه در دانشگاه کابل بیشتر از همه حضور و جاذبه داشتند. اما مسعود در میان این جریانات و گروه ها از همان آغاز به سوی جریان اسلامی تمایل نشان داد. او در یک خانوادۀ مسلمان و متدین تولد یافته بود. والدینش از همان آوان کودکی به تعلیمات دینی اش توجه ویژه مبذول می داشتند. آنها به اخلاقیات و فضایل دینی فرزندشان حرص نشان می دادند. اولین گام آنها برای آموزش و فراگیری خواندن و نوشتن مسعود، فرستادن مدوام او برای تعلیم قرآن کریم نزد امام مسجد بود. پدرش به این امر مداومت داشت. چه در پنجشیر، چه در هرات و چه در کابل. احمدشاه مسعود نیز از اهتمام والدینش به تعلیمات دینی بهره یی زیادی برد. از آوان کودکی با اخلاقیات و فضایل دینی رشد کرد و در برابراحکام و اعتقادات اسلامی مطیع و منقاد بود. علاوه براین، پدر در محیط خانواده همیشه از اوضاع و جریانات سیاسی کشور سخن می گفت. از دخالت شوروی در افغانستان و از نفوذ احزاب کمونیستی اظهار نگرانی می کرد. این مباحث در محیط خانواده از جانب پدر مایۀ تأمل و تفکر مسعود به سوی مسایل سیاسی می شد و او را در پیوستن به جریان اسلامی محیط مکتب و دانشگاه انگیزه می داد. از همین رو او به سوی جریان سیاسی معتقد به اسلام در محیط مکتب و دانشگاه متمایل شد. برخورد توهین آمیز افراد و عناصر وابسته به جریانات چپ کمونیستی در برابر دین و اعتقادات دینی در محیط آموزشی بیش از بیش احمدشاه مسعود را به طرف جریان اسلامی کشاند. او در نخستین سال تحصیل در پولتخنیک کابل از طریق دوست و صنفی خود صبور با انجنیر حبیب الرحمن از رهبران دانشجویی جریان اسلامی در دانشگاه کابل آشنا شد. حبیب الرحمن نیز محصل پولتخنیک بود که درمیان تشکل جریان اسلامی مسؤلیت جلب و جذب افسران ارتش را به این جریان به عهده داشت. برنامۀ تنظیم و جلب و جذب صاحب منصبان ارتش غرض تصاحب قدرت سیاسی از راه کودتا از سوی تمام جریانات سیاسی چپ و راست تعقیب می شد. جریان اسلامی که خود را جوانان مسلمان می خواندند در محیط دانشگاه و بیرون از آن به اخوانی ها شهرت داشتند. آشنایی مسعود با حبیب الرحمن تحول عمده ای در زندگی او محسوب می شد. او شدیداً تحت تأثیر شخصیت حبیب الرحمن قرار گرفت. آنگونه که بعداً در سالهای جهاد و مقاومت از حبیب الرحمن با احترام و نیکویی یاد می کرد و او را انسان آگاه، مسلمان معتدل و وطندوست می خواند.

احمدشاه مسعود هرچند در دوسال نخست تحصیلش در پولتخنیک روابط بسیارنزدیک با حبیب الرحمن داشت و درکنار او به فعالیت های سیاسی می پرداخت اما  بعد از کودتای سردار محمد داود در سرطان ۱۳۵۲ عمیقاً وارد عرصۀ سیاست و مبارزات سیاسی گردید. وی در این وقت اقدام به جلب و جذب افسران ارتش به نهضت اسلامی کرد. چون جگرن (سرگرد) محمد غوث شوهر همشیره اش از افسران مسلمان ارتش و شخص مناسبی برای جذب بیشتر افسران دیگر به جریان اسلامی شمرده می شد. اما حکومت محمدداود که در آن عناصر چپی نفوذ و قدرت داشتند و به فعالیت نهضت اسلامی یا اخوانیها نظارت می کردند، به سرکوبی جریان اسلامی متوسل شد. و جریان اسلامی در دانشگاه و بیرون از آن زیر ضربات دولت محمدداود قرار گرفت.

دوران اختفاء

احمدشاه مسعود در لیست افراد مورد تعقیب و دستگیری ازسوی دستگاه پولیس و امنیت حکومت محمدداود قرارداشت. اما او قبل از آنکه دستگیر و به زندان کشانده شود دست به اختفاء زد. وی نخست روزها یی را در کابل در خانه ی دوستان خویش پنهان شد و سپس روانۀ زادگاهش پنجشیر گردید. هرچند او در پنجشیر همچنان در خفا و پنهان از انظار عامه زندگی کرد اما شور و علاقه به فعالیت سیاسی و مبارزه مانع فرو رفتن وی درسکوت و گوشه نشینی می شد. دستگیری انجنیر حبیب الرحمن و جمعی از دوستان و یاران او توسط حکومت محمدداود ازیکسو مایۀ تأثر و ناراحتی اش گردید و ازسوی دیگر اراده وعزم او را در دوام مبارزه تقویت کرد. وی از پنجشیر پیوسته به برقراری ارتباط میان دوستان و یاران خود چه در زندان و چه بیرون از آن می پرداخت. و برای تأمین چنین روابط و تبادل افکار با دوستان وهمفکران خویش چند بار به مناطق مختلف شمالی و شمال کابل سفرکرد. او باری در زمستان ۱۳۵۳ مخفیانه به شهر کابل رفت و برای آخرین بار با مادرش که در بالین بیماری به سرمی برد ملاقات نمود. در همین ایام انجنیر حبیب الرحمن از سوی حکومت محمدداود اعدام گردید و خبر اعدام او احمدشاه مسعود را بیشتر از بیش مصمم ساخت تا همچنان در مسیر مبارزۀ خود استوار و ثابت قدم باقی بماند.

مسعود در اواخر سال ۱۳۵۳ به صورت مخفیانه به راهنمایی و همکاری انجنیر جان محمد به پاکستان رفت. قبل از او تعدادی انگشت شماری از رهبران و فعالان جریان اسلامی محیط دانشگاه به شمول برهان الدین ربانی و گلبدین حکمتیار که مورد تعقیب حکومت داودخان قرارگرفته بودند به پاکستان پناه بره بودند. جان محمد که احمدشاه مسعود را در رفتن به پاکستان همکاری کرد نیز ازفعالان نهضت اسلامی پناهنده در پشاور بود. او گاهی مخفیانه به کابل می آمد و روابط اعضای داخل نهضت را با رهبران و فعالان نهضت در پشاور تأمین می کرد. دولت پاکستان که بر سرخط دیورند با محمدداود روابط پرتشنج داشت این پناهندگان سیاسی جریان اسلامی را در پشاور اقامت داد. در میان آنان گلبدین حکمتیار که بعد از دستگیری حبیب الرحمن وظیفۀ او را درجلب و جذب و تنظیم افسران ارتش به جریان اسلامی عهده دار شده بود بیش از بیش روابط نزدیک با اسلام آباد به خصوص با ارتش وسازمان استخبارات آن (آی اس آی) برقرارکرد. حکمتیار در حالی به جای حبیب الرحمن مسؤلیت کارهای نظامی نهضت اسلامی را به دست گرفت که موصوف قبل از دستگیری اش از تندروی و خشونت حکمتیار در مبارزه و فعالیت نهضت اسلامی ناخشنود و نگران بود.

گلبدین حکمتیار از پشاور به جذب و جلب افسران ارتش در کابل پرداخت و برنامۀ کودتا و قیام مسلحانه را برای سرنگونی دولت محمدداود و تصاحب قدرت سیاسی روی دست گرفت. در این طرح و برنامه، دولت پاکستان به خصوص استخبارات نظامی ارتش (آی اس آی) حکمتیار را مورد حمایت و تشویق قرار می داد تا محمدداود تحت فشار قرار بگیرد و بر سر دیورند با پاکستان وارد معامله شود. احمدشاه مسعود در پشاور با رهبران و فعالان نهضت اسلامی راه های مبارزه و مقاومت علیه حکومت محمدداود را که به سرکوبی نهضت مذکور کمر بسته بود مورد بحث و ارزیابی قرارداد. در حالیکه حکمتیار از کودتای نظامی و شورش مسلحانه ی اعضای نهضت اسلامی حمایت می کرد، مسعود زمینه را برای قیام نظامی نامساعد می دانست و به پیروزی کودتا بی باور بود. اما حکمتیار از مؤفقیت کودتا اطمینان داشت و از نتایج مثبت کار خود در میان ارتش سخن می گفت.

فرماندهی در نخستین قیام مسلحانه

در اواخر زمستان ۱۳۵۳ که احمد شاه مسعود پشاور رفت، تعدادی از اعضای فعال نهضت اسلامی معروف به اخوانیها که به بیش از چهل نفر می رسیدند غرض فراگیری تعلیمات نظامی به پاکستان آمدند. مسعود در این تعلیمات کوتاه نظامی مشارکت داشت. هدف از این تعلیمات نظامی، آمادگی برای انجام قیام مسلحانه در برخی ولایات و اطراف کشور در همآهنگی با کودتای نظامی بود که در کابل به وقوع می پیوست. گلبدین حکمتیار که مسؤلیت امور نظامی نهضت اسلامی را به دوش داشت از مؤفقیت برنامۀ کودتا به همه اعضای نهضت اطمینان داده بود. تدارک برای کودتا و قیام تا فصل تابستان اتخاذ شد و احمدشاه مسعود به حیث فرمانده قیام در وادی پنجشیر تعیین گردید. اما او علی رغم بی باوری به پیروزی کودتا و تشخیص زمینۀ نامساعد برای قیام، ناگزیر به اطاعت از اقدامی شد که در آن جمعی از فعالان نهضت اسلامی مشارکت داشتند. در این قیام داکتر محمدعمر در ولایت بدخشان، جان محمد در ولایت کنرها، مولوی حبیب الرحمن در ولایت لغمان و عبدالخالق در ولایت پکتیا فرماندهی عملیات را عهده دار شدند. احمد شاه مسعود که بیشتر از همه در مورد قیام و کودتای مذکور شک و تردید داشت به تدابیر و راه های اندیشید که در صورت ناکامی قیام می باید به آن متوسل می شد. اساسی ترین اندیشه و برنامه ی او در صورت ناکامی قیام و کودتای نظامی، تداوم مبارزه بود. از این رو قبل از ورود به پنجشیر و آغاز قیام انجنیر محمد اسحاق و برادرش کفایت الله دوتن از همرزمان خود را که از مرکز ولسوالی پنجشیر (رخه) بودند به پنجشیر فرستاد تا تمام دره های جانبی اطراف رخه را ببینند و ساختمان اراضی آن را به دقت مطالعه نمایند.

احمدشاه مسعود در سرطان ۱۳۵۴ به پنجشیر آمد. تعدادی از محصلین دانشگاه کابل و سایر مؤسسات عالی آموزشی عضو نهضت اسلامی را که قبلاً برای شرکت در قیام مسلحانه تشخیص شده بودند در اواخر سرطان ۱۳۵۴ در پنجشیر جابجا کرد. او این برنامه را به دور از آگاهی سازمان امنیت دولت و پولیس با دقت عملی نمود. برای افرادی که مورد پرسش همسفران شان به سوی پنجشیر و هرکسی دیگر قرارمی گرفتند، سپری نمودن روزهای تعطیلات تابستانی نزد صنفی ها و دوستان شان ظاهراً دلیل موجه و قانع کننده بود.

احمدشاه مسعود در این اولین فرماندهی قیام مسلحانه علیه دولت ۲۱ سال داشت. او درشب اول اسد ۱۳۵۴ افراد تحت فرمان خود را برای تصرف ولسوالی تنظیم و سازماندهی کرد. آنها در چهار دسته تقسیم شدند. یکدسته برای قطع راه اصلی ورود به وادی پنجشیر، مدخل دره، فرستاده شد. و سه دستۀ دیگر برای تصرف مراکز اداری حکومت در رخه، مرکز ولسوالی توظیف گردیدند. این افراد با سلاح های که خود حین ورود به پنجشیر مخفیانه آورده بودند مسلح شدند. مسعود عملیات را در سحر گاه اول اسد پس ازطلوع آفتاب آغاز کرد و به سرعت، بدون تلفات و خون ریزی مرکز ولسوالی را به دست آورد. آنگاه به نشرات رادیوی دولتی که از کابل پخش می گردید گوش فراداد تا خبر پیروزی کودتا را بشنود. گلبدین حکمتیار پیش از قیام اسد گفته بود کودتا توسط جنرال عبدالکریم مستغنی رئیس ستاد مشترک ارتش به راه می افتد و قیام کنندگان در اطراف، پیروزی کودتا را از رادیو می شنوند. احمدشاه مسعود چندساعت بعد از تصرف مرکز ولسوالی به جای شنیدن خبر کودتا از رادیو، خبر ورود نیروهای دولتی را به پنجشیر شنید. هنوز نیروهای دولتی به محل شورش مسلحانه در رخه نرسیده بودند که مردم محل به شورشگران حمله بردند. تلاش مسعود و قیام کنندگان برای قانع ساختن مردم که آنها را پاکستانی و تخریبکار می خواندند بی نتیجه ماند. احمدشاه مسعود با ورود نیروهای دولتی از بیرون پنجشیر، فرمان عقب نشینی را به همرزمان خود صادر کرد. هرچند او با جمعی از یارانش به سختی مؤفق گردید تا زنده و سلامت از این قیام مسلحانه بیرون شود اما ۱۲ تن آنها در این واقعه کشته و یا اسیر نیروهای دولت شدند. این  قیام نافرجام، نخستین تجربۀ نظامی و فرماندهی احمدشاه مسعود بود که در شکل گیری مبارزه و مقاومت آینده و مسیر کار و عمل او اثرات عمده و تعیین کننده ای به جا گذاشت.

نجات از نخستین توطئه قتل

احمدشاه مسعود بعد از ناکامی قیام مسلحانه در پنجشیر روزگار دشواری را گذراند. زندگی سخت در اختفاء توأم با تغییر مداوم مکان و محل بودوباش، چه در پنجشیر و داخل کشور و چه در پشاور و نقاط مرزی از یکسو، منازعه با گلبدین حکمتیار در مورد قیام ناکام مسلحانۀ اسد ۱۳۵۴ و برسرنحوۀ تداوم مبارزه و چگونگی سرنوشت آیندۀ نهضت اسلامی ورهبری آن از سوی دیگر دشواریها و معضلات جدی مسعود در آن روزگاران بود.

قیام نافرجام مسلحانۀ ۱۳۵۴ ضربۀ سختی را به جریان اسلامی وارد آورد. سرنوشت قیام در مناطق دیگر و سرنوشت فرماندهان آن ناگوارتر از قیام پنجشیر بود. در لغمان مولوی حبیب الرحمن فرمانده قیام به قتل رسید. در بدخشان داکتر محمدعمر پس از مدتی بدون وقوع قیام اسیر نیروهای دولتی گردید. در پکتیا فرمانده آن دست به قیامی نزد. و در کنرها انجنیر جان محمد بعد از یک جنگ کوتاه و عقب نشینی، دوباره به پاکستان برگشت. صدمات و ضربات دولت به سایر اعضای نهضت اسلامی پس از این قیام بیشتر از ضربات و تلفاتی بود که نهضت مذکور در محل و زمان شورش مسلحانه ۱۳۵۴ متحمل شد. ده ها نفر از اعضا و هواداران جریان اسلامی از مکاتب و دانشگاه مرکز و ولایات توسط دستگاه امنیت و پولیس دولت دستگیر و زندانی گردیدند. بسیاری از این افراد که تعدادشان به بیش از صد نفر می رسید در جوزای ۱۳۵۸ در حکومت نورمحمدتره کی و حفیظ الله امین به رغم اتمام دورۀ حبس شان در کشتارگاه پلچرخی تیر باران و یا زنده به گور شدند. و ده ها تن دیگر با ترک تحصیل و محیط کار خود به زندگی مخفیانه روی آوردند و یا به پاکستان و ایران فرارکردند.

احمد شاه مسعود که بعد از مدتی به پشاور برگشت به انتقاد شدید از گلبدین حکمتیار پرداخت. او طرح کودتا و برنامه ی خشونتبار و نظامی حکمتیار را در مبارزه علیه دولت محمدداود نادرست و غلط خواند و موصوف را عامل تلفات خونین نهضت اسلامی و سرکوبی اعضای آن تلقی کرد. همچنان او حکمتیار را متهم ساخت که در کودتا و قیام نظامی علیه حکومت محمدداود بدون در نظرداشت زمینه و شرایط قیام به خواست و تمایل دولت پاکستان و استخبارات نظامی آن عمل نموده است. وی خواستار برکناری حکمتیار از رهبری امور نظامی شد. از نظریات احمدشاه مسعود جمعی دیگر از پناهندگان تبعیدی نهضت اسلامی به شمول انجنیرجان محمد فرمانده قیام ۱۳۵۴ در کنرها حمایت می کردند. اما گلبدین حکمتیار آنها را اخلالگر و جاسوس حکومت محمدداود می خواند. با اوج گیری اختلاف و منازعه در میان آنها، جان محمد اولین قربانی اقدام حکمتیارشد. او را حکمتیار به نام جاسوس داودخان در زندان آی اس آی به بندکشید و سپس به سایرین، از اعتراف موصوف به جاسوسی و همراهی احمدشاه مسعود سخن گفت. احمدشاه مسعود خواستار ملاقات با جان محمد شد تا کذب ادعای حکمتیار را به اثبات برساند. او ظاهراً برای شنیدن اعترافات جان محمد به دفتر آی اس آی برده شد. اما در آنجا با گلبدین حکمتیار روبروگردید که برای گرفتاری اش از قبل صحنه سازی کرده بود. مسعود که به سرعت توطئه در برابر خود را درک کرد با استفاده ازتفنگچه ی خود و نشانه گرفتن به سوی حکمتیار، از اتاق خارج شد. وی را (مسعود)  در این لحظه انجنیر محمدایوب که بعداً در دوران جهاد علیه تجاوز شوروی ریاست کمیته ی نظامی جمعیت را به دوش داشت همراهی می کرد. در حالیکه احمدشاه مسعود از توطئه ی دستگیری و قتل خود توسط حکمتیار نجات یافت، روزهای بعد انجنیر جان محمد در زندان به قتل رسید. حکمتیار در سال ۲۰۰۱ میلادی  در مصاحبه باروز نامهء «اوصاف» چاپ اسلام آباد در مورد قتل جان محمد و دستگیری احمدشاه مسعود می گوید: «….. د داود په وخت کی په پاکستان هره ورځ چاونی کیدی. حیات شیر پاو و وژل شو، اجمل ختک په کابل کی ناست ده او ملاتړ یی کاوه. زه چی پاکستان ته راغلم نو بوتو له موږ نه مرسته وغوښته، موږ هم له وخت نه گته وکړه او د بوتو د حکومت په مرسته مو د داود د حکومت پر ضد په عملیاتو لاس پوری کړ. کال  چی سریده د داود ماغزه ځای ته راغلل! او بوتو حکومت سره یی خبری پیل کړی.

«دوی دواړه (جان محمد و احمدشاه مسعود) ښاغلی د داود پر ضد دو سله والو عملیاتو مخالف خبر واتروپلوی وو. دوی هغه ته پټ لیکونه وراستو یو ځل زموږ ملگری قاضی وقاد ته پته ولگیده چی مسعود داود ته لیک لیکلی دی، مسعود یی له خپلو خو ملگریو سره ونیسو. دانیونه د نصیرالله بابر په خوښه وشود. د مسعود دوه ملگری ووژل شول خودی کراچی ته وتښتیدل او له هغه ځایه افغانستان ته لاړ….» (در دوره حکومت داود هر روز در پاکستان انفجار رخ میداد. حیات شیرپاوکشته شد و اجمل ختک که در کابل نشسته بود از این قتل حمایت میکرد. وقتیکه من به پاکستان آمدم بوتو از ما همکاری خواست. ماهم از وقت استفاده کردیم به کمک حکومت بوتو علیه حکومت داود دست به عملیات زدیم. تا آنکه مغز داود به جای آمد و با حکومت بوتو داخل مذاکره گردید. آنها هر دوی شان (جان محمد و احمدشاه مسعود) مخالف عملیات نظامی بر ضد حکومت آقای داود بودند. آنها به داود مخفیانه نامه فرستاده بودند. یکبار برای رفیق ما قاضی وقاد آشکار شد که مسعود برای داود نامه نوشته است. قاضی وقاد مسعود را با دو نفر رفقایش دستگیر کرد. و این دستگیری بارضایت و تمایل نصیرالله‌بابر انجام یافت. هردو رفیق مسعود کشته شدند. اما مسعود خود به کراچی فرار کرد و از آنجا به افغانستان رفت.)

اما احمدشاه مسعود در مورد عملیات نظامی علیه حکومت داودخان و مخالفت با روش و عملکرد حکمتیار در مصاحبه با «الوطن العربی» .هفته نامه چاپ پاریس شماره ۸۶۸ جمعه ۲۲ اکتوبر ۱۹۹۳، میگوید: «حکمتیار نسبت به هر تلاش راه اندازی انقلاب دید خاص خود را داشت. او دست زدن به انفجارات، ترور و امثال آنرا ترجیح میداد و من مخالف دست زدن به خشونت و اقدامات تروریستی بودم. چون از نظر من چنین روش با مبادی اسلامی سازگاری ندارد. اما وی پافشاری میکرد و میگفت جهاد همین است و من میگفتم که اشتباه می کنی و پاکستان در این راه ترا استفاده می کند. در آن مدت میان حکمتیار و ذالفقار علی بوتو مناسبات محکمی برپا شد و بدینگونه اختلاف میان ما پدید آمد و به مرور زمان بزرگ گردید. خاصتاً بعد از آنکه دست به عملیات نظامی متعددی در نواحی مختلف افغانستان زدیم. در پنجشیر، لغمان، کنر و غیره من مسئول منطقهء پنجشیر بودم…. حکمتیار خواست طبق استراتژی خاص خودش عمل گردد و من شخصاً مخالف آن بودم ولی چون دستور نظامی بود به اجرای آن اجباراً تن دادم. بدنبال آن اختلافات ما دیگر شدید شدند و برای حکمتیار گفتم نقشه ات غلط است و هم چنان غلط خواهد بود. در نتیجه از جمعیت  اسلامی انشعاب کرد و حزب خود را اساس گذاشت و از آن سال بدین سو اختلاف میان ما با گذشت هر روز فزونی گرفت.»

پس از آن احمدشاه مسعود بیشتر وقت خود را در مناطق مرزی و داخل افغانستان می گذراند و در رفت و آمد به پشاور با احتیاط عمل می کرد. اختلاف میان پناهندگان نهضت اسلامی به نقطۀ غیر قابل بازگشت رسید. آنها به دو دستۀ جداگانه منقسم شدند: عناصر تند رو، احساساتی و افراطی که فقط فکر کودتا و جنگ را علیه حکومت محمدداود در سرداشتند به طرفداری از گلبدین حکمتیار قرارگرفتند. احمدشاه مسعود با افراد معتدل و عملگرا که از مشی مبارزۀ آرام و مسالمت آمیز و حتی مذاکره با حکومت محمدداود جانبداری می کردند با جمعیت اسلامی افغانستان در کنار استاد برهان الدین ربانی باقی ماندند. اما کودتای ثور ۱۳۵۷ و حاکمیت حزب دمکراتیک خلق راه را به روی مبارزات مسالمت آمیز بست و احمدشاه مسعود برای بار دوم در وادی پنجشیر فرماندهی قیام مسلحانه را به دوش گرفت.

کودتای ثور و آغاز مرحلۀ جدید مقاومت

احمدشاه مسعود پس از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ حزب دمکراتیک خلق که موجب سرنگونی حکومت محمدداود و حاکمیت حزب مذبورشد وارد مرحلۀ جدیدی از زندگی سیاسی و مبارزاتی خود گردید. او در بهار ۱۳۵۸ (۱۹۷۹) با بیش از سی تن همفکران و همرزمانش که همه از اعضای جریان اسلامی متعلق به جمعیت اسلامی بودند وارد پنجشیر شد. او این بار فرماندهی قیام و مقاومت مسلحانه را علیه رژیم کمونیستی حزب دمکراتیک خلق نه تنها در پنجشیر بلکه در سراسر ولایت پروان ـ کاپیسا و ولایات شمال کشور به دوش داشت. مرحلۀ جدید فرماندهی و آمریت در مبارزه و مقاومت مسلحانۀ مسعود از مرحلۀ پیشین سال ۱۳۵۴ متفاوت بود. در این مرحله، مقاومت و مبارزۀ مسلحانۀ مسعود حمایت و همراهی مردم را با خود داشت. چون حزب دمکراتیک خلق منحیث یک حزب  وابسته به شوروی به خبط ها و اشتباهات فزاینده، باعملکرد شتابزده و غیرعقلانی و با ارتکاب جنایات وحشتناکی در حبس و کشتار، مخالفت و تنفر مردم را در برابر خود برانگیخته بود. از این رو زمینۀ عینی و ذهنی مبارزۀ مسلحانه علیه حکومت حزب مذکور بر خلاف حکومت محمدداود بسیار مساعد به نظر می خورد.

احمدشاه مسعود در مرحلۀ جدید رهبری و فرماندهی مبارزۀ مسلحانه در وضعیت بهتر از گذشته قرارداشت. او در سالهای زندگی مخفیانه در پنجشیر مطالعات زیادی را هم در مورد مردم و جامعه و هم در مورد موقعیت جغرافیایی و ساختمان اراضی وادی پنجشیر و اطراف آن انجام داده بود. بنا بر این موصوف بدون فوت وقت دست به کار شد و در اولین گام ده تن از همراهانش را به شمال هندوکش در ولسوالی اندراب غرض شروع مبارزۀ مسلحانه فرستاد و خود در پنجشیر به صورت نیمه علنی کار دعوت مردم را به مقاومت آغاز کرد. گام بعدی او جمع آوری افراد داو طلب و یا سرباز گیری برای عملیات نظامی غرض تصرف مراکز دولتی در وادی پنجشیر بود. او در چند روز محدود، رخه مرکز ولسوالی و دو مرکز علاقه داری های حصۀ اول و دوم پنجشیر رامتصرف شد و سراسر وادی را از سلطۀحکومت حزب دمکراتیک خلق بیرون کرد. او سپس بزرگراه سالنگ که شمال کشور را به پایتخت و جنوب وصل می نمود مسدود ساخت و با نیروی های دولتی به نبرد ادامه داد. احمدشاه مسعود در این جنگ بعد از شش هفته از ناحیۀ ران پای زخم برداشت و نیرو های دولتی مؤفق به تصرف دوبارۀ وادی پنجشیر شدند. مسعود در این نبرد شکست خورد و با تعدادی کمی از همراهانش به پریان آخرین روستای پنجشیر به سوی ارتفاعات شمال وادی عقب نشست. ادامۀ نبرد به صورت جبهه ای در شش هفته، نخستین اشتباه در شروع این مرحله از مقاومت بود که مسعود اندوخته و تجارب فراوانی از آن گرفت. او با ارادۀ قوی هرچند بادشواریهای زیادی، مقاومت را دوباره آغاز کرد. به تشکیل دسته های منظم چریکی پرداخت و قبل از شروع مجدد عملیات به تعلیم و تربیۀ نظامی و سیاسی آنها مبادرت ورزید. احمدشاه مسعود بعد از این، جنگ پارتیزانی و چریکی را به شیوۀ علمی گام به گام در کلیه مراحل مبارزه و جهاد مسلحانه تعقیب کرد. او بنیانگذار جنگ پارتیزانی به گونۀ علمی در افغانستان شد. و به تجارب علم جنگ پارتیزانی در جهان معاصر با راهکارها و راهبرد های خویش در طول دوران جهاد و مقاومت مسلحانه افزود. تدوین و تنظیم اندیشه و عمل مسعود در عرصۀ جنگ پارتیزانی در دورۀ جهاد مسلحانه یکی از منابع مطمئن علمی این جنگ محسوب می شود که مردم افغانستان و مردم هرجامعه و کشور دیگری درهردوره ای ازحیات شان می توانند برای دفاع از وطن و آزادی شان در برابر بیداد و تجاوز از آن استفاده نموده و الهام بگیرند.

احمد شاه مسعود در مرحله ای بعد از شکست فوق الذکر که به سرباز گیری مجدد و تنظیم قطعات منظم مجاهدین برای نبردهای بعدی پرداخت، عملیات جنگی را از نو آغاز کرد. او دوباره مراکز اداری و نظامی دولت حزب دمکراتیک خلق را به جز از رخه مرکز ولسوالی در سراسر وادی پنجشیر تسخیر نمود و با تجاوز قوای شوروی وارد دوره ای جدید مبارزۀ مسلحانه گردید که مشخصۀ آن، جهاد و قیام سرتاسری ملی در برابر تجاوز نظامی قوای اشغالگر شوروی بود.

دوران جهاد در سالهای تجاوز شوروی

احمد شاه مسعود در سالهای تجاوز و اشغال توسط ارتش سرخ شوروی، فرمانده استثنایی و منحصر به فرد در جهاد و مبارزۀ مسلحانه ی افغانستان تبارز کرد. او در این سالها میان مردم و مجاهدین به آمرصاحب معروف گردید و در وادی پنجشیر و بیرون از آن به ویژه در دوسوی هندوکش به رهبر دوست داشتنی و با نفوذ مبدل شد. او در این دوران، جهاد و مقاومت ملی و مردمی را علیه اشغال شوروی و حاکمیت محصول اشغال در مناطق تحت فرمان و نفوذ خود به جنگ منظم چریکی و سازمان یافته تبدیل کرد. او اندیشه و اندوخته های بسیاری را در عرصۀ این جنگ به کار بست و به عنوان تجارب ارزشمند مقاومت و دفاع در برابر استبداد و تجاوز به نسل های آیندۀ جامعۀ انسانی به میراث گذاشت. آنگونه که خود از تئوری و عمل گذشتگان علم جنگ به ویژه نبرد آزادیبخش گوریلایی دردوران جهاد و مقاومت بهره برد. رویکرد و منابع اندیشه ها و اندوخته های او در جنگ، مطالعۀ تئوری و تجارب رهبران و شخصیت های مختلف انقلابی و نظامی جهان و تجارب خود و یاران همرزم وهمسنگرش بود. او هیچگاه در درازنای عمر خویش در مدرسۀ نظامی (به استثنای شرکت در یک کورس کوتاه تعلیمات نظامی در زمستان ۱۳۵۳ باجمعی از اعضای جریان اسلامی در پاکستان) داخل و خارج کشور آموزش نظامی نیاموخت و در جنگی بیرون از وطن خود مشارکت نورزید.

احمدشاه مسعود با آغاز دو بارۀ جنگ بعد از شکست و جراحات خودش در تابستان ۱۳۵۸ که با تجاوز قوای شوروی در زمستان این سال وارد مرحلۀ جدید جهاد مسلحانه شد، کار را با انتخاب داوطلبانۀ افراد جوان و تعلیمات نظامی آنها برای تداوم نبرد آغاز کرد. او در انتخاب نیروی رزمی و یا سرباز گیری که آن نیروها به مجاهدین شهرت یافتند معیار های معینی را در نظر می گرفت:

به تجرد افراد ارجحیت داده می شد.

توجه به عمل می آمد تا مجاهد یگانه فرزند پسر خانواده نباشد.

اعتقاد دینی و اخلاقیات اسلامی افراد از موضوعات دیگر مورد عنایت در انتخاب نیرو های مجاهد بود. بعد از سرباز گیری و انتخاب مجاهدین، آموزش و تعلیمات نظامی و سیاسی ـ اعتقادی برای آنها اجباری محسوب می شد. احمد شاه مسعود در دوران جهاد، نیروهای مجاهدین را در سه گونه قطعات و دسته های نظامی تقسیم بندی کرد:
۱ ـ قطعات محلی
۲ ـ قطعات متحرک
۳ ـ قطعات مرکزی
در حالیکه هرسه قطعۀ مذکور تحت تعلیمات نظامی و سیاسی ـ اعتقادی قرار می گرفتند، اما زمان و محتوای تعلیمات برای این قطعات متفاوت بود. تعلیمات سیاسی ـ اعتقادی شامل تربیه و تعلیم اسلامی و فهم انگیزه ها و عوامل جهاد و مقاومت بود که مجاهد به صورت آگاهانه به سوی معرکۀ نبرد برود. قطعات متحرک و مرکزی بیشتر از قطعات محلی تحت تعلیم و تربیه قرار می گرفتند و نیروی های اصلی رزمی را در جنگ و عملیات محاربوی تشکیل می دادند. قطعات در جریان تعلیم وعملیات نظامی مکلف به پوشیدن لباس نظامی  متشکل از دریشی خاکستری یا سبز رنگ و کلاه  پکول بودند.

احمدشاه مسعود در تمام دوره های جهاد و مقاومت به مشارکت همگانی و بسیج عمومی مردم وارائۀ خدمات اجتماعی توجه جدی مبذول داشت. او در مشارکت مردم به جهاد تنها به انتخاب مجاهدین و تشکیل قطعات بسنده نکرد. یکی از توانایی ها و ابتکارات شگفت انگیز او در رهبری و فرماندهی جهاد، بسیج همگانی در کنار جهاد و مبارزۀ مسلحانه بود. او به اقشار و طبقات مختلف اجتماعی زمینۀ کار و فعالیت مساعد می کرد و آنها را در ادارۀ محل و منطقۀ خود و کمک به جهاد سهیم می ساخت. بدین منظور شوراهای مختلفی چون شورای علماء، شورای ریش سفیدان، کمیته های مختلف کاری در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی تشکیل داد. و درعقب جبهۀ نبرد ارائه خدمات اجتماعی به مردم همچون اعمار و تأسیس مکاتب، کلینیک های صحی، جاده سازی و ترمیم جاده ها و پل ها، انجام امور فرهنگی، ادارۀ منطقه و تأمین امنیت را هرگز فراموش نکرد.

احمد شاه مسعود در دورۀ اشغال شوروی ده حملۀ نیروهای مشترک شوروی و حکومت حزب دمکراتیک خلق را در وادی پنجشیر دفع کرد. قوای اشغالگر شوروی و نیروهای رژیم دست نشاندۀ شان اولین بار در حمل ۱۳۵۹ به پنجشیر هجوم آوردند. حملات بعدی آنها بالترتیب در: سنبلۀ ۱۳۵۹، قوس ۱۳۵۹، اسد ۱۳۶۰، ثور ۱۳۶۱، سرطان ۱۳۶۱، حمل ۱۳۶۳، سنبله ۱۳۶۳، عقرب ۱۳۶۳ و سرطان ۱۳۶۴ به وقوع پیوست. این حملات که هربار برای تسخیر پنجشیر و نابودی مسعود و نیروهایش برنامه ریزی شد، برخلاف، در اثر مقاومت منظم با رهبری و فرماندهی مبتکرانه و دقیق مسعود به تقویت و شهرت او انجامید. در حالیکه شوروی ها و رژیم حزب دمکراتیک خلق هزاران نیروی خود را برای نابودی مسعود و مجاهدانش از دست دادند اما هرگز به چنین آرزویی دست نیافتند.

شوروی ها بعد از حملۀ ششم در سرطان ۱۳۶۱ به احمدشاه مسعود پیشنهاد مذاکرۀ آتش بس کردند. مسعود بعد از بررسی و مشورت های لازم و مذاکرات متعدد با نمایندگان شوروی که در آن نقشی به حکومت حزب دمکراتیک خلق قایل نشد، معاهدۀ آتش بس را با جنرالان شوروی امضاء کرد. اعتبار معاهدۀ آتش بس بعد از یکسال تمدید که شامل سراسر وادی پنجشیر و ولسوالی اندراب در شمال می گردید تا کمتر از دوسال ادامه یافت. احمدشاه مسعود در این مدت به اهداف مهم ایجاد تشکل همآهنگ سازی مجاهدین در داخل کشور و گسترش پایگاه جنگ و مقاومت که در دسترسی به آن معاهدۀ آتش بس را امضاء کرده بود، دست یافت. او در حالیکه به جنگ علیه قوای شوروی همچنان در مناطق بیرون از پنجشیر و خارج از محدودۀ آتش بس ادامه داد، “شورای نظار” را به مثابۀ یک تشکّل واحد فراقومی و فراگروهی مجاهدین به وجود آورد تا جهاد مسلحانه و مقاومت ملی را در برابر اشغال شوروی به نتیجه و کمال مطلوب برساند. وی در اولین گام فرماندهان و مسوولان جمعیت اسلامی ولایات پروان، کاپیسا، کابل، بغلان، کندز، بدخشان و تخار را به تاریخ پانزدهم قوس ۱۳۶۲ در منطقه ی شرشر اشکمش ولایت تخار گرد هم آورد و اساس تشکّل نظامی ـ سیاسی شورای نظار را گذاشت. در این اجلاس تأسیس و گسترش مناطق پایگاهی مورد تصویب قرار گرفت و پس از آن چهار پایگاه منظم عملیاتی و نظامی را در ولسوالی های خوست و فرنگ بغلان، فرخار و اشکمش تخار و کشم  بدخشان ایجاد کرد. با ایجاد این پایگاه ها به کمیت و کیفیت نیروهای خود افزود و قوای شوروی را همچون وادی پنجشیر در یک منطقه ی وسیع کوهستانی درگیر جنگ ساخت.

احمدشاه مسعود بعد از اولین اجلاس فرماندهان جهاد و تأسیس شورای نظار به جلسات رسمی شورای مذکور ادامه داد و مبنای کار و فعالیت خود را در تمام عرصه ها بر سیستم شورا و مشورت میان فرماندهان و مسؤلان بنا نهاد. او تا سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق در ثور ۱۳۷۱ پنج بار دیگر جلسات رسمی اعضای شورای نظار متشکل از زبده ترین فرماندهان و مسئولان ولایات را دایر کرد. در این اجلاس تصامیم مختلفی در مورد گسترش و توسعۀ مناطق پایگاهی، گسترش قلمرو شورای نظار به ولایت شرقی، تصرف مراکز نظامی و گارنیزیونهای رژیم در مناطق کوهستانی اطراف شهرها و موضوعات دیگری گرفته شد.

یکی از شگفتی های استعداد و ابتکار احمدشاه مسعود در دوران جهاد تخلیۀ وادی پنجشیر از مردم و عقب نشینی نیروهای او درحمل ۱۳۶۳ قبل از هجوم هفتم قوای شوروی از این وادی بود. ترک داوطلبانه ی مردم از خانه و زادگاه شان میزان نفوذ و محبوبیت مسعود را نزد مردم به نمایش گذاشت. احمد شاه مسعود با این تدبیر، هم مردم را از ضربات و تلفات سنگین و مهلک و هم نیروهای خود را از سرکوبی و نابودی یورش هفتم قوای شوروی به پنجشیر که با دقت و مهارت در مسکو طرح شده بود، نجات داد. حملۀ هفتم شوروی ها درحمل ۱۳۶۳ از بزرگترین حملات قوای شوروی در پنجشیر و همچنان از بزرگترین حملات آنها در طول اشغال به یکی از مناطق کشور بود. عقب نشینی قبل از این حمله تا آخرین فرصت به گونه ای برنامه ریزی گردید که ارتش سرخ وکی جی بی نتوانستند از آن آگاه شوند. در نتیجۀ آن یورش هزاران نیروی ارتش سرخ و قوای حکومت مورد حمایت شان در کابل به وادی پنجشیر بعد از بمباران ده ها فروند هواپیمای استراتژیکTU 16  از مراکز نظامی شوروی در آسیای میانه، به هدر رفت. قوای شوروی و حکومت حزب دمکراتیک خلق با این حمله بعد از ویرانی خانه های بدون ساکنانش که در نتیجۀ مین گذاری های مجاهدین تلفات زیادی را متحمل می شدند به برپایی قرارگاه ها و مراکز نظامی پرداختند. اما با بازگشت مجاهدین و شروع عملیات نظامی در تابستان همان سال به تدریج تا سالهای دیگرآن مراکز نظامی به تصرف مجاهدین درآمد.

پس ازحملۀ هفتم از شدت و گستردگی حملات قوای شوروی در پنجشیر کاسته شد. از یکسو فشار و سنگینی آتش جنگ ارتش سرخ که تا قبل از آن در پنجشیر متمرکز گردیده بود به پایگاه های جدید و مناطق بیرون از آن تقسیم شد و از جانب دیگر تاکتیک آنها در نحوۀ حمله و یورش که به شکل کلاسیک با بمباران شدید هوایی وآتش سنگین قوای راکت و توپخانه و سپس پیشروی قوای پیاده و زرهی صورت می گرفت، تغییر یافت. حملات جدید شوروی ها به صورت ناگهانی و با فرود نیروهای پیاده به وسیلۀ ده ها و صدها چرخبال (هلیکوپتر) انجام می یافت. نیروهای شوروی و رژیم مورد حمایت شان در کابل چندبار خواستند تا با اینگونه یورشهای ناگهانی اقدام به دستگیری و یا نابودی احمدشاه مسعود نمایند، اما هر بار تلاش شان به نتیجه نرسید. مسعود بعد ازحملۀ هفتم اکثراً در پایگاه های جدید در شمال کشور به سربرد و در تقویت و گسترش پایگاه ها و همآهنگی بیشتر مجاهدین سایر ولایات از طریق شورای نظار تلاش ورزید. او بعد از جلسۀ سوم شورای نظار در دلو ۱۳۶۴ که در آن به تصرف مراکز نظامی و گارنیزیون های رژیم در اطراف شهرها توافق به عمل آمد به عملیات های منظم و مهمی در ولایات شمال شرقی کشور پرداخت. وی با تصرف گارنیزیون فرخار در اسد ۱۳۶۵، گارنیزیون نهرین در عقرب ۱۳۶۵، گارنیزیون کلفگان در سرطان ۱۳۶۶ گارنیزیون کران و منجان در عقرب ۱۳۶۶ و گارنیزیون بورکه در قوس ۱۳۶۶ یک منطقۀ وسیع و به هم پیوستۀ کوهستانی را در شمال شرق به دست آورد. او با تسلط به این مناطق ابتکار نظامی را از دشمن گرفت و برای واردشدن به مرحلۀ مهم تعرض استراتژیک در جنگ چریکی غرض تصرف شهرها، طرح ایجاد ارتش منظم را با گسترش و توسعۀ قطعات مرکزی متشکل از مجاهدین ولایات مختلف ریخت.

سالهای پس از خروج قوای شوروی

احمدشاه مسعود در جوزای ۱۳۶۷ که پنجمین اجلاس شورای نظار را در پایگاه فرخار دایر کرد، ایجاد ارتش منظم را در رفتن به مرحلۀ تعرض استراتژیک مورد تحلیل و تأکید قرارداد. او هنوز گامهای نخست را باتوسعۀ قطعات مرکزی برداشته بود که قوای شوروی افغانستان را ترک گفت. خروج نیروهای شوروی برای وی غافلگیر کننده محسوب می شد. چون کار و برنامۀ او در مورد ایجاد ارتش و انجام تعرض استراتژیک غرض تصرف شهرها و سقوط حکومت مورد حمایت شوروی ها به انجام نرسیده بود. در حالیکه احزاب مجاهدین و رهبران شان در پشاور و منابع مختلف خارجی از سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق در فردای خروج قوای شوروی سخن می گفتند، مسعود این ادعا و پیش بینی را غیرواقعی و قبل از وقت تلقی کرد. او اظهار داشت که سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق با تغییر وتحول وضعیت نظامی نیروهای مجاهدین از حالت دفاع به تعرض میسر است. این امر همآهنگی نیروها و ایجاد ارتش تعلیم دیده و منظم، اکمالات تسلیحاتی و لوژستیکی را می خواهد که دسترسی به آنرا نه در چند هفته و چند ماه بلکه در چند سال باید مورد توجه قرارداد. اما در بیرون از افغانستان که آی اس آی (استخبارات نظامی ارتش پاکستان) فعالیت محاربوی احزاب مجاهدین به خصوص ولایات مرزی را تحت کنترول داشت بدون توجه به نظریات مسعود، جنگ جلال آباد را در نیمۀ حوت ۱۳۶۷ به راه انداخت. جنگی که به شکست مجاهدین انجامید و صحت دیدگاه احمدشاه مسعود را در همآهنگی و آماده شدن مجاهدین به مرحلۀ تعرض استراتژیک نشان داد.

احمدشاه مسعود علی رغم موانع و مشکلاتی که توسط آی اس آی و گلبدین حکمتیار ایجاد می شد، به تلاش خود در این مسیر چه در سالهای اشغال و چه در سالهای بعد از خروج قوای شوروی ادامه داد. او پس از تصرف گارنیزیون های که قبلاً نام برده شد، شهر تالقان را ازتصرف رژیم بیرون کرد و به اولین شهر در آغاز مرحلۀ جدید ی که آن را “مرحلۀ تعرض استراتژیک” می خواند، دست یافت. اما بعد از آن تلاش های حکمتیار و استخبارات نظامی پاکستان که به شدت از استقلالیت مسعود در طول دوران جهاد ناراض بودند در جلوگیری از فعالیت و برنامه های او بیشتر شد. قتل سی تن از فرماندهان و مجاهدین ولایت تخار حین بازگشت از اجلاس شورای نظار توسط سید جمال ولید قوماندان حزب اسلامی حکمتیار در تابستان ۱۳۶۸ در تنگی فرخار تخار، گام عمده ای در تضعیف مسعود و ناکامی برنامه های او بود. گام بعدی با کودتای ناکام مشترک حکمتیار و شهنوازتنی وزیردفاع دولت نجیب الله در کابل برداشته شد تا احمد شاه مسعود وهمه نیروها و احزاب دیگر مجاهدین در برابر عمل انجام شدۀ تصاحب قدرت قرار بگیرند.

احمدشاه مسعود که همچنان ایجاد ارتش و همآهنگی مجاهدین را در تصرف شهرها و سقوط رژیم عامل مهم و اساسی می پنداشت در خزان سال ۱۳۶۹ به جلسۀ شورای سراسری قوماندانان در شاه سلیم پیوست. او گردهم آیی تعدادی از قوماندانان جهاد را در توضیح و اعلان نظریات و برنامه های خود فرصتی خوبی تلقی کرد. و سپس به پاکستان سفر نمود تا نظریات خود را به گوش رهبران احزاب مجاهدین و مقامات پاکستانی نیز برساند. وی در یک اجلاس علنی در مقر ریاست دولت مؤقت به رهبری صبغت الله مجددی در شهر پشاور از رهبران احزاب مجاهدین و تفرقه میان آنها انتقاد شدید به عمل آورد و ضرورت همآهنگی مجاهدین وایجاد ارتش منظم را در تصرف شهرها و سقوط رژیم مورد تحلیل و تاکید قرارداد. او پس از چند روز گفتگو و مذاکره در پاکستان در قوس ۱۳۶۹ دوباره به داخل کشور برگشت و کار تعلیمات نخستین قطعات ارتشی را که از ده هزار نفر تشکیل شده بود شدت بخشید.

پیشقدمی در سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق

احمدشاه مسعود در حالیکه برنامه های خود را در ایجاد ارتش منظم و همآهنگی میان نیرو های مجاهدین در سالهای بعد از خروج قوای شوروی دنبال کرد، موضوع تضعیف وسقوط رژیم را از داخل نیز ازیاد نبرد. خروج کامل قوای شوروی در دلو ۱۳۶۷، سپس فروپاشی امپراتوری شوروی و سقوط حاکمیت حزب کمونیست و به دنبال آن کاهش و پایان یافتن کمک های بی حساب مالی و نظامی مسکو به رژیم حزب دمکراتیک خلق در کابل، نفاق و خصومت فزایندۀ جناح ها و دسته های حزب مذکور در داخل حاکمیت ازعوامل زمینه ساز تضعیف و سقوط رژیم از داخل محسوب می شد. و مسعود ازتمام این زمینه ها در سقوط حاکمیت حزب مذکور استفاده کرد. پس از خروج قوای شوروی نظامیان حزب دمکراتیک خلق که بقای حاکمیت حزبی خود را متزلزل و نامطمئن می دیدند در صدد تأمین روابط با گروه های مختلف مجاهدین برآمدند. اما بیشترین تعدادآنها این روابط را با احمدشاه مسعود برقرارکردند. جاذبه و نفوذ شخصیت مسعود که در استقلالیت، اعتدال و وطندوستی اش مشخص می شد بسیاری از نظامیان حزب حاکم را به سوی او می کشاند. متقابلاً وی از مراجعه و تأمین ارتباط افراد از داخل حاکمیت حزب دمکراتیک خلق که دیگر حاکمیت وآیدیؤلوژی حزب مذکور را پایان یافته تلقی می کردند استقبال به عمل می آورد. تضادها و مخاصمات قومی، قبیله ای، زبانی و محلی جناح ها و دسته های حزب مذکور که با تمایلات و گرایشات برتری خواهانه ی قومی نجیب الله در داخل حزب به صورت فزاینده عمیق تر و گسترده تر می شد، برقراری ارتباط عناصر و افراد مختلف نظامی و غیر نظامی حاکمیت حزب دمکراتیک خلق را با احمدشاه مسعود بیشتر می ساخت. در نتیجۀ این عوامل و زمینه ها بود که مسعود در ششمین اجلاس شورای نظار در ثور۱۳۷۰ سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق را قبل از اتمام برنامۀ ایجاد ارتش منظم و انجام مرحلۀ تعرض استراتژیک در سقوط رژیم از بیرون مورد بررسی وارزیابی قرارداد.

احمدشاه مسعود در زمستان ۱۳۷۰ عملاً  در برانداختن حاکمیت حزب دمکراتیک خلق با استفاده از زمینه ها وضعف ها ی داخلی حاکمیت مذکور دست به کار شد. او درگام نخست از سرپیچی ژنرال مومن قوماندان لوای سرحدی حیرتان در برابر فرمان رهبری حاکمیت مبنی برتبدیلی اش از حیرتان حمایت به عمل آورد و به تمام ژنرالان و نظامیان دولتی که با او در ارتباط بودند هدایت داد تا برای سرنگونی رژیم آماده شوند. در گام بعدی خواست تا شهر مزار شریف را از تسلط رژیم بیرون کند. اما داکتر نجیب الله با اعزام ژنرال نبی عظیمی قوماندان گارنیزیون کابل و معاون وزارت دفاع به مزار شریف در حوت این سال تلاش کرد تا از سقوط شهر جلوگیری به عمل آورد. با ورود نیروهای فرقه ۵۳ به قوماندانی ژنرال عبد الرشید دوستم از جوزجان و فاریاب به شهر مذکور وضعیت در آن شهر تغییر یافت و احمدشاه مسعود غرض جلوگیری از جنگ و خونریزی، نیروهایش را به فرماندهی عطامحمدنور از پیشروی و تسلط به شهر مانع گردید. سپس برای رسیدن به دروازه های کابل و سرنگونی حاکمیت حزب دمکراتیک خلق (حزب وطن) تمام مراکز نظامی و اداری رژیم را به همکاری افسران و نظامیان رژیم در ولایت پروان ـ کاپیسا  و شمال کابل به شمول فرودگاه نظامی بگرام در حمل ۱۳۷۱ متصرف شد و کابل را به تسلیمی و پذیرش انتقال قدرت به مجاهدین فراخواند. در نتیجۀ این وضع تضاد و تفرقه در داخل حزب حاکم در کابل تشدید یافت. داکتر نجیب الله رهبرحزب و دولت در ۲۶ حمل ۱۳۷۱ به دفتر سازمان ملل پناه برد. عبد الوکیل وزیر خارجۀ دولت او دو روز بعد به شهر چاریکار آمد و در ملاقات و مذاکره با احمدشاه مسعود، پذیرش انتقال قدرت را از سوی رژیم به مجاهدین اعلان کرد. جنرال عبدالرشید دوستم قوماندان فرقه ۵۳ با عبدالعلی مزاری رهبرحزب وحدت اسلامی و جمعی از فرماندهان احزاب مجاهدین و جنرالان دولتی از مزارشریف نیز به پروان آمدند و از مسعود خواستند تا در مشارکت هم به تشکیل دولت و تسلیمی قدرت از کابل بپردازند. آنها طرح تشکیل دولتی را ارائه کردند که در آن احمدشاه مسعود مقام رهبری و ریاست دولت، عبدالعلی مزاری صدر اعظم حکومت و عبدالرشید دوستم پست وزارت دفاع را به عهده داشته باشد. اما احمدشاه مسعود بارد طرح مذکور کار تشکیل دولت را به عهدۀ رهبران احزاب مجاهدین گذاشت و از آنها خواست تا برای تسلیم گیری قدرت از رژیم در حال سقوط، دولت خود را تشکیل بدهند. همچنان او تشکیل “شورای جهادی” متشکل از فرماندهان مجاهدین و ژنرالان مخالف رژیم را مطرح کرد که در صورت عدم تسلیمی کابل و عدم پذیرش انتقال قدرت به مجاهدین به عملیات مشترک دست زده شود. وی به بسیاری از رهبران احزاب جهادی در پشاور و فرماندهان عمدۀ مجاهدین در ولایات جنوب و شرق کشور تماس گرفت و آنها را در جریان مذاکرات خود با مقامات دولت حاکم کابل و آمادگی کابل به تسلیمی و انتقال قدرت به مجاهدین قرارداد. اما در میان رهبران احزاب مجاهدین گلبدین حکمتیار رهبرحزب اسلامی طرح تشکیل دولت مجاهدین و انتقال قدرت را ازسوی رژیم حزب حاکم به این دولت نپذیرفت و کابل را به حملۀ نظامی تهدید کرد. احمدشاه مسعود خواستار آن بود تا نیروهای مختلف مسلح احزاب به کابل وارد نشوند. نظم و ثبات پایتخت برهم نخورد و زمینه برای انتقال قدرت به دولت مجاهدین مساعد باقی بماند. یکی از اهداف و برنامه های او جلوگیری از فروپاشی ارتش و پولیس و نابودی وسایل و امکانات نظامی آن بود تا بعد از تشکیل و استقرار دولت مجاهدین از پرسونل مسلکی و امکانات آنها و نیروهای مسلح احزاب مجاهدین یک ارتش و پولیس منظم و مقتدر ملی شکل بگیرد. بنا بر این او در یک گفتگوی مفصل از طریق مخابره با حکمتیار به روز ۲۸ حمل ۱۳۷۱ تلاش به عمل آورد که مذکور را ازحمله به کابل منصرف نماید تا زمینۀ انتقال آرام و مسالمت آمیز قدرت از میان نرود  و نظم اداره و مدیریت دولتی در پایتخت متلاشی نشود. گلبدین حکمتیار که در جنوب کابل به سر می برد به این گفتگو قانع نشد و همچنان کابل را به حملۀ قریب الوقوع تهدید کرد. احمدشاه مسعود پس از این گفتگوی بی نتیجه با حکمتیار در صدد دفاع از کابل برآمد. او با استفاده از چرخبالهای پایگاه هوایی بگرام هزاران تن از نیروهای خود را به کابل اعزام کرد تا باسایر نیروهای رژیم که آمادۀ انتقال قدرت و پذیرش دولت مجاهدین بودند، مانع هجوم نیروهای حزب اسلامی حکمتیار به شهرشوند و از شکستن کمربندهای امنیتی شهر و فروپاشی نظم و ثبات پایتخت جلوگیری کنند. اما در حالیکه رهبران احزاب مجاهدین در پشاور روزچهارم ثور ۱۳۷۱ حکومت انتقالی خود را به ریاست صبغت الله مجددی اعلان کردند، نیروهای حزب اسلامی حکمتیار در فردای آن روز در زدوبند پنهانی با بخشی از جناح خلق و پرچم به رهبری رازمحمد پکتین، محمداسلم وطنجار وزرای داخله و دفاع و جنرال محمدرفیع معاون رییس جمهور وارد حوزه های امنیتی شهر و نقاط مهم پایتخت شدند. در نتیجۀ این وضع کمربند های امنیتی اطراف پایتخت شکست و دسته های مختلف مسلح احزاب و گروه های مجاهدین و غیر مجاهدین وارد شهر شدند. گلبدین حکمتیار ظهر آن روز از تصرف کابل و به پایان رسیدن عمر حکومت احزاب مجاهدین قبل از تسلیم گیری قدرت که حتی نمایندگان وی در پای توافقنامۀ این حکومت امضاء کرده بودند، سخن گفت.

وزارت دفاع دولت مجاهدین و دفاع از پایتخت

احمد شاه مسعود در اولین ابلاغیۀ حکومت انتقالی مجاهدین به وزارت دفاع این حکومت منسوب شد و مؤظف به دفاع از کابل و تأمین ثبات پایتخت گردید. اما برای تأمین چنین امری در جنگ با گلبدین حکمتیار قرارگرفت. چون حکمتیار قبلاً آرامش و ثبات پایتخت را نخست با تهدید و سپس با هجوم نیروهای خویش برهم زده بود. هرچند نیروهای حکمتیار در این جنگ که سحرگاه ششم ثور۱۳۷۱ به وقوع پیوست از شهرکابل بیرون رانده شدند و مراسم رسمی انتقال قدرت به حکومت مجاهدین به روز هشتم ثور در پایتخت تدویر یافت اما احمدشاه مسعود در طول دوام دولت مجاهدین در کابل که چهار سال و پنج ماه را در برگرفت در گیر جنگ تحمیلی فرسایشی گردید. جنگی که ریشه های آن در دخالت از بیرون به خصوص دخالت پاکستان نهفته بود.

سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق به دست احمشاه مسعود برای استخبارات نظامی ارتش پاکستان (آی اس آی) که گلبدین حکمتیار را در رهبری دولت مجاهدین مدنظر داشت ناخوش آیند وغیرقابل تحمل محسوب می شد. از این رو آی اس آی در عقب جنگ حکمتیار قرارگرفت و او را تا زمانی که به گروه طالبان تعویض کرد، در بی ثبات سازی پایتخت و تضعیف دولت مجاهدین یاری رساند. آزادگی و استقلالیت احمدشاه مسعود برای سایر همسایگان و بسیاری از کشورهای صاحب علاقه و ذینفع در افغانستان نیز خوشآیند و قابل قبول نبود. بسیاری از آن کشورها در مقاطع مختلف موضع و موقف منفی در قبال دولت مجاهدین گرفتند. سازمان ملل متحد، ایالات متحدۀ امریکا و اروپا نه تنها از دولت مجاهدین که زمانی آنها را در جنگ علیه شوروی و کمونیستان حاکم یاری می رسا نیدند حمایت نکردند بلکه برعکس با سکوت رضایت آمیز خود دست پاکستان و همسایگان را در تداوم دخالت و بی ثباتی در افغانستان باز گذاشتند. تلاش مسعود در این دوره برای قانع کردن دول غربی به خصوص ایالات متحدۀ امریکا در کمک به تأمین ثبات در افغانستان با قطع دخالت پاکستان بی نتیجه ماند.

موانع و دشواریهای احمدشاه مسعود در سالهای دفاع از پایتخت و دولت مجاهدین تنها جنگ با نیروهای حکمتیار نبود. در حالیکه بسیاری از احزاب مجاهدین در دولت و قدرت سیاسی مشارکت داشتند اما در دفاع از دولت و کابل احساس مسؤلیت نمی کردند. حملۀ حکمتیار به کابل، دوام جنگ و موشک باران او نظم و ثبات دولتی را در پایتخت تخریب کرد و پیامد بسیار منفی و ناگواری را در تمام عرصه های زندگی مردم و حاکمیت به جاگذاشت:

بخش اعظم پایتخت در طول این سالها ویران شد. بدنه و ساختار ارتش و پولیس متلاشی گردید. قسمت زیاد سلاح و امکانات نظامی به غارت رفت و تخریب شد. بد امنی و بی ثباتی در کابل و سایر نقاط کشور ادامه یافت. جناح ها و شاخه های مختلف حزب دمکراتیک خلق که خود حاضر به پذیرش حکومت مجاهدین و انتقال قدرت شده بودند به فعالیت های توطئه آمیز علیه حکومت مجاهدین و بی ثبات سازی اوضاع پرداختند. احزاب و گروه های دیگر در داخل دولت و شهرکابل در رسیدن به هرنوع خواست های شان راه خشونت و جنگ را پیش گرفتند.

احمدشاه مسعود در سالهای جنگ حکمتیار علیه کابل و دولت مجاهدین بارها تلاش کرد تا از راه مذاکره و تفاهم او را از تداوم جنگ بازدارد. مسعود در جوزای ۱۳۷۱ با قبول هرگونه خطری به منطقۀ تحت کنترول نیروهای حکمتیار در شرق کابل رفت و با او معاهده ی صلح و ختم جنگ را امضاء کرد. وقتی بر اساس این معاهده که حکمتیار وجود نیروهای عبدالرشید دوستم را به عنوان ملیشه های گلم جم عامل جنگ می دانست، دولت و ووزارت دفاع به بازگرداندن این نیروها به شمال کشور پرداخت، حکمتیار خواستار عقب رفتن نیروهای مسعود از کابل شد.

احمدشاه مسعود برکناری خود را از وزارت دفاع در دهم ثور ۱۳۷۲ به منظور استقرار صلح توسط رهبران احزاب مجاهدین در جلال آباد پذیرفت. در حالیکه او یکسال قبل از این از رهبران خواسته بود تا برای تسلیم گیری قدرت از رژیم حزب دمکراتیک خلق به تشکیل حکومت بپردازند. اما کنار رفتن او از وزارت دفاع نه تنها موجب قناعت گلبدین حکمتیار در پایان دادن به جنگ علیه کابل نگردید، بلکه رهبر حزب اسلامی در ۱۱ جدی همین سال و این بار در کنار نیروهای جنرال عبدالرشید دوستم جنگ خونین و ویرانگری را در پایتخت به راه انداخت. در حالیکه حکمتیار در بیش از یک و نیم سال گذشته کابل را بلا وقفه به بهانۀ حضور نیروهای دوستم به نام ملیشه های گلم جم گلوله باران کرد و هزاران نفر را به کام مرگ کشاند. حکمتیار در این جنگ خونین و در همآهنگی با نیروهای دوستم نیز نتوانست به تصرف پایتخت و سقوط دولت دست یابد.

احمدشاه مسعود در طول سالهای دفاع از کابل و دولت مجاهدین که شدید ترین حملات نیروهای مهاجم را دفع کرد و بار دشوار جنگ تحمیلی را به دوش کشید، برای استقرار صلح از هر فرصتی نیز استفاده نمود. به منظور ختم جنگ و تأمین صلح از هر مصلح و میانجی استقبال کرد و سخت ترین و غیر منصفانه ترین تقاضاها و شرط ها را پذیرفت. به رغم آنکه گلبدین حکمتیار در طول سه سال حاکمیت مجاهدین کابل را پیوسته راکت باران کرد و برای تصرف پایتخت و تشکیل حاکمیت انحصاری خود ده ها بار به کابل حمله آورد اما مسعود برای دستیابی به صلح هرچند با ناخشنودی و اکراه حضور او را در تابستان ۱۳۷۵ در کابل به عنوان صدر اعظم پذیرفت. حضوری که دیگر خیری برای صلح نداشت.

رهبری در مقاومت ملی علیه حاکمیت طالبان، سلطه ی تروریزم و تجاوز پاکستان

احمدشاه مسعود همانگونه که در سه سال حاکمیت مجاهدین به خاطر تحقق صلح و ثبات در افغانستان به هرصدایی در این جهت لبیک گفت و با هر گامی در این مسیر همراه شد، از نخستین ادعا و فریاد طالبان در پایان دادن به جنگ و استقرار صلح نیز استقبال کرد. او حرکت طالبان را که با شعار صلح خواهی و تحقق امنیت از جنوب کشور و از قندهار سر برآورد مورد تشویق و حمایت قرارداد. و در دسترسی به صلح به گونۀ شگفت آور و متهوارنه ای بدون سپاه و لشکر به پیشواز آنها در۲۲ دلو ۱۳۷۳ به میدان شهر رفت. اما طالبان که یک گروه جاهل و وابسته به بیگانه بودند و نه برای صلح بلکه برای ایجاد حاکمیت جهل و بیداد و نابودی استقلال و هویت ملی افغانستان ماموریت داشتند راه جنگ را برگزیدند. احمدشاه مسعود که در سه سال گذشته برای دفاع از استقلال و حاکمیت ملی کشورش در برابر حملات و جنگ های خونین حکمتیار علیه کابل و دولت مجاهدین و در مقابل دسایس و توطئه های گوناگون ایستاده بود، این بار در برابر نیروی جهل و وحشت طالبی نیز ایستاد. مسعود هژده ماه و دوازده  روز (از ۲۱ حوت ۱۳۷۳ تا ۵ میزان ۱۳۷۵) نیروی طالبان را درپشت دروازه های پایتخت نگهداشت و در این مدت سخت ترین و خونین ترین حملات آنها را در تصرف کابل دفع کرد. او چند بار برای جلوگیری از سقوط هرات و ولایات غربی کشور صدها تن نیروی خود را از مرکز به شیندند و هرات اعزام داشت و تا میزان ۱۳۷۴ مانع سقوط آن مناطق به دست طالبان شد.

طالبان بعد از تسلط بر هرات و ولایات غربی با دریافت امکانات هنگفت مالی، لوژستیکی و نظامی از سوی آی اس آی و ممالک عربی نفت خیز خلیج فارس در مشارکت با صدها تن جنگجوی مدارس پاکستان و داوطلبان دیگر خارجی با تصرف ولایات شرقی در میزان ۱۳۷۵ به کابل پایتخت کشور دست یافتند. احمدشاه مسعود یک روز قبل از ورود طالبان به شهر کابل در پنجم میزان ۱۳۷۵ در حالی نیروهای خود را از پایتخت به سوی شمال عقب برد که یک روز تأخیر در این عقب نشینی پیامد بسیار خونین وغم انگیزی را هم برای مردم پایتخت و هم برای آن نیروها درقبال داشت. طالبان و جنگجویان خارجی که از سه استقامت جنوب، شرق و غرب کابل در حال هجوم به شهر بودند با بستن راه شمال شهر به آسانی نیروهای مدافع را در محاصرۀ کامل قرارمی دادند. در چنین حالتی یک جنگ خونین و مرگبار کوچه به کوچه و خانه به خانه در شهر با آیندۀ غیر قابل پیشبینی برای نیروهای مدافع پایتخت واقع می شد. در حالیکه برای احمدشاه مسعود تداوم مقاومت در برابر سلطۀ طالبان و تجاوز پاکستان از اهمیت و اولویت برخورداربود و درگیری نیروهای او در داخل شهر محاصره شده از سوی دشمن ضربۀ جبران ناپذیری به آینده ی مقاومت وارد می کرد.

احمدشاه مسعود بعد از ترک پایتخت هزارن تن نیروهای خود را داخل وادی پنجشیر ساخت و مدخل دره را با قسمتی از سرک غرض جلوگیری از ورود نیروهای طالبان منفجر نمود. او بستن دهانۀ پنجشیر را به صورت مؤقت از یکسو غرض تنظیم و سازماندهی دوبارۀ نیروهای خود و از سوی دیگر به منظور ایجاد زمان و فرصت برای مردم پایتخت و شمال پایتخت در شناخت بهتر طالبان ضروری تلقی کرد. در حالیکه مسعود مؤفق به سازماندهی مجدد نیروها غرض تداوم مقاومت گردید، مردم در کابل و شمال کابل با طالبان نه به عنوان نیروی آورندۀ امنیت و ثبات بلکه به نیروی وحشی وسرکوبگر ضد فرهنگ و مدنیت که توسط صدها تن از افراد جنگجوی پاکستانی وعرب همراهی می شدند، روبروگردیدند. احمدشاه مسعود نیروهای طالبان را دوهفته بعد در یک حملۀ سریع و ناگهانی از دهانۀ پنجشیر و سالنگ تا دامنه های کوتل خیرخانه درهم شکست و اولین بار ده ها نفر ازجنگجویان خارجی را که بیشترشان پاکستانی بودند به اسارت درآورد. او سپس در ۱۹ میزان ۱۳۷۵ با عبدالکریم خلیلی رهبر حزب وحدت و عبدالرشید دوستم در شهرک خنجان شمال سالنگ معاهدۀ تشکیل ائتلاف نظامی “شورای عالی دفاع از وطن” را امضاء کرد. و با این اقدام تلاش ژنرال نصیرالله بابر وزیر داخلۀ پاکستان و سران آی اس آی را در جلب حمایت و همکاری دوستم با طالبان ناکام ساخت.

باگذشت هر روز از حاکمیت طالبان که وحشت و بیداد آنها علیه مردم بیشتر، وابستگی آنها به بیگانه آشکارتر، تعداد جنگجویان متجاوز پاکستانی و خارجی در میان شان افزونتر و سلطۀ تروریزم بین المللی القاعده در حاکمیت آنها عمیق تر و گسترده تر می شد، نقش احمدشاه مسعود به عنوان یگانه مرجع و امید مقاومت در راه استقلال و حاکمیت ملی کشور برجسته تر نمایان می گردید. در طول سالهای حاکمیت طالبان و سلطۀ تروریزم بین المللی القاعده که از سوی استخبارات نظامی پاکستان (آی اس آی) و جمیعت العلمای فضل الرحمن و سمیع الحق با اعزام هزاران داوطلب جنگی حمایت وهمراهی می شد، تنها احمدشاه مسعود با ایمان راسخ و اراده ای به استواری و سرافرازی قله های بلند هندوکش به مقاومت در وطن ادامه داد. درسالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ هجری خورشیدی دوبار لشکر وحشت طالب با سپاهیان اجیر و داوطلب ویرانی از بلاد عرب وعجم به شمال کشورسرازیر شدند. به استثنای وادی پنجشیر و برخی از دره ها و دامنه های شمال هندوکش و پامیر سیطرۀ وحشت و ترور را به همه ولایات کشور پهن نمودند. بسیاری از رهبران و فرماندهانی که در این مناطق قرارداشتند و از پایداری و مقاومت دم می زدند، معرکۀ مبارزه و جنگ را ترک کرده به بیرون از کشور رفتند، اما احمد شاه مسعود در تمام این حالات به تنهایی فریاد مقاومت سرداد و در راه دفاع از دین، آزادی و وطنش ثابت و استوار باقی ماند.

احمدشاه مسعود در سالهای حاکمیت طالبان و سلطه ی تروریزم چند بار به گونۀ شگفت آوری در میزان ۱۳۷۵، جوزای ۱۳۷۶ و اسد ۱۳۷۸ دره ها و تاکستانهای شمالی را از اشغال نیروی مهاجم طالبان و تروریزم آزاد ساخت و هزاران نفر از نیروهای زمین سوز و آدم کش آنها را که صدها پاکستانی و عرب در میان شان قرارداشت سرکوب کرد و به اسارت درآورد. او در یازدهم قوس ۱۳۷۷(۲ دسمبر۱۹۹۹) در پنجشیر جلسه ای را متشکل از سیصد تن فرماندهان مناطق و اقوام مختلف افغانستان، رهبران گروه ها و احزاب مجاهدین برای ایجاد همآهنگی و اتخاذ استراتیژی واحد مبارزه و مقاومت علیه طالبان دایر کرد. و با برگزاری این اجلاس، مؤفق به بازگرداندن رهبران و فرماندهان بیشتر و گسترش مقاومت و جنگ در ولایات مختلف شرقی، مرکزی و شمال غربی کشور شد. سخت ترین و نابرابر ترین جنگ احمد شاه مسعود با نیروهای طالبان و متجاوزین خارجی در تابستان ۱۳۷۹ در تالقان به وقوع پیوست. این جنگ با هجوم بیست هزار تن نیروی طالبان، تروریستان القاعده و متجاوزین پاکستانی برای تسخیر تالقان و تصرف بدخشان و تمام مناطق عقبی در شمال و شمال شرق وادی پنجشیر بیش از یکماه طول کشید. در این جنگ نیروهای خارجی در میان طالبان بیشتراز نیروی بومی طالب بود. در حالیکه هزاران نفر جنگجوی پاکستانی شامل این نیروها می شد، هزاران تن از تروریستان سازمان القاعده متشکل از کشورهای عربی شمال افریقا، شرق میانه، ممالک آسیای مرکزی، مناطق ماورای قفقاز، سینکیانگ چین، کشمیر، کشورهای اسلامی جنوب شرق آسیا و حتی ایالات متحده ی امریکا و اروپای غربی قوت اصلی رزمی این لشکر را می ساختند. هرچند طالبان و لشکر تجاوز و ترورخارجی تالقان را بعد از یکماه جنگ خونین تصرف کردند اما جلو پیشروی آنها را احمدشاه مسعود به سوی بدخشان و دره های شمال شرق هندوکش گرفت.

احمدشاه مسعود در طول سالهای مقاومت و جنگ با طالبان و تروریزم از هر فرصت و زمانی برای مذاکره با طالبان نیز استفاده کرد تا آنها را از وابستگی به بیگانه وهمدستی با تروریزم و تداوم کشتار و جنگ به سوی صلح بکشاند. اما این مذاکرات در اثر وابستگی طالبان به بیگانه و تروریزم بین المللی به نتیجه ای نرسید. همچنان موصوف در این سالها سعی نمود تا جامعۀ بین المللی به خصوص ایالات متحده امریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد را متقاعد به اعمال فشار علیه پاکستان در قطع دخالت و تجاوز به افغانستان نماید و آنها را از عواقب حاکمیت طالبان و سلطۀ تروریزم بر منطقه و جهان آگاه سازد. او دراین سالها پیوسته با افراد و نمایندگان مختلف رسمی و غیر رسمی مجامع جهانی چه در داخل افغانستان و چه درخارج از کشور به مذاکره و گفتگو پرداخت تا حقانیت مبارزه و مقاومت خود را به گوش آنها برساند و همکاری آنها را در استقرار صلح و ثبات در کشورش جلب نماید. عمده ترین مذاکرات او در این مورد با جامعۀ اروپایی در مقر پارلمان اروپا درشهر استراسبورگ فرانسه بود. احمدشاه مسعود در سیزدهم حمل ۱۳۸۰ به مقر پارلمان اروپا سفرکرد و در مذاکرات مختلف و جلسات متعدد بامقامات رسمی و غیر رسمی جامعۀ اروپا اهداف و خواسته های خود را از مبارزه و مقاومت تشریح نمود. او در همین سفر در برابر پرسش خبرنگاران از پیامش به رئیس جمهور امریکا گفت: “پیام من به آقای بوش این است که جنگ افغانستان و وجود پایگاه های تروریستی تنها به افغانستان محدود نمانده بلکه دیر یازود این خطرات گریبانگیر امریکا و تعداد بیشتری از کشورها در منطقه و جهان خواهدشد”، پیامی که تا چهار ماه دیگر تحقق یافت.

شهادت

احمدشاه مسعود در طول حیات مبارزه و مقاومت برای عدالت و آزادی در وطنش پیوسته در معرض از دست دادن جان و زندگی خویش قرارداشت. اما در این مدت که دونیم دهۀ عمرش را در برگرفت چند بار نقشه ها و برنامه های منظمی برای قتل او چیده شد. نقشه ها و برنامه هایی که همه هدر رفتند و نقش برآب گردیدند. نخستین توطئه برای قتل او در سال ۱۳۵۴ از سوی گلبدین حکمتیار به راه افتید که قبلاً از آن سخن رفت. دومین تلاش برای قتل مسعود در تابستان ۱۳۵۸ زمانی صورت گرفت که موصوف جبهۀ جنگ را در جبل السراج و دامنه های سالنگ جنوبی علیه حکومت تره کی و امین فرماندهی می کرد. او در این هنگام از عقب جبهه توسط عضو یکی از گروهای مائویستی مورد اصابت گلوله قرارگرفت.

تلاش ها و نقشه های بعدی در ترور و حذف فزیکی احمدشاه مسعود توسط قوای اشغالگر شوروی، کی جی بی، نیروهای مسلح دولت حزب دمکراتیک خلق و سازمان جاسوسی آن “خاد” انجام یافت. در طول دوران جهاد و مبارزۀ مسلحانۀ احمدشاه مسعود،  قوای هوایی ارتش سرخ و رژیم حزب دمکراتیک خلق ده ها بار مناطق و محلاتی را برای نابودی او برمبنای اطلاعات جواسیس کی جی بی و “خاد” بمباران کردند. در حالیکه مسعود در سالیان جهاد و مقاومت علیه تجاوز قوای شوروی و حاکمیت رژیم دست نشاندۀ آن پیهم محل خواب و اقامت خود را تبدیل می کرد و پیوسته موقیعت و مکان بود و باش خویش را تغییر میداد. این گونه بمبارانهای هوایی که بسیار باشدت و باحجم سنگین آتش باروت و بم صورت می گرفت، موجب حدس قطعی مسؤلین کی جی بی در افغانستان مبنی بر قتل موصوف می شد و برپایۀ چنین حدسی،  خبر قتل مسعود را به دفتر مرکزی خود در مسکو مخابره می کردند. آنگونه که جنرال بوریس گروموف آخرین قوماندان قوای شوروی در افغانستان می نویسد: «مامورین کی جی بی در افغانستان به گونۀ واضحی وقار خود را به دست خود پایمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم آنان بیش ازده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود به دست آنها نابود شده است در حالیکه مسعود گاه در یک منطقه گاهی در منطقه ی دیگرسربرمی آورد.» (ارتش سرخ در افغانستان،  صفحه ۱۲۱). 

علاوه بربمبارانهای هوایی، “خاد” سازمان جاسوسی رژیم حزب دمکراتیک خلق با گماشتن جواسیس خود تلاش های ناکامی را برای ترور احمدشاه مسعود انجام داد. در چند بار جواسیس خاد با تفنگچۀ بی صدا مامور قتل مسعود شدند که قبل از اقدام دستگیر گردیدند. باری یکی از این افراد به اسم کامران که از سوی داکتر نجیب الله حین ریاستش در اداره ی “خاد” به قتل احمدشاه مسعود گماشته شده بود، خود ماموریتش را افشاء کرد و تفنگچۀ بی صدای خاد را تسلیم نمود. تلاش های نافرجامی برای کشتن مسعود توسط زهریاتی که به غذایش مخلوط می گردید نیز از سوی خاد انجام یافت. نقشه های ترور او با انفجاراتی که از راه دور کنترول می شد به ویژه در دوران دولت مجاهدین در کابل بارها خنثی گردید. وی درسال ۱۳۶۷ از توطئه ای که برای قتل او توسط صمد پاچا از سران ملیشیای حکومت نجیب الله در خواجۀ غار ریخته شده بود جان سالم برد. او همچنان در قوس ۱۳۷۱ از آتش کلاشینکوف  یکی ازملیشه های ژنرال عبدالرشید دوستم در وزیر اکبرخان کابل که مورد شناسایی قرارگرفت، نجات یافت. و چرخبال حامل او در خزان ۱۳۷۳ در حالی از تعقیب و راکت باران هوا پیماهای بم افگن و شکاری عبدالرشید دوستم در ولسوالی نهرین سالم باقی ماند که دو فروند چرخبال همراه او توسط آتش جنگنده های دوستم نابودشدند. اما در تمام این سالها و درتمام تلاش ها و نقشه های که برای قتل مسعود انجام یافت، طرح ترور و حذف فزیکی او با حملۀ انتحاری به میان نیامد. تا آنکه سازمان تروریستی القاعده مرتکب این جنایت شد.

طرح ترور وحذف فزیکی احمدشاه مسعود بعد از سقوط تالقان توسط سازمان تروریستی القاعده، طالبان وآی اس آی روی دست گرفته شد. هنوز اطلاعات دقیقی وجود ندارد که طرح حملۀ انتحاری به جان احمد شاه مسعود خارج ازحلقه ی خاص طالبان، القاعده وآی اس آی به چه سازمان های اطلاعاتی و حلقه های جاسوسی دیگری بر می گردد. اما حمله ی تروریستی توسط دوتن اعضای تازی القاعده عملی گردید. عبدالستار دهمن که همسرش ملکه با سایر فامیل های اعضای القاعده درحومه ی جلال آباد زندگی می کرد با پاسپورت بلژیکی به اسم محمد کریم توزانی  و”السویر” کارگر ساختمانی شهر برکسیل بلژیک به اسم محمد قاسم بقالی که هردو مراکشی بودند به نام خبرنگار در اسد ۱۳۸۰ از طریق کابل وارد ولایت پروان شدند. آنها وقتی به کابل آمدند توسط نامۀ رسمی وزارت خارجۀ طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفی شدند تا به همکاری آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاری به ولایت پروان و کاپیسا بروند. پاسپورت آنها ویزای یکساله ی “کثیرالورود” پاکستان را داشت که توسط خلیل الرحمن سکرتر اول سفارت پاکستان درلندن صادرشده بود. هردوی شان نامه ای از “یاسرالتوفیق السری” مدیر یک انجمن اسلامی به نام “المرصد الإعلامی الإسلامی” درلندن، عنوانی عبدرب الرسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی داشتند. یاسر توفیق از اهالی مصر سالها قبل در کشورش به جرم توطئۀ ترور حسنی مبارک رئیس جمهور مصر متهم و به مرگ محکوم شده بود. اما قبل از دستگیری به انگلستان فرار کرد و درخواست پناهندگی داد. او پناهندۀ سیاسی پذیرفته شد و پاسپورت انگلیسی به دست آورد. علاوه برنامۀ یاسرتوفیق، تبعۀ دیگر مصری به نام داکترهانی که در دوران جهاد علیه قوای شوروی با رهبراتحاداسلامی شناخت ودوستی داشت در صحبت تیلفونی از او خواست تا با خبرنگاران مذکور همکاری نماید. داکترهانی وانمود کرد که از بوسنیا گپ می زند در حالیکه بعداً در بازجویی ها،  شمارۀ تیلفون او از قندهار ردیابی شد.

خبرنگاران جعلی بعد از روزها اقامت در شمالی، پنجشیر و تخار که منتظر مصاحبه با احمدشاه مسعود بودند به روز هژدهم سنبله ۱۳۸۰ برابر با نهم سپتمبر ۲۰۰۱ برای مصاحبه در خواجه بهاءالدین ولایت تخار آماده شدند. در این مصاحبه محمد کریم توزانی یاهمان عبدالستاردهمن در نقش پرسشگر و”السویر” یا محمدقاسم بقالی در نقش فلمبردار ظاهر گردیدند. در نخستین لحظات مصاحبه، محمدقاسم بقالی فرد اصلی عملیات انتحاری که در مقابل احمدشاه مسعود قرارگرفت، بمی راکه در کمرخود به جای بطری های کامره جاسازی کرده بود منفجرساخت. آتش اصلی انفجار مسعود را نشانه گرفت و دقیقاً قلبش را. او در همان لحظات آغاز انفجار جان به جان آفرین تسلیم کرد.”إنا لله وإنا إلیه راجعون”.

محمد عاصم سهیل از کارمندان وزارت خارجه که در کنارش نشسته بود نیز جان داد. مسعود خلیلی سفیر افغانستان در دهلی که برای ترجمۀ مصاحبه حضورداشت به شدت مجروح گردید و فهیم دشتی خبرنگار داخلی که در وسط اتاق مصروف عکس برداری بود جراحات خفیف برداشت. بدن محمدقاسم بقالی متلاشی گردید و محمد کریم توزانی که بدون برداشتن جراحاتی در حال فرار بود توسط مجاهدان به قتل رسید.

پیکر خونین احمدشاه مسعود به سرعت توسط محافظانش ذریعۀ چرخبال به فرخار تاجکستان انتقال یافت. بدنش از صورت تاکمر مورد اصابت پارچه های متعددی قرارگرفته بود. سینه اش سوراخ سوراخ و خون چکان بود. به روی قلبش دوسوراخ عمیق به چشم می خورد. قسمتی از انگشتان راستش قطع شده بود و به جانب راست بدن زخم بزرگی دیده می شد. مرگ او را همسنگران و یاران نزدیکش که برسر پیکر خسته و خونینش گریستند مخفی نگهداشتند. جسدش را در سردخانه ای گذاشتند. و پیکر او را هشت روز بعد به زادگاهش در وادی پنجشیرآوردند و به روز بیست و ششم سنبله ۱۳۸۰ در میان اشک و اندوه واقعی مردم وهمرزمانش در “سریچه”،  تپه ی بلندی میان رخه و بازارک که اکنون تپه ی سالار شهیدان نام گرفته است، به خاک سپردند. هنوز توده های خاک را به رویش انبار نکرده بودند که لوحه ای در کنار مزارش نصب شد و شاعر سوگواری نام و نشانش را در دل خاک اینگونه به تصویر کشید:

در  اینجا مرد با  ایثار خفته
عقاب صحنه ی پیکار خفته
قدم آهسته بردار از کنارش
که مسعود سپه سالار خفته

و شاعر دیگری بعداً  خطاب به “سریچه” گفت:

کنار خود  گرفتی یار ما را
همان سرداده و سردار مارا
سریچه زنده باشی درنگیری
به دل گنجانده ای اسرارما را

سجایا و شخصیت

احمدشاه مسعود مردی با قد متوسط مایل به بلندی بود. پوست گندمی صاف و روشن داشت. چشمان سیاه تیز بین، نافذ و کنجکاوش نظر هربیننده ای را جلب می کرد. دارای سر بزرگ با موی مجعد انبوه و سیاه بود که در سالهای اخیر سفیدی هایی در میان موی هایش به چشم می خورد. ریشش برخلاف موی سرش باریک و اندک بود.

بینی عقابی وروی استخوانی داشت. بدن ماهیچه دار و عضلانی، شانه و سینه ی فراخ و پهن و شکم فرو رفته داشت. در مجموع هیئت و ریخت ظاهری اش زیبا و جذاب بود. در لباس پوشیدن با سلیقه و پاک بود. لباس های روشن و بیشتررنگ کریمی متمایل به خاکی و رنگ آبی روشن را می پسندید. در تمام روزهای دوران جهاد و مقاومت و ایام کار رسمی دریشی نظامی به رنگ خاکستری و یاسبز کمرنگ به تن داشت. دایم به سرش کلاه پکول می گذاشت که به یکطرف سر تمایل پیدا می کرد.

بیشتر اوقات به خصوص در دوران جهاد به گردنش دستمال می آویخت. در لباس پوشیدن، سخن گفتن و حرکات خویش از کسی تقلید نمی کرد. برعکس اطرافیان، همرزمان و کسانیکه حتی از نزدیک او را ندیده بودند می کوشیدند تا از او تقلید کنند. زبان مادری اش فارسی بود که آنرا به لهجه ی خاص درهم آمیخته ی  پنجشیری و کابلی صحبت می کرد. به زبان فرانسوی  به راحتی سخن می گفت. زبان پشتو و اردو را می فهمید. به زبان عربی آشنا یی داشت. به ورزش علاقمند بود. ورزش صبحگاهی را ترک نمی کرد. ورزش های بکس، تکواندو، فوتبال، والیبال و شنا را یاد داشت و گاهی در اوقات فراغت به فوتبال و شنا می پرداخت. از رنگ ها، رنگ آبی، ازغذا ها شوربا (آبگوشت)، از میوه ها سیب و ام و ازسلاح دستی کلاشینکوف را بیشتر می پسندید. در راه رفتن باتندی واستواری قدم برمی داشت. در مصافحه دست می داد و کمترآغوش باز می کرد. از روی بوسی به جز در موارد استثنایی که مجبورنمی شد، اجتناب می ورزید. به اطفال شفقت ومهربانی داشت. با بزرگان و اهل علم و فضل با احترام و تواضع برخورد می کرد. هیچگاه در حالت خشم و غضب سخن ناسزا، فحش و دشنام را به زبان نمی آورد. هرچند که در موقع قهر و خشم مجرم و خطاکاری را به دست خود مورد لت وکوب قرار می داد، با دوستان و یارانش صمیمی بود. و در برابر دشمنان گذشت و مدارا داشت. با اسیران دشمن برخورد نیک و بشر دوستانه می نمود و درنگهداری آنها جداً اصول اخلاقی را رعایت می داشت. در برخورد باعام مردم با گشاده رویی و به دور ازتظاهر عمل می کرد. عمل زشت و خلاف قانون و مصالح عامه را تقبیح می نمود و عاملینش را بد می دید. از ستمگر و ستم و از فساد و بی عدالتی تنفرداشت و در برابر ظلم و بی عدالتی به شدت می ایستاد و مخالفت می ورزید. تظاهر و ریا کاری را نمی پسندید. تملق را نکوهش می کرد. در انظار عام کمتر ظاهر می شد. گپ و کلامش همیشه شفاف و کوتاه بود. اصطلاح “جان گپ” را در گفتگو با طرف به کار می برد. با اختصار و روشنی “جان گپ” را به مخاطب ارائه می کرد و از مخاطب نیز می خواست تا “جان گپ” را بگوید. گپ طرف را به دقت می شنید در گفتگوها و پرسش ها بسیار حاضر جواب بود. قدرت درک و تفهیمش در سطح عالی قرارداشت. برای افرادی که در پای کلامش می نشستند، شخصیت جاذب و قابل اعتماد محسوب می شد. صولت و صلابت شخصیتش مخاطب را تحت تأثیر و نفوذ می گرفت. هرکسی که به او نزدیک می شد خود را در افکار و آرمان با او همآهنگ احساس می کرد، از همراهی و اطاعتش لذت می برد و به وجد می آمد.

شجاعت، پشتکار و پایداری عجیب و شگفت انگیزی داشت. هیچگاه بی روحیه و نا امید نمی شد. اراده و تصمیم محکم و غیر قابل تسخیر داشت. در برابر تمام مسایل با عقلانیت برخورد می کرد. از پذیرش و عمل بر مبنای عاطفه و احساسات دوری می جست. از همین جهت در امور نظامی و فعالیت محاربوی به کار اطلاعاتی و کشف اهمیت اساسی می داد. در نتیجۀ این روش شبکۀ اطلاعاتی بسیار نیرومند و منظم را به وجود آورد.

به شورا و مشورت اهمیت جدی می داد. و اغلباً بدون مشورت و دقت عمیق به کار و عملی اقدام نمی کرد. به کتاب و مطالعه دلچسپی و علاقۀ وافرداشت. در هرحالتی کتاب را با خود انتقال می داد و از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می کرد. مباحثه و مناظره های علمی، سیاسی و ادبی را با دانشمندان و روشنفکران می پسندید. به شعر فارسی علاقمند بود و دیوان شعر حافظ شیرازی را اکثراً با خود داشت.

آدم سخت متدین، مؤمن، عفیف، عابد وپرهیز گار بود. دین راعامل رهبری و کمال شخصیت انسان تلقی می کرد. نماز های پنجگانه را در وقتش با جماعت ادا می کرد. نمازش بسیار خاضعانه و خاشعانه بود. همیشه با وضو به سر می برد. قبل از رفتن به خواب شبانه نماز تهجد می خواند. به اسلام عشق داشت و در دوران جهاد به آگاهی خود از دانش و معارف اسلامی با فراگیری دروس دینی ازعلمای محلی افزود. با تعبیر های افراط گرایانه و متحجرانه از اسلام مخالف بود. اسلام را دین معتدل می پنداشت و به توانایی و نقش اسلام در کمال و سعادت جامعه از راه حفظ و گسترش ارزش های اخلاقی تأکید می کرد. او به تشکیل حکومت معتدل اسلامی و ملی در افغانستان و همزیستی مسالمت آمیز با جامعۀ بین المللی، هم معتقد و هم متعهد بود. ثبات سیاسی را در کشور به ایجاد یک دولت ملی ممثل اراده وخواسته های برحق و عادلانۀ مردم در پیوند می دانست. جداً خواهان یک افغانستان با ثبات و مقتدر از لحاظ سیاسی و کشور پیشرفته و شکوفا از لحاظ اقتصادی بود.

آزادی مردم و وطنش را به شدت دوست داشت. هیچگاه استقلالیت خود، مصالح مردم و منافع میهنش را با هیچ بیگانه ای به سازش و معامله نگذاشت. تحقق صلح و ثبات در وطن، تأمین عدالت اجتماعی، رفاه مردم و پیشرفت کشور و ایجاد یک افغانستان مقتدر و مستقل آرزوهای دیرین وهمیشگی اش را می ساختند.

هنگام شهادت ۴۹ سال داشت. با دختر یاورش حاجی تاج الدین در دوران جهاد در سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۸) ازدواج کرد. این ازدواج به دلایل امنیتی دور از انظار عامه صورت گرفت. تا زمان شهادت صاحب یک پسر و پنج دخترشد.

روانش شاد و فردوس برین جایش باد!


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا