خبر و دیدگاه

سال حساس افغانستان و پاکستان

afpak

به نظر می رسد سال ۲۰۱۰ را باید سال تعیین کننده ای برای افغانستان و تحولات آتی این کشور در نظر گرفت.

دولت افغانستان در کنفرانس لندن که در اولین ماه این سال برگزار گردید تقریبا به تمامی اهداف خود دست یافت و علاوه بر اخذ حمایت جامعه جهانی از طرح مصالحه ملی خود با گروههای شورشی ، افزایش تعداد نیروهای ارتش و پلیس خود تا سقف ۳۰۵۰۰۰ نفر تا شهریور ۱۳۹۰ در کنار واگذاری تدریجی مسئولیتهای امنیتی به دولت این کشور و همچنین اختصاص ۵۰% از میزان کمکهای توسعه ای کشورهای مختلف برای بازسازی افغانستان در چارچوب طرحها و پروژه های دولت این کشور ( در گذشته این رقم صرفا ۲۰% را شامل می شده است ) را می توان عمده ترین موفقیتهای افغانستان در جریان این کنفرانس محسوب نمود.

در تمامی کنفرانسهای بین المللی برگزار شده در مورد افغانستان از سال ۲۰۰۱ تا کنون ، هیچگاه محوریت دولت این کشور به این میزان مورد توجه و حمایت جامعه بین الملل قرار نگرفته بود.

مطالعه میدانی رفتار سیاسی دولت افغانستان و کشورهای موثر جامعه جهانی متعاقب اجلاس مذکور نشان از پیشبرد هم زمان چند موضوع دارد.

اول انجام بزرگترین عملیات نظامی مشترک میان نیروهای دولت افغانستان و ناتو برعلیه شورشیان در استان هلمند افغانستان که تا کنون موفقیت آمیز بوده و قرار است بر خلاف گذشته با استمرار حضور در این منطقه و انجام فعالیتهای عمرانی مانع از بازگشت شورشیان به آنجا گردند و در ادامه نیز قرار است این عملیات در استان قندهار انجام و در واقع دو منطقه ای که شورشیان موسوم به طالبان از بیشترین و قویترین حضور برخوردار بودند را پاکسازی نمایند.

دوم ادامه تلاش در دعوت مکرر از شورشیان برای پیوستن به روند مصالحه ملی و تشکیل شورای مصالحه ملی با همین هدف ، مهیا نمودن برگزاری کنفرانس بین المللی افغانستان در کابل و همچنین تشکیل لویه جرگه افغانی بعنوان ظرفی بومی برای دستیابی به توافق با مخالفین و تلاش برای استفاده از ظرفیتهای منطقه ای موثر بر جریانهای شورشی افغانستان و حامیان آنها در دستور کار دولت افغانستان قرار گرفته است.

سوم تشدید اجرای سیاست چند لایه آمریکا در مورد پاکستان که عمدتا متمرکز بر تقویت نقش نهادهای غیر نظامی پاکستان در ساختار تصمیم گیری ، تشویق بخشهای امنیتی و نظامی این کشور در مهار لایه های پنهان و تعیین کننده سیاست این کشور که عمدتا از جنس امنیتی بوده در جهت مقابله با جریانات تندرو و عدم استفاده از کارت افراط گرائی در ارتباط با هند و افغانستان و همچنین حرکت در جهت ساز و کارهائی که منجر به کاهش تنش هند و پاکستان و تعیین چارچوبی برای تعامل میان ان دو کشور هسته ای جنوب آسیا گردیده و طبیعتا از رقابتهای آن دو در حوزه افغانستان جلوگیری شود.

مهمترین اتفاقی که در این راستا صورت پذیرفته تغییر رفتاری است که در حوزه پاکستان مشاهده می شود . کشته شدن رهبران تحریک طالبان پاکستان ( TTP ) ، کشته شدن حداقل یکی از فرماندهان مهم غیر عرب القاعده و کشته شدن محمد حقانی فرزند جلال الدین حقانی و از فرماندهان طالبان افغانی ظرف یکی دو ماه اخیر هر چند توسط هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا در مناطق قبایلی پاکستان صورت گرفته ، اما این عملیات نیازمند اطلاعات دقیق زمینی است که به سختی می توان باور نمود بدون همکاری بخشهای رسمی در پاکستان صورت پذیرفته باشد. همچنین دستگیری تعدادی از مسئولین ارشد طالبان افغانی ( برخی اخبار حاکی از دستگیری ۷ نفر از مجموع ۱۵ عضو شورای موسوم به شورای کویته نظیر ملا برادر ، مولوی عبدالکبیر ، ملا عبدالقیوم ذاکر ، ملا احمد جان آخوندزاده ، ملا عبدالرئوف ، ملا محمد یونس و ملا محمد حسن می باشد ) در کنار تمایل علنی مقامات پاکستان جهت میانجیگری میان طالبان افغانی و دولت افغانستان و نیز ارائه تعریف جدیدی از مفهوم افغانستان بعنوان عمق استراتژیک پاکستان ، که توسط فرمانده ارتش پاکستان بیان گردید را می توان اتفاق قابل توجه ای در بازشناسی رفتار پاکستان ظرف ماههای اخیر ارزیابی نمود.

سوال عمده ای که در این رابطه مطرح می گردد این است که:

آیا این تغییر رفتار در پاکستان را باید بعنوان تاکتیکی جدید از سوی لایه های پنهان سیاست این کشور تلقی نمود که با آگاهی از این که غرب ، ناتو و آمریکا فرصت زیادی برای ایجاد تغییر در افغانستان و عبور از بحران جاری ندارند ، لذا با هدف حفظ اعتماد غربیها و خصوصا آمریکا ، ادامه برخورداری از کمکهای آنها و طبیعتا ممانعت از تشدید فشار آنها ، خرید زمان ، نوسازی بدنه عملیاتی طالبان و تصفیه جناحهای غیر همراه در آن ، این رویکرد را در چارچوب سیاست دوگانه پیشین دنبال نموده و منتظر فرارسیدن دور جدید ناکامیها و ناامیدیهای ناتو و آمریکا از تحولات افغانستان بویژه در حوزه نظامی می باشد .

به نظر می رسد در این صورت پاکستان تصور دستیابی به منافع حداکثری در افغانستان و در چارچوب نوعی توافق اجباری غرب با خودش را دنبال می نماید .ویا باید این رفتار را تغییری راهبردی در سیاستهای پاکستان تلقی نمود . بدین مفهوم که شرایط داخلی پاکستان ، بروز و ظهور برخی نشانه های نافرمانی در طالبان افغانی ، وضعیت منطقه ای و رویکرد غرب و آمریکا ، تصمیم گیران لایه های آشکار و پنهان این کشور را به این نقطه رسانده که امکان ادامه سیاست دوگانه سابق میسر نبوده و انجام مذاکره میان گروههای مختلف شورشی و دولت افغانستان امری اجتناب ناپذیر می باشد و لذا با تغییر بازی در افغانستان به دنبال اخذ نقشی محوری در مدیریت مذاکرات احتمالی آتی می باشند.

به هر صورت به نظر می رسد پاکستان بدون توجه به شرایط واقعی موجود در منطقه و با تکیه بر همان معیارهای سابق هر نوع رویکردی در افغانستان را در راستای دو اصل ذیل دنبال می نماید:

۱- امکان استفاده هند از جغرافیای افغانستان بر علیه پاکستان وجود نداشته باشد.

۲- هر دولتی در افغانستان رویکار می آید یک هم پیمان و دوست واقعی برای پاکستان بماند.

در جمع بندی از وضعیت موجود توجه به ارزیابیهای ذیل می تواند مفید واقع گردد :

۱- به نظر می رسد نوعی همگونی میان اتفاقات صورت پذیرفته در حوزه افغانستان و پاکستان با راهبرد جدید اعلام شده از سوی آمریکا در این مورد وجود داشته و در واقع اجلاس لندن فرصت تبیین و قبولاندن این راهبرد به کشورهای مشارکت کننده در اجلاس را در اختیار آمریکا قرار داد . نکته قابل توجه در این زمینه آستانه کم تحمل اکثر کشورهای اروپائی است که در افغانستان حضور دارند . سقوط دولت هلند و وجود اعتراض در برخی دیگر از کشورهای اروپائی نسبت به چگونگی و مدت حضور در افغانستان ، اهمیت عنصر زمان را در سیاستهای ناتو و آمریکا در این کشور برجسته تر می نماید.

۲- هر چند ضرورت انجام مذاکره با مخالفین و شورشیان از مدتها قبل مورد تاکید دولت افغانستان قرار داشت اما اجلاس لندن مشروعیت و حمایت جامعه جهانی از این رویکرد را مورد تاکید قرار داد . در همین راستا توجه به این نکته حائز اهمیت است که برگزاری هر گونه مذاکره با نیروهای مخالف در چارچوب حفظ دستاوردها و ساختارهای بدست آمده طی ۸ سال اخیر و با محوریت دولت افغانستان ، در صورتی که تضمین کننده بازگشت ثبات و امنیت به این کشور باشد قاعدتا مورد حمایت دوستان افغانستان قرار خواهدگرفت و در نقطه مقابل بی توجهی به این موضوعات و تلاش کشورهای غربی و بویژه آمریکا برای ساده سازی موضوع بدون توجه به پیچیدگیهای آن نوعی فرار به جلو محسوب و می تواند فروپاشی و بی ثباتی لجام گسیخته را به همراه داشته باشد.

۳- به نظر می رسد حل بحران افغانستان در گرو تقویت ظرفیت های دولت افغانستان ، خروج نیروهای خارجی ، محور قرار گرفتن همکاریهای صادقانه منطقه ای و حمایت جامعه جهانی از این همکاریها با توجه به نقش و موقعیت کشورهای موثر منطقه می باشد . البته غرب و بویژه آمریکا با بی توجهی به این مهم و ادامه پافشاری بر سیاستهای گزینشی در منطقه حتی در مواجهه با بحران افغانستان که کانون همگرائی جهانی محسوب می شد در مسیری گام بر میدارد که نتیجه ای بیش از دستاوردهای ۸ سال گذشته برای آنها به همراه نخواهد داشت . این در حالی است که فعال شدن و محور قرار گرفتن ظرفیت کشورهای منطقه مناسبترین روشی است که نه تنها ثبات و امنیت را برای افغانستان و منطقه به ارمغان خواهد آورد ، بلکه غرب و آمریکا بدون پرداخت هزینه های بیشتر و ناکامیهای گسترده تر می توانند از بحران افغانستان عبور و مانع از توسعه فعالیت گروههای افراطی و یا تروریستی گردند.


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا