فرهنگ و هنر

زبان و ادبیات مشترک میراث گرانبهاء نیاکان ما است

rumi

زبان و ادبیات مشترک ما میراث گرانبهائی است که محصول تفکر و اندیشه مجموع کسانی است که در طول قرن ها با زحمات طاقت فرسای شبانه روزی خود توانستند محصولات فکری و تراوشات قلمی و آثار هنری خویش را که مملو از عشق، عرفان، ادب، اخلاق، حکایه و حماسه، مثل و حکم و غیره بوده در قالب نظم و نثر ادبی ریخته و آراسته بما انتقال دهند تا ما مسئولانه و متعهدانه این میراث گرانبهاء وارزشمند را به نسل های بعد از خود انتقال دهیم. که اگر تمام متخصصین و زبان شناسان جهان دست بدست هم داده تا تفکر و اندیشه های عرفانی شعرا و عرفاء ما را از قالب زبان فارسی دری با همان کیفیت که دارد در قالب زبان دیگری ترجمانی کرده و ریختانده و میخواستند با همان کیفیت اصلی آن عرضه نمایند امکان پذیر نبوده، ممکن کتاب مثنوی معنوی مولوی، شاهنامه فردوسی، اشعار عاشقانه حافظ، پندنامه عطار، گلستان سعدی، الهی نامه خواجه عبدالله انصاری و غیره را بتوان به زبان دیگری ترجمه کرد ولی آن کیفیت را که در زبان اصلی خود آنها دارد آن کیفیت را با ترجمه نمیتوان به زبان دیگری به آسانی انتقال داد. و هم نمیتوان طرز تفکر و اندیشه های عرفانی شعرا و عرفای ما که بخش اعظم از زندگی شان را تشکیل میداده و با زبان اصلی خود آنها درهم آمیخته شده آن را به زبان دیگری انتقال داد. چه انتقال طرز تفکر و بیان احساسات درونی عواطف انسانی، قریحه ذاتی، پیام های معنوی، دردها و سوزهای شعرا و عرفا را با همان کیفیت اصلی آن که با زبان ادبی و عرفانی خود شان آمیخته و آراسته شده و در آن تمام ظرافت ها و صنایع ادبی و رموزات عرفانی بکار رفته که به روح و روان هر خواننده و شنونده تأثیر گزار بوده و پیام شاعر و ادیب را به آسانی بطور کامل و واضح میتواند به خواننده و شنونده آن منتقل بسازد. انتقال آن با چنین کیفیت به زبان دیگری از طریق ترجمه امکان پذیر نمی باشد که در این راستا اگر بگویم زبان فارسی دری ما مایه فخر و مباهات بوده باز گزافه گوئی نکرده ایم.

بطور مثال اگر ما به شعر ذیل مولوی بلخی که طور تمثیل قصه حضرت موسی (ع) و شبانی را در یک گفتگوی صمیمانه یک چوپان پاک دل و ساده ای که با پروردگارش داشته است و مولوی آنرا به تصویر کشیده و خواسته تا پیام خود را با همه رموزات عارفانه آن بطور ساده وبسیط به همان سادگی به همگان برساند که این پیام او پیام عشق، دوستی، محبت و همدلی، پاکی و صفائی است که بشکل قصه و تمثیل بیان شده که در این قصه می بینید مولوی شرط اصلی و اساسی قرب رضای خداوندی و قبول طاعات و عبادات بندگان خداوند را همه در داشتن قلب پاک و ضمیر مصفی دانسته و خواسته تا این پیام را با همه خلوص و صداقت که دارد به دیگران برساند که قصه را با چنین ابیاتی آغاز می نماید:

دید موسی یک شبانی را به راه         کاو همی گفت: «ای خدا و ای اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت            چارقت* دوزم، کنم شانه سرت

دستکت بـوسم، بمـالم پــایکت         وقت خـواب آید، بروبم جایکت

ای فـدای تو همه بــزهای مـن         ای به یادت هی هی و هی های من»

زیـن نمط* بیهوده می گفت آن شبــان       گفت موسی: «با کی استت۱ ای فلان؟»

گـفت: «با آن کس کـه ما را آفـــرید     این زمین و چـرخ از او آمد پدید»

گفت موسی: های، خیره سر شدی       خود مسلمان ناشده کـافر شدی

این چه ژاژ* است و چه کفر است و فُشار*؟         پنبه ای اندر دهان خود فشـار

چــــارق و پاتابه* لایق مــــر تـو راست آفتابی را چنین ها کـی رواست؟

گـر نبندی زین سخن تو حلق را         آتشی آید بسوزد خلق را»

گفت: «ای مـوسی، دهانم دوخـتی     وز پشیمانی تو جانم سوختی»

جـامه را بدرید و آهی کـرد تفت       سر نهاد اندر بیابان و بـرفت

وحی آمد سوی موسی از خدا          بنده ی ما را زما کردی جدا

تـو برای وصل کردن آمدی       نی برای فصـل کردن آمـدی

هـر کسی را سیـرتی بنهاده‌ام‌          هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

در حـق او مـدح و در حق تو ذم        در حق او شهد و در حق تـو سم

مـا بـری از پاک و نـاپاکی همه       از گران جانی و چالاکی هـــمه

مـــن نـکردم خلق تا سودی کنم        بلکه تا بر بندگان جـودی کنم

خـون، شهیدان را ز آب اولی‌تر اسـت    این خطا از صد صواب اولی‌تر است

ملت عشق از همه دینها جـداسـت     عاشقان را ملت و مذهب خداست

لعل را گر مُهر نبود باک نیست         عشق را دریای غم، غمناک نیست

بر دل موسی سخنها ریختند          دیدن و گفتـن به هم آمیختند

چونکه موسی این عتاب* از حق شنید     در بیابان در پی چـوپان دوید

عاقبت دریـافت او را و بدید          گفت: مژده ده که دستوری رسیـد

هیچ آدابی و تــرتیبی مـجو        هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو([۱])

اگر بگویم زبان و ادبیات کهن و باستانی ما در ساحه شعر و ادب، عرفان و فلسفه، حکایه و حماسه معانی و بیان چیزی را کم نگذاشته بلکه بحد کمال از عهده همه آنها بر آمده و زبان کامل ادبی و عرفانی بوده که در نظم و نثر هر دو رسالت انسانی، ادبی و عرفانی خود را بطور کامل انجام داده باز هم به راه غلط نرفته ایم مگر تحدی و چالش بزرگ که در مقابل این زبان و امثال آن در عصر حاضر وجود دارد. تغییر سریع زمانه و تحولات سریع اجتماعی و انکشافات و ترقیات روزانه علم و تکنالوژی عصری است که چطور میتوان زبان ادبی و عرفانی خود را با زبان علم و تکنالوژی زمان عیار و هم آهنگ ساخت تا از روند پیشرفت و ترقی زمانه بعقب نماند که طرح چنین مسائل و موضوعاتی از همه بیشتر و اولتر بصاحبان اصلی زبان و نخبگان جامعه تعلق دارد که چطور میتوانند صاحبان زبان و نخبگان جامعه زبان و ادبیات خویش را صاحب گشته و راهکارهای عملی را در جهت انکشاف و ترقی آن بیابند تا آن راهکارها را بدسترس عموم نیز بگذارند چه انکشاف و ترقی زبان بستگی بفعالیت اهل زبان داشته و زبان بخودی خود انکشاف و ترقی نمیکند. بلکه انکشاف و ترقی زبان مرهون سعی و تلاش و خلاقیت مردمان خواهد بود که خود را صاحبان زبان دانسته و وارثان و نخبگان جامعه می پندارند که واقعیت هم همین است. چه از خود دانستن زبان و ادبیات (دری) که اکثر پدید آورندگان آن متعلق به همین سرزمین که امروز آن را بنام (افغانستان) می دانیم بوده چنانچه اگر اسامی شعرا و عرفای هرات، بلخ، غزنه، بدخشان ، تخار را با سهم شان از تاریخ و ادبیات مشترک فارسی دری برداریم دیگر چیزی بنام ادبیات فارسی دری باقی نخواهد ماند. لذا تصور اینکه زبان و ادبیات (فارسی دری) متعلق به جغرافیای سیاسی کشور خاصی بوده و یا متعلق بکدام قوم و نژاد خاصی است برداشت درست و دقیقی نخواهد بود بلکه همانطوریکه زبان و ادبیات دری زبان اکثر اقوام که در این حوزه جغرافیایی زندگی میکرده اند بوده علاوتاً زبان رسمی، علمی، اداری اکثر شاهان و حکومات که از نژادهای مختلف در این دیار حکومت میکردند نیز بوده است. طاهریان، صفاریان، غوری ها، سامانی ها، غزنوی ها، سلجوقی ها، خوارزمی ها، تیموری ها، قاجاری ها، افشاریان، صفوی ها، هوتکی ها، بابری ها، ابدالی ها و دیگران همه زبان رسمی اداری و علمی شان همین زبان فارسی دری بوده و شعرا و ادبای هم که از این حوزه جغرافیائی پا بعرصه وجود گذاشته اند نیز متعلق به همه اقوام و نژادهای مختلف که در این دیار زندگی میکردند بوده و به نژاد و قوم خاصی تعلق نداشته و افتخارات گذشته تاریخی و ادبی آنها هم نه تنها متعلق به ساکنان این حوزه جغرافیایی تنها بوده بلکه متعلق به همه بشریت و جهان علم و عرفان، خواهد بود.



[۱] . مثنوی معنوی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا