فرهنگ و هنر

نه سکوت ، نه سیاهی

 
 
دنیای غربت با همه دلواپسی هایی که دارد ، جاییست که دران آدم میتواند گهگاهی به درون خود بنگرد وبه دلسپرده گی هایی که تا ایندم زنده اش نگهداشته اند ، برسد . این مجال خواستنی را به بسیار آسانی میتواند فرا چنگ آرد اگر از بیهوده گیهای بسیار پیرامونی ، اندکی  کاسته باشد.

 
در پردۀ یکی از تلویزیونها ، شبی در ردۀ از آدمها چشمم به پهلوان ابراهیم ، آن نماد شکست ناپذیری – کم از کم برای من –  افتاد که هنوز تنومند بود وگیرنده . از خودم پرسیده بودم : چگونه است که ببری چنین هرچند خسته و شکسته ، هنوز در کشور گامزن است ولی هیچ سدایی از او و یادی ازین یل سر افراز  بلند نیست . مردی که در جوانی تا توانست رزمید ، وپشت هندی و پاکستانی و روسی و ایرانی را بار بار به زمین آورد و چون رستم هماورد استوره های کشورش ، سر بلند زیست.
به یادم آمد که یکتن از شاگردان دبستان این مردانه مرد ، ناصر علی جوالی در سال  ۱۳۵۵ از کشور عراق برای کشورش جام طلا آورد و من که درآن سال شاگرد دانشکده بودم ، برای زهی ، شعری ساختم و استادم پروفسور شاه علی اکبر شهرستانی آنرا در مجلۀ ادب که  سر دبیرش بود ، به چاپ رساند .
 آن شعر را ازین غربتسرای درد بازهم میخواهم در پای این یاد نامۀ کوتاه ،  بیاورم تا یادی ازان نامداران نام آفرین میهن ، کرده آید. 
 
 
نه سکوت، نه  سیاهی

با شاخه یی ز فتح و نوازش

با قامت فشرده زقدرت

 آن پهلوان معرکه می آید .

رستم !

ای ماندگار عظمت تاریخ

از ژرف آن سکوت و سیاهی

از چاه آن شغاد برادر

اما برادری نه برابر

                        سربرکن!

بنگر که ازتبار عزیزانت

یکتن شکوه نام ترا امروز

باردگر سروده به لبهامان

مردی نه از امایل معروف

مردی نه از جواهر الوان

مردیست از فریق عرقریزان

با دستهای آبله اش از کار

با داربست زنده گیش بردوش

حمال نامهای فراموش

دستش گشوده باد

       نامش ستوده باد . 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا