خبر و دیدگاه

“شایسته کندهار دیر دی یادوم”

kandaharblast

تابستان سال ۱۳۶۱ بود. یکی از روز ها، که درست به یادم نیست ماه سرطان بود یا اسد، در کتابخانهء مکتب تخنیک ثانوی مصروف “موجودی” کتاب ها بودم- همراه با فرهیخته مردی از دیار کندهار. این مردم محترم و با وقار را همه در تخنیک ثانوی به نام “داورصاحب” می شناختند. نام پوره اش را هرگز ندانستم. او مسوول کتابخانه بود و من ماموراداری مکتب که وظیفه گرفته بودم همراه با او کتابهای کتابخانه را موجودی کنیم.

بلی، ما در کتابخانه بودیم و داورصاحب مهمان داشت. مهمانی که به تازه گی ازکندهار آمده بود. مهمان قصه میکرد که در کندهار روس ها چه محشری از خون و ویرانی برپا کرده بودند. مهمان قصه میکرد که شهر سرتاپا آتش شده بود- هم برای مردم شهر، هم برای دشمنان مردم. او میگفت که روس ها دهکده ها را بمباران کرده اند و در قیسی زاران کندهارخستهء بم و شیرهء باروت میبارد. آن مرد میگفت که خشم دشمن زبون در گونهء بم های پنجصد کیلویی بردهکده ها و باغ های کندهار میبارد؛ چنانی که درخت های زرد آلو را ازبیخ به هوا کرده و چندین باغ آنسوتر پرتاب کرده است. آن مرد با دردی آمیخته با غروری تلخ میگفت که یک روز شهر کندهار چنان در آشوب غوطه ور شده که در نیمروز گرم و آفتابی در جادهء دروازه هرات پشه پر نمیزده است.

آن روز دران کتابخانه بدون آن که بتوانیم سکوت سنگین حاکم برفضای صحبت های مان را نامی بدهیم، شریک ماتمی شده بودیم که صد هاکیلومتر دور از ما شهری را فراگرفته بود. آن روزها، مانند امروز مرگ انسان ها تنها اندوه نداشت بلکه سرخی خون شان را ما در بیرقی میدیدیم که در فردای شکست دشمن برفراز کوه ودرهء این دیار به اهتزاز می آید و حماسهء زندگی جاودانهء شهدا را به گوش باد های سرمست وطن زمزمه میکند. مرگ انسان ها اندوهگین مان میکرد اما در دل چنین می انگاشتیم که خداوند ازما برای آزادی قیمت می ستاند و مردم حاضر اند این قیمت را بپردازند.

آنروز کندهار پارچه یی بود از یک تن یگانه. تن یگانه یی که نامش افغانستان بود. آنروز کندهار جزیرهء افیون تریاک نبود. آنروز کندهار مال شخصی دلالان بین المللی نبود تا “پایگاه عنعنوی قدرت سیاسی” اش معرفی کنند؛ زمین وآسمانش را با زهر تریاک، حنظل تروریزم و هلاهل ذهنیت قبیلوی بیالایند. آنروز کندهار در کنار هرات بود و همدوش بدخشان و ننگرهارو همسنگر بلخ و بامیان که جبههء نبرد آزادیبخش ملی را گرم کرده بود. آنروز کندهار غم های کابل اسیر را قسمت میکرد و سهم قربانی جان و مال و تن در نبرد آزادی را با دل وجان میپرداخت.

نمیدانم همان روز بود، یا چند شب و روز پس ازان و یا شاید چند هفته و ماه پس ازان روزی که قصهء کربلا گونهء کندهار را از زبان مهمان داور صاحب شنیده بودم که شبی وقتی تلویزیون را روشن کردم، عبدالرووف کندهاری میخواند.

شایسته کندهار دیر دی یادم

نه هیریژی که هر تسو یی هیروم

من هرگزنتوانسته بودم کندهار وحماسهء خونینش را از یاد ببرم. وقتی آهنگ عبدالرووف کندهاری را شنیدم همه صحنه های بمبارد، کشتار، شهرخلوت و مصیبت زده، دروازه های بسته و غبارآلود، بوی خون و باروت در فضای آن شهر زیبا و سرزنده از پیش چشمم گذشت. نمیدانم عبدالرووف کندهاری آن آهنگ را در چه هوایی و با کدام احساسی میخواند اما برای من همه کندهاری هایی پیش چشمم ظاهر شدند که حسرت شایستگی وزیبایی از دست رفتهء کندهار را میخوردند. دلم برای همهء آن خوبی ها و خوشی های کندهار گرفته بود و بی اختیار به یاد کندهار گریسته بودم.

امروز پس از بیست وهفت سال ازان روزی که نخستین قصهء درد و داغ جمعی شهر و شهریان کندهار را شنیده بودم، می بینم که هنوز هم خون کندهاری از ریختن نایستاده و “شایسته کندهار” بازهم در خون فرزندان خود صبح وشام وضو میگیرد.

خبر دو انفجار پیاپی درشهر کندهار و به خون نشستن ده ها انسان بیگناه کندهار باردیگر خاطرات گذشته را باکلکی از آتش و خون در ذهنم ورق زد. به یاد آوردم که سی سال پیش همه میدانستند که کی دوست است و کی دشمن. صف و سنگر از خود و بیگانه مشخص بود. هنوز دلالان سیاسی و تشنگان قدرت پا به عرصهء وجود نگذاشته بودند. هنوز مردم با خود بودند و برای خود می جنگیدند. اما پس از سی سال جنگ امروز دست های پیدا و پنهان چنان مصروف توطئه های خونین اند که ما تنها برزمین افتیدن فرزندان و به خون غلطیدن جگرگوشه های مان در کندهار یا کابل، پکتیا یا کندز، پروان یا هرات را می بینیم اما دست هایی را که این گلهای نو رسته را قلم میکنند، هرگز شناسایی کرده نمیتوانیم.

کسی می گوید، طالبان مسوول کشتار اند. اما وقتی رئیس جمهور کشور طالبان را “دافغان بچیان” می خواند و هوس میکند که آنها سربازان او شوند، دیگر دود از کلهء مان برمی خیزد که طرف کدامیک را بگیریم. طرف آن به خون غلطیده های بیگناه را که از ما قاتل میخواهند یا طرف این “دافغان بچیان” را که همه روزه به فرمان دشمنان قسم خوردهء وطن به کشتار مردم می پردازن اما رئیس جمهور کشور ناز شان را میکشد و به زبان حال برای شان میگوید که: “اندرین ره کشته بسیار است، قربان شما.”

زمانی بود که زلمی خلیلزاد عضو  یا مشاور کمیتهء امنیت ملی سنای امریکا بود و آنگاهی که سنا میخواست برای به اصطلاح “ایتلاف شمال” در برابر طالبان کمک کند، ایشان مشوره داده بودند که جنوب افغانستان پایگاه عنعنوی قدرت در افغانستان است و باید یک “ایتلاف جنوب” در برابر شمال ساخته شده و امریکا این ایتلاف را کمک کند. همین برنامهء خلیلزاد بود که کندهار را در برابر سایر مناطق افغانستان قرار میداد تا خود وشرکای شان دلال این معامله شوند و نفع به جیب بزنند.

اکنون می بینیم که کندهاری یی برای هشت سال برسریر قدرت تکیه زد اما کاری برای ختم فاجعه و خشک کردن دریای خون در کندهار انجام نداد. اینها تنها زمین کندهار، باغ های کندهار، خانه های کندهار و ثروت کندهار را می خواهندو برای بدست آوردنش حاضر اند خون هزاران کندهاری دیگر هم بریزد تا کندهار خالی ازسکنه شود و دارایی مردم آن به همین هایی که جیب های شان از پول غارت و قاچاق پر است بماند.

چرا غایله در کندهار فرونمی نشیند؟ چرا امنیت، عدالت و آسایش به کندهار نمی آید؟ چرا می گذارند که دشمنان مردم افغانستان و دشمنان کندهار از کندهاری ها به صفت گوشت دهن توپ کار بگیرند. چرا کندهاری ها باید قربانی تطبیق برنامه های ستراتیژیک کشور های دخیل شوند و دلالان خون و ویرانی از نام آنها حکومت کنند؟ چرا طالب و طالبانیزم را از هم تفکیک نمی کنند و برای درهم کوبیدن طالبانیزم چارهء اساسی و در مشوره با تمام احاد کشور نمی پردازند؟ چرا مسالهء “مذاکره” با طالبان را مسالهء شخصی وخانواده گی خویش تلقی میکنند و برای حل بحران ناشی از طالبانیزم به یک بسیج همگانی و در پرتو رای و ارادهء همهء ملت تصمیم گرفته نمی شود؟

ما این پرسش ها را به پیشگاه همهء ملت میگذاریم و از آنها می خواهیم تا با درنظر داشت اینهمهء فاجعه و تراژیدی و با روی کردن به خرد و ایمان شان به درک وشناسایی عوامل بیشمار و گونه گون بدبختی های مردم خویش بپردازند و برای پایان بخشیدن به آن دست بدست هم داده و بنیاد آنرا براندازند.

اما شهادت معصومانه و مظلومانهء شهدای انفجار های اخیر کندهارو سایر نقاط کشوررا به همهء مردم کشور، بازماندگان و دوستان شهدا تسلیت گفته برای شهدا از ایزد یگانه بهشت برین استدعا میکنیم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا