اندیشه

اهمیت تفکر تیوریک و فلسفی برای افغانستان

به گمان من یکی از ویژگی‌های جامعه‌های فقر زده بی‌ارزش شدن زبان، تاریخ و اندیشه است. من در هر جایی که بحث فلسفی را آغاز می‌کنم یکی از شایع‌ترین واکنش‌ها این است که مردم افغانستان گرسنه اند و باید پیش از همه شکم گرسنهٔ مردم را سیر کرد. با آن‌که نان اولویت دهم مردم افغانستان هم نیست. و این وقتی بر ملا می‌شود که ما از خود بپرسیم؛ چرا مردم افغانستان گرسنه اند؟ بعد فهرستی از دلیل‌های گونان که از جنگ‌های درونی و میان‌تباری آغاز می‌شوند و با مداخلهٔ خارجی پایان می‌یابند داده می‌شود. و اگر باز بپرسیم که چرا جنگ است؟ چرا مداخله خارجی است؟ آن‌گاه خواهم دید که دلیل گرسنگی مردم افغانستان ریشه در پدیده‌های دارد که اندیشدن به آن‌ها یا تابو است ویا هم برون از پرتو دید ما.

در میان مردم ما باور نادرستی دیگری نیز وجود دارد که گویا با دامن نزدن مسایل تباری، فرهنگی، زبانی و تاریخی است مشکلات ما با‌گذشت زمان حل خواهند شد. اکثریت مردم ما به این باورند که هرکه به فکر آینده‌اش باشد، نیازی به گذشته‌اش ندارد و خودش را درگیر بحث‌های تاریخی نمی‌کند. افزوده بر این، باور فراگیر دیگر، حتا در میان برخی از روشنفکران افغانستان، این است که با به فراموشی سپردن رویداد‌های تاریخی می‌توانیم آیندهٔ را پی‌افگنیم که در آن عدالت اجتماعی و سیاسی برقرار باشد و تمام تبار‌های افغانستانی برادروار در کنار هم زندگی کنند. پرسشی که به میان می‌آید این است که این کوته‌بینی‌ها و خوش‌باوری‌ها از کجا سرچشمه می‌گیرند و در برون‌رفت از این تنگنا تفکر تیوریک یا فلسفی چه نقشی می‌تواند بازی کند؟ پیش از این‌که این پرسش را پاسخ بگویم، بیایید بیینم تفکر فلسفی و تیوریک چیست و چرا بر غم شکم اولویت دارد؟

ما می‌دانم که فلسفه خوانش مسایلی کلی و اساسی پیرامون موضوع‌های همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خرد، ذهن، زبان، روح، تن، جامعه و غیره است. و تفاوت فلسفه با دیگر راه‌های پرداختن به این پدیده‌ها رویکرد نقادانه، سامان و سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلال‌های خردگرایانه و منطقی است.بهعبارت دیگر فلسفه به گونهٔ گسترده به بنیادی‌ترین باور‌ها، برداشت‌ها و رویکرد‌های فردی و اجتماعی اشاره دارد. همین است که فلسفه با تمام پژوهشی بودنش پیوند ناگسستنی با نیازمندی‌های مشترک مردمی دارد با آن‌که مردمان همه فلیسوف نیستند.

افزوده بر این شناخت ما از خود و اطرافیان‌مان بستگی به پرسش‌های فلسفی دارد که می‌پرسیم. آگاهانه یا ناآگاهانه زندگی انسان‌ها بر مدار جهان بینی‌های گوناگون می‌چرخد. باری‌نمونه بخش بزرگ تاریخ قرن بیست که در آن میلیون‌ها انسان زیر پرچم مارکسیسم، فاشیسم، لیبرالیسم، کاتولیسیسم و دموکراسی جان باختند زاده برخی اندیشه‌های فلسفی است. این همه خونی که در قرن بیست ریخته شد و امروز نیز ریخته می‌شود، به درستی تاثیر ژرف جهان‌بینی‌های گونانگون بر انسان را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر ما همانیم که می‌اندیشیم؛ یا به گفتهٔ مولانای بزرگ:

»ای برادر تو همان اندیشه‌ای
مابقی تو استخوان ریشه‌ای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی«

پرسشی که به میان می‌آید این است که اگر تمام بدبختی قرن گذشته و امروز زادهٔ بینش‌های فلسفی‌اند، فلسفه یا تفکر فلسفی چه‌گونه می‌تواند ما را در گذار از این تنگنا یاری برسانند؟

نخست این که ما نمی‌توانیم تمام بدبختی‌های دو قرن اخیر را پای فلسفه بریزیم. دو دگر چنانچه در بالا یادآور شدم، ما بدانیم یا ندانیم، زندگی‌ اجتماعی ما بر مدار جهان‌بینی‌ها می‌چرخد. مهم‌ترین چیزی که فلسفه به ما می‌آموزاند نگرش نقادانه بر ارزش‌ها و جهان‌بینی‌های است که بر ما سلطه می‌رانند. به عبارت دیگر تفکر فلسفی در گام نخست ما را از چنگ خودمان رهایی می‌بخشد و سپس آمادهٔ پذیرش آگاهانهٔ ارزش‌ها و سنت‌های می‌کند که برخاسته از استدلال منطقی و بینش خردگرایانه است.

آنچه تفکر تیوریک و فلسفی را یکی از نیازمندی‌های اولیه افغانستان می‌کند، تکرار تاریخ است. بیشتر از صد سال می‌شود که در یک دایره سرگردان هستیم. به باور من تا یک خوانش جدی، ژرف و انتقادی از تاریخ و فرهنگ صورت نگیرد راه که می‌روم برای بار چندم به ترکستان خواهد انجامید. بلی با آنکه جهان‌بینی‌های گونانگون و بینش‌های فلسفی بر زندگی تک تک ما تأثیر گذارند، فلسفه کار همگان نیست. پرسیدن کار همگان نیست. مگر در یک جامعهٔ که یک سوی واقعیتش طالب باشد و سوی دیگرش دعواها یا گرایش‌های دموکراتیک و انسان محور، برای رهنمایی جامعه و کشاندن توده‌ها بسوی رفاه، همزیستی و همدیگرپذیری پرسیدن پرسش‌های درست از بنیادی‌ترین گام‌هاست. پرسش‌های که پاسخگویی سده‌ها محرومیت و نابرابر باشند. پرسش‌های که تفاوت‌ها و همگونی‌های این جامعه را به گونه درست ریشه‌یابی کرده تعریف کنند. پرسش‌های که افغانستان را از انزوای فرهنگی رهایی بخشند و در جهان را به روی فرزندان این خاک بگشایند. برای پرورش یک نسل پرسشگر و برای »فرمولیزه« کردن پرسش‌های سازنده ما نیازمند تفکر تیوریک هستیم. منظور من از تفکر تیوریک مجموعهٔ اظهارات منظم و یکپارچهٔ است که ما را در شناخت و پیش‌بینی رفتار‌ها و رویداد‌ها یاری می‌رساند. تفکر تیوریک به دو دلیل حیاتی یک ابزار مهم است. نخست تیوری‌ها چارچوبی را برای سازماندهی مشاهده‌های ما مهیا می‌کنند و دوم بر اساس پژوهش های تایید شده پایهٔ برای اقدام‌های عملی ارایه می‌کنند. به عبارت دیگر، تفکر تیوریک ما را در شناخت ساختاری اجتماع یاری می‌رساند و راه را برای اقدام‌های عملی باز می‌کند.

یکی از پی‌آمد‌های نیک تفکر فلسفی یا تیوریک اندیشه‌های هنجاری است. اگر نگاهی به تاریخ جامعه‌هایی پیشرفته کنیم می‌بینیم که مهم‌ترین اصلی که باعث پیشرفت این جامعه‌ها شده است تفکر و اندیشه‌های هنجاری است. به عبارت دیگر پرسشی که در یک ذهن متفکر خلق می‌شود تنها از جنس چه‌گونه است، نیست. بلی ما برای شناخت پدیده‌ها باید پرسش‌های را مطرح کنیم که بر چیستی پدیده‌ها دلالت دارند. مگر در کنار این، مهم‌ترین پرسشی که ما طی سده‌ها نپرسیده‌ایم، چگونه باید بودن است؟ تفکر هنجاری هم بر همین اصل تاکید دارد. باری‌نمونه کاری که افلاتون در کتاب جمهوری خود می‌کند، پی‌افگندن یک آرمان‌شهر است. شهر رویایی که در آن برابری و خرد حکمرانند و عدالت اجتماعی در سپردن کار به اهل کار تعریف شده است. این به این معنا است که ما برای رسیدن به عدالت اجتماعی و برابری نخست نیازمند تعریف و درک درست پدیده‌ها از یک سو و آماده سازی ذهن‌ها برای پذیرش آن از سوی دیگر هستیم. و یگانه جایی که این پدیده‌ها تعریف و باززایی شده و به ذهن‌ انسان‌ها راه می‌یابند، زبان و فلسفه است. برای همین است که تفکر تیوریک یا فلسفی می‌تواند ما را در راستای رسیدن به یک فردای رویایی، واقعیت و حقیقتی که به آن دست نیافته‌ایم یاری رساند. مثال اتحادیه اروپا که امروز از پیش‌رفته‌ترین بخش جهان است، روزگاری تنها بحثی بود در ذهن فدرالیست‌ها و ملی‌گراها. متفکران اروپایی سالیان زیادی رویای یک اروپای متحد و پیش‌رفته را در ذهن خود پرورانیدند و ارزش‌های مشترک انسانی را دوباره و چند باره تعریف کردند. کاری که متفکران اروپایی کردند نخست پدید آوردن همدیگر پذیری و برابری در تیوری، ذهنیت بخشیدن مردم و باورمند ساختن‌ آنها به یک فردای بهتر بود، تا گام به گام آن فردایی رویایی را به واقعیتی تبدیل کردند که امروز است.

افغانستان در تمام عرصه‌ها نیازمند یک خانه‌تکانی فکری است. برای آنکه این خاک را دوباره به آن گهوارهٔ دانش که روزگاری بود برگردانیم، باید درِ ذهن‌مان را دوباره به روی خرد و عقلانیت بگشایم و با استفاده از بینش‌های فلسفی و تیوری‌های گوناگونی که در دسترس اند، آیین پرسیدن و کنجکاویی را دوباره زنده کنیم!

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. “افغانستان در تمام عرصه‌ها نیازمند یک خانه‌تکانی فکری است” خیلی درست و بجا فرموده اید. اگر مسائل زندگی مورد سوال قرار نگیرد، هیچگاه زندگی در راه سازندگی برابر نمیشود. متأسفانه که خرافات و جزم اندیشی چنان سراپا ذهن و افکار مردم را در افغانستان پیچانده است که یافتن راه حل زندگی انسانی را به کور گره بدل کرده است. مثلا”مردم در عمل ضد دین خود عمل میکنند. ما دیدیم فرخنده مسلمان را چطور نا مسلمانان بخاطر پشتیبانی از اسلام و قرآن شان وحشیانه بقتل رساندند. در حالیکه در عمل نشان دادند که خود همین قاتلین دشمن واقعی قرآن و اسلام میباشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا