خبر و دیدگاه

استبداد؛ صدای اهریمنی پنهان؟

istebadad

سال ها از زمانی که ژان ژاک روسوی فرانسوی فریاد زد» صدای مردم صدای خداست» می گذرد. اما سوال این جاست که صدای کدام مردم، صدای خدا خواهد بود؟ تعریف ما از مردم و صدای آن ها چیست؟ دموکراسی با این تعریف و بر اساس این بنیاد و شالوده به کجا خواهد رفت؟ آیا تضمینی هست که صدای مردم همواره و همیشه صدای خدا باشد و انعکاسی از صدای اهریمنی نباشد که در بطن خواسته ها و اراده یی متزلزل اکثریتی پنهان شده باشد، که مهار آن ناممکن به نظر می رسد؟

صدا ها درهم پیچیده و فریادها خاموش تر و بی رمق تر از هرزمان دیگر به گوش می رسد و صدای مردم، میان ناله ها و دردها پیچیده و به ضعف گراییده است. و معلوم نیست پایان این شب های تاریک و بدون نور به کدامین کوره راه و گره های کورتر ختم خواهد شد که هیچ چشمداشتی به فرداهای بهتر را امیدی نیست. صدای خدا و صدای مردم را چه کسی خواهد توانست ازهم تفکیک کند که امروز هر صدایی را به صدای مردم و هر فریادی را ضدیت با دموکراسی می خوانند؟

صدای مردم صدای خداست؛ تا چه حد می تواند تجلی گر خواست و اراده مردم برای خوشبختی و سعادت باشد و آیا می توان باور کرد که صدای مردمی که خدا را از یاد برده اند و یا شناختی در مورد آن ندارند، بتواند انعکاس صدا، خواست و ارداه خدایی باشد که زندگی را برای بشر سرشار از باید ها و نبایدهایی کرده است که در بیشتر مواقع ما را تحمل پذیرفتن آن نیست؟ چرا که آن را زنجیرهایی می دانیم برای آزادیی که همواره به دنبال آن بوده ایم اما آزادی از باید ها و نباید های خداوندی ما را به دام اسارتی ابدی و جاودانی می کشاند که هرگز نمی توان از آن رهایی یافت و این نکته یی است که می تواند همواره ما را در جهت یک حرکت مثبت و سازنده از درون کاوی به ژرف نگری بیرونی رهنمون شود.

دموکراسی قدم به قدم نزدیک شد و روزگاری نه چندان دور، دروازه خانه ما را به صدا در آورد، و حتا برای آمدن اجازه نگرفت، وارد شد، یک دفعه و سر زده، چرا که تمام دنیا به این باور بود که آمدنش ضروری و حیات بخش است، آمد و بر زندگی ما سایه افکند، ندایی خوش و حرکتی موزون برای به پایان رساندن تمام شور بختی های ما، و شهروندان ما باورمند بودند که دموکراسی می تواند صدای خدا را یک بار دیگر در این سرزمین فراگیر کند.

صدای خدا، صدای دین، صدای برابری، صلح و ثبات و امنیت و پاکیزگی و بشر دوستی! آیا غیر از این است که خداوند بشر را برای به دست آوردن همه این ارزش ها دعوت کرده است و اسلام مگر بر پایه ارزش غیر از برابری و صلح و قدرت و اقتداری مبتنی بر حکم راندن بر قلب ها استوار شده است؟ اما هزار افسوس که صدای مردم ما، به عمد وارونه انعکاس داده شده است و دموکراسی ما نیابت از اکثریتی می کند که فقط در خواب و خیال می توان اکثریت بودن آن را به اثبات رساند.

هزینه های سرسام آوری به این کشور برای بازسازی و دموکراتیزه شدن سرازیر شد اما یک پرسش اساسی هنوز پا برجاست که چرا حتا یک بار به صورت جدی سرشماری یا احصائیه دقیق از شهروندان ما روی دست گرفته نشده است، تا کی با تقریب و احتمال سخن باید گفت؟ تا چه زمانی باید افسانه اکثریت بودن عده یی و در اقلیت قرار گرفتن گروهی را تکرار کنیم و نسل به نسل منتقل نماییم.

اکثریت بودن در این سرزمین چه نقش تعیین کننده یی در تقسیم قدرت دارد که حاضر نیستیم حقایق را آن گونه که هست بازتاب دهیم و بعضی افسانه های کهنه و فرسوده را از رده خارج کنیم و تلاشی دوباره را برای مرز بندی هایی که سیاست انحصاری و استبدادی آن را بر می تابد، از سر نگیریم که همواره این مرز بندی های ناکارآمد ما را در حصار هایی نگاه می دارد که حاصلش فقط بازگشتن به سال های سیاه و خاکستریی است که بوی خون و باروت می دهد و خاکستر استخوان های گورهای دسته جمعی یی را دوباره بر باد می دهد و تصویر می کند که همه ما خواهان فراموش کردن دردهای حاصل از آن ها هستیم.

صدای مردم امروز تجلی صدای اکثریتی است که حتا در مورد درست یا غلط بودن آن کسی نمی تواند حکم کند و اگر هم کسی بخواهد حکم کند به هیچ وجه قابل شنیدن و توجه نخواهد بود؛ چرا که همه می دانند در نظام دموکراتیک، حرف اول و آخر را مردم می زنند اما نه همه مردم بلکه گروهی از مردم که اکثریت را از آن خود کنند حتا اگر با فاصله یک اندیشه و یک رأی باشد و حکومت اکثریت بر اقلیت ها، تجلی و نمود بارز دموکراسی است. دموکراسی امروز افغانستان نیز در صدد رسیدن به اکثریتی است که بتواند تعیین گذار و نقش آفرین باشد و حال این اکثریت باید ریشه مند و بارور از کجا باشد تا بتواند عدالت و صلح و ثبات و برابری را به همراه آورد؟

این همان پرسشی است که همه شهروندان ما جوابش را می دانند و همه شان باهم تفاهم کرده اند که خود را به ندانستن و نفهمیدن بزنند چرا که همه ما می دانیم که تا از مرز قوم و قبیله و نژاد ورنگ و زبان و لهجه و مذهب بیرون نرویم و وارد گستره یی عمیق تر و وسیع تر به نام ملت نشویم، دموکراسی و حکومت دموکراتیک ما فقط به یک خیمه شب بازی مسخره می ماند که خودمان از خود مترسک ها و عروسک های مضحکی بسازیم و به رقصاندن خود دلخوش داشته باشیم، در حالی که خوب می دانیم اکثریت ناشی از تفکری قومی و قبیله سالار و نژاد محور، چیزی جز استبداد پیدا و پنهان در قالب های گوناگون نخواهد بود.

چگونه می تواند شالوده یک چنین تفکری تحمل فضایی به واقع دموکراتیک را برتابد و بگذارد کسانی خارج از دایره محدود تعریف شده و محترم برای آن ها، در قدرت سهمی بگیرد و به اصطلاح بر آنان حکم رانی کند؟ و این تازه می شود آغاز فاسد شدن و فاسد کردن دموکراسی و تمام مؤلفه های آن در یک چنین سرزمینی، از این پس دموکراسی خواهد آمد و در ظواهر امر ما هر روز دموکرات تر و آزاد تر خواهیم شد؛ اما آزاد منشی را در خود خواهیم کشت و دروغ گفتن به خود را برای در امان ماندن از وسوسه فریاد برآوردن و مبارزه کردن آغاز خواهیم کرد. به خود خواهیم قبولاند که ما در فضای کاملا دموکراتیک زندگی می کنیم و حتا با صدای بلند تکرار نخواهیم کرد و به ذهن خود هم خطور نخواهیم داد که یکی شدن رییس جمهور و شاه، کی و چه وقت رخ داده یا خواهد داد.

هرگز نمی گذاریم که صدایی برخیزد و فریاد برآورد که اینجا بوی استبداد می دهد و چه سود اگر خسته باشیم از این همه آزادی بی معنا که فقط فریاد زدن است و نالیدن است و بحث و مذاکره و نقدی که هیچ تأثیری در معادلات ندارد و بیچاره کارشناسان و آگاهان سیاسی که فقط از آن ها خواسته می شود که بیایند و بگویند و اوضاع را تحلیل و بررسی کنند و راه کار هایی را که ارایه می کنند حتا لایق ارزیابی نمی یابند چه برسد به تطبیق! در اوضاع یک چنین سخت ما می بینیم که به نام دموکراسی چگونه هویت اکثریت حاکم هر روز بیشتر از دیروز در داخل و خارج به کمک تمام امکانات داخلی و خارجی در حال تثبیت شدن است و این گونه به نظر می رسد که مقدمات یک تاج گذاری شوم در راه است و فاتحه دموکراسی در آینده یی نزدیک خوانده خواهد شد.

به چه نامی تاج بر سر خواهند گذاشت و به ریش چه کسانی خواهند خندید؟ هنوز زود است برای قضاوت کردن اما آن چه که واضح است تغییرات جهشی به سمت انحصار گرایی هایی است که فقط نظام استبدادی ازآن متولد خواهد شد. باید دید که تاج گذاری به چه نامی و تحت چه عنوانی صورت خواهد گرفت و کی جمهوری اسلامی افغانستان، با حذف پسوند ها و پیشوندها به یک حکومت توتالیتر من و گروه محوری مبدل خواهد شد که تمام هم و غم شان در این است که ثابت کنند، مردم یعنی آن ها، چراکه اکثریت آن هایند، بودند و خواهند بود! و صدای مردم هم به معنای صدای آن هاست و هر چه باقی می ماند، فقط ناله ها و فریاد های در خور ترحمی است که لیاقت شنیده شدن را هنوز نیافته اند.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا